سلسله مباحث امامت و مهدويتجلد 2

مشخصات كتاب

نام كتاب: سلسله مباحث امامت و مهدويت

نويسنده: صافى، لطف الله

تاريخ وفات مؤلف: معاصر

موضوع: مهدويت

زبان: فارسى

تعداد جلد: 4

ناشر: دفتر نشر آثار حضرت آية الله العظمى صافى گلپايگانى دام ظله

مكان چاپ: قم

سال چاپ: 1391 ه. ش

نوبت چاپ: پنجم

انتظار عامل مقاومت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 7

مقدّمه

بسمه تعالى وله الحمد

پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و شهادت اميرالمؤمنين و سيدالشهدا عليهما السلام تا امروز، ريشه تمام حركات و نهضت هاى شيعه و مسلمين، عليه باطل و استثمارگران، همين فلسفه اجتماعى انتظار و عقيده به ادامه مبارزه حقّ و باطل تا پيروزى مطلق بوده است. از متن كتاب

" انتظار" حالتى است كه از تركيب ايمان و اعتقاد به مبانى دين و ولايت امام زمان، و شوق و علاقه به ظهور و حكومت و زيست و همراهى با اهل بيت عليهم السلام، تنفر از وضع موجود (غيبت امام) و توجّه به نقص و فساد و تباهى آن سرچشمه گرفته، و در وجود انسان شعله مى كشد و انواع دگرگونى ها را در حالت قلبى، انديشه و آمال انسانى، رفتار فردى و تلاش اجتماعى انسان ايجاد مى نمايد كه بحث و سخن از آنها نيازمند به حال و مجال بيشترى است.

اين كتاب كه در مقام بيان ارزش و اهمّيت انتظار مؤمنين براى ظهور مولا، حضرت ولىّ عصر امام زمان- عليه الصلاة و السلام- مى باشد، در بررسى اثرات انتظار، به تبيين تأثيرات اجتماعى آن پرداخته، اين امر را از زواياى گوناگون روشن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 8

مى سازد، و تعهدات و وظايف يك منتظر را در قبال مقدمات ظهور و جامعه جهانى و مسلمين آشكار مى گرداند.

اين كتاب كه نخستين بار، سال ها پيش تر از اين، در دوره ننگين طاغوت منتشر شده بود، هم اكنون براى بار ديگر با تغييراتى اندك به خدمت منتظران و علاقمندان به آستان قدس امام زمان،

حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- تقديم مى گردد.

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي يُؤْمِنُ الْخآئِفِينَ وَيُنَجِّي الصّالِحِينَ، وَيَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَيَضَعُ الْمُسْتَكْبِرِينَ، وَيُهْلِكُ مُلُوكاً وَيَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ»؛[1]

«سپاس خدا را كه بيمناكان را ايمنى، و شايستگان را رهايى مى بخشد و مستضعفين را بلند مى گرداند، و مستكبرين را فرو مى كشاند و پادشاهانى را هلاك مى كند، و ديگران را به جاى آنها مى نشاند».

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛[2]

«او (خدا) است آنكه پيامبر خود را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا دين حقّ را بر تمام اديان غالب و پيروز گرداند، اگرچه مشركان كراهت داشته باشند».

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»؛[3]

«به تحقيق در زبور، پس از ذكر (تورات) نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ارث مى برند».

«ثَلاثٌ مِنْكُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاوَةُ الإِيمانِ:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 9

أَنْ يَكُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمّا سِواهُما،

وَأَنْ يُحِبَّ الْمَرْءُ، لا يُحِبُّهُ إِلَّا للَّهِ،

وَأَنْ يُكْرِهَ أَنْ يَعُودَ فِي الْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ كَما يُكْرِهُ أَنْ يُلْقى فِي النّارِ»؛[4]

«سه صفت است كه در هر كس باشد، شيرينى ايمان را چشيده است:

1- خدا و پيامبر خدا نزد او، از هر چيز و هركس محبوب تر باشند.

2- هر كس را دوست دارد، براى خدا دوست داشته باشد.

3- بعد از نعمت اسلام، از بازگشت به كفر (ارتداد و ارتجاع) كراهت داشته باشد، چنانچه افكنده شدن در آتش را كراهت دارد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 11

پيشگفتار

درك صحيح، شناخت درست، توجيه و تعبير معقول، تفسير دقيق و واقعى الفاظ و واژه ها و اصطلاحات اسلامى، بر هر مسلمان

و هر كس كه بخواهد به روح تعاليم اسلام، حقيقت مكتب، برنامه هاى تربيتى، اجتماعى، اخلاقى، مدنى، معنوى و مادى آن آشنا شود، لازم است. چنانچه فهم جوانب ايجابى و سلبى و مثبت و منفى دين، ارتباط آن با عمل و ترقى و كمال، بهبود زندگى، عدالت اجتماعى، بهتر زيستن و ظهور ارزش هاى انسانى، همه و همه منوط به دريافت درست اين اصطلاحات است.

اگر مفاهيم واقعى واژه هاى اسلامى و معانى آنها درك شود، اشتباهات و سوء تفاهماتى كه در شناخت دين و مقاصد آن براى جمعى پيش آمده، مرتفع گشته و هدف هاى واقعى و مقاصد حقيقى دين معلوم مى گردد. و اگر الفاظ و اصطلاحات دينى به طور صحيح درك نشود و با مفاهيم نادرست عرضه شود و نادانان يا مغرضان، آن را به صورت ديگر جلوه دهند، زيان آن از گمراهى صريح كمتر نخواهد بود؛ زيرا موجب سوء ظن و بدگمانى و برداشت هاى غلط و ناروا از دين مى گردد؛ تا آنجا كه مترقى ترين و كامل ترين مكتب را عامل انحطاط، زبونى، بى عدالتى و نابرابرى مى پندارند؛ و حقيقتى را كه عامل ايجابى و عملى و نشاطبخش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 12

و انقلابى است، عامل سلبى و منفى و ركود و سكون و وقوف و كناره گيرى مى شمارند.

از اين نظر، معرفى مفاهيم واقعى هدف ها و تعليمات و ارشادات دينى در هر رشته، و ارتباط آن با عمل و اخلاق و تحرك و فعاليت و كوشش و مبارزه و مقاومت و جهش و پيشرفت، كمال اهمّيت را دارا است؛ به خصوص در زمان ما كه بيگانگان مى خواهند با تلقينات و تبليغات سوء و غرض آلود، جامعه و

به ويژه نسل جوان را گمراه و از آگاهى هاى كافى پيرامون اصطلاحات و شعائر دين محروم نمايند، در معرفى مفاهيم ياد شده، توجّه و دقت بيشتر لازم است.

اين مفاهيم كه انحراف از درك حقايق آنها مساوى با گمراهى در اصل دين، و يا رشته هاى اساسى و مهم آن است و بايد نسل جوان كه جوياى حقيقت و طالب كمال و ترقى و آگاهى است، در فهم آن يارى شود، بسيار است، مانند:

زهد، قناعت، توكّل، تسليم، قضا و قدر، علم غيب، شفاعت، ولايت، خلافت، امامت، وصايت، تقيه، دعا، زيارت، نظام مستمر حكومتى اسلام در عصر حضور امام و عصر غيبت، فلسفه غيبت امام، روش تشيّع و شيعه بودن، مرجعيت و ... و از جمله: انتظار ظهور يا انتظار فرج و قيام حضرت مهدى اهل بيت و قائم آل محمّد عليهم السلام است.

اگرچه اصالت مفهوم اين انتظار، هنوز كم و بيش و به حسب مراتب معارف و آگاهى هاى افراد، در اذهان محفوظ مانده است؛ ولى به گمان بسيارى، تلقى و برداشت اكثر جامعه از آن- چنان كه بايد- سازنده و مثبت نيست و جوانب سلبى و منفى آن نيز كه از تعليمات اساسى و مترقّى اسلام و مبارزات سلبى رهبران دين سرچشمه مى گيرد، نادرست و غير از آنچه بايد باشد، عرضه شده است و در جهت جنبش و تحرّك، قدم به پيش نهادن، مجاهده، امر به معروف و نهى از منكر، ثبات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 13

قدم و پايدارى، حبّ في اللَّه (محبّت به خاطر خدا)، بغض في اللَّه (دشمنى به خاطر خدا) و قطع رابطه با اعداء اللَّه از آن بهره بردارى نشده؛ بلكه آن

را عامل سكون و سكوت، سازش كارى، وقوف، تسليم، مدارا كردن با ستمگران، رضايت دادن به وضع موجود و فراموش نمودن اهداف عالى اسلام معرفى كرده بودند.

جشن و چراغانى نيمه شعبان و خواندن دعاى ندبه را وسيله خاموش كردن آتش اعتراض، و ايجاد آرامش موقّت و مسكّن نگرانى ها و نارضايتى هاى جامعه از بى عدالتى ها و فشارها و نابرابرى ها و مفاسد ديگر مى پنداشتند، كه شور و هيجانى را كه بايد بر قوّت و حدّتش افزود تا همه تباهى ها و نابسامانى ها و بشرپرستى ها و استعبادها و استضعاف هاى گوناگون را بر باد دهد، فرو مى نشاند و بر آتش روحانى و مقدسى كه اسلام براى سوختن كاخ هاى ستم و استضعاف برافروخته و بايد هميشه روشن و روشن تر شود، آب مى ريزد.

لذا براى رفع هرگونه سوء تفاهم و درك مفهوم واقعى انتظار و تأثير آن در اصلاح اجتماع؛ بلكه انقلابات اجتماعى و سياسى و تقويت اراده و تربيت افراد مبارز و سرسخت و شكست ناپذير، و شناخت فلسفه مراسم جشن و چراغانى و خواندن دعاى ندبه و توسلات و توجّهات، و عرض ادب ها به ساحت مقدّس و باعظمت حضرت بقية اللَّه في الارضين- ارواحنا له الفداء- بخشى از كتابى را كه در دست تأليف دارم، به كسانى كه مى خواهند از مفهوم صحيح انتظار، ظهور و ارزش حقيقى آن آگاه گردند، تقديم مى نمايم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 15

پيام منتظر[5]

بيا صبا ببر از اين گدا يكى پيغام بسوى پادشه مُلك جان، امام انام

كه اى طفيل وجود تو آنچه در گيتى است كه اى يگانه دوران و مفخر ايام

كنون كه صفحه گيتى است پر ز جور و ستم ز عدل و داد به

عالم نمانده غير از نام

فساد كرده جهان را چو شام هجران تارصلاح رفته چو روى تو در عالم حجاب غَمام 6]

چه شام ها كه به اميد وصل گشت سحرچه صبح ها كه نموديم در فراقت شام

تو آفتاب وجودى، روا مدار دگربه زير سايه غيبت كند رخ تو مقام

نهيم در ره تو چند ديده اميددر انتظار تو تا كى به سر بريم ايام؟

خوش است گر بنمايى به عشاقان رويى كه جلوه ايش كند زنده دل خواص

و عوام به كعبه تكيه نمايى و مخلصان بينى پى طواف درت بسته سر به سر احرام درآ ز پرده كه از دين نماند رسم و اثر

به جان دشمن دون، زن شرر ز برق حسام 7] بيا كه از تو شود پر ز عدل و داد جهان

بيا كه از تو شود، فتنه جهان آرام بيا كه از تو شود نسخ، رسم استبداد

جهان درآيد در زير پرچم اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 16

بيا كه منتظران را به لب رسيد نفس بيا كه طاقت ما طاق گشت و صبر تمام

بيا و قطع نما ريشه هاى استضعاف براى يارى دين خدا، نما اقدام

به يك نظر ز تو من قانعم شها، لطفى خجسته آن كه به ديدار خود كنى اش اكرام

جنود جهل نموده است روح من تسخيرهواى نفس ز عقلم ربوده است زمام

كنم چه چاره به محشر ولات حين مناص 8]

كجا پناه برم من، و ليس لى معصام 9] مگر ولاى تو زين مستمند گيرد دست

به اين وسيله ز يزدان نمايم استرحام 10]

اگر به" صافى" مسكين نظر كنى شايد

كه از ولايت تو يافت دينش استحكام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص:

17

مناجات و نيايش

«اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَسُنَّةَ نَبِيِّكَ، حَتّى لا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ»؛[11]

«خدايا به سبب ظهور مهدى منتظر عليه السلام دين خود و سنّت پيغمبر را آشكار كن، آن چنان كه از بيم احدى از خلق، چيزى از حقّ پنهان نگردد، و حق گويى و حق پرستى در همه جا و براى همه كس آزاد باشد».

«اللَّهُمَّ إِنّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَأَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إِلى طاعَتِكَ وَالْقادَةِ إِلى سَبِيلِكَ، وَتَرْزُقُنا بِها كَرامَةَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ»؛[12]

«خدايا! ما از تو دولت با كرامتى مى خواهيم كه به آن، اسلام و اهل اسلام را عزيز گردانى، و نفاق و اهل نفاق را خوار سازى، و ما را در آن دولت از دعوت كنندگان به سوى طاعتت و رهبران به سوى راهت قرار دهى، و كرامت دنيا و آخرت روزى فرمايى».

خدايا! تو را سپاس مى گوييم و هر كار و هر سختى را فقط با نام تو آغاز مى كنيم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 18

و جز تو را نيايش و پرستش نمى نماييم و از غير تو يارى نمى خواهيم.

چقدر از حقيقت و آزادى دور افتاده اند آنان كه سخنان و كارهايشان را به نام سركشان و ستمگران مى گشايند و به شرك و بت پرستى مى گرايند، و در برابر نابكاران و استضعاف گران به تملّق و چاپلوسى و مدح و نيايش مى ايستند و شرافت انسانيت خود را به طمع مال و مقام نابود مى كنند.

خدايا! به بندگان برگزيده و نيك و فروتنت كه وجودشان از استكبار و استثمار و استبداد و استضعاف ديگران منزّه است، و به نمونه هاى رحمت و مهر

و برابرى و برادرى و انسان دوستى و خيرخواهى؛ به پيامبرانى كه براى راهنمايى بشر و آزادى انسان ها از ذلّت و اسارت فرستاده اى، خصوصاً گرامى ترين و عزيزترين بنده ات، سرحلقه اصفيا، خاتم انبيا محمّد مصطفى و خاندان پاك و پاكيزه اش درود مى فرستيم.

و به آن شخصيت عظيمى كه به فرمان تو كاخ هاى ستمگران را ويران، و بيدادگرى و فساد و استبداد را ريشه كن مى سازد و جهان را در پناه حكومت اسلام و نظامات قرآن، از شرّ كفر و شرك و رژيم هاى فاسد و نظامات استعبادى و غير انسانى نجات مى دهد، حضرت ولى عصر و امان دهر، صاحب الامر حجة بن الحسن العسكرى- ارواح العالمين له الفداء- صلوات و سلام عرض مى كنيم.

خداوندا! اين آيه از كتاب بزرگ تو است:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[13]

«و چنين مى خواهيم كه بر آنان كه در زمين به استضعاف گرفته شده اند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 19

منّت گذاشته و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم».

بارالها! تو وعده داده اى به آنان كه در اين زمين استضعاف مى شوند و حقوق و آزادى و موجوديت شان مورد تعرض و دستبرد واقع مى شود، منّت گذارى و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهى.

تو خواسته اى كه ضعيفان، و آنان كه از حقوق خود محروم شده اند، با ظهور مهدى- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- ناگهان به پا خيزند و انقلاب كنند و با بزرگ ترين نهضت آزادى بخش، طاغيان و ياغيان و جباران را از صفحه زمين براندازند و به حيات زورمندان ستم كيش و قوى پنجگان ددمنش پايان دهند، و قصرهايشان را بر سرشان ويران، و جهان را از آلودگى عناصر كثيف

ناپاك، پاك سازند.

آفريدگارا! تو وعده داده اى كه مؤمنان و بندگان صالح و شايسته ات را به رهبرى مهدى آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- در زمين خلافت دهى تا نهضت جهانى اسلام را عليه بيدادگران و كسانى كه حقوق ضعفا را پامال، و بر آنها به زور حكومت مى كنند.

و عليه سرمايه دارانى كه اموال ملّت ها را به يغما برده و رباخوارانى كه با سرمايه گذارى در بانك ها، خون نيازمندان بى نوا را مكيده و به تهيدستان و افتادگان رحم نمى نمايند.

و عليه دانشمندانى كه علم خود را وسيله كسب مال و جاه، و تقرب به فرمانروايان، و توجيه تجاوزات آنها قرار داده، و در برابر منكرات و ستمگرى ها و فحشا و هتك نواميس و تجاوز به احكام تو، قفل خاموشى بر دهن زده اند.

و عليه آنان كه با حكومت و احكام تو مخالفت مى كنند.

و عليه اجتماعات فاسدى كه زن و مردش در منجلاب فساد و فحشا، نابكارى، بى عفتى و بى حجابى و خودفروشى غوطه ور شده اند، آن چنان انقلابى بى امان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 20

و دگرگون كننده و وسيع و همه جانبه برپا كنند كه به تمام بدبختى ها، نابسامانى ها، نابرابرى ها، بوالهوسى ها و تبعيضات خاتمه دهند، و رعب و وحشت و ترس و بيم بشر را از شكنجه و آزارهاى روحى و جسمى، به امن و آرامش تبديل سازند.

خدايا! اين سخن محكم و مؤكّد تو است:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً»؛[14]

«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، وعده داده است كه حتماً

ايشان را در زمين جانشين و خليفه قرار دهد- همان گونه كه پيشينيان را خلافت بخشيد- و دينشان را كه برايشان انتخاب كرده و پسنديده است، پابرجا و برقرار سازد و آن چنان ترس و ناامنىِ آنان را به آرامش و امنيت تبديل كند كه فقط مرا پرستيده و هيچ چيز را شريك من قرار ندهند».

الها! پايان امور از براى تو و بازگشت همه به سوى تو و سرانجام نيك براى بندگان و پرستندگان تو است، آنان كه زمامدارى و حكومتشان بر اساس پرستش تو و نظام اجتماعى و اقتصادى و سياسى دين تو است. آنان كه در قرآن مجيد در توصيفشان فرموده اى:

«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛[15]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 21

«آنان كه اگر در زمين مستقرشان سازيم، نماز به پا مى دارند، زكات مى دهند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و پايان امور از براى خدا است».

خدايا! تو اراده كرده اى كه فرعونيان و هامانيان جهان را به كيفر برسانى و روز سياهى را كه از آن بيم دارند، به آنها بنمايانى. تويى كه فرموده اى:

«وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»؛[16]

«و نشان دهيم به فرعون و هامان و لشكريانشان، آنچه را بيم داشتند».

خدايا! تو مى دانى كه در جهان، كسانى كه تو را مى پرستند و به عدالت، انسانيت، شرف، فضيلت و حقيقت ايمان دارند، مستضعف شده، و مستكبرين شرق و غرب و آنها كه از تو بيگانه اند و انديشه هاى شيطانى و آرمان هاى حيوانى دارند، قوى پنجه و سركش گشته اند.

پروردگارا! تو آگاهى كه ضعيف شمرده شدگان، از دست استضعاف گران و ستمگران چه مى كشند.

و تو مى دانى كه زورمندان براى زيردستان، هر روز و شب چه نقشه هاى جنايت كارانه طرح مى كنند. و تو دانايى كه اگر از عدل، صلح، آزادى، مساوات، انقلاب، همكارى، همزيستى، دموكراسى، سوسياليزم، رفاه و هر لفظ و اصطلاح ديگر دم مى زنند، دروغ مى گويند و اين الفاظ را بهانه اى براى رسيدن به مقاصد خائنانه و تسلط بر بندگان تو و غارت كردن ثروت و ذخاير مالى و معادن آنها كرده اند.

تو مى دانى كه زورمندان بزرگ، همان ها كه پرونده هاى خيانت و آلودگى ها و شهوت رانى هاشان، كثيف ترين و رسواترين پرونده ها است، چگونه مى خواهند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 22

دنيا را يك لقمه كنند و خود و گروهشان، آن را يك جا ببلعند. و تو مى دانى كه سرمايه داران بزرگ دنيا- كه بيشتر يهودى و يهودى منش هستند و دارايى هاى بى حساب را از غصب اموال كارگران مظلوم و توده هاى محروم اندوخته كرده اند و بر سياست، اقتصاد، فرهنگ، علم و اخلاق بشر مسلط شده اند- همه را در مسير ارضاى شهوات و اندوختن سرمايه استخدام كرده اند و چه جنايت ها و قتل عام ها مى كنند و چه جنگ هايى را برپا كرده و چه خون هايى را مى ريزند. صدها هزار انسان بى گناه را در فلسطين از خانه و كاشانه خود آواره كرده و در بيابان ها و صحراها سرگردان ساخته و هر روز هم به بهانه اى به آنها حمله ور مى شوند، و زن و بچه و كوچك و بزرگشان را مى كشند.

بارالها! تو مى دانى كه تبعيضات نژادى چگونه به زور اقويا و زمامداران ملل متمدن نما، هنوز هم كه هنوز است، قيافه زشت خود را نشان مى دهد.

تو دانايى كه بانوان به اسم آزادى و مساوات، غير متساوى در اسارت افتاده

و وسيله اطفاى شهوت مردان شده، و امنيت و آسايش ندارند، و از حقيقت مقدّس و رمز متعالى رابطه ازدواج و محيط انس و اطمينان و پر مهر و لطف خانواده محروم شده اند، و روز به روز اين تمدن منحوس يا توحش قرن اتم، آنها را به سوى سياه چال هاى سقوط پرت مى كند.

تو آگاهى كه در فرهنگ و تمدن غرب و شرق، غيرت، همت، فداكارى، عفّت و نجات، حجاب، حيا و آزرم، چسان مفهومش مسخره و مبتذل و بى ارزش شده است كه از آن چيزى جز لفظ باقى نمانده است.

خدايا! اگر ما به پا نخيزيم و بنشينيم و اين همه صحنه هاى گمراهى و تباهى را در جهان ببينيم و تكان نخوريم، در پيشگاه تو به شدّت مسؤول و مقصّريم.

همه سنّت هايى كه تو برقرار كرده اى، يار مظلومان و محرومانى هستند كه براى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 23

برپا داشتن حقّ و مبارزه با جهل و ظلم و باطل قيام مى كنند و جنود و امدادهاى تو، همه پشتيبان حقّ پرستان و عدالت خواهان مى باشند و براى نابودى ظلم و باطل، و ايجاد و گسترش حكومت حقّ و عدل، در كنار اهل حقّ و مجاهدان واقعى قرار دارند.

تو از مطبوعات دنيا، سينماها، مراكز فساد و فحشاى سياست ها، بازرگانى ها، فرهنگ ها و تعليم و تربيت ها، و از همه اوضاع آگاهى و مى بينى كه همه اين نمونه ها، مظاهر انحطاط فكر بشر و گرايش او به سوى حيوانيت شده است.

جهان به دو جبهه تقسيم شده است: جبهه زورمندان و استضعاف گران و جبهه اكثريت استضعاف شده.

خدايا! ما نمى دانيم وقت ظهور فرا رسيده يا نه؟! امّا اين قدر مى دانيم كه مستضعفيم، و اگر آن انقلاب

تمام عيار مهدى آل محمّد- عجّل اللَّه تعالى فرجه- وقتش نرسيده باشد، تو بايد به ما همت و نهضت و شوق دهى تا به پا خيزيم و مشعل علم و هدايت اسلام را به دست گرفته و با همراهى و همكارى صدها ميليون مستضعف خداپرست، با صفوف فشرده و متّحد، دين تو را يارى كنيم و احكام تو را حاكم سازيم و قرآن را منبع الهام و حركت خود قرار دهيم و به سوى آينده اى درخشان و اسلامى كه نشانه آينده تابناك عصر حكومت مهدى عليه السلام باشد، پيش رفته و روز بيدادگر و دشمن دين تو را سياه سازيم.

خداوندا! يأس و نااميدى از رحمت تو در هيچ حال جايز نيست، و تو خود فرموده اى:

«إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبّتْ أَقْدَامَكُمْ»؛[17]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 24

«اگر خدا را يارى كنيد، او هم شما را يارى مى نمايد و گام هايتان را استوار مى دارد».

و «وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»؛[18]

«و آنان كه در راه ما جهاد كنند؛ البته آنان را به راه هايمان هدايت مى كنيم، و خداوند هرآينه با نيكوكاران است».

و با وعده هاى صريح تو هيچ كس را در ترك يارى حقّ و يارى دين تو عذرى نيست. و انتظارى كه دستاويز تبليغات دشمنان اسلام عليه مسلمين شده است، از اسلام نبوده؛ بلكه عين رضايت به وضع موجود و امضاى نابسامانى ها و عقب ماندگى ها، و مخالفت با تحول و تكامل انقلاب اسلام است، كه اين انتظار، آن انتظارى كه در قرآن و احاديث و روايات دستور داده شده، نيست.

ما را از انتظار بى هدف و بى معنى دور ساز و به آن انتظار حقيقى كه عامل جنبش و حركت

و مبارزه و مقاومت است، هدايت و آشنا كن.

بارالها! ما را به مسؤوليت هاى خطيرى كه در برابر تو، نسبت به دين تو و كتاب و احكام تو داريم، راهنمايى فرما؛ و به ما توفيق كامل عطا كن تا وظايف خود را در راه يارى هدف هاى عالى اسلام و اجراى احكام آن و امر به معروف و نهى از منكر، نصب العين و برنامه خود قرار دهيم.

«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَثَبّتْ أَقْدامَنا وَانصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ»؛[19]

«پروردگارا! بر ما صبر و پايدارى ببخش، گام هايمان را استوار بدار، و ما را بر قوم كافران يارى عنايت فرما».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 25

به سوى هدف هاى اسلامى

اشاره

«إِنْ هُوَ إِلّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ* وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ»؛[20]

«قرآن، كتابى براى جهان و جهانيان است* براى دانستن خبرها و اثرهاى شگفت انگيزتر و بزرگ تر آن، منتظر آينده باشيد.».

به سوى هدف هاى اسلام

اسلام دينى است كه چهارده قرن پيش به وسيله پيامبر بزرگ خدا، حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله، جهانيان به آن دعوت شدند، و شكوهمندترين و نجات بخش ترين نهضت هاى تاريخى و جنبش هاى مذهبى و انقلابات حقيقى را به وجود آورد.

هدف اسلام، آزاد كردن انسان ها، خاتمه دادن به شرك و بت پرستى و فساد و گناه، برچيدن بساط ظلم و استثمار، آزاد نمودن و پاك سازى مغزها از خرافات و عقايد موهوم، برداشتن امتيازات پوچ و مادّى، مبارزه با جهل و نادانى، تقسيم عدالت و امنيّت، بهره بردارى عموم از نعمت هاى الهى، برقرارى احكام خدا، استقرار نظم، حفظ حقوق، فراهم كردن امكانات ترقى، تكامل علمى، روحى، فكرى، جسمى، مادّى و اقتصادى براى همه، و خلاصه: دعوت به توحيد و پرستش خداى يگانه و عدل و رحمت و احسان و علم و ايمان و نور

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 26

و روشنايى است.

«كِتابٌ أَنزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»؛[21]

«كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكى ها به سوى نور خارج كنى».

«وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»؛[22]

«و نفرستاديم تو را مگر رحمتى براى جهانيان».

پيروزى اسلام بر همه اديان

خدا وعده داده است كه اسلام را بر همه اديان پيروز سازد و اين وعده اى است كه قوانين خلقت و سنن آفرينش با آن موافق است و وعده نصرت و غلبه همه جانبه اى است كه به انبيا داده است، چنان كه در سوره صافات، آيات 171- 173 مى فرمايد:

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ* وَإِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»؛

«و به تحقيق سخن ما براى بندگان ما كه پيامبرند* پيشى گرفته كه همانا ايشان يارى شدگانند* و همانا سپاه ما بر آنها

(دشمن) پيروزند».

و در سوره غافر، آيه 51 مى فرمايد:

«إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»؛

«همانا ما يارى مى دهيم پيامبرانمان و كسانى را كه ايمان آوردند، در زندگى دنيا و روزى كه شاهدان (معصومين عليهم السلام) به پا خيزند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 27

اسلام با چنين هدف ها و برنامه هاى سازنده اى كه اين هدف ها را تأمين كند، شروع به كار كرد و جلو آمد، و عالى ترين و پاك ترين روش رهبرى را به مردم ارائه داد و هدف هاى خود را به عقايد، احكام، اخلاق، اقتصاد، اجتماع، دين و دنيا به مردم عرضه داشت.

مردم شيفته و فريفته نهضت اسلام و برنامه ها و پيشنهادهاى آن شدند، از آن استقبال كردند و آن را ملاك و معيار آزادى شناختند، و پس از آن همه ذلّت هايى كه در برابر حكّام و سلاطين خودكامه داشتند، عزّتى را كه اسلام به آنها عطا كرد، آن را بزرگ ترين غنيمت شمردند.

فرزندان كارگران و دهقانان و چوپانان، كه خود را با فرزندان پادشاهان و اميران برابر ديدند، لغو تقسيمات و درجه بندى هاى طبقاتى را كه طبقه پايين تر و فرزندانشان را از ترقى و ورود در حريم منطقه طبقه به اصطلاح بالاتر ممنوع مى كرد، از جان و دل پذيرفتند و جنگ با اسلام و سپاه مسلمان را جنگ با سعادت و آزادى خود دانستند.

اسلام به زودى جاى خود را در دل ها باز كرد و دعوتش در عمق وجدان و شعور همه با شور و شعف بسيار استقبال شد.

هيچ كشورى را مسلمانان فتح نمى كردند مگر بعد از آن كه بانگ جان بخش توحيد و آزادى و برابرى اسلام، قلوب مردم آن را فتح كرده بود.

اين نهضت

مقدّس با اين برنامه هاى عالى و مايه هاى پُر ارج انسانى، بايد جهان را فتح كرده و به همه اهدافش رسيده باشد.

چرا چنين نشد؟ و چرا اسلام در نيمه راه ماند و متوقف گشت؟

و دستگاه رهبرى آن، به زودى به دست افرادى جاهل و استثمارگر و عياش و هرزه افتاد كه مسير واقعى اسلام و جهان اسلام را تغيير دادند، و همان مظاهر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 28

و اوضاع و رژيم هايى را كه اسلام با آن مبارزه كرده بود، به اسم اسلام، به اسم خلافت اسلام، به اسم جهاد اسلام، به اسم عدالت اسلام، به اسم قانون اسلام و به اسم اتّحاد اسلام، دوباره زنده كردند.

اسلام آمد تا بشريت را از بشرپرستى نجات دهد، تا كاخ هايى را كه اكاسره و قياصره (كسرى و قيصرها) از غصب حقوق و اموال و ظلم بر زيردستان بنا نهاده بودند، ويران سازد؛ و فاصله اى را كه ميان زمامداران و افراد عادى بود، از ميان بردارد و انسان هاى ناآگاه خفته و ناآشنا به حقوق خود را بيدار و آگاه نمايد و از مداين و رُم و پايتخت هاى ستمگران زمان، مدينه بى تجمّل و بى دستگاه، بى كاخ و قصر، و نزديك به همه و با همه بسازد.

اسلام بود كه رهبر دوّمش اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمود:

«أَلا وَإِنَّ إِمامَكُمْ قَدْ اكْتَفى مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرَيْهِ وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ»؛[23]

«هان! كه امام شما از دنيايش به دو كهنه جامه، و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا نموده است».

و هم او مى فرمود:

«وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقالِيمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ أَفْلاكِها عَلى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ، ما فَعَلْتُهُ»؛[24]

«به خدا سوگند! اگر هفت

اقليم را با هر چه در زير آسمان هاى آنها است، به من دهند كه خدا را نافرمانى كنم، در گرفتن برگ جوى از مورچه اى، چنين نخواهم كرد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 29

و هم از او روايت است كه: هر كس بخواهد نظر كند به شخصى از اهل جهنم، نظر كند به شخصى كه نشسته است و در اطراف او ديگران به عنوان احترام ايستاده اند.

ولى غاصبان مقام رهبرى اسلام به جاهليت پيشين گراييده و همان اساس گذشته را كه اسلام با آن مبارزه دارد، داغ تر و ظالمانه تر تجديد كرده، همان عياش ها، همان هرزگى ها، و همان كاخ ها و قصور را از نو بنياد كردند. مدينه پيغمبر و كوفه على را كنار گذاردند و بغداد، دمشق، غرناطه، قرطبه، اسلامبول، قاهره، آكره و نقاط ديگر را كه در استعباد بشر و صرف ميليون ها دست رنج مردمان ضعيف و عقب مانده، كمتر از مداين و رم نبود، به دنيا نشان دادند. و در واقع، روش و رژيم ضعيف ضد اسلامى آنها، كه به اسم اسلام روى كار مى آمدند، اسلام را از فتح قلوب و از رسيدن به هدف هايش مانع شد.

هر كس تاريخ و سرگذشت دستگاه هاى جبّار بنى اميه، بنى عباس، امويين اندلس، سلاطين عثمانى و ديگر كسانى را كه بر جوامع مسلمان به اسم اسلام و حاكم مسلمان، در هند، ماوراء النهر و ايران، مصر، شام و نقاط ديگر آسيا و آفريقا و اروپا مسلط شدند، بخواند، مى فهمد چه وضع بسيار نااميد كننده اى جلو آمد كه هدف هاى واقعى و اصولى اسلام بيشتر از رسميت افتاد و اصلًا مطرح نبود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 30

انتظار، عامل پايدارى در برابر رهبرى هاى فاسد

يگانه

يا مهم ترين چيزى كه مسلمانان را در برابر اين وضع نگاه داشت و آنها را در حال اعتراض به اوضاع و تقاضاى اجراى برنامه هاى اسلامى شجاع و دلير مى كرد، و عده هاى قرآن و پيغمبر صلى الله عليه و آله بود كه: اين دين از بين نمى رود و آينده براى اسلام است، اسلام عالم گير و پرچم حكومت توحيد و حق و عدل در سراسر جهان به اهتزاز خواهد آمد.

اين وعده ها بود كه مسلمانان را در برابر حوادثى مثل تسلط بنى اميه، جنگ هاى صليبى، هجوم چنگيز و بالاخره استعمار قرن اخير، پايدار و شكيبا نگه داشت و سرانجام مسلمانان را عليه آنان به جهاد و پيكار برانگيخت.

اين وعده ها كه واقعيت آن را حقايق مسلّم دينى و تاريخى صد در صد ثابت كرده است و دلايل قطعى آن را در كتاب" نويد امن و امان" نگاشته ايم، همواره به مسلمانان نويد مى داد كه دور اسلام و روزگار آن به پايان نمى رسد و حكومت هايى مانند بنى اميه و بنى عباس، مظهر كمال و پيشرفت و نمايش رژيم سياسى و روش رهبرى حقّ و عدالت اسلام نيستند و بايد در انتظار آينده بود و عقب نشينى نكرد، از مرزها و سنگرها حمايت و حفاظت كرد، تا آن عصر طلايى و دوران حكومت مطلقه حقّ و عدالت فرا رسد، و موعود آخرالزمان كه از دودمان پيغمبر اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 31

و فرزندان على و فاطمه و نهمين فرزند سيّد الشهدا حسين عليه السلام و يگانه فرزند بى مانند حضرت امام حسن عسكرى عليهم السلام است، ظاهر شود و تمام برنامه هاى اسلام اجرا گردد. دنيا از اين همه اضطرابات

روزافزون، ناامنى ها، افكار متضاد و رژيم هاى رنگارنگ ظالمانه نجات يافته و در مهد امن و امان و اطمينان و اعتماد و اتّحاد قرار بگيرد.

مسلمان هميشه به سوى آينده مى نگرد و هر وضعى كه موجود باشد، اگرچه نسبتاً خوب و عادلانه باشد، او را قانع نمى كند، آن را نهايت كار و پايان راه نمى شمارد، و اگر هم ظالمانه و غير اسلامى باشد، در هر صورت و شرايطى، مسلمان نااميد نمى شود و وظيفه دارد كه ظلم و فساد و تجاوز و جهل و خودكامگى و استضعاف را محكوم سازد و براى حصول هدف هاى اسلام، كوشش و تلاش بيشتر نمايد تا به سهم خود به اسلام عزيز و به نوع بشر و جوامع متحيّر و سرگردان و مضطرب خدمتى انجام دهد. و نشستن و تسليم بودن و كناره گيرى كردن و تماشاگر صحنه هاى تباهى و فساد و فقر و انحطاط اخلاقى شدن، هرگز در اسلام جايز نيست، و بر مسلمان منتظر و مؤمن و متعهد روا نمى باشد و با انتظار ظهور حضرت ولى عصر- ارواح العالمين له الفداء- و فلسفه انتظار موافقت ندارد.

«وَقُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»؛[25]

«و بگو عمل كنيد، پس به زودى خدا و پيامبرش و مؤمنان، عمل شما را خواهند ديد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 32

انتظار و وعده الهى

اشاره

«قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأْرْضَ للَّهِ يُورِثُها مَن يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[26]

«موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى بخواهيد و شكيبايى كنيد، به تحقيق كه زمين از آن خدا است، به هر كس از بندگانش بخواهد منتقل مى فرمايد: و حسن عاقبت از براى پرهيزكاران است».

«وَأَوْرَثْنا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ

الأْرْضِ وَمَغارِبَها الَّتِي بارَكْنا فِيها وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرآئِيلَ بِما صَبَرُوا وَدَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَما كانُوا يَعْرِشُونَ»؛[27]

«و ميراث داديم به قومى كه ضعيف شمرده شده بودند، خاورهاى زمين و باخترهاى آن را كه مبارك گردانيده بوديم. و تمام گرديد كلمه (و وعده) نيكوى پروردگار تو بر بنى اسرائيل به سبب آنكه صبر كردند؛ و ويران ساختيم آنچه را فرعون و قومش مى ساختند و آنچه را كه افراشته بودند».

مسأله اى كه همواره مايه اميد مسلمانان منتظر و هسته مركزى انقلابات عليه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 33

نظام هاى استثمارگر و اوضاع ظالمانه بوده و وعده الهى به پيروزى نهايى مستضعفين و محرومين است.

با اينكه مى بينيم: زورمندان و استضعاف گران، مخالفان رژيم خود را مى كوبند، دربند مى كنند، به زندان مى اندازند، در خاك و خون مى كشند؛ باز هم استضعاف شدگان به پا مى خيزند و مسير تاريخ را عوض مى كنند، باز هم سياه پوست آمريكايى و آفريقايى قيام مى كنند و حقوق خود را مى طلبند، باز هم اندونزى و الجزاير استعمار را طرد مى كنند و آن را بيرون مى رانند و به حياتش خاتمه مى دهند.

فلسطينى هاى آواره و از خانه و وطن رانده شده مى كوشند تا روزگار اسرائيل و رژيم فاسد نژادپرست صهيونيسم را- با اينكه قدرت هاى بزرگ دنيا پشت سرش و بلكه در كنار و پيش رويش ايستاده اند و از او دفاع مى كنند- سياه نمايند، و او را از اراضى مقدّسه و سرزمين هايى كه غصب كرده، بيرون برانند.

مسلمانان و به ويژه شيعيان در طول تاريخ، على رغم همه مشكلات و مصايب و فشارها، به دليل همين اميد و همين اعتقاد، سنگر مبارزه را رها نكرده و مستمرّاً

به تلاش خود ادامه داده اند.

مسأله اين است كه اگرچه ما جهان و وضع جهان را در مسير هوى و هوس و آرزوهاى زيردستان و اقويا و طبقه حاكمه عليه ضعيفان و زيردستان و طبقه محكوم و محروم و مظلوم ببينيم؛ اگرچه جريان دنيا را به كام طبقه اى كه در عياشى، هرزگى، هوسرانى، شهوات و تجملات غرض شده و لوكس ترين زندگى ها را دارند، مشاهده نماييم، و اگرچه بسيارى از مردم جهان در نهايت فقر و پريشانى، گرفتار بيمارى هاى گوناگون و محروم از حداقلّ زندگى يك انسان- بلكه يك حيوان كه صاحب با انصاف داشته باشد- باشند و وحشيانه ترين قدرت ها، ملّت ها و جامعه ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 34

را در زير ضربه هاى ظلم و تجاوز پامال كنند.

با اين حال، تاريخ بر مبناى سنّت هاى الهى و وعده خدايى، سرانجام به نقطه اى مى رود كه به نفع طبقه محروم و زيان طبقه غاصب و حاكم است؛ به سويى مى رود كه در آنجا همه نسبت به حقوق متساوى حقّ، برابر و مساوى و يك شكل و يك رنگ گردند و تمام رنگ ها و امتيازات پوچ شسته شود و از بين برود و برترى انسان ها فقط بر اساس تقوا باشد.

ستمگران و تجاوزكاران در برابر اين وعده، مانند كسى هستند كه بخواهد در جهت مخالف سيلى عظيم شنا كند، كه هر چه قوى و شناگر باشد، سرانجام شكست مى خورد و سيل او را به پيش رانده، و خواه و ناخواه در مسير واقعى و جهت موافق سيل قرار مى گيرد، يا نابود و معدوم مى شود.

كسانى كه عليه متجاوزان و استثمارگران انقلاب مى كنند، اگر فاقد تمام وسايل هم باشند، بهترين و نيرومندترين وسيله و

اسلحه پيروزى آنان، اين اميد است كه در جهت خواست و رضايت و وعده الهى قرار دارند و قطعاً در مبارزه نهايى، پيروزى با آنها است.

آينده جهان در كلام الهى

اين گونه اعتقاد به سنّت الهى- اگرچه از آن، گاهى به طور صحيح بهره بردارى نمى شود و انقلابى نماها هم آن را وسيله قرار مى دهند- اصل است و حقيقت؛ و در زبان قرآن كريم و احاديث شريفه به تعبيرات وافى و صحيح تر و الفاظ كافى تر شرح و بيان شده است؛ كه از جمله اين آيات، واقعى ترين تعبيرات و شرح و تفسير اين مسأله است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 35

«قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ ...»؛[28]

«موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى خواهيد ...».

«وَأَوْرَثْنا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ ...»؛[29]

«و ما قومى را كه به استضعاف كشيده شده بودند، وارثان (مشرق و مغرب زمين) گردانيديم».

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»؛[30]

«بلكه حقّ را با شدت بر باطل افكنيم؛ پس حقّ، باطل را در هم مى شكند، آن گاه از ميان مى رود».

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛[31]

«مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند و خدا تمام كننده نور خويش است، هرچند كافران را خوش نيايد».

موضوع انتظار حضرت صاحب الامر- عجّل اللَّه تعالى فرجه- و ايمان به ظهور مهدى موعود، مبناى اين وعده الهى است و با سنّت الهى و آنچه در كتب آسمانى ثبت شده، كاملًا مطابق است.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»؛[32]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 36

«و همانا در زبور، پس از ذكر- تورات نگاشتيم- كه زمين را بندگان شايسته من به ارث

مى برند».

شيعه و تمام مسلمانان بر اساس اين عقيده سازنده و تحول آور، ايمان دارند كه تاريخ در مسير عدالت و به سوى عدالت جلو مى رود و توقّف نمى كند و زمين را بندگان صالح و شايسته خدا به ارث مى برند. و سرانجام حقّ در همه جا حاكم و پيروز مى شود، و اين سنّت و قانون خدا و خواست او است كه مى فرمايد:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ ...»؛[33]

«يعنى ما خواسته ايم كه منّت گذاريم بر آنان كه در زمين استضعاف شده اند ...».

خدا چنين اراده كرده است كه قدرت خود را به دست طبقه ضعيف آشكار سازد و طبقه استثمارگر قوى و غالب و ظالم را به دست آنان كه استضعاف شده اند، بكوبد و مغلوب نمايد.

اين ايمان، جزء عقايد شيعه و بلكه هر مسلمان است كه به هر نحو و هر طور كه اوضاع به نفع ستمگران و فرعونيان استعباد پيشه قرار بگيرد، عاقبت با انقلاب مستضعفان شايسته و پرهيزكاران مجاهد، نظام و عدالت، حاكم و برقرار مى شود.

اين عقيده از نظر اجتماعى، بسيار مهم و انقلابى و مترقّى است و مردم را به كار و تلاش و نهضت و قيام و فعاليت تشويق مى كند و از سستى و ترك وظايف و تسليم زبونى و ذليل شدن باز مى دارد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 37

«لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيا عَلَيْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِها وَتَلا عَقِيبَ ذلِكَ، وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[34]

مضمون اين سخنان اميدبخش و مژده دهنده اين است:

«اين دنيايى كه مانند مركبى چموش و سركش، از سوارى دادن به صاحب خودش خوددارى مى كند و با

ما خاندان پيامبر ناسازگارى پيشه كرده و بر ما سخت و تنگ گرفته است، و حزب خدا و اهل بيت و خاندان رسالت و شيعيانشان را در فشار ظلم و استبداد غاصبان و مرتجعان گذارده، و آنان را از حقوقشان محروم، و گرفتار شكنجه و زندان، و قطع دست و پا و گوش و بينى، و كشته شدن ساخته است، بعد از اين همه ناسازگارى ها و ظلم و جور و غصب حقوق، البته و حتماً- مانند شتر بدخو و گزنده اى كه به بچه اش مهربان و مايل مى شود- به ما مايل گرديده و رام اهل حقّ و شايستگان و مستضعفان خواهد شد؛ چون خدا در قرآن خبر داده است:

خواستش اين است كه بر آن كسان كه در زمين مورد استضعاف قرار گرفته اند منّت گذارد، و آنان را امامان و پيشوايان و وارثان زمين فرمايد».

معلوم است در هنگامى كه ابرهاى مأيوس كننده فتنه هاى بزرگ، و تسلط غاصبان زمامدارى و مقام رهبرى جامعه اسلامى بر سر مردم و اهل حقّ، باران بلا و نااميدى مى باريده است، على عليه السلام با اين كلمات اميدوار كننده و انتظاربخش، دل هاى مردم را محكم كرده و به اين حقيقت بزرگ و وعده تخلف ناپذير الهى مژده داده و آنان را به فتح و ظفرى كه حزب خدا و حاميان حقّ در پيش دارند، نويد داده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 38

و به استقامت و پايدارى تشويق فرموده است.

اين كلام در عين حال كه خبرى از آينده و غيب و پيش گويى قاطع است، همين مسأله سنّت خدا (يا به زبان ديگر، وعده الهى) را كه على عليه السلام از آن آگاهى كامل

داشته است، اعلام مى كند.

آرى، ولىّ خدا و كسى كه مصداق «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»[35] است، به سنن الهى عالم و واقف است و از خواست خدا و نظامات و قواعدى كه در جهان ماده و مجردات قرار داده، به اذن خدا و به تعليم او بااطّلاع است.

علاوه بر اين آيه كريمه، در سوره قصص در ضمن داستان استعلا و گردن كشى فرعون، اين خواست و سنّت خدا را صريحاً بيان فرموده است؛ چون معلوم است كه اين سنّت الهى فقط در مورد موسى و فرعون نيست؛ بلكه سنّت عام الهى است و در مورد هر گروه مستضعف و مؤمن و شخص يا دسته استضعاف گر در هر عصر و زمانى صادق است؛ اگرچه مصاديق آن، همه در يك رديف نباشند و صدق اين آيه و تطبيق آن و ظهور اين سنّت و قاعده، بر موردى ظاهرتر و آشكارتر از موارد ديگر مى باشد.

و لذا على عليه السلام بعد از اينكه خبر از يك تحوّل بزرگ و انقلاب جهانى به نفع حزب حقّ و پيروان مكتب ولايت مى دهد، اين آيه را نيز تلاوت مى فرمايد؛ چون چنان كه گفته شد، مفهوم آيه، اختصاص به عصر موسى و فرعون ندارد، و عام و كلى است 36] و ظاهرترين مصداق اين آيه در تاريخ همان انقلابى است كه به رهبرى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 40

حضرت مهدى، قائم آل محمّد- عجل اللَّه تعالى فرجه- برپا مى شود. انقلابى كه حتماً واقع خواهد شد و خواست خدا و سنّت الهى است.

«فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»؛[37]

«و هرگز در سنّت خدا تبديل و تغييرى نخواهى يافت».

بنابر آنچه بيان شد، معلوم

مى شود كه انتظار و عقيده به ظهور مهدى عليه السلام چگونه فكر و انديشه را آينده گرا مى سازد و مسلمان را براى مقاومت، استقامت، پايدارى، مبارزه با باطل و جهل و فساد، آماده و مصمم مى كند و او را با اين فلسفه مهم تاريخ، در ضمن اصطلاحات دينى و قرآنى كه كامل تر و صحيح تر از هر منطق ديگر بازگو كرده است، آشنا مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 41

انتظار؛ عامل مبارزه با فساد و انحراف

اشاره

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خاسِرِينَ* بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النّاصِرِينَ»؛[38]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از كفار فرمان ببريد، شما را به عقب (كفر و جاهليت) برمى گردانند، پس شما زيان كار مى گرديد؛ بلكه خداوند مولى و صاحب اختيار شما است و او بهترين يارى كنندگان است».

«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلى لَهُمْ»؛[39]

«به درستى آنان كه به عقب برگشتند (مرتجع شدند) بعد از آنكه هدايت بر ايشان آشكار گشت، شيطان اين كار (ارتجاع) را بر ايشان بياراست، و خدا آنها را (براى امتحان و اتمام حجت) مهلت داد».

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 42

«الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْناعَشَرَ؛ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ، وَالتّاسِعُ مَهْدِيُّهُمْ»؛[40]

«امامان بعد از من دوازده نفرند: نُه نفر از فرزندان حسين عليه السلام مى باشند و نهمين آنها مهدى عليه السلام است».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدَّهْرِ إِلّا يَوْمٌ، لَبَعَثَ اللَّهُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يَمْلَأُها عَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً»؛[41]

«اگر باقى نماند از روزگار مگر يك روز، البته خدا بر مى انگيزد مردى از اهل بيت

مرا كه زمين را از عدل پر كند، همچنان كه از ستم پر شده باشد».

انتظار عامل مبارزه با فساد و انحراف

مسلمانان عموماً و شيعه اثنى عشرى خصوصاً، انتظار ظهور شخصيتى را مى كشند كه انقلاب اسلام را جهانگير، حقّ و عدالت را پيروز بشر را از تضادهاى گوناگون، استثمار، استعباد و استعمار و از وقوف و توقف نجات دهد و به سوى جلو پيش براند و اصول توحيد، مساوات، آزادى و برادرى اسلامى را رايج نمايد.

اين شخص موعود، امام دوازدهم از دوازده نفر پيشوايان و رهبرانى است كه پيغمبر عالى مقام اسلام صلى الله عليه و آله در صدها حديث آنها را معرفى كرده و فرزند عزيز رهبر يازدهم، حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است.

اصل انتظار به صورت هاى گوناگون در بين ملل مختلف، همواره محفوظ بوده و آينده نگرى هميشه بشر را به خود مشغول داشته، برگشتن به عقب و بلكه وقوف و ايستادن در يك مرحله به هر حال محكوم بوده و خلاف سنن عالم خلقت است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 43

حرمت بازگشت به فرهنگ جاهلى

قرآن مجيد با بيانى محكم در آيات متعدد، برگشتن به عقب را محكوم فرموده است.

در غزوه تاريخى احد كه مسلمانان آزمايش شدند، اميرالمؤمنين على عليه السلام فداكارى ها كرد و پرچمداران و دليران نامى مشركان را كشت، و جبرئيل مواسات بى نظيرش را با پيغمبر صلى الله عليه و آله ستود و به پيغمبر گفت: «هذِهِ الْمُؤاساةُ». پيغمبر در جواب فرمود: «إِنَّهُ مِنّي وَأَنَا مِنْهُ او از من است و من از اويم». جبرئيل گفت: «وَأَنَا مِنْكُما؛ من نيز از شما هستم». و ندا در داد: «لا سَيْفٌ إِلّا ذُوالْفَقارِ وَلا فَتىً إِلّا عَلِيٌ .

در اين غزوه، وقتى پاسداران درّه اى كه كمين گاه بود و پيغمبر صلى الله عليه و آله آنان را به

پاسدارى آنجا مأمور فرموده بود، هزيمت و شكست كفار را در اثر مجاهدات على عليه السلام ديدند، سنگر خويش را رها كردند و خالد بن وليد با گروهش كه در آنجا كمين كرده بود، از همانجا به مسلمانان حمله ور شدند و تنى چند از پاسداران و فرماندهشان عبداللَّه بن جبير را به شهادت رساندند. چهره جنگ به نفع مشركان تغيير كرده و گروهى از مسلمانان كشته شدند و ديگران فرار كردند؛ غير از على بن ابى طالب، و دو نفر ديگر هم- برحسب بعضى از نقل ها كه در نام آنها اختلاف است- كسى با پيغمبر ثابت نماند و راه فرار پيش گرفتند؛ و بعضى كه شنيدند پيغمبر كشته شده است، در مقام ارتجاع و ارتداد و امان گرفتن از كفار برآمدند.

و از جمله فراريان، ابوبكر و عمر و عثمان بودند، و عثمان در فرار و پشت كردن به جهاد و دفاع از اسلام و پيغمبر، به قدرى از ميدان جنگ دور شده بود كه سه روز بعد برگشت.

نظر به اين سستى ها و تصميم بعضى ديگر بر بازگشت به عصر جاهليت و ارتداد، آيات متعددى در نكوهش و سرزنش آنان و حرمت ارتجاع و وجوب ثبات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 44

قدم و استقامت نازل شد كه از جمله اين آيه بود:

«وَما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشّاكِرِينَ»؛[42]

«و نيست محمّد مگر رسولى كه قبل از او هم پيامبران بسيارى بوده اند؛ آيا پس اگر (او) مُرد يا كشته شد، به عقب برمى گرديد؟ و هركس به عقب

برگردد، هرگز به خدا زيانى نمى رساند و خدا به زودى شاكران را پاداش مى دهد».

اين آيه با كمال صراحت دستور مى دهد كه حتى با رحلت يا كشته شدن پيغمبر- كه بزرگ ترين ضربت بر روح طرفداران انقلاب اسلامى و الهى اسلام است- انقلاب اسلام نبايد توقف شود و بايد در مسير خود پيشرفت نمايد و بايد مسلمانان دنبال اين انقلاب را بگيرند و به عقب برنگردند.

وقتى رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله نبايد اين عكس العمل را داشته باشد كه كسى به فكر ارتداد و بازگشت به عقب و رژيم هاى دوره هاى جاهليت و پذيرش برنامه هاى غير اسلامى بيفتد، پس معلوم است كه مسلمان از هيچ حادثه و فاجعه ديگر، هرچه سخت و جانكاه باشد و هرچه زيان مالى و مادى و جانى داشته باشد، به ارتداد و عقب گرد، و قبول برنامه ها و نظام هاى كافر مايل نمى شود و از كوشش براى پيش رفتن، ترقى و جهانى شدن انقلاب اسلام چشم برنمى دارد.

انتظار مصلح آخرالزمان و مهدى موعود، علاوه بر ريشه هاى استوار مذهبى و اسلامى، داراى عالى ترين فلسفه اجتماعى است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 45

مسلمانان عقيده دارند كه انقلاب اسلام، جهانگير و پيروز مى شود و عالم از اين نابسامانى هاى مدنيت منهاى شرف و انسانيت نجات پيدا مى كند و بازگشت به عقب و ارتداد و عقب گرد، خلاف اصل و خلاف نهضت انبيا و تعاليم اسلام است.

اگرچه دنياى مادى امروز به ظاهر رو به جاهليت گذارده و اهداف عالى انسانى و حقيقت و فضيلت و مابه الامتياز بشر از حيوان، در بسيارى از جوامع فراموش شده، و طغيان و ظلم و بيدادگرى و تجاوز و زور و استبداد

و قلدرى و استثمار و شهوت رانى و نابكارى و خيانت و ناامنى به صورت ها و جلوه هاى نو در جهان رايج شده و روز به روز رايج تر مى شود؛ و اگرچه الفاظ و كلمات صلح، عدالت، آزادى، مساوات، برادرى، همكارى، تعاون و بشر دوستى را در معانى ديگر يا براى مقاصد ديگر به كار مى برند؛ و اگرچه فاصله بين زورمندان و فرماندهان و زيردستان و فرمان بران هر روز زيادتر و رابطه آنها با يكديگر به رابطه دو انسان برابر هيچ شباهت ندارد؛ ولى اين توحّش تا هر كجا برود (تا دو هزار و پانصد سال، تا سه هزار سال، و پنج هزار سال بيشتر هم به عقب برگردد)؛ چون خلاف خواست هاى واقعى بشر و سير كمالى او و خلاف عقيده و آرمان او است، پيروز نمى شود و سرانجام به شديدترين وضعى سركوب و ريشه كن خواهد شد.

اين جاهلى مسلكى هرچه نيرو بگيرد و از هر حلقومى برايش تبليغ شود، و هرچند كه آموزش و فرهنگ را با زور قواى انتظامى با آن همگام و همراه سازند، عاقبت در برابر منطق آسمانىِ قرآن، كه مى فرمايد:

«تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»؛[43]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 46

«بياييد به سوى كلمه و عقيده يكسان و مشتركى بين ما و شما، كه نپرستيم مگر خدا را و به او شرك نياوريم و هيچ كدام از همديگر را غير از خدا ربّ خود نگيريم».

و در برابر آيه:

«إِنّا خَلَقْنَاكُمْ مِن ذَكَرٍ وَأُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبآئِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[44]

«ما شما را از يك مرد

و زن خلق كرديم و شما را در قبايل و ملّت هاى مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ البته گرامى ترين شما نزد خدا، متقى ترين شما است».

و در مقابل منطق وحى:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛[45]

«و ما در هر امتى، رسولى فرستاديم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى كنيد».

و آيات بسيار ديگر شكست مى خورد، و زبان و بلندگوهايش خاموش و قلم نويسندگانش مى شكند.

فساد، فحشا، نابكارى جوانان و بانوان، وضع بسيار ننگين و پر از آلودگى هاى زن در شرق و غرب جهان امروز و خيانت و جنايت، هرچه جلو برود، و هرچه نيروهاى مادّى، اين فسادها را تهييج كند و آن را براى منافع پليد استثمارى يا استعمارى گسترش دهد، جبنش و انقلاب را عليه اين مفاسد، كوبنده تر و ضربت آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 47

را بر كاخ هاى فساد و طغيان، كارى تر مى سازد.

مقاومت، در برابر بازگشت به جاهليت

مسلمانى كه با چنين فكر و عقيده آينده گرا زندگى مى كند، هرگز با گروه هاى فاسد و مشرك و خدانشناس همراه نمى شود و تا مى تواند تقدّم و نوگرايى و آينده بينى خود را حفظ كرده و ثابت و استوار به سوى هدف پيش مى رود.

او اطمينان دارد و به يقين مى داند كه بساط ظلم و فساد برچيده شدنى است؛ چون بر جامعه و بر فطرت بشر تحميل است و آينده براى پرهيزكاران و زمين از آن شايستگان است:

«إِنَّ الأْرْضَ للَّهِ يُورِثُها مَن يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[46]

«همانا زمين از آنِ خدا است و به هركس از بندگانش كه بخواهد، به ارث مى دهد و عاقبت از آن متقين است».

بنابراين مسلمان تسليم ظلم و فساد نمى شود و با ستمگران و

مفسدان همكار و همراه و هم صدا نخواهد شد.

اين اصل انتظار مانند يك قوه مبقيه و عامل بقا و پايدارى، طرفداران حقّ و عدالت و اسلام خواهان حقيقى را در برابر تمام دستگاه هاى فشار، استعباد، جهل و شرك، بشرپرستى و فساد انگيزى پايدار نگه مى دارد و همواره بر روشنى چراغ اميدوارى منتظران و ثبات قدم و مقاومت آنها مى افزايد و آنان را در انجام وظايف، شور و شوق و نشاط مى دهد.

اين اصل انتظار است كه در مبارزه حقّ و باطل، صفوف طرفداران حقّ را فشرده تر و مقاوم تر مى كند و آنها را به نصرت خدا و فتح و ظفر نويد مى دهد و گوش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 48

آنها را همواره با صداهاى نويدبخش قرآن آشنا مى دارد:

«قُلِ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُونَ»؛[47]

«بگو منتظر باشيد كه ما هم منتظريم».

«فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبّصُونَ»؛[48]

«منتظر باشيد كه ما هم با شما منتظريم».

«فَانتَظِرُوا إِنّى مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ»؛[49]

«منتظر باشيد كه من هم با شما منتظرم».

خاص و عام، شيعه و سنى، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي يُواطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَكُنْيَتُهُ كُنْيَتِي، يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً»؛

«اگر نماند از دنيا مگر يك روز، خداوند متعال آن روز را طولانى فرمايد تا بيرون آيد مردى از فرزندان من كه نامش نام من و كنيه اش كنيه من باشد، زمين را پر از عدل و قسط كند، هم چنان كه از جور و ظلم پر شده باشد».

اين انتظار، ضعف و سستى و مسامحه در انجام تكاليف و وظايف نيست و عذر براى كسى در

ترك مبارزه مثبت يا منفى و ترك امر به معروف و نهى از منكر نمى باشد، و سكوت و بى حركتى و بى تفاوتى و تسليم به وضع موجود و يأس و نااميدى را هرگز با آن نمى توان توجيه كرد.

اين انتظار، حركت، نهضت، فداكارى، طرد انحراف و مبارزه با بازگشت به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 49

عقب و ارتداد است، مكتب زنده و سازنده اسلام و محمّد، على و زهرا و حسن و حسين و زين العابدين و تمام ائمه عليهم السلام و ساير اصحاب و ياران خاص و پيروان آنها است. اگر نادانان يا مغرضان آن را به طور ديگر تفسير كرده و آن را مكتب كنار رفته ها و كنار گذاشته شده ها، بيچاره ها، مأيوسان، تن به خوارى دادگان، چاپلوسان و دين فروشان معرفى كنند، خود در رديف يهود، كه مصداق:

«يُحَرّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»؛[50]

«كلام ها و سخنان را از مواضع اصلى خود تحريف و دگرگون مى كنند».

مى باشند، قرار داده اند.

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ»؛[51]

«اى پيامبر! آنان كه به زبان گفتند: ايمان آورديم؛ ولى قلب هايشان ايمان نياورد و به سوى كفر سرعت گرفته اند، تو را ناراحت نكنند و همچنين آن يهودانى كه حرف هاى تو را تحريف كرده و به دروغ، سخنان فتنه خيز براى قومى كه پيش تو نيامده اند، نقل مى كنند، اينان سخنان را- مطابق ميل و هواى نفس خود- از مواضع اصلى اش تحريف مى كنند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 50

ارزش انتظار در قرآن و حديث

«قُلْ كُلٌّ مُتَرَبّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصّراطِ السَّوِىّ وَمَنِ اهْتَدى

؛[52]

«بگو همه منتظرند، پس انتظار بكشيد! زود باشد كه بدانيد راه راست پويان و كسانى كه هدايت يافته اند، كيانند؟!».

«وَقُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّا عامِلُونَ* وَانْتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُونَ»؛[53]

«بگو به آنان كه ايمان نمى آورند (از راه تهديد)! عمل كنيد به حال خود، ما هم عمل مى كنيم؟ و منتظر باشيد، ما هم منتظريم».

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«إِنَّ لَنا دَوْلَةً يَجِي ءُ اللَّهُ بِها إِذا شآءَ. ثُمَّ قالَ: مَنْ سَرَّ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَصْحابِ الْقآئِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَلْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَمَحاسِنِ الْأَخْلاقِ وَهُوَ مُنْتَظِرٌ»؛[54]

«البته كه براى ما دولتى است كه وقتى خدا خواست آن را مى آورد. هر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 51

كس شاد مى شود كه از اصحاب قائم عليه السلام باشد، بايد منتظر باشد و بايد كار به پارسايى و اخلاق نيك كند و منتظر باشد».

امام زين العابدين عليه السلام فرمود:

«تَمْتَدُّ الْغَيْبَةُ بِوَلِيّ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ الثّانِي عَشَرَ مِنْ أَوْصِيآءِ رَسُولِ اللَّهِ وَالْأَئِمَّةِ بَعْدَهُ عليهم السلام، إِنَّ أَهْلَ زَمانِ غَيْبَتِهِ الْقآئِلِينَ بِإِمامَتِهِ وَالْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ كُلّ زَمانٍ»؛[55]

«غيبت ولى خدا و دوازدهمين وصىّ پيغمبر خدا و امامان بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله امتداد پيدا مى كند. اهل زمان غيبت آن حضرت كه معتقد به امامت و منتظر ظهور او باشند، از اهل هر زمان برترند».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ انْتِظارُ الْفَرَجِ»؛[56]

«برترين عبادت انتظار فرج (و پايان نابسامانى ها و دشوارى ها و بى عدالتى ها و ظهور دولت حقّه حضرت مهدى عليه السلام و برقرارى مطلق نظام اسلامى) است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 52

ارزش انتظار

اشاره

بشر در زندگى اجتماعى و فردى، مرهون نعمت انتظار است؛ و اگر از انتظار بيرون

بيايد و اميدى به آينده نداشته باشد، زندگى برايش مفهومى نخواهد داشت و بى هدف و بى مقصد مى شود.

حركت و انتظار در كنار هم مى باشند و از هم جدا نمى شوند؛ انتظار علّت حركت و تحرك بخش است. آنچه مورد انتظار است، هرچه مقدّس تر و عالى تر باشد، انتظارش نيز ارزنده تر و مقدّس تر خواهد بود و ارزش مردم را بايد از انتظارى كه دارند، شناخت:

يكى انتظارش اين است كه پايان سال شود و رتبه اى بگيرد و حقوق و جيره اش زياد شود.

يكى ديگر انتظارش اين است كه پايان سال تحصيلى برسد، گواهى نامه و مدركى بگيرد و به وسيله آن، كار و شغل مناسبى تهيه نمايد.

يكى منتظر است وضعش رو به راه شود تا خانواده تشكيل دهد و همسرى اختيار كند و از تجرد و تنهايى خود را خلاص سازد.

ديگرى منتظر است درآمدش بيشتر شود، خانه شخصى، ماشين سوارى و ...

خريدارى كند؛ يا اگر همت و نظرش بلند باشد، بيمارستان يا مسجد يا مدرسه يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 53

كتابخانه و دارالعلمى تأسيس كند.

يك نفر انتظار دارد در فلان مناقصه يا مزايده برنده شود.

خلاصه همه منتظرند؛ كاسب منتظر؛ كشاورز منتظر؛ كنتراتچى منتظر؛ باغ دار منتظر؛ صنعت گر منتظر؛ پدر، مادر و معلم همه منتظرند؛ بلكه ملّت ها و جامعه ها و حكومت ها همه منتظرند.

رژيم هاى سرمايه دارى انتظار دارند كه قدرتشان بيشتر گسترش يابد و دنيا را شديدتر به زير يوغ بى رحم استثمار خود بكشند و خون ضعفا را بمكند.

رژيم هاى كمونيستى منتظرند انقلاب كمونيستى همه جا را زير چتر خود بگيرد، و شدت فقر و جنگ و اختلاف طبقاتى تحول ايجاد كرده، اوضاع را به نفع آنها عوض كند تا كمونيسم، آزادى هاى فردى و

حرمت انسانى را در كام خود فرو برد و افراد جامعه مانند يك ماشين يا يك مركز دامدارى كه وسايل خوراك و فربه شدن و خوردن و چريدن در آن فراهم شده باشد، منهاى انسانيت زيست كنند.

دانشجويان واقعى و محققان منتظرند با نيروى تفكّر و انديشه، مشكلات علمى را حل كرده و هرچه بيشتر بر دانش و درك خود بيفزايند و دايره معلومات را توسعه دهند.

پزشك با ايمان منتظر است نتيجه معالجات خود را در بيمارش ببيند.

«قُلْ كُلٌّ مُتَرَبّصٌ فَتَرَبَّصُوا»؛[57]

«بگو همه منتظرند، پس منتظر باشيد».

اگر انتظار در اين دنيا كه عامل تدريج و تدرّج، تأثير و تأثّر، فعل و انفعال، و گذشت زمان است، از بشر گرفته شود، ديگر ادامه حيات برايش بى لذّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 54

و بى معنى است.

انتظار است كه زندگى را لذّت بخش و باروح و بامعنى مى سازد و شخص را به زندگى علاقه مند مى نمايد.

يك درخت تا وقتى انتظار مى رود رشد كند و سايه داشته باشد و ميوه بدهد، باقى مى ماند؛ ولى وقتى از ميوه دادن و از نمو و ترقى افتاد، آن را قطع مى نمايند و به جايش نهالى مى نشانند كه تا سال ها چشم انتظار به رشد و نمو ميوه آن بدوزند و آن را پرورش دهند و آبيارى كنند.

پس همه جهان و همه جامعه ها و همه مردم و افراد، تا هستند و در سراشيبى سقوط و انقراض و فنا و مرگ و نيستى وارد نشده اند، منتظرند و بايد منتظر باشند.

اسلام و انتظار

اسلام كه تعليمات و هدايت هايش بر اساس فلسفه هاى عميق و صحيح اجتماعى و واقعى قرار دارد، اصل انتظار و نگاه به سوى آينده را، پشتوانه بقاى جامعه اى مسلمان

و محرك احساسات و مهيّج روح فعاليّت و اقدام قرار داده است؛ و انتظار آينده بهتر و عصر فتح و گشايش و فرج را برترين اعمال شمرده است و رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث شريف:

«أَفْضَلُ أَعْمالِ أُمَّتِي انْتِظارُ الْفَرَجِ»؛[58]

«برترين كارهاى امتم انتظار فرج است».

انتظار فرج را افضل اعمال امّت خود معرفى فرموده است.

آن هنگام كه پيغمبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله در حالى كه غير از على عليه السلام و عموى بزرگوارش ابوطالب، از مردها يار و ياور ديگر نداشت و مردم را به خدا و دين توحيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 55

دعوت مى فرمود؛ آن هنگام كه دست يافتن بر خزائن كسرى و قيصر، آن هم براى مردمى محروم و مستضعف، جزء محالات عادى محسوب مى شد؛ و در آن هنگامى كه به جاى همكارى و قبول آن دعوت نجات بخش و آزاد ساز توحيدى، از مردم دشنام و ناسزا و اهانت مى شنيد و رنج و آزار و اذيت مى ديد، مردم را به آينده درخشان اين امّت نويد مى داد و وعده مى داد كه كلمه توحيد را بگوييد تا رستگار شويد: «قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» تا عرب خاضع شما گردد و عجم به شما جزيه بدهد. سوگند ياد مى كرد كه گنج هاى كسرى و قيصر در اختيار شما قرار خواهد گرفت.

و پيروانش با سرمايه و اسلحه انتظار رو به سوى آينده و قدم به پيش قرار داده بود. و در برابر سيل مخالفت ها و شيطنت ها، قطع ارتباطها و محاصره ها، شكنجه ها و آزارهاى بدنى مسلح، به مقاومت و ايستادگى حتى تا ترك مال و خانه و شهر و مسكن

در راه اسلام و هدف هاى توحيد آن، تشويق مى كرد و از پيروزى حقّ و مغلوب شدن باطل سخن مى راند.

اين انتظار و ايمان به اين وعده هاى الهى بود كه مسلمانان را در ميدان ها فاتح و جانباز و فداكار كرد.

مسلمانان در انتظار اين روزهاى درخشان، آن روزهاى سخت و تلخ و پر از مصيبت را پشت سر گذاشته و جلو رفتند.

قرآن مجيد در آيات متعدّدى، مسلمانان را به انتظار آينده گذارده و آينده بهتر را به اين امّت نويد داده است و آينده گرايى را تعليم مى فرمايد.

از جمله در اين آيه نويد مى دهد كه هرگاه خطر ارتجاع پيش آيد و از مسلمانان، افرادى مرتد و بى دين شوند و از دين برگردند، خدا قوم و گروهى را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنها خدا را دوست مى دارند، نسبت به مؤمنان فروتن هستند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 56

نسبت به كفار، عزيز و غالب و خوددار و غير قابل انعطاف مى باشند، در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت و سرزنش ملامت كنندگان بيم ندارند؛ كه آيه ذيل مشعر بر اين مطلب است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلا يَخافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشآءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ»؛[59]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هركس از شما از آيين خود بازگردد، (به خدا زيانى نمى رساند؛ خداوند جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند. آنها در راه خدا

جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامت گرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست كه به هركس بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد. و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست».

در اين آيه كه خطر ارتداد و بى دينى و بازگشت به سوى كفر و شرك و فحشا و بشر پرستى و سنن و رسوم باطل شده، به وسيله اسلام مطرح شده است، قيام گروهى مجاهد را كه با ارتجاع مبارزه كنند و آن را سركوب نمايند، نويد داده؛ و مسلمانان حقيقى را در برابر اين مرض مهلك و خطرناك، با انتظار و اعلام آينده سالم و شكست ارتجاع و پيروزى دوستان خدا، مصونيت بخشيده است.

و نيز آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 57

«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛[60]

«همانا ما قرآن را فرو فرستاديم و خود نيز آن را حفظ خواهيم كرد».

خبر از حفظ قرآن مجيد و رسالت اسلام و اين دين و آيين مقدّس مى دهد و مخصوص به يك دوره و عصر نيست و تا ابد و تا هنگام ظهور حضرت مهدى عليه السلام و تشكيل جامعه جهانى اسلام، اين آيه نويدبخش و اميدوار كننده است كه در هيچ حال و شرايطى مسلمانان نبايد نااميد باشند، بقاى اين دين برحسب سنن الهى و وعده هاى خدا و رسول خدا تضمين شده است.

اگر بازگشت به عقب و ارتداد و رجعت به جاهليتى پيش بيايد و در بين ملل مسلمان، صداى افتخار به دوره هاى جاهليت و زنده كردن رسوم پيش از اسلام بلند بود، و اگر به هر شكل و وضع، بيگانگان يا افرادى كه در شمار مؤمنان بوده و به ارتداد و فساد روى نهاده اند، بخواهند پيشرفت و جهانگير

شدن انقلاب الهى اسلام را متوقف كنند، يا از بين ببرند و شعائر اسلام را تعطيل و در فراموشى اندازند، قانون خلقت و صداى وجدان و فطرت و اراده الهى، گروهى مصمّم و باعزيمت را كه خدا آنها را دوست دارد و آنها خدا را دوست مى دارند، براى حمايت اين دين و جهانى شدن اين انقلاب و روشن نگاه داشتن اين چراغ بر مى انگيزد.

از هنگام رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا حال، تاريخ اسلام مصاديق و نمونه هاى بسيارى از آنچه در اين آيه پيش بينى شده است، نشان مى دهد و ارتداد در صورت هاى مختلف، دعوت اسلام را تهديد كرده و بلكه به ظاهر متوقف ساخت؛ ولى چنان كه در اين آيه خداوند متعال وعده فرموده است، هر مرتبه، ارتداد به وسيله افرادى الهى و مخلص و فداكار سركوب شده و خطر خاموش شدن صداى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 58

دعوت اسلام مرتفع گشت. ارتداد و عقب گردى كه پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله 61] مخصوصاً در امر خلافت و رژيم حكومتى اسلام پيش آمد و منتهى به عثمان ها و معاويه ها و يزيدها و ساير بنى اميه و بنى عباس و ستمگران ديگر شد و نظام سياست و حكم و اداره جامعه اسلامى را به نظام حكومت هاى قيصرها و كسرى ها برگرداند، ابتدا با مقاومت و مخالفت رسمى افرادى انگشت شمار به رهبرى على و فاطمه زهرا عليها السلام روبرو شد، و پس از آن،- اگرچه عقب گرد از دين به مرور زمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 59

گسترش يافت؛ ولى ك كسانى كه از آن بازگشته و به گروه

على عليه السلام و وفاداران حقيقى انقلاب اسلام ملحق گرديدند، زياد شدند و با قيام مسلمانان انقلاب خواه عليه عثمان، حكومت على عليه السلام فرهنگ جاهلى را در يك قدمى نيستى و فنا قرار داد؛ امّا بازمانده و وارث حقيقى جاهليت (معاويه) دوباره پرچم ارتداد را برافراشت و از آن به بعد، اگرچه جاهليت ريشه كن نگرديد، و اسلام نيز تا حال به هدف هاى بزرگ خود نرسيده و انقلابش كامل نگشته و در بين راه است و بايد منتظر آينده بود تا آن مصلح حقيقى و منتظر موعود بيايد و انقلاب اسلام را عالم گير ساخته و حكومت جهانى الهى را تشكيل دهد؛ ولى همواره تحت تأثير همين تعاليم اسلام و برنامه انتظار، مبارزه با ارتداد و جاهليت جريان داشته و دارد و در صورت هاى مختلف از تسلط كامل و تمام عيار جاهليت جلوگيرى شده است كه شهادت سيّد الشهدا عليه السلام و قيام مقدّس حسينى عليه بنى اميه، كارى ترين ضربت ها بر پيكر ارتدادى بود كه به وسيله بنى اميه رهبرى مى شد.

ما در اينجا نمى خواهيم تاريخ اين مقاومت ها و مبارزه ها را در عصر بنى اميه و بنى عباس و ادوار مختلف شرح دهيم، و از نقش اهل بيت و برنامه ها و تعاليم ائمه طاهرين عليهم السلام كه بيشتر به صورت مبارزه منفى بسيار دقيق به حملات خلفاى جور عليه موجوديت اسلام و حقايق و اهداف مقدّس اين دين پاسخ داده و مدافعه مى نمايد، چيزى بگوييم؛ ولى بايد متذكّر شويم كه روش مبارزه منفى آنها، اكنون هم مؤثرترين روش مبارزه با دشمنان داخلى، منافقان و دشمنان خارجى است و نتايج مهمى نيز داشته است. مثلًا به زندان افتادن

امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به شدّت اركان جاهليتى را- كه به وسيله هارون ديكتاتور و با آن همه قدرت و توسعه قلمرو حكومت استبدادى نگهدارى مى شد- لرزاند.

بيان كامل اين مطلب، حداقل به يك كتاب مفصل نياز دارد كه فعلًا در پى آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 60

نيستيم؛ بلكه فقط مى خواهيم متذكّر شويم كه انتظار و مثل اين وعده هايى كه در اين آيه كريمه و آيات ديگر است، يكى از پايه هاى مهم و زنده مبارزه عليه فساد، در جامعه اسلام بوده، كه آن را بايد سرچشمه مقاومت ها و منبع تحركات و مبارزات ايجابى و سلبى اهل حقّ با اهل باطل شمرد كه مسلمان هيچ گاه كار اسلام و انقلاب آن را پايان يافته و تمام شده نخواهد دانست، و همواره به مضمون آيه كريمه:

«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛[62]

«كافران مى خواهند نور خدا را با گفتار جاهلانه خود خاموش كنند ولى خداوند نمى خواهد، مگر آنكه نور خود را به پايان برساند اگرچه كافران كراهت دارند».

تلاش هاى دشمنان و منافقان نقش بر آب و نور خدا در اتمام و گسترش خواهد بود.

انتظار جامعه شيعه

مسلمانان عموماً و شيعيان خصوصاً منتظرند كه سراسر گيتى را عدل و علم و توحيد و ايمان و برابرى و برادرى فراگيرد و آن رهبرى كه وعده ظهور او در قرآن و صدها احاديث معتبر وارد شده است، ظاهر شود و آيين توحيدى اسلام را كه در شرق و غرب جهان وارد شده است، ظاهر كرده و گسترش دهد، و امت واحد، حكومت واحد، قانون واحد، نظام واحد تمام افراد بشر را

متّحد، هم صدا، هم قدم و به هم پيوسته سازد.

اين عقيده به ظهور مصلح منتظر، حضرت مهدى موعود- چنان كه در روايات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 61

به آن اشاره شده است- شيعه را در جريان زمان براى مقاومت در برابر صدمات و لطماتى كه بر هر دعوتى وارد مى شد و آن را متلاشى مى كرد، پرورش داد و فكر شيعه را كه فكر خالص اسلامى است، و جامعه شيعه را از زوال و انقراض نگاه داشت و تا امروز اين فكر و اين عقيده و ايمان عامل بقاى شيعه و پايدارى و استقامت اوست.

با آن وضع جان گزاى حكومت بنى اميه و بنى عباس روبرو شده بودند و تمام حيثيات و شؤون ظاهرى و اجتماعى آنها الغا شده، و از همه مشاغل محروم، و در همه جا مورد تعقيب و زير نظر جاسوسان حكومت قرار گرفته، و كمترين مجازات آنها زندان بود، تا مجازات هاى شديد از بريدن دست و پا و زبان و بينى، و شكنجه هاى غير قابل تحمل ديگر.

آن شيعيان، اگر منتظر و آينده بين نبودند و اعتقاد به پيروزى حقّ و عدالت، و شكست باطل و ستم نداشتند، با اينكه همه چيز را از دست رفته مى ديدند، هرگز بر ايشان حال مقاومت باقى نمى ماند و همه حتى در دل شكست خورده و تسليم مى گشتند و از دگرگون شدن اوضاع و عوض شدن و ورق خوردن صفحه تاريخ نااميد مى گرديدند و ريشه هر نهضت و حركت و پايدارى در آنها خشك مى شد.

امّا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام وعده داده و قرآن مجيد نيز بشارت داده است كه اين دين پايدار

مى ماند و اين راه بسته نمى شود و اين نزاع و نبرد حقّ و باطل، با غلبه ظاهرى جباران تاريخ مانند يزيد و وليد و زياد و حجاج و هارون و ديگران پايان نمى پذيرد.

و پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و شهادت اميرالمؤمنين و سيد الشهدا عليه السلام تا امروز ريشه تمام حركات و نهضت هاى شيعه و مسلمين عليه باطل و استثمارگران، همين فلسفه اجتماعى انتظار و عقيده به ادامه مبارزه حقّ و باطل تا پيروزى مطلق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 62

بوده است، كه مى بينيم هميشه از ميان شكست ها، پيروزى هايى آشكار و در عين ذلّت ظاهرى، پرتو و شعاع عزّت و سربلندى و آقايى نمودار شده و اراده ها و همت ها به حركت و جنبش درمى آيد و افراد بااراده و مصمم و متعهد وارد ميدان مى شوند؛ و هرچه دشمنان حقّ و عدالت، مسلمانان را مى كشند و به زندان مى اندازند و هرگونه شكنجه و عذابى را درباره آنها اجرا مى نمايند و آنها را از اجراى قوانين اسلام و برقرار كردن شعائر دينى با زور و تطميع باز مى دارند و تعليم و تربيتشان و مطبوعات و تبليغات و تمام وسايل ارتباط جمعى و رسانه هاى گروهى را ضد اسلامى و منحرف كننده مى سازند. در ايران، الجزاير، اندونزى، فيليپين، اوگاندا، اتيوپى، فلسطين و نقاط ديگر باز هم مبارزه ادامه مى يابد تا ملّت هايى مثل ايران، الجزاير و اندونزى آزاد مى شوند.

اين است فلسفه بزرگ اجتماعى انتظار ظهور. و اين است يكى از اسرار غيبت حضرت صاحب الامر- عجّل اللَّه تعالى فرجه- و از اين جهت است كه ثواب منتظرين مانند ثواب مجاهدين و بلكه شهيدان بدر

و احد است.

و اين است كه از نظر يك فرد مسلمان در هر شرايط و اوضاع نامساعد و ناگوارى كه جلو بيايد، كار اسلام خاتمه يافته تلقى نمى شود و روز اين دين به آخر نمى رسد.

و اين است همان فلسفه اى كه در اديان گذشته نيز مايه اميدوارى پيروان آنها و مشوّق آنان به استقامت و پايدارى و مقاومت و جهاد بوده است. و در حقيقت، انتظار فلسفه محكم و استوارى است كه در تمام اديان مورد توجّه بوده و به آن عقيده داشته اند و از سنن و نواميس ثابتى است كه همه اديان آسمانى در بقاى خود از آن مايه گرفته اند و همه در انتظار آينده عالى تر و بهتر بوده اند و ظهور اسلام، اين دين جامعه، به تمام آنها نويد داده شد؛ تا وقتى خورشيد جهان تاب اسلام طلوع كرد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 63

و عالم و تمام پيروان اديان از انتظار آن بيرون آمدند، در اسلام نيز كه آخرين رسالت ها و اديان است، مسأله انتظار، اين فلسفه بزرگ در ظهور مصلح و منجى آخرالزمان و ولىّ دوران حضرت مهدى عليه السلام كه در بيت رسالت و از فرزندان على و فاطمه و حسن و حسين و نهمين فرزند حسين است، خلاصه شد.

عامل بقا

بنابراين- چنان كه از بررسى هاى عميق و دقيق در تاريخ و فلسفه اديان و قرآن كريم و احاديث و روايات استفاده مى شود- فلسفه انتظار مانند يك عامل و ماده حياتى مهم در تمام اديان آسمانى وجود داشته و رمز بقا و موجوديت آنان بوده است و اكنون هم از عوامل بقاى جامعه مسلمين است.

ديدگاه وسيع

در ضمن، اين انتظار است كه ديدگاه وسيع و افق نظر بلند مسلمانان و مخصوصاً شيعيان را نشان مى دهد؛ در حالى كه بسيارى از مردم و ملل ديگر انتظار مى برند كه بر ملل ديگر مسلط شده و آنها را استثمار نمايند.

و در حالى كه هر يك از شرق و غرب در انتظار روزى هستند كه حريفشان از پا درآيد و جهان مسخّر هوى و هوسشان گردد.

و در هنگامى كه كمپانى هاى بازرگانى و حكومت هاى زير نفوذ آنها انتظار مى كشند، دنيا بازار تجارت آنها شود و بشر در عالم اقتصاد برده آنها گردد.

و در وقتى كه گروه هاى بسيارى در جهان، امروز بى هدف در كنار كاباره ها و سينماها و تماشاخانه ها صف كشيده و دقيقه شمارى مى كنند و در انتظارند كه در اين اماكن فساد به رويش باز شود و به اين ترتيب، هستى خويش را تباه مى كنند.

در اين هنگام، مسلمان آگاه و روشن فكر و شيعه متعهد و مبارز، در انتظار روزى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 64

است كه جهان به زير پرچم حقّ و عدالت و توحيد و حكومت جهانى اسلام و احكام خدا درآيد و تمام بى عدالتى ها و نابرابرى ها نابود گردد و اين فاصله هاى پوچ از ميان خلق خدا برداشته شود.

مسلمانان انتظار روزى را مى كشند كه فقر و بدبختى، و جهل و نادانى

از سراسر جهان ريشه كن گردد و بينش و بصيرت جامعه، كامل و افراد صالح و رشيد و دادگر، زمامدار و مصادر امور باشند، و اختلافات جغرافيايى و ملى و دينى، و سياست ها و رژيم ها و مسلك هاى باطل از بين برود.

اين بينش و مقصد و هدف و انتظار مسلمانان است كه خير و سعادت عموم، عصر آزادى، برابرى همگان و آسايش و رفاه، علم و ترقى، و عدالت و نيك بختى را براى تمام افراد بشر خواهان است.

اين انتظار، شخص را متعهد و مسؤول مى سازد كه براى تحقق هدف هاى اسلام و عملى شدن برنامه هاى دين، بدون هيچ يأس و ضعف و سستى و نااميدى، شب و روز كوشش نمايد و فداكارى كند تا بلكه يك گام به سوى مقاصد متعالى اسلام جلو برود.

اين انتظار، شخص را محكم و مقاوم، بااراده، نفوذناپذير، مستقل، شجاع و بلند همت مى سازد.

اين انتظار، لفظ نيست؛ گفتن نيست؛ عمل است، حركت است، نهضت و مبارزه و جهاد است، صبر و شكيبايى و مقاومت است.

نيمه شعبان

نيمه شعبان، عيد انتظار، عيد نور، عيد نهضت و آماده شدن براى جهاد بيشتر، مقاومت هاى سخت تر؛ و جشن و چراغانى آن، اعلان نشاط، آگاهى، روشنى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 65

ضمير، توجّه منتظران و نمايش شادمانى ها و زوال تاريكى ها در جامعه جهانى اسلام است.

كسى كه منتظر است، بايد به سوى آن رستاخيز عظيم و بى مانند قدم بردارد و آماده شود و از هر فرصتى بهره بردارى نمايد، و دين خدا و احكام خدا و آنچه را كه به صاحب وقت و ولىّ عصر- ارواحنا له الفداء- انتساب دارد، از مال و جان و فرزند و مقام

خود گرامى تر بدارد و براى حفظ و نگاه دارى آن كوشاتر باشد، و بايد جشن و چراغانى و تبليغات و سخنرانى ها و مجالس و محافل نور، اين انتظار حقيقى را در دل ها روشن تر سازد و بر نشاط و تعهّد و مقاومت جامعه بيفزايد.

كسى كه منتظر است، به معانى بزرگى كه از جشن و چراغانى نيمه شعبان در نظر است، التفات داشته و هدف و مقصد را فراموش نمى نمايد، و جشن و چراغانى را وسيله سرگرمى قرار نمى دهد، و به جاى وظايف خطير و مسؤوليت هاى مهمى كه در برابر خدا و قرآن و شخص حضرت ولىّ عصر- ارواح العالمين له الفداء- و اسلام و تشيّع دارد، به مراسم خشك و خالى جشن و چراغانى اكتفا نمى كند، و از حقيقت و درسى كه از اين مراسم بايد گرفت غافل نخواهد ماند، تا خداى نخواسته دشمنان يا نادانان، اين مراسم و بلكه اصل انتظار را عوضى تفسِر نمايند و آن را عامل سكوت و ركود و ترك امر به معروف بشمارند.

اين جشن ها و چراغانى ها بايد اعلان وفادارى به اسلام و تصميم محكم به مقاومت در برابر نقشه هاى ضد اسلام، و ابراز علاقه به قرآن، و مطالبه حقوق اسلامى، و هم صدايى و اتفاق و اتّحاد باشد.

اين مراسم كه در نهايت خلوص صورت مى گيرد، اعلام خواسته هاى حقيقى جامعه، مخالفت همگان با نظام هاى نامشروع، و موافقت آراى عموم با نظام خالص و صحيح اسلامى است، كه بايد هميشه و در تمام مواقع و فرصت ها ابراز شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 66

وَالسَّلامُ عَلى نامُوسِ اللَّهِ الْأَكْبَرِ وَالْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ، أَبِ الْوَقْتِ وَمَوْلَى الزَّمانِ، الَّذِي هُوَ لِلْحَقّ أَمِينٌ وَلِلْخَلْقِ أَمانٌ، مَوْلانا وَسَيّدِنا

صاحِبِ الزَّمانِ، أَرْواحُ الْعالَمِينَ لَهُ الْفِدآءُ وَعَجَّلَ اللَّهُ تَعالى فَرَجَهُ، وَجَعَلَنا مِنْ شِيعَتِهِ وَأَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ.

قم المشرفه، حرم الائمة عليهم السلام

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

1398 ه ق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 67

وابستگى جهان به امام زمان

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 69

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى سَيّدِ رُسُلِهِ أَجْمَعِينَ، أَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ، الَّذِينَ هُمْ أَرْكانُ الْإِيمانِ وَأُمَنآءُ الرَّحْمنِ وَأَمانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ، فَبِهِمْ يُمْسِكُ اللَّهُ السَّمآءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وَبِهِمْ يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِها، وَبِهِمْ يُنَزّلُ الْغَيْثَ وَتَنْشُرُ الرَّحْمَةَ وَتَخْرُجُ بَرَكاتِ الْأَرْضِ، وَلَوْلا ما فِي الْأَرْضِ مِنْهُمْ لَساخَتْ بِأَهْلِها.[63]

قالَ الْإِمامُ أَبُوجَعْفَرٍ الْباقِرُ عليه السلام: لَوْ أَنَّ الْإِمامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ ساعَةً لَماجَتْ بِأَهْلِها كَما يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ؛[64]

ترجمه به مضمون: اگر زمين ساعتى خالى از امام بماند اهل خود را فرو خواهد برد و چون دريايى كه به موجش اهلش را مضطرب و بى قرار سازد در موج و اضطراب افتد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 71

پيشگفتار

بايد توجّه داشت كه اصل وابستگى ساير ممكنات به وجود امام- سلام اللَّه عليه- و چگونگى آن و مسايل مشابه آن را، دانشمندان و علماى حكمت و عرفان با دلايل عقلى و فلسفى و عرفانى اثبات كرده اند، چنان كه به وسيله وحى و خبر آنان كه با عالم غيب ارتباط و اتصال دارند و از غيب عالم و علم كتاب و روابط نهانى و پنهانى ممكنات با يكديگر، به اذن اللَّه تعالى و به عنايت و لطف او مطّلع مى باشند، نيز ثابت است. و طبق همين اطلاعاتى كه ايشان به ما مى دهند، فرضاً دليل عقلى مستقل هم نباشد، به آنچه خبر مى دهند اعتقاد پيدا مى كنيم.

زيرا براى تحقيق اين گونه موضوعات- به خصوص تفاصيل آن- راهى مطمئن تر و باوربخش تر از وحى و اخبار انبيا و اوصياى آنها نيست؛[65] چنان كه وجود

ملائكه و اصناف آنها و مأموريت ها و مداخلاتشان در عالم و تصرفات و ارتباطاتى كه با تنظيم عالم دارند، برحسب قرآن مجيد و احاديث شريفه ثابت و مسلم است و هر كس به نبوّت و وحى و قرآن مجيد و رسالت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مؤمن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 72

باشد، به آن نيز ايمان دارد؛ زيرا ايمان به صدق انبيا و وحى و انباء و اخبار آنها قابل تبعيض نيست؛ بنابراين در اين موضوع نيز اين راه شناخت، مورد استناد و كمال اعتماد و يقين آور و اطمينان بخش است.

برحسب رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات قرآن مجيد وارد شده و همچنين رواياتى كه مستقلًا روايت شده، وابستگى جهان به وجود امام عليه السلام ثابت است؛ و هرچند بعضى از اين روايات به وابستگى بعضى از اين عالم مثل زمين، بيشتر دلالت نداشته باشد؛ امّا بعضى ديگر بر وابستگى كل دلالت دارد. مضافاً اينكه بعضى از معيارها و ملاك ها كه اين وابستگى را تأييد مى نمايد، عام است و وابستگى كل عالم را اثبات مى كند.

ناگفته نماند: از طرق اهل سنّت نيز احاديثى كه في الجمله دلالت بر اين موضوع دارد، روايت شده است؛ مثل روايتى كه" عبداللَّه بن بطه عكبرى" كه از محدّثين مشهور و نامدار است،[66] در كتاب" الانابه" به سند خود از عبداللَّه بن اميه مولى مجاشع،[67] از يزيد رقاشى،[68] از انس بن مالك 69] به اين لفظ روايت كرده است:

انس گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 73

«لا يَزالُ هذَا الدّينُ قائِماً إِلى اثْنَي عَشَرَ، فَإِذا

مَضُوا ساخَت ى الْأَرْضُ بِأَهْلِها»؛[70]

همواره اين دين برپا خواهد بود تا دوازده نفر، پس وقتى كه آن دوازده نفر درگذشتند، زمين اهل خود را فرو خواهد برد».

و چنان كه از بعضى احاديث استفاده مى شود، از دوران صدر اوّل و عصر صحابه، افراد برجسته اى از آنان، مانند سلمان و ابوذر- كه نمى توان اعتقاداتشان را جز به استناد به هدايت و بيان و ارشاد حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله مستند دانست- اين وابستگى را بازگو كرده و به ديگران مى آموختند، چنان كه از سلمان و ابوذر در مقام توصيف اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت شده است:

«إِنَّهُ لَزَرُّ الْأَرْضِ الَّذِي تَسْكُنُ إِلَيْهِ وَيُسْكَنُ إِلَيْها، وَلَوْ فُقِدَ لَأَنْكَرْتُمُ الْأَرْضَ وَأَنْكَرْتُمُ النّاسَ»؛[71]

«على عليه السلام قوام زمين است كه زمين به سوى او آرام مى گيرد و به سوى آن سكون و آرامش حاصل مى شود، و اگر او (يا جانشين او) نباشد، هرآينه زمين را دگرگون (به وضع ديگر) و مردم را منكر و ناشناخته خواهيد ديد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 74

ابن اثير در نهايه و ابن منظور در لسان العرب،" زرّ" را به استخوانى كه در زير قلب است و قوام قلب را به آن گفته اند، معنى كرده اند.

حاصل اينكه: با مراجعه اجمالى به روايات و احاديث شيعه و اهل سنّت و زيارات معتبر مثل جامعه كبيره، ارتباط وجود ساير ممكنات و بقاى زمين؛ بلكه عالم، نزول باران، بركات و رحمت هاى الهى، افاضه فيوضات و نعمت ها به وجود امام عليه السلام في الجمله ثابت و مسلم است؛[72] البته شكى نيست كه يگانه راه نجات و امان از گمراهى، شناختن امام، قبول امامت او و پيروى از او است كه علاوه

بر احاديث متواتر ثقلين و سفينه و امان، حديث مشهور بين شيعه و اهل سنّت كه حميدى در" جمع صحيحين" آن را روايت كرده است، با كمال تأكيد و توعيد بر آن دلالت دارد، متن اين حديث به روايت حميدى (در جمع صحيحين) اين است:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةَ الْجاهِلِيَّةِ»؛[73]

«هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مرده است (مانند) مردن جاهليت».

و فخر رازى از حضرت رسول عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ، فَلْيَمُتْ إِنْ شآءَ يَهُودِيّاً وَإِنْ شآءَ نَصْرانِيّاً»؛[74]

«هركس بميرد در حالى كه نشناخته باشد امام زمان خود را، پس اگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 75

خواست يهودى بميرد و اگر خواست نصرانى».

كلام معجزنظام حضرت على عليه السلام، تصريح اين بيان و اقتباس از فرمايش حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله است، كه مفخر علماى اسلام سيد رضى از آن حضرت روايت نموده است:

«وَإِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوّامُ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ وَعُرَفآؤُهُ عَلى عِبادِهِ، وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ، وَلا يَدْخُلُ النّارَ إِلّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَأَنْكَرُوهُ»؛[75]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 76

«همانا امامان از سوى خدا و به امر خدا، قائم بر خلق خدا و برپا دارندگان آنها، و مدبر و مدير امور، نگهبان مصالح و سرپرست بندگان خدا مى باشند داخل بهشت نمى شود مگر آن كس كه بشناسد ايشان را و ايشان او را بشناسند و داخل آتش نمى شود مگر كسى كه ايشان را نشناسد و انكار كند، و امامان عليهم السلام او را نشناسند و انكار نمايند».

و در رابطه با اين مسايل است، فرمايش ديگر آن حضرت:

«أَلا إِنَّ مَثَلَ آلِ

مُحَمَّدٍ عليهم السلام كَمَثَلِ نُجُومِ السَّمآءِ إِذا خَوى نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ»؛[76]

«آگاه باشيد! به تحقيق مثل آل محمّد عليهم السلام مثل ستاره هاى آسمان است كه هرگاه ستاره اى بخواهد غروب كند، ستاره ديگر طلوع نمايد».

اين گونه احاديث و احاديثى كه مدلول آنها گسترده تر است، از حدّ تواتر گذشته است و مورد نظر در اين رساله، استقصا و احصاى آن احاديث و تحقيق در مقدار دلالت آنها نيست، كه احصا و بررسى اين احاديث به كاوش بسيار و مطالعات زياد و تأليف كتابى مفصّل و بزرگ نياز دارد.

آنچه در اين رساله به طور مختصر در نظر است، توجيه و تفسير عقلى و علمى و منطقى اين وابستگى و بيان امكان و صورت وقوع آن است كه در ضمن چند بيان توضيح و توجيه مى شود. و اگرچه بحث و بررسى را مى توان در دو زمينه قرار داد؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 77

يكى ارتباط اصل وجود ممكنات به وجود امام عليه السلام و ديگرى ارتباط بقاى آنها به وجود آن حضرت عليه السلام، امّا به ملاحظه اختصار و عدم تكرار، در طى چند بررسى و توجيه، معقوليت و منطقى بودن هر دو جهت را به يارى خداوند متعال بيان خواهيم كرد.

وما توفيقى إلّاباللَّه، عليه توكّلت وإليه أنيب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 78

بررسى و توجيه اوّل

عالم انسان كه آن را عالم صغير مى گويند، نمونه كلّ جهان و مجموع عالم است كه آن را عالم كبير و اكبر مى خوانند، چنان كه در شعر منسوب به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است:

أَ تَزْعَمُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌوَفِيكَ انْطَوَى الْعالَمُ الْأَكْبَرُ[77]

بلكه همه عالم ها، از عالم اتم ها تا عالم منظومه ها

و كهكشان ها، همه و همه نمونه مجموع عالم هستند و همه داراى يك نقطه مركزى هستند كه وجودشان به آن مرتبط است.

دل هر ذره را كه بشكافى آفتابش در ميان بينى

مجموع عالم و كل جهان نيز داراى چنين نقطه مركزى است؛ اين نقطه مركزى در ظاهر هرچه باشد، در باطن وجود ولىّ عصر و قلب هر زمان است، چنان كه نقطه مركزى انسان در ظاهر مغز است؛ امّا در باطن روح انسان يا به تعبير ديگر قلب او مى باشد. انسان ظاهربين گمان مى كند كه ارتباطات، منحصر در چيزهايى است كه با حواس ظاهرى يا با تجربه دريافت مى شود و از ارتباط عالم ظاهر با باطن، و عالم شهادت و حضور با عالم غيبت و ماوراء ستور، و محسوس با معقول و آنچه از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 79

دسترس تجربه خارج است، غافل است و ارتباطات ظاهرى و محسوس را فقط بر اساس تأثير و تأثر ذاتى اشيا مى پندارد، خصوصاً كه نظام اتم و كهكشان ها را به يك نوع مى بيند و تحت يك برنامه و جريان متّحد الشكل مشاهده مى كند، پس گمان مى كند كه يك جزء بالذات، مركز و ثابت است و جزء يا اجزاى ديگر بالذات يا به تأثير ديگر، سيار و متحرك و از تأثير عالم غيب در آن غافل است و نمى داند كه «ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ».

در ديده تنگ مور، نور است ز اودر پاى ضعيف پشه، زور است ز او

ذاتش سزاست مر خداوندى راهر وصف كه ناسزاست، دور است ز او

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص79

نمى پرسد كه جهت جامع و ارتباط بخش اين اجزا چيست؟ و

چگونه اين نظام ها بر آنها حاكم شده و اين عناصر مختلف به وجود آمده؟ و كجا و در چه مجلس و محفلى و با كدام عقل و شعورى اين قرار را با يكديگر گذاردند كه با تركيبات و اجزاى متفاوت اين عناصر را بيافرينند و از تركيب آنها، اين همه مرتبط و متناسب ساخته كه از قواعد و قوانين و تناسبى كه در آن است، بشر توانسته است با كشف قسمتى از آنها، حتى در كيهان و جهان هاى برين، تصرّف و رفت و آمد نمايد و از فاصله ميليون ها سال نورى كسب اطّلاع كند؟ خدا دانا است كه در اين همه عوالم چه خبرها و چه شگفتى ها، چه پديده ها و چه اسرار و روابطى برقرار كرده است و چه محكم و استوار است اين آيه كريم كه مى فرمايد:

«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»؛[78]

«بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات و آثار قدرت و آيات پروردگار من

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 80

و مخلوقات او مركّب باشد، هر آينه دريا تمام شود پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام شود، اگرچه مانند آن مدد بياوريم».

چه غافل مى باشند آنان كه چشمشان از ظاهر به باطن نفوذ نمى كند و جهان و صاحب جهان را نشناخته از اين جهان مى گذرند، به مصداق:

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»؛[79]

«به امور ظاهرى زندگى دنيا آگاهند؛ ولى از عالم آخرت غافل مى باشند».

آرى همه جا نظام او و دست او است، از اتم تا كهكشان ها و بالاتر و آنچه هنوز بشر به كشفش موفّق نشده، همه آيات و

نشانى هاى اويند.

شنيدستم كه هر كوكب جهانى است جداگانه زمين و آسمانى است

تو پندارى جهانى غير از اين نيست زمين و آسمانى غير از اين نيست

چه نيكو و معرفت افزا است سخن سرور اوليا و اشرف اوصيا و رهبر عرفا، اميرالمؤمنين على عليه السلام:

«سُبْحانَكَ ما أَعْظَمَ شَأْنَكَ! سُبْحانَكَ ما أَعْظَمَ ما نَرى مِنْ خَلْقِكَ، وَما أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ، وَما أَهْوَلَ ما نَرى مِنْ مَلَكُوتِكَ، وَما أَحْقَرَ ذلِكَ فِيما غابَ عَنّا مِنْ سُلْطانِكَ، وَما أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي الدُّنْيا، وَما أَصْغَرَها فِي نِعَمِ الْآخِرَةِ»؛[80]

«تسبيح تو را مى گويم، چه عظيم است شأن تو! تسبيح تو را مى گويم، چه بزرگ است آنچه را مى بينيم از آفرينش تو! و چه كوچك است بزرگى آن در كنار قدرت تو! و چه هولناك است آنچه مشاهده مى كنيم از ملكوت تو!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 81

و چه حقير است اين در برابر آنچه مشاهده مى كنيم از ملكوت تو! و چه حقير است اين در كنار آنچه از ما پنهان است از سلطان تو! و ...».

و البته جهان به حكمت الهى و اراده ازلى، داراى قوانين و قواعدى است و بهتر است كه با اقتباس از قرآن كريم بگوييم: داراى سنتى است و هر پديده و حادثى معلول علتى است و علوم مادى و طبيعى، چيزى غير از اطّلاع و آگاهى بر بخش مختصرى از اين قواعد و سنن و سلسله علل و معلولات نيست؛ امّا چنان نيست كه احتمال وجود عالم غيب و تأثير آن در حدوث و بقاى موجودات مادّى و ارتباط وجود ولىّ و قطب در تأثير و تأثرى كه در اشيا است، با قانون علّيت قابل نفى

و انكار باشد، و به طريق اولى:" نفى ارتباط وجود عالم با وجود ولىّ" قابل اثبات نمى باشد و هرگز چنين نفى و اثباتى امكان پذير و معقول و منطقى نيست؛ زيرا قانون علّيت مى تواند نفى يا تأثير بعضى از اشيا را در وجود تمام اشيا يا بعض اشيا اثبات كند.

به عبارت ديگر: اگر با حذف بعضى از عوامل مادّى كه علّيت و ارتباط آن به وجود يك پديده يا بقاى آن محتمل است، آن پديده را همچنان باقى و موجود يافتيم، عدم علّيت آن عامل و عدم ارتباط بقاى آن پديده به وجود آن عامل احتمالى استكشاف مى شود؛ امّا با حذف عاملى كه علّيت آن نسبت به يك پديده محتمل باشد، به فرض آنكه آن پديده نيز حذف شود، ثابت نمى شود. عاملى كه حذفش، حذف پديده را در پى داشت، علّت مستقل آن پديده است؛ زيرا معلوم نمى شود تأثير آن عامل به نحو شرط بوده يا به نحو مقتضى و يا رافع يا مانع يا علّت، پس احتمال اينكه چيز ديگر و امر غيبى و غير قابل تجربه هم در وجود آن به نحو مقتضى يا شرط مؤثر باشد، نفى نمى شود، چنان كه با از كار انداختن مغز يا قلب، هرچند جسم انسان از كار مى افتد و وجود عنصرى و مادى او از تحرّك و فعاليت باز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 82

مى ايستد و تأثير مغز و قلب در كار و اعمال اندام و اعضاى انسان ثابت مى شود؛ امّا نمى توان با اين آزمايش، نفى روح را ثابت نمود و رابطه اعضا و بدن نيست كه بگوييم: حيات جزء مادّى انسان كه اندام او باشد، فقط مرتبط

با مغز يا قلب است و با روح و عالم غيب ارتباط ندارد.

اشتباه نشود! نمى خواهيم با اين بيان، ارتباط ممكنات را با وجود امام، يا اعضا و اندام انسان را با روح او ثابت نماييم؛ بلكه مى خواهيم بگوييم: اين ارتباط، از مسايلى كه با قانون عليّت و آزمايش هاى مادى و تجربى و به اصطلاح بعضى علمى قابل نفى باشد، نيست، هرچند در مقام پذيرش و ايمان به آن بايد به دلايلى كه براى اثبات اين گونه موضوعات اقامه مى شود، استناد كرد.

و بالاخره مى گوييم: ارتباط وجود ساير ممكنات با وجود ولىّ و قطب جهان، به حكم خبر صادق مصدّق؛ يعنى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام ثابت است، اگرچه ارتباط غير ارادى باشد، مثل ارتباط منظومه شمسى با خورشيد و اجزاى اتم با هسته مركزى و هزاران هزار روابط تكوينى كه در عالم جماد و نبات و حيوان و انسان و بين اعضا و اجزاى آنها برقرار است، و نفى تأثير وجود قطب در وجود پديده هاى اين عالم- به اذن اللَّه تعالى- با قانون علّيت و تجربه و آزمايش امكان پذير نيست و امكان احتمال تأثير آن به هيچ وجه قابل ردّ نمى باشد. بنابراين ايمان به آن، علاوه بر ادلّه عقلى با توجّه به احاديث و روايات نيز كاملًا عُقلايى و منطقى است و موجب شرك و غلوّ و اين گونه امور نخواهد بود، چنان كه احتمال تأثير يا يقين به تأثير هر شى ء در شى ء ديگرى- به تقدير خداى تعالى- شرك نمى باشد.

و حاصل اين توجيه، اين است كه: اگر در ارتباطات و تأثير و تأثرها، وجود هسته مركزى و ما به الارتباط و

ما به البقاء و ما به النظام مادّى ديده مى شود، و مثلًا حيات اعضا و اندام و بخش مادّى وجود انسان، به وجود مغز و قلب بستگى دارد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 83

و حتى بسيارى از تصرّفات؛ بلكه بيشتر يا همه تصرّفات غيب وجود افراد عادى (روح) در اين عالم به اين اعضا بستگى دارد، امكان دارد وجود قطب و امام نيز ما به الارتباط تكوينى مجموع اين عالم باشد. و همان گونه كه آن ارتباطات و ارتباط ملائكه با اين عالم توجيه مى شود، اين ارتباط كه دلايل عقلى و نقلى بر آن اقامه شده، نيز توجيه و تفسير مى شود.[81]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 84

بررسى و توجيه دوم

چنان كه ثابت و مسلم است، تمام اجزاى عالم امكان به سوى موجود ممكن اشرف در حركت است. و به عبارت ديگر: علّت غايى عالم امكان و متحرّكات، وجود مخلوق اشرف است. هر عالم مقدّمه عالم بعد و عالم كامل تر است، چنان كه عالم جنين مقدّمه عالم دنيا، و عالم دنيا مقدّمه عالم آخرت است، و به طور كلى هر مادونى مقدّمه مافوق، و هر ناقصى براى كامل و هر كاملى براى اكمل و به سوى كمال در مسير حيات و عالم امكان سير مى كنند، تا در عين به فعليت رسيدن استعداد خاص خود، در مسير كمالى خود، كمال موجود كامل تر را فراهم ساخته و به او بپيوندند.

پس اگر سير جهان بدون موجود ممكن اكمل باشد و منتهى به آن نباشد، جهان از هدف اسنى و اشرف خود محروم مى شود و حركت جهان، اگر بى ثمر و بى هدف نباشد، اقلًا بدون قايده اكمل خواهد بود. لذا هميشه

و تا حركت در عالم امكان هست، بايد براى موجود اكمل و به سوى آن باشد و آن «امام و حجت خدا و ولىّ دوران و قطب زمان» خواهد بود كه يا در كسوت و منصب نبوّت ظهور دارد و يا در كسوت امامت و منصوب وصايت، قائم مقام و جانشين نبىّ و پيغمبر خواهد بود.

بديهى است با امكان موجود اشرف و فياضيت خدا و عدم بخل در مبدأ فيّاض،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 85

اكتفا به وجود غير اشرف نخواهد شد.

خلاصه اين بيان، چنين است: وجود حضرت رسول اكرم و سيده نساء العالمين و ائمه اثنى عشر- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- مقصد اصلى خلقت مى باشند[82] و ديگران علاوه بر آنكه نسبت به مادون خود، كامل تر و علّت غايى هستند، طفيل وجود آنها و فرع وجود آن بزرگواران مى باشند.

و اين موضوع مستفاد از روايات معتبره است. از جمله: از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه روايت است كه در ضمن يكى از نامه هاى تاريخى خود به معاويه مرقوم فرمود:

«فَإِنّا صَنائِعُ رَبّنا وَالنّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»؛[83]

«ما تربيت يافتگان پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافته ما هستند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 86

و شيخ صدوق- عليه الرحمة- از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت نموده است كه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«يا عَلِيُّ! لَوْلا نَحْنُ، ما خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَلا حَوّاءَ وَلَا الْجَنَّةَ وَلَا النّارَ وَلَا السَّمآءَ وَلَا الْأَرْضَ»؛[84]

«اى على! اگر ما نبوديم، خداوند خلق نمى كرد آدم و حوا را و بهشت و جهنم و آسمان و زمين خلق نمى شدند».

و رافعى- يكى از علماى معروف عامّه- در ضمن

حديثى طولانى، روايت كرده است كه خداوند متعال به آدم- على نبينا و آله و عليه السلام- فرمود:

«هؤُلآءَ (يَعْنِي مُحَمَّداً وَعَلِيّاً وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحْسَيْنَ) خَمْسَةٌ مِنْ وُلْدِكَ، لَوْلاهُمْ ما خَلَقْتُكَ. هؤُلآءَ خَمْسَةٌ شَقَّقْتُ لَهُمْ خَمْسَةَ اسْماً مِنْ أَسْمآئِي، لَوْلاهُمْ ما خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَلَا النّارَ وَلَا الْعَرْشَ وَلَا الْكُرْسِيَّ وَلَا السَّمآءَ وَلَا الْأَرْضَ وَلَا الْمَلآئِكَةَ وَلَا الْانْسَ وَلَا الْجِنَّ»؛[85]

«اينان (محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين- صلوات اللَّه عليهم-) پنج تن از فرزندان تو هستند. اگر نبودند ايشان، تو را خلق نمى كردم؛ اينان پنج تن اند كه براى ايشان پنج اسم از اسم هاى خودم مشتق كردم. اگر ايشان نبودند، خلق نمى كردم بهشت و نه آتش، و نه عرش و نه كرسى و نه آسمان و نه زمين و نه فرشتگان و نه انس و جن را».

و نظير اين ارتباط است، ارتباط آفرينش آنچه در زمين است با آفرينش آدم و بنى آدم، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 87

«خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»؛[86]

«تمام آنچه در زمين است براى شما خلق كردم».

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«وَالْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ»؛[87]

«زمين را براى خلق مقرر فرموده».

و در آيه ديگر فرموده است:

«الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَالسَّمآءَ بِنآءً وَأَنزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ»؛[88]

«آن خدايى كه براى شما زمين را گسترد و آسمان را برافراشت و از آسمان، آبى فرو باريد كه به سبب آن، ميوه هايى گوناگون براى روزى شما بيرون آورد».

و همچنين آياتى كه دلالت دارند بر تسخير زمين و آفتاب و ماه و نجوم براى انسان.

و چنان كه مرحوم پدرم آيت اللَّه آخوند ملّا محمّد جواد صافى قدس سره

در يكى از تأليفات خود به نام" مصباح الفلاح"، يا در تأليف ديگرش به نام" نفايس العرفان" تحقيق كرده، آياتى مثل:

«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلّا لِيَعْبُدُونِ»؛[89]

«ما جن و انس را خلق نكرديم مگر براى عبادت».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 88

نيز بر همين دلالت دارند؛ زيرا وقتى خلقت جن و انس براى عبادت باشد، با اينكه عالى ترين مرتبه عبادت و اطاعت- كه نمايش و تبلور كمال اعلاى موجود ممكن است- همان است كه از امام عليه السلام صادر مى شود، و با توجّه به اينكه: عبادات ديگران نيز بايد در خطّ عبادت امام و پيروى از او باشد تا از شرك و انحراف و معايب و موانع ديگر مصون بماند، پس امام مقصد اصلى و علّت غايى خلقت خواهد بود.

و نظير اين تحقيق است، آنچه كه آن مرحوم و ديگران از محققان بزرگ فرموده اند كه غرض از خلقت، تخلّق به اخلاق الهى مثل علم و قدرت و ظهور قدرت ربوبى است؛ اگرچه در تمام اشيا و خلقت تمام كائنات، آثار علم و قدرت و حكمت او ظاهر و هويدا است و هرچه هست، آيه و كلمه او است؛ امّا ظهور علم و قدرت او در انسان و استعداد و تخلق انسان به اختيار خود به اخلاق الهى، در مرتبه اى است كه هيچ موجودى غير از انسان آن استعداد را ندارد و تحقق و فعليت كمال اين استعداد و جلوه و نمايش برين و برترين آن، وجود امام 90] و افعال و اخلاق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 89

و جامعيت و نواحى متعدّد كمالى او است.

بنابراين باز هم امام، مقصد اصلى خلقت و خلاصه

و نتيجه علياى آن مى باشد و خدا همه اشيا را براى بشر و بشر را براى انسان كامل كه ولىّ امر هر عصر و قطب دوران و صاحب الزمان است، آفريد، چنان كه براى پديد آمدن ميوه، انسان به ايجاد باغ، آباد كردن زمين، ساختن و كندن جوى و جدول، تهيه آب و احداث قنات و كاشتن درخت اقدام مى نمايد و در واقع همه را براى ميوه مى خواهد و ميوه، مطلوب بالذات و خواسته حقيقى و اوّلى او است و ديگر چيزها مطلوب بالعرض و خواسته تبعى و ثانوى است. شايد همين بود سرّ اينكه ملائكه گفتند:

«أَ تَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدّمآءَ وَنَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدّسُ لَكَ»؛[91]

«آيا مى خواهى كسانى را در زمين بگمارى كه فساد كنند و خون ها بريزند و حال آنكه ما تو را تسبيح مى كنيم».

و پاسخ خداوند متعال كه فرمود:

«إِنّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»؛[92]

«من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد».

اشاره به همين باشد كه: اگرچه مفسد و خونريز در بين بشر پيدا خواهد شد؛ امّا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 90

چون اين نظام منتهى و متضمن وجود بندگان صالح و شايستگان مقام خلافت الهى خواهد شد، بايد برقرار شود و خدا مى داند كه محصول اين جعل خليفه در زمين چه خواهد بود و چه موجودات كاملى را متضمن مى باشد، و مانند ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد خاتم الانبيا و على مرتضى و مهدى خاتم الاوليا از آن به وجود خواهد آمد.

و مخفى نماند: محققين علماى اهل سنّت نيز همگى بر اينكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله داراى چنين منزلت و مقامى است، اتفاق دارند و زبان

حالشان اين اشعار است:

مُحَمَّدٌ الْمُجْتَبى مَعْنى جِبِلَّتِهِ وَما لِآدَمَ طِينٌ بَعْدُ مَجْبُولٌ

وَالْمُجْتَبى تاجٌ عُلْياهُ الرَّفِيعُ وَمالِلْبَدْرِ تاجٌ وَلا لِلنَّحْمِ اكْلِيلٌ

لَوْلاهُ ما كانَ أَرْضٌ لا وَلا أُفُقٌ وَلا زَمانٌ وَلا خَلْقٌ وَلا جِيلٌ

وَلا مَناسِكٌ فِيها لِلْهَدّ أَشْهَبُ وَلا دِيارِيها لِلْوَحْيِ تَزِيلٌ 93]

و اين اشعار:

يا صَفْوَةَ الرُّسُلِ الَّذِي لَوْلاهُ لَمْ يَثْبُتْ عَلى حَدّ الْمَقامِ كَلِيمٌ

كَلّا وَلا سَكَنَ الْجِنانُ أَبٌ وَلَمْ يَنْهَضْ إِلَى الرُّوحِ الْمَسِيحُ رَمِيمٌ

اللَّهُ قَدْ صَلّى عَلَيْكَ فَكُلُّ ذِي مَجْدٍ لِمَجْدِكَ دَأْبُهُ التَّسْلِيمُ 94]

و اين اشعار:

محمّد كازل تا ابد هرچه هست به آرايش نام او نقش بست

چراغى كه انوار دانش بدو است فروغ همه آفرينش از او است

و ابن حجر در" المنح المكّية في شرح الهمزية" در شرح اين شعر:

لَكَ ذاتُ الْعُلُومِ مِنَ الْغَيْبِ وَمِنْها لِآدَمَ الْأَسْمآءُ

مى گويد: مقصود از خلق آدم، خلق پيغمبر ما صلى الله عليه و آله از صلب او بوده است، پس خلق پيغمبر ما، به طريق ذات بوده و خلق آدم به طريق وسيله.[95] و مخفى نماند: محدثين بزرگ اهل سنّت نيز احاديثى روايت كرده اند كه اين وجه، به صراحت از آنها استفاده مى شود؛ از جمله در ذيل حديثى كه متضمن شرح توسل حضرت آدم- على نبينا و آله و عليه السلام- به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد و" حاكم" آن را از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده و به صحّت آن گواهى داده است، چنين آمده كه خداى تعالى خطاب به آدم فرمود:

«إِنَّهُ لَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ وَإِذْ سَأَلْتَنِي بِحَقّهِ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكَ، وَلَوْلا مُحَمَّدُ ما خَلَقْتُكَ»؛

«به درستى كه او (محمّد صلى الله عليه و آله) محبوب ترين خلق به سوى من است،

و حال كه به حقّ او از من سؤال كردى، تو را آمرزيدم، و اگر محمّد نبود، تو را خلق نمى كردم».

اين حديث را علاوه بر حاكم، ابن حجر در" الجواهر المنظم" و بيهقى در" دلائل النبوة" و طبرانى روايت نموده اند.[96] و نيز در ضمن حديثى كه ابن حجر از ابن عباس روايت نموده و آن را صحيح دانسته، آمده است:

«أَوْحَى اللَّهُ تَعالى إِلى عِيسى صلوات اللَّه على نبينا وآله وعليه السلام-: يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 92

عِيسى آمِنْ بِمُحَمَّدٍ وَمُرْ مَنْ أَدْرَكَهُ مِنْ أُمَّتِكَ أَنْ يُؤْمِنُوا بِهِ، فَلَوْلا مُحَمَّدُ ما خَلَقْتُ آدَمَ، وَلَوْلا مُحَمَّدُ ما خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَلَا النّارَ ...»؛[97]

«وحى كرد خداى تعالى به سوى عيسى: اى عيسى! ايمان آور به محمّد و امر كن كسانى از امّت تو كه او را درك مى نمايند به او ايمان آورند. پس اگر محمّد نبود، آدم را نمى آفريدم و اگر محمّد نبود، بهشت و آتش را خلق نمى كردم».

و نيز اين حديث قدسى، معروف بين شيعه و ديگران است:

«لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ»؛

«اگر تو نبودى، من آسمان ها را نمى آفريدم».

و همچنين اين حديث قدسى را روايت نموده اند:

«خَلَقْتُكَ لِأَجْلِي وَخَلَقْتُ الْأَشْيآءَ لِأَجْلِكَ»؛

«تو را به خاطر خودم و همه هستى را به خاطر تو آفريدم».

و در همين معنى و بلكه در تقدم آفرينش آن حضرت بر آفرينش ساير مخلوقات، ظهير فاريابى مى گويد:

ايزد چو كارگاه فلك را به كار كرداز كائنات ذات تو را اختيار كرد

اوّل تو را يگانه و بى مثل آفريدوانگه سپهر هفت و عناصر چهار كرد

نى نى هنوز كاف كن از نون خبر نداشت كايزد رسوم دولت تو آشكار كرد

بديهى است هر مقامى از اين گونه مقامات، غير از

نبوّت و پيامبرى كه به حضرت خاتم الانبيا ختم شده است، برحسب دلايل عقلى و احاديث، براى اولياى بعد از آن حضرت كه ائمه اثنى عشر عليهم السلام مى باشند، ثابت و مسلّم است.

هُمُ الْقَوْمُ مَنْ أَصْفاهُمُ الْوُدَّ مُخْلِصاًتَمَسَّكْ فِي أُخْراهُ بِالسَّبَبِ الْأَقْوى

هُمُ الْقَوْمُ فاقُوا الْعالَمِينَ مَناقِباًمَحاسِنُهُمْ تُرْوى وَآياتُهُمْ تُتْلى 98]

و چه نيكو گفته است ابونواس در خطاب به حضرت رضا عليه السلام:

تَاللَّهِ لَما يَرى خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ صَفّاكُمْ وَاصْطَفاكُمْ أَيُّهَا الْبَشَرُ

وَأَنْتُمُ الْمَلَأُ الْأَعْلى وَعِنْدَكُمْ عِلْمُ الْكِتابِ وَما جآءَتْ بِهِ السُّوَرُ

مُطَهَّرُونَ نَقِيّاتٌ جُيُوبُهُمْ تُتْلَى الصَّلاةُ عَلَيْهِمْ أَيْنَما ذُكِرُوا

مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَوِيّاً حِينَ تَنْسِبُهُ فَما لَهُ مِنْ قَدِيمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرٌ[99]

اگر گفته شود: اين گونه ارتباطى كه شما به آن، به ارتباط آب و جوى، و حتى شاخه و برگ درخت با ميوه مَثَل زديد، به عكس نيز وجود دارد؛ يعنى ميوه هم به وجود آب و جوى و باغ وابستگى دارد؛ بلكه وابستگى آن بيشتر و مؤكّدتر است؛ زيرا بدون وجود آب و درخت، ميوه حاصل نمى شود، در حالى كه بدون ميوه وجود درخت امكان پذير است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 94

پاسخ داده مى شود:

اوّلًا: آنچه در خارج ديده مى شود از درخت هاى بى ميوه، غرض از وجودشان ميوه نبوده است، هرچند شخصى كه آن را كاشته است قصدش ميوه بوده است و اگر او به اين جهت عالم بود، هرگز آن را نمى كاشت. امّا مدبّر حقيقى و فاعل واقعى كه عالم به همه چيز است، از وجود آن درخت آنچه را كه تكويناً خواسته است، حاصل شده است و اين اشكال از اين ناشى شده كه بين فاعل حقيقى عالم با فاعل ظاهرى جاهل فرق نگذارده اند.

در اينجا موضوع سخن،

فاعل حقيقى عالم حكيم است كه خود فرموده است:

«أَفَرَءَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ* ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ»؛[100]

«آيا نديديد تخمى را كه در زمين كاشتيد؟ آيا شما آن را رويانديد يا ما رويانديم؟»

و نيز در آيه ديگر مى فرمايد:

«أَفَرَءَيْتُمْ ما تُمْنُونَ* ءَ أَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ»؛[101]

«آيا نديديد كه شما نخست نطفه اى بوديد؟ آيا شما آن نطفه را به صورت انسان آفريديد، يا ما آفريديم؟»

ثانياً: ارتباط بدن عنصرى امام مانند غير امام با اشياى مادى و عناصر بسيط و مركّب ديگر، اگرچه معلوم و مسلّم است؛ امّا اين خصوصيت را كه فرد خاصى چنان باشد كه ديگران وجودشان به او وابستگى معنوى داشته باشد، هيچ كس غير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 95

از امام دارا نيست، چنان كه در عالم ارتباطات ظاهرى، خصوصيت اينكه فردى بدون پدر و مادر خلق شده باشد، اختصاص به آدم و حوّا دارد و خصوصيت اينكه فردى بدون پدر باشد، اختصاص به مسيح دارد.

ثالثاً: ارتباط وجود امام با مواد و عناصر مثل ساير افراد، در جهت مادّى آنها است، در صورتى كه ارتباط و وابستگى آنها به امام در جهت جسم و روح و ظاهر و باطن وجودشان مى باشد.

به عبارت ديگر: اگرچه وجود عنصرى امام به ماده و عناصر ارتباط دارد؛ امّا نفس اين عناصر و مواد و غيب وجود تمام اشخاص و افراد به وجود امام و غيب وجود آن حضرت كه حقيقت وجود او و اصل ذات او است، ارتباط دارد. و اين خصوصيتى است كه به اذن اللَّه تعالى، فقط امام و انوار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام داراى آن مى باشند.

رابعاً: ارتباط

ميوه به وجود جوى و درخت و خاك و آب، از قبيل ارتباط شى ء به علّت مادى آن است و ارتباط آنها با ميوه از قبيل ارتباط شى ء به علّت غايى آن مى باشد.

بنابراين ارتباط وجود عنصرى امام با آب و خاك و تمام عناصر و هوا و آفتاب و ساير مخلوقات، نظير ارتباط شى ء با علّت مادى خود مى باشد. و امّا ارتباط سايرين با او، نظير ارتباط شى ء با علّت غايى خود است.

و پُر واضح است كه علّت غايى شى ء از علّت مادى و همچنين علّت صورى آن افضل است؛ زيرا كه علّت غايى، مقصود بالذات و بالاصاله و استقلال است و علّت صورت و مادى، مقصود بالتبع و بالعرض است.

بنابراين ارتباط وجود ممكنات به وجود امام به گونه اى كه بيان شد، مقبول و مسلّم است و امرى غريب و مورد استعبادى نيست، همان گونه كه برحسب قرآن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 96

مجيد و قانون مطابقت و ناموس تناسب معلوم مى شود كه آنچه در زمين است، براى اين بشر است و اين بشر سبب و علّت اين خلقت و جلوه اتمّ و اكمل قدرت و علم الهى است:

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارندتا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

و:

تويى تو، نسخه صنع الهى به جواز خويش هر چيزى كه خواهى

همين طور انسان ها نيز وجودشان به وجود امام مرتبط است و طفيل وجود امام و حجت خدا مى باشند و بايد گفت كه:

از رهگذر خاك سر كوى شما بودهر نافه كه بر دست نسيم سحر افتاد

روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست منت خاك درت بر بصرى

نيست كه نيست

ناظر روى تو صاحب نظرانند وليك بوى گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست

همه كمالات به كمال رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سيدة النساء و ائمه طاهرين عليهم السلام مى پيوندد و معيار و ميزان كمال و مصدر هدايت و ارشاد و برهان خلق و حجت خدايند: «فَهُمْ مِفْتاحُ خَزآئِنِ الرَّحْمنِ وَمَعادِنِ الْعِلْمِ وَالْعِرْفانِ وَيَنابِيعِ الْحِكْمَةِ وَالْإِيمانِ»، چنان كه از حضرت صادق عليه السلام مروى است:

«فِي الْأَصْلِ كُنّا نُجُوماً يُسْتَضآءُ بِناوَفِي الْبَرِيَّةِ نَحْنُ الْيَوْمَ بُرْهانٌ

نَحْنُ الْبُحُورُ الَّتِي فِيها لِغائِصِهادُرٌّ ثَمِينٌ وَياقُوتٌ وَمَرْجانٌ

مَساكِنُ الْخُلْدِ وَالْفِرْدَوْسِ نَمْلِكُهاوَنَحْنُ لِلْخُلْدِ وَالْفِرْدَوْسِ خُزّانٌ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 97

مَنْ شَذَّ عَنّا فَبَرَهُوتُ مَكانَتُهُ وَمَنْ أَتانا فَجَنّاتٌ وَرِضْوانٌ»؛[102]

«در اصل ما ستارگانى بوديم كه از ما طلب نور مى شد، و امروز در بين مردم، ما برهان هستيم. ما درياهايى هستيم كه هركس در آنها غواصى نمايد، بهره اش دُر و ياقوت و مرجان است. ما مسكن هاى خلد و فردوس را مالكيم و ما خازنان خلد و فردوسيم.

هركس از ما كنار افتد، برهوت جاى اوست، و هركس به سوى ما بيايد، جايگاهش باغ هاى بهشت و رضوان است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 98

بررسى و توجيه سوم

اگر تقدير خداوند قادر حكيم چنان باشد كه برخى از ملائكه واسطه نزول بعضى بركات و انجام مأموريت هايى شده اند، فيوض عامّ و خاص به واسطه امام به سايرين برسد و امام مجراى فيض باشد: خواه ناخواه وجود و بقاى ساير ممكنات كه به فيض الهى حدوث و بقا دارند، به مجراى فيض او كه به تقدير او از آن مجرا فيض به آنها مى رساند، مرتبط خواهند بود،

و اگرچه در فرض عدم اين مجارى فيض، باز هم فيّاضيت خدا- اگر قصورى در مفاض نباشد- برقرار است.

امّا مى توان گفت: ممكنات همه آن استعداد را ندارند كه بدون واسطه، تلقّى فيض نمايند و قصور خودشان مانع از كسب فيض به طور مستقيم است، نظير اينكه در تعداد معدودات، شمارش از يك شروع مى شود و بدون آن، دوم و سوم و ...

معدود نمى شود، و اعداد بعد از يك، همه به گونه اى حاوى عدد يك مى باشند، هرچند معدودشان غير هم باشند. و اين نه براى نقص قدرت شمارش كننده است؛ بلكه به جهت اين است كه عنوان معدود سوم مثلًا، بدون عنوان معدود دوم و اول امكان وجود ندارد. همچنين فيوض الهى بدون رسيدن به مخلوق اكمل و اشرف، امكان وصول آن به مخلوق مادون نيست، نه براى اينكه در فيض قصورى است؛ بلكه براى آنكه فيض گيرنده استعداد ندارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 99

لذا امام عليه السلام كه در جنبه «يلى الربّى ويلى الخلقى» كامل است، واسطه ايصال بركات مى باشد، چنان كه بسيارى از نعمت هاى الهى در اين عالم به واسطه و بلكه به وسايط به ما مى رسد، و همان طور كه شاخه ها و برگ هاى درخت به واسطه تنه و ريشه درخت از آب و مواد زمين كه برايشان مقرر شده است، استفاده مى نمايند، و چنان كه همه مردم استعداد تلقّى وحى را ندارند و بايد به واسطه نبى و پيغمبر باشد، امكان دارد كه تمام فيوض يا بعضى فيوض ديگر نيز به همين نحو با وسايط مقتضى و مناسب به نيازمندان و مستعدان برسد. بديهى است چنين واسطه اى غير از امام نخواهد بود. و مسأله،

يك مسأله تكوينى خواهد شد كه تخلف از آن نامعقول است.

يكى از محدّثين بزرگ اهل سنّت به نام ابراهيم بن محمّد جوينى شافعى (متوفّاى سال 730) در كتابى كه به نام" فرائد السمطين"[103] آن را موسوم كرده است حديثى را به سند منتهى به حضرت زين العابدين عليه السلام روايت كرده است، كه در ضمن آن فرمود:

«وَنَحْنُ الَّذِينَ بِنا يُمْسِكُ اللَّهُ السَّمآءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وَبِنا يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِها، وَبِنا يُنَزَّلُ الْغَيْثُ وَيَنْشُرُ الرَّحْمَةُ وَيَخْرُجُ بَرَكاتُ الْأَرْضِ، وَلَوْلا ما فِي الْأَرْضِ مِنّا لَساخَتْ بِأَهْلِها»؛[104]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 100

«ماييم كه به واسطه ما نگاه مى دارد خدا آسمان را از اينكه بر زمين افتد مگر به اذن او، و به واسطه ما زمين را نگه مى دارد از اينكه به اهلش مضطرب گردد و به واسطه ما (يا براى ما و به طفيل وجود ما) باران نازل مى كند و نشر رحمت مى نمايد و بركت هاى زمين را بيرون مى آورد و اگر آنچه (آن كس) كه در زمين است از ما نبود، زمين اهل خود را فرو مى برد».

بدر الدين رومى، شارح قصيده برده، در شرح خود به نام" تاج الدرّة في شرح البردة" در شرح اين بيت:

وَكُلُّ آىٍ أَتَتْ الرُّسُلُ الْكِرامُ بِهافَإِنَّمَا اتَّصَلَتْ مِنْ نُورِهِ بِهِمْ

مى گويد: هر معجزه از معجزاتى كه پيامبران آوردند و ساير آياتى كه دلالت بر كمال فضل و راستى گفتارشان از علم و حكمت در ايشان دارد، متصل و واصل به ايشان نشد، مگر از نور او كه اوّل هر نور و مبدأ آن است؛ زيرا كه فرمود: «أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ نُورِي»[105].

و شكى نيست كه انبيا

و رسولان همه از نور واحد، مخلوق مى باشند و آن نور پيغمبر ما است. پس انوار ايشان، شعبه هايى از آن نور و فروغ آن نورند و او نور الانوار و شمس الاقمار است.

و عصام اسفراينى در شرحش بر برده مى گويد: «انوار ساير پيغمبران اثرى از آثار نور آن حضرت است، پس از نور محمّد است نور عرش و كرسى، نور آفتاب و ماه، و انوار جميع پيغمبران ...».[106]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 101

و نيز بدر الدين رومى در شرح اين بيت بوصيرى:

فَإِنَّهُ شَمْسٌ فَضْلٌ، هُمْ كَواكِبُهايَظْهَرْنَ أَنْوارَها لِلنّاسِ فِي الظُّلَمِ

مى گويد: اين آيات روشن به انبيا، از نور پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد، به جهت اينكه او خورشيد فضل خدا و رحمت از براى عموم مردم است و پيغمبران مظاهر نور او و حاملان سرّ او به حسب درجات استعداد و مراتب قابليت هاى خود بودند، انوار حقايق و اسرار دقايق آن حضرت را براى اقوام خود، به دعوت آنها و به تصديق او و اقرار به آمدن او اظهار مى كردند، چنان كه ماه نور آفتاب را ظاهر مى نمايد و حكايت مى كند.[107]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 102

بررسى و توجيه چهارم

امام؛ الگو، نمونه، اسوه و علامت است كه هر تندرو بايد به سوى او بازگردانده شود و الّا گمراه مى شود، و هر كندرو بايد خود را به او برساند و الّا هلاك مى گردد.

چنان كه از مضمون احاديث بسيارى كه از طريق شيعه و اهل سنّت وارد است 108]، كمال ديگران به او تضمين و تأمين مى شود و حركت و سير همه در راه مستقيم فقط با حركت و سير او كنترل و تصحيح

و تعديل مى گردد.

بنابراين نقش امام، نقش سازنده اى است كه بدون آن، سالكان راه كمال نمى توانند به درستى مسير خود اطمينان داشته باشند، و اين است معناى احاديث متواترى مانند احاديث سفينه كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مثل اهل بيت من، مثل كشتى نوح است؛ هركس بر آن سوار شد، نجات يافت و هركس تخلف كرد، هلاك شد. پس هركس متمسّك به امام و هدايت امام و تأسّى به امام شود، نجات مى يابد.

و هركس تخلّف كند، هلاك مى شود».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 103

و همين است معناى احاديث ثقلين 109] كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنها تمسّك به قرآن و عترت را يگانه وسيله امان از ضلالت معرفى فرموده است؛ بنابراين كمال عالم و ماسوى اللَّه، به وجود امام منوط است و بدون وجود امام، عالم فاقد كمال لايق به خود بوده و ناقص خواهد شد، و چون فيض خدا كامل بوده و نقص در آن تصور نمى شود؛ لذا نقص همه به كمال وجود امام كامل مى شود و كسر همه به وجود او جبران مى گردد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 104

بررسى و توجيه پنجم

اشاره

چنان كه كل عالم و تمام آفرينش" كلمة اللَّه الكبرى" و" كتابه التكوينى" و" آية الجامعة" و" اسمه الاعظم" است و دلالت بر ذات جامع جميع صفات كمال او دارد، افراد و انواع و اجزا و اعضاى اين عالم نيز هر يك جداگانه، آيه و نشانه حقّ تعالى و كلمه و اسم و فعل و حرف كتاب تكوينى او هستند:

«فَفِي كُلّ شَيْ ءٍ لَهُ آيَةٌتَدُلُّ عَلى أَنَّهُ واحِدٌ

وَللَّهِ فِي كُلّ تَحْرِيكِهِ وَفِي كُلّ تَسْكِينِهِ شاهِدٌ»

هر گياهى كه

از زمين رويدوحده لا شريك له گويد

به نزد آنكه جانش در تجلّى است همه عالم كتاب حقّ تعالى است

عرض اعراب و جوهر چون حروف است مظاهر همچو آيات و وقوف است

همه ظهور قدرت و علم او، و تسليم فرمان او هستند:

«وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»؛[110]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 105

«هركه در آسمان ها و زمين است، خواه ناخواه مطيع فرمان خداست و همه به سوى او رجوع مى كنند».

و دليل بر كمال و پاكى و تنزّه او از تمام نقايص مى باشند:

«يُسَبّحُ للَّهِ ما فِي السَّمواتِ وَما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»؛[111]

«هرچه در آسمان ها و زمين است خدا را كه پادشاه منزه و مقتدر و داناست تسبيح مى كنند».

بر هر موجودى به حسب كمال مراتب وجودى خود و بر هر انسانى به حسب كمال مراتب انسانيت و تخلّق به اخلاق الهى، اسم او و كلمه او صادق مى باشد.

هرچه كمال فرد و نوع بيشتر باشد، صدق اسم و كلمه بر او كامل تر خواهد شد.

لذا در تفسير آيه شريفه:

«وَللَّهِ الأْسْمآءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»؛[112]

«براى خدا نام هاى نيكويى است، به وسيله آنها خدا را بخوانيد».

وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام:

«نَحْنُ وَاللَّهِ الْأَسْمآءُ الْحُسْنَى الَّذِي لا يُقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ طاعَةٌ إِلّا بِمَعْرِفَتِنا قالَ فَادْعُوهُ بِها»؛[113]

«به خدا سوگند! اسماء حسنى ماييم؛ از احدى طاعتى پذيرفته نمى شود مگر به معرفت ما، كه خدا فرمود: پس بخوانيد او را به آنها».

چون امام در بين تمام آيات و كلمات الهى، آيت كبرى و تامّه و كلمه عليا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 106

و اسم اعظم تكوينى است، چنان كه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است:

«ما

للَّهِ عَزَّوَجَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنّي وَلا للَّهِ مِنْ نَبَأٍ أَعْظَمُ مِنّي»؛[114]

«براى خداوند عزّوجلّ نشانه و خبرى بزرگ تر از من نيست».

امام اسم تكوينى" الولى" و" الحاكم" و" الهادى" و" العادل" و" العالم" و" القادر" است. و به عبارت ديگر: امام كسى است كه هر يك از اسما و صفات الهى را كه در ممكن- در حدّ امكانيتش- امكان حصول داشته باشد، دارا باشد. بديهى است همه ممكنات، كلمات و اسماى الهى هستند، قرآن كريم مى فرمايد:

«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»؛[115]

«بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات و آثار قدرت و آيات پروردگار من و مخلوقات او مركّب باشد، هر آينه دريا تمام شود پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام شود، اگرچه مانند آن مدد بياوريم».

همه آيات خدا هستند؛ امّا مانند اسماى لفظى كه دلالت آنها بر مسمى در صراحت و ظهور و ذات و صفت و صفت ذات و فعل متفاوتند، اسماى تكوينى نيز متفاوتند؛ مثلًا هر عالمى علمش دلالت بر علم خدا دارد؛ امّا دلالت علم يك شاگرد دبستانى در حدّ يك معلم، و دلالت علم يك معلم در حدّ يك استاد و يك فيلسوف و مجتهد و مرجع تقليد نيست. دلالت علم كسى كه «عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»[116] است، در حدّ علم «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»[117] كه امام عليه السلام است، نمى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 107

پس بديهى است چنين اسمى جامع مراتب و كمالات اسماى مادون خون مى باشد و چنان كه در اسماى لفظى، بعضى از اسما، جامع مفاد اسماى ديگر هستند- مثلًا اسم" القادر" جامع مفاد اسم" الخالق"،"

الرازق"،" المحيى"،" المميت"،" الشافى" و اسم هاى شريفه ديگر است؛ يا اسم" العالم" جامع مفاد" السميع"،" البصير" و" الخبير" و كلمه و اسم جلاله" اللَّه" حاكى از تمام اسما و جامع مفاد همه است- در اسماى تكوينى و كلمات اللَّه نيز بعضى از اسماى جامع مراتب و كمالات اسماى ديگر مى باشند و دلالتشان بر مسمى ظاهرتر و جامع تر است.

و به عبارت ديگر: چنان كه بعضى صفات، از شؤون و جلوه هاى صفات ديگرند و ذات وحدانيت و احديت مصداق آن صفات است.

بعضى از اسما نيز به اعتبار مسمّياتشان- كه صفات فعلى يا ذاتى مى باشند- از شؤون و جلوه هاى اسماى مسميّات ديگرند كه گاه آن مسمّيات، صفات فعل يا صفات ذات و يا ذات مقدّس الوهيت مى باشند؛ بنابراين وجودات و ذوات مقدّس چهارده معصوم عليهم السلام اسماى تكوينى الهى هستند.

و همان طور كه اسمايى مثل" الخالق"،" المعزّ" و" المذلّ" به اسم" القادر" و همه اسما به اسم" اللَّه" و" لا إله إلّاهو" منتهى مى گردند و به آن وابسته اند و تحت آن اسم قرار دارند، اسماى تكوينى نيز همه تحت اسم تكوينى محمّد؛ يعنى" وجود محمّد صلى الله عليه و آله"، و در درجه بعد، تحت اسماى ساير چهارده معصوم؛ يعنى" وجودات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 108

آنها" قرار دارند و همه آن اسماى تكوينى، ظهور صفتى و كمالى از كمالات آن ذات مستجمع جميع صفات كمالى مى باشند كه اسم اعظم و اكبر تكوينى بر آن دلالت دارد و وابسته به آن اسم هستند. اسامى لفظى، لفظشان وابسته به اسم اعظم و كلمه جلاله است، به اعتبار آنكه مسمّيات آنها شؤون و صفات مسمّى به اسم اعظم است و

آن اسم اعظم حاكى از آن صفات و حاوى تمام آنها است و نزديك به اين بيان است، اين شعر مشهور:

نام احمد نام جمله انبيا است چونكه صد آمد، نود هم پيش ما است

همان طور كه عدد حاوى تمام اعداد از يك تا صد است، اسم احمد هم پيش ما انبيا است و آن حضرت جامع كمالات تمام مخلوقات ما دون خود است و آنها نيز به آن وابستگى دارند، همان وابستگى كه اسم" المتكلم" و" العزيز" و" المقتدر" با اسم" القادر" و همه اسما به اسم اعظم و جلاله" اللَّه" دارند.

و به عبارت ديگر: ذات الوهيّت است كه قادر است و عالم و ... و صفات او عين ذات اوست، و او مصداق همه صفات كماليه است. و اگرچه همه اسماء الحسنى بر او- عزّ اسمه- صادق است و بالالتزام بر ذات جمع جميع صفات كمالى هم دلالت دارند؛ چون مثلًا" القدير" و" العزيز" و" العالم" و" الخالق" مطلق بالذات و جز ذات جامع جميع صفات كمال نيست؛ امّا به دلالت مطابقى- چنان كه در اسم جلاله مى فرمايند- دلالت بر او ندارند.

و به عبارت ديگر: مضمونشان" هو القدير" و" هو الجليل" و" اللَّه على كلّ شى ء قدير" و" اللَّه عالم بكلّ شى ء" است. و چنان كه درك صفت بودن موصوف امكان پذير نيست، اسم صفت نيز بدون اسم موصوف قابل درك نيست يا لا اقل تبادر موصوف از آن به ذهن با وجود اسم موصوف و اسم اكبر و اعظم او بيشتر خواهد بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 109

بنابراين دلالت اين اسما بر معنى و شناخت آنها در حدّى به اسماى ديگر و شناخت مفاد آنها

ارتباط دارد و به احتمالى هرچند بعيد شمرده شود، محتمل است مفاد حديث معروفِ: «مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ، ماتَ مِيتَةً جاهِلِيَّةً» همين باشد؛ چون امام كلمة اللَّه العليا و آية اللَّه العظمى و اسم اكبر الهى است، كسى كه اين اسم را نشناسد، خدا را نشناخته است، چنان كه اگر كسى اسماء الحسناى الهى را نشناسد، او را نشناخته است.

سخنى ديگر:

خواننده عزيز، اين بحث بيش از اين قابل اطاله است؛ ولى چون ظرافت و لطافت آن زياد است و با اندك لغزش قلم، مطلب نامفهوم و بلكه ممكن است اشتباه عرضه شود، از آن بيمناكم كه عبارات و الفاظم رسا نباشد و مطلب را چنان كه حقّ آن است، نرساند. تا اين حدّ هم كه توضيح دادم، چون كافى و خالى از قصور بيان نيست، معذرت مى خواهم و با استشهاد به اين شعر با مضمون و محتوى

وَإِنَّ قَمِيصاً خِيطَ مِنْ نَسْجِ تِسْعَةٍوَعِشْرِينَ حَرْفاً عِنْ مَعالِيهِ قاصِرٌ

سخن را به گونه ديگرى كه تعقيب بحث و موجب مزيد معرفت و بصيرت شود، ادامه مى دهيم:

انسان در بين تمام انواع موجودات ممكن، استعداد ترقى و كمالش از همه بيشتر است و چنان است كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

«الصُّورَةُ الْانْسانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَجِ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَهِيَ الْكِتابُ الَّذِي كَتَبَهُ بِيَدِهِ، وَهِيَ الْهَيْكَلُ الَّذِي بَناهُ بِحِكْمَتِهِ، وَهِيَ مَجْمُوعُ صُوَرِ الْعالَمِينَ، وَهِيَ الْمُخْتَصَرُ مِنَ الْعِلْمِ فِي اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ»؛[118]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 110

«صورت انسانيت، بزرگ ترين حجت هاى خدا بر خلق او است و آن كتابى است كه خداى تعالى با دست تواناى خود آن را نوشته، و آن هيكلى است كه به حكمت خود

آن را بنا كرده، و آن مجموع صورت جهان ها و عوالم است و آن مختصر علومى است كه در لوح محفوظ است».

براساس همين شرافت و شأن و استعداد است كه انسان نيازش به تربيت الهى و بارش باران رحمت و فيض ربوبى از همه بيشتر است؛ چون نياز يك كوزه به آب به همان مقدار است كه شاعر گفته:

گر بريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى

امّا نياز جوى و نهر و رودخانه به مقدار ظرفيت آنها است. انسان به رحمت بيشتر، به علم زيادتر، و به تربيت متعالى تر محتاج است؛ چنان كه رودخانه و دريا به آب بيشتر نياز دارد:

آب كم جو، تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست

موجودات برحسب استعداداتى كه براى كمالات دارند و برحسب سعه دركى كه به سعه فقر و حاجت خود داشته باشند، از فيوضى غيبى و عنايات لاريبى بهره مند خواهند شد.

بديهى است فقر نبات و گياه به تربيت، از فقر جماد بيشتر است؛ يعنى قابليت قبول تربيت در آن زيادتر است، و فقر و نياز حيوان هم از نبات بيشتر است، چنان كه فقر و حاجت انسان از كل ممكنات زيادتر و وسيع تر است، و فقر افراد انسان نيز به حسب ذات و بعضى عوارض و امور غير اختيارى متفاوت است، و به حسب جهل و علمشان تفاوت مى كند. جاهل اگرچه فقر علمى دارد؛ امّا همانند عالم احساس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 111

فقر نمى كند، يك دانشجو يا يك طلبه با ياد گرفتن چند اصطلاح، بسا گمان كند كه همه علوم را ياد گرفته است، در حالى كه يك نفر فقيه و

عالم و فيلسوف هرچه علمش زيادتر مى شود، فقر و نياز و وابستگى و تعلق خود را به خدا بيشتر درك مى كند، و تواضع و فروتنى اش زيادتر مى شود و خود را در برابر علم الهى چون قطره اى از دريا و از آن كمتر و فرومايه تر مى يابد، و زبان حالش اين شعر خواهد شد:

يكى قطره باران ز ابرى چكيدخجل شد چو پهناى دريا بديد

كه جايى كه درياست من كيستم؟ور او هست حقّا كه من نيستم

از اين جهت است كه امام، انسان مافوق (نه مافوق انسان) و ممكن مافوق (نه مافوق ممكن) است، رئيس فقرا است؛ يعنى تمام هويتش فقر و احساس نياز به خداى بى نياز است و چون بيشترين استعدادها را دارد، بيشترين نيازها را به خدا دارا است و لذا به كسب بيشترين عنايات و عطيات و افاضات الهى به حكم «العطيات بقدر القابليات» نايل است.

از دعاهايى كه از امامان عليهم السلام روايت شده و از حالاتشان در هنگام دعا و عبادت استفاده مى شود كه: چنان عرض فقر و مسكنتى كه از آنان در درگاه خدا ظاهر شده، از ديگران (حتى بزرگ ترين فلاسفه الهى) ديده نشده است. و اين شعور به فقر و نياز و خود را نديدن و چيزى نشمردن، در آن بزرگواران چنان شدت و رسوخ داشته است كه احساس حاجت به خدا و لطف و كرم او از بزرگ ترين و متعالى ترين درجات ايشان بوده است، آنان عزّت خود را به عبوديت و پرستش و بندگى او مى دانستند كه در مقام مناجات عرضه مى داشتند:

«إِلهِي! كَفى لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً، وَكَفى لِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2،

ص: 112

رَبّاً»؛[119]

و حجت خود را فقر خود قرار مى دادند، و به آن از خدا حاجت مى طلبيدند كه:

«إِلهِي حُجَّتِي وَوَسِيلَتِي فاقَتِي»؛[120]

حقّاً بايد سير قافله ممكنات و كاروان انسانيت، براى وصول به اين مقام و براى نزديك شدن به اين مقام و شباهت يافتن به صاحبان اين مقام باشد، كه اگر اين نباشد، مسير آنان لغو و پوچ و بيهوده خواهد شد و عالم به آن گونه كه" اگزيستانسيا ليست ها" و" سارترها" و" ماركسيست ها" و ملحدان ديگر معتقدند، هيچ گونه تفسير و توجيهى نخواهد داشت، و همان بهتر كه با بمب هاى ويران كننده يك باره آن را ويران و نابود كنند و به اين مرارت ها، جنگ ها، كشمكش ها، ناكامى ها، ناراحتى ها و فلاكت ها پايان دهند و همه را و آيندگان را از اين تاريك خانه و وحشتكده خلاص سازند.

امّا اگر بشر به منتهاى واقعى مسير جهان و انسان، آگاه شد و نظام امامت و انسان كامل و كمال انسان را شناخت، آگاهى مى يابد و اميدوار مى شود و به زندگى و كمال و ترقى علاقه مند مى گردد و عالم را با معنا و با محتوا مى شناسد؛ معنايى كه جمال حقيقت را به انسان نشان مى دهد و عالم را گلستان و با روح و با هدف معرفى مى نمايد.

چه زيبا و چه با حقيقت است حركت جهان كه به سوى شخصيت هايى مانند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 113

محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين مى رود و افرادى مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و شهيدانى چون حمزه، جعفر و پاك بازان و فداكارانى چون شهيدان كربلا و كوبندگان ستمگران چون حجر بن عدى، عمرو بن حمق، ميثم و رشيد هجرى، و دانشمندان و علمايى مانند زراره، محمّد بن مسلم،

ابن ابى عمير، زكريا بن آدم قمى، كلينى، شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضى و سيد رضى، شيخ طوسى، علّامه حلّى، شهيدين، شيخ انصارى، ميرزاى شيرازى، آيت اللَّه بروجردى و هزارها افراد از اين قبيل در هر رشته از كمال انسانى به دنيا تحويل مى دهد.

از نظر يك نظام سوسياليستى، سير جهان و انسان به سوى جامعه اى است كه خالى از درك هاى انسانى و معنويات باشد، سير به سوى جامعه اى كه فردى مثل «استالين» در آن ديكتاتور و فرمانروا، و به طور عملى و بى منازع، مدّعى خدايى باشد، يا فرعون ديگر مثل" برژنف" زمامدار باشد و كشورى ضعيف را كه در همسايگى او قرار دارد، مورد هجوم وحشيانه قرار دهد و از زمين و هوا به كشتار مردم و ويران كردن خانه هاى مردم مستمند روستاها و شهرها بپردازد و مدرن ترين اسلحه ها را براى زير يوغ گرفتن يك ملّت آزاده به كار برد و بيش از يك ميليون انسان از كوچك و بزرگ و زن و مرد را قتل عام و بيش از يك ميليون نفر را از خانه و كاشانه خود آواره سازد، و هنوز هم كه هنوز است، دست از سر آنها بر ندارد و چنان نشان دهد كه تا كشورشان را تصرف نكند، اگرچه به قيمت جان تمام مردم باشد، تصميم سبُعانه خود را نخواهد شكست؛ و همچنين فراعنه ديگرى كه بعد از برژنف، يكى پس از ديگرى روى كار مى آيند، نيز همان خطّ و مشى را دنبال مى كنند.

چنين جامعه اى، با چنين رهبران خونخوار و بى ايمان به شرف انسانيت، اگر هم در بين خودشان با استضعاف ديگران و غارت مستضعفان، خوراك و مسكن و ساير

وسايل رفاه مادى را فراهم كنند، از يك دامدارى آماده و پر از كاه و علف كه در آن، همه ارزش هاى متعالى انسان پوچ و بى معنى و مسخره باشد، بيشتر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 114

نخواهد بود.

و امّا از نظر نظام سرمايه دارى هم بهتر از اين نيست كه هدف سير آن، سير به سوى خودكامگى ها، حيوانيت، شهوات، آزادى هاى غير سالم و نامحدود، طبقه بندى، تبعيض و استثمار، كاخ سفيد با آن تجملات، حكومت كِندى هاى شهوت ران و آلوده دامان و كارتر و هنرپيشه اى ريگان و نوكرهاى صهيونيسم و سرمايه داران خون آشام است.

به طور حتم، هدف جهان را هرچه بگويند و مقصد جهان را هرچه بدانند، اين جامعه ها و اين نظام ها (كه در آنها سرنوشت بشريت در اختيار دو نفر وحشى درنده قرار دارد كه جز از جهت ترس به سوى يكديگر حمله نمى كنند) نمى باشد و اين رژيم ها كه بخش عمده محصول زحمت و تلاش انسان ها را صرف تجهيزات جنگى و ساختن سلاح هاى مخرّب و وحشت ناك براى ادامه استكبار و استعلاى خود مى نمايند، نيست و اگر اين هدف باشد (كه هرگز نيست)، جا دارد همه با فرشتگان هم زبان شده و بگويند:

«أَ تَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدّمآءَ».[121]

نظام الهى امامت به همه اين پرسش ها پاسخ مى دهد و وجود امام همه اين ايرادات را از ميان مى برد و بر همه كاخ نشين ها و استكبارها، استعلاها و استعباد انسان ها (كه در عصر ما بزرگ ترين و ستم كارترين و برترى جوترين آنها حكومت ماركسيسم و ملحد شوروى و رژيم استعمارگر و صهيونيسم پرور آمريكا است) خط بطلان مى كشد و علوّ و برترى جويى را، حتى در كمترين جلوه اش به شدت محكوم مى سازد و اين

آيه را شعار و بنياد رابطه خود با مردم- چه قوى و نيرومند و چه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 115

ضعيف- مى داند:

«تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[122]

«ما اين دار آخرت را براى آنانكه در زمين اراده علوّ و فساد و سركشى ندارند قرار مى دهيم و عاقبت نيك، مخصوص پرهيزكاران است».

پس هر كجا ذره اى علوّ خواهى و برترى جويى بر ديگران است، آنجا نظام امامت مستقر نيست. طغيان و ديكتاتورى و زور و استبداد- حتى در يك دِه و يك خانه و از يك كدخدا و يك سرپرست خانواده- به هر صورت و به هر شكل محكوم است و اينان از بهشت خدا محرومند و عاقبت نيك و پايان خوب براى كسانى است كه از مظاهر گردنكشى، خود برگزينى، فخر و اعتبار فروشى، استضعاف و كوچك شمردن ديگران پرهيز مى نمايند.

نظام امامت؛ يعنى حركت همه براى على عليه السلام و به سوى روش و حكومت على و مهدى عليهما السلام. و در اين نظام است كه حكومت به عنوان يك هدف مقصود نيست و هر كس هم آن را به عنوان يك هدف بخواهد، شايسته حكومت و هيچ منصبى در اين نظام نيست؛ بلكه حكومت وسيله اقامه عدل، دفع باطل و ستم، احقاق حقوق، اجراى احكام، ترقى واقعى انسان ها، كمك به ضعفا، تأمين رفاه و امنيت و آزادى همگان است.

«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ».[123]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 116

رهبران اين نظام امامت، افرادى هستند كه خداى تعالى مى فرمايد: اگر آنها را در زمين متمكّن

و صاحب نيرو گردانيم، نماز را برپا داشته و زكات را مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان كارها با خدا است. در پرتو اين نظام است كه زندگى اصالت مى يابد، معنى پيدا مى كند و براى آن سير و كوشش و حركت و كار و تلاش با ارزش و عقلانى خواهد شد.

و الّا بشر كجا مى رود؟ و كجا مى رود؟ به سوى بمب هاى اتم و هيدروژن و جنگ هاى جهانسوز؟ يا به سوى دنياى مادّى و صنعتى و تمدنى كه اين همه بدبختى ها، فشارها، عيّاشى ها، تجمل پرستى ها و تبعيضات را به وجود آورده است؟ يا به سوى نژادپرستى و استعمار آمريكا؟ يا به سوى جامعه حيوانى و ماشينى و مسلوب الاختيار كمونيسم كه در آن آزادى و انسانيت به معانى حقيقى و متعالى اش قابل درك نيست؟

كدام يك از اين نظام ها و سازمان ها مى تواند هدف نهايى و پاسخ گوى روح

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 117

وسيع بشر باشد؟ بشر به هر كدام رسيد، گم شده خود را در آن نيافت.

اين سازمان هاى بين المللى كه هر كدام زير نفوذ يك ابرقدرت قرار دارند و به اسم حقّ، باطل و به اسم عدل، ظلم و به نام همزيستى مسالمت آميز و حسن همجوارى، توطئه و خيانت و تجاوز به همسايه مى نمايند و از هيچ گونه عمل خلاف قواعد انسانى روى گردان نمى باشند.

اين سازمان ملل است كه علاوه بر هزار و يك ايراد كه به آن وارد است، بارزترين نشان اساس خبيث آن- كه حفظ منافع زورمندان و استضعاف گران است- حقّ" وتو" است كه پنج حكومت مستكبر و جهانخوار و عامل عمده فساد دنيا و عقب ماندگى مستضعفان، اين حقّ

را در اين سازمان دارند. اين حقّ غير شرعى و خلاف عدالت، اين پنج حكومت را مسلّط مى سازد، از اجراى هر تصميمى كه مخالف منافع خودشان باشد، جلوگيرى نمايند و آن را وتو كنند، ديگر اين مطرح نيست كه چرا اين حقّ براى آنها باشد؟ و چرا حكومت هاى ديگر و كوچك اين حقّ را نبايد داشته باشند؟ و چرا در تمام آفريقا هيچ كشورى داراى اين حقّ نيست؟

همه اين سخنان و نقشه هايى كه ابر ستمگران براى فريب عوام يا بهانه داشتن و بهانه ساختن براى مداخله در امور ديگران عنوان مى كنند، فاقد حقيقت و ارزش است، چنان كه در ضمن اشعارى عرض كرده ام:

منشور سازمان ملل حرف است چون نيستش حقيقت و مبنايى

آوازه عدالت و آزادى اسم است و هيچ نيست مسمّايى

تا كى به جان و مال بشر دارنداين رهزنان حكومت و آقايى

واقعاً اگر اميد رسيدن به حكومت جهانى مهدى عليه السلام و برقرار شدن نظام امامت در محدوده هاى كشورى و منطقه اى در تحت ولايت نوّاب عام آن حضرت" فقهاى عادل" نباشد، هيچ گونه اميدى براى بشر باقى نخواهد ماند و تمام سعى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 118

و تلاش هاى او بيهوده و بى نتيجه خواهد شد.

اين آزمايش هايى كه بشر از رژيم هاى گوناگون كرده و اينكه به هر رژيمى روى مى آورد، آن را برآورنده خواسته هاى واقعى خود نمى بيند، موجب مى شود كه وقتى منادى آسمانى مردم را به حكومت جهانى مهدى- سلام اللَّه عليه- بخواند، جمعيت هاى محروم و گروه هاى مستضعف در همه جهان از آن استقبال نمايند و حكومت الهى را به جاى تمام اين حكومت هاى گوناگون از جان و دل بپذيرند.

چنان كه در روايات قريب به اين

مضمون روايت شده است كه: هنگامى حكومت مهدى عليه السلام اعلام و برقرار مى شود كه بشر تمام حكومت ها و رژيم ها را امتحان كرده باشد و ناتوانى، نارسايى ها، مفاسد و معايب آن را دانسته و فهميده باشد كه در حقيقت برايش يك راه و يك اميد بيشتر باقى نمانده است.

متن روايت اين است:

«لَنْ يَبْقَ أَهْلُ بَيْتٍ لَهُمْ دَوْلَةٌ إِلّا وُلُّوا قَبْلَنا حَتّى لا يَقُولُ أَحَدٌ وَإِنّا لَوْ وُلّينا لَعَدَلْنا مِثْلَ هؤُلآءَ».[124]

بديهى است در چنين وضعى كه همه از كارسازى رژيم ها و مكتب هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 119

گوناگون مأيوس شدند، دعوت الهى مهدى عليه السلام را از جان و دل مى پذيرند و مستضعفان جهان به يارى آن حضرت كه منصور به رُعب و مؤيد به نصر خدا است، برمى خيزند و مستكبران را از صحنه مداخله در امور جوامع بشرى بر كنار مى نمايند. و در چنان جهانى كه پر از استكبار و استضعاف شده و همه چشم به راه و منتظر يك حركت و نهضت و بيرون آمدن دست غيبى از آستين مصلح جهان و موعود پيغمبران باشند، ناگهان وعده الهى محقق مى شود و مهدى موعود كه علايم و نشانى ها و خصوصياتش در صدها حديث بيان شده است ظهور مى فرمايد و عالم را پر از عدل و داد مى كند:

«فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً».[125]

در اينجا سخن را در اين رساله به پايان مى رسانيم و خوانندگان كاوشگر و معرفت جو را به كتاب محققين علما و آگاهان به كتاب و سنّت و معارف آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- ارجاع مى دهيم و فقط به پرسشى كه ممكن است براى بعضى در

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 2، ص: 120

رابطه با مطالب گذشته پيش بيايد، در خاتمه اين رساله جواب مى دهيم:

پرسش اين است كه: آنچه گفته شد از وابستگى جهان به وجود امام عليه السلام در صورتى صحيح است كه امام و حجت همراه با وجود عالم، همواره و حتى قبل از خلقت آدم و حوّا وجود داشته باشد؛ امّا در صورتى كه سلسله حجج الهى به وجود آدم منتهى شود، يا به عبارت ديگر: از او آغاز گردد، ساير اجزاى عالم قبل از خلقت حجج، چه وابستگى به وجود آنها خواهند داشت و چگونه اين وابستگى قابل توجيه است؟

پاسخ اينكه:

اوّلًا: بر حسب بعضى از توجيهات كه يادآور شديم، حتى اگر شخصى كه اكمل و اشرف كاينات است و وجود جهان وابسته به او است، بعد از خلقت عالم و به صورت يك جزء و يك واحد از اجزاى عالم آفريده و موجود شود، وابستگى سايرين به وجود او قابل انكار نخواهد بود. و به قول خاقانى؛ همان وجود او، بعد از اينكه جهان مراحلى را طى كرد، دليل بر كمال او است.

خاقانى گويد:

اگرچه بعد همه در وجودش آوردوجود آخر او بر كمال او است گوا

نه سوره از پس ابجد همى شود مرقوم نه معنى از پس اسما همى شود پيدا

نه روح را پس تركيب صورت است نزول نه شمس را ز پى صبح صادق است ضيا

ثانياً: برحسب اخبار معتبر، انوار پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين- صلوات اللَّه عليهم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 121

اجمعين- پيش از همه خلق شده اند[126] «وَأَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ» آن بزرگواران بوده اند. و از حضرت مولى اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«كُنْتُ مَعَ

الْأَنْبِيآءِ سِرّاً، كَما كُنْتُ مَعَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله جَهْرَاً».[127]

رواياتى كه در گزارش معراج حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد شده و همچنين بعضى احاديثى كه در تفاسير آياتى مثل: «وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ»[128] وارد شده، نيز بر اين دلالت دارند كه انوار خمسه طيبه و ساير ائمه معصومين عليهم السلام پيش از ظهور و تجلى آنها در اين جهان آفريده شده اند و بعضى از پيامبران، مانند حضرت ابراهيم خليل اللَّه عليهم السلام به ديدار و زيارت آن انوار نايل شده و به آن بزرگواران در حوايج مهم و شدايد متوسل شده و خدا را به حقّ آنها خوانده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 122

يكى از نكته ها و اسرار اينكه: بر حسب اخبار متواتر كه از طريق سنى و شيعه روايت شده است، عيسى على نبينا و آله و عليه السلام- با آن مقام كلمة اللهى و روح اللهى، در نماز به حضرت مهدى- ارواحنا فداه- اقتدا مى كند، همين موضع بلند و علوّ رتبه و كمال آن حضرت است كه بايد حتى مثل عيسى به آن مقتداى جهانيان اقتدا نمايد.

و مؤيّد اين مطلب حديث معروف از رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه فرمود: «لَوْ كانَ مُوسى حَيّاً لَما وَسِعَهُ إِلَّا اتّباعِي»[129] و حديث «آدَمُ وَمَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوآئِي يَوْمَ الْقِيامَةِ»[130] و چه نيكو سروده شده است:

جهان روشن از لُمعه روى اوشب قدر، تارى ز گيسوى او

چو سازد لواى خلافت بلنددر آرد سر عاصيان در كمند

نهالى است از گلشن اصطفاثمربخش اصحاب صدق و صفا

سرشته به آب كرامت گِلش محيط علوم لدنّى دلش

مه رايتش ثالث ماه و

خورز عدلش شود جمله آفاق پر

چو گردد به محراب اين مقتداكند پور مريم بدو اقتدا

و چون در اين موضوع اگر بخواهيم بسط سخن بدهيم و پيرامون اين روايات و تحقيقات و لطايف و مطالبى كه علماى اهل تحقيق فرموده اند، سخن بگوييم، از وضع اختصارى كه در اين رساله منظور است خارج خواهيم شد، با تقديم درود به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 123

صاحب مقام ولايت عظمى و امامت كبرى حضرت بقية اللَّه صاحب العصر و ولى الامر، حجة بن الحسن العسكرى عليهما السلام و كلّيه شيعيان و مؤمنان به ولايت آن حضرت، و منتظران ظهور آن يگانه رهبر و ولىّ امر كل- ارواح العالمين له الفداء- و ضمن عرض ضراعت و مسكنت، با اين سه بيت شعر، خطاب به آستان فرشته پاسبان آن ولىّ دوران و قطب زمان نموده، رساله را پايان مى دهيم.

دل دردمند عاشق، ز محبّت تو خون شدنه كُشى به تيغ هجرت، نه به وصل مى رسانى

نمى روم ز ديار شما به كشور ديگربرون كنيدم از اين در، آيم از درِ ديگر

من ار چه هيچ نِيَم، هرچه هستم آن توام مرا مران كه سگى سر بر آستان توام

و اين چند بيت را نيز از اشعار مرحوم آيت اللَّه والد كه تضمين اشعار معروف خواجه حافظ شيرازى است، اضافه مى كنم:

اى زيب ده عالم، مجموعه زيبايى سرحلقه جن و انس، سردفتر دانايى

در پرده غيبت چند، اى مهر جهان پايى اى پادشه خوبان، داد از غم تنهايى

دل بى تو به جان آمد، وقت است كه بازآيى

اى عشق تو اوّل فرض، در مذهب اسلامى جان مى دهمت گر باد، آرد ز تو پيغامى

صحراى تجلّى را، از

مهر بنه گامى اى درد توام درمان، در بستر ناكامى

و اى ياد توام مونس، در گوشه تنهايى

اميد وصال تو، اى دوست جوانم كردعشق تو مرا فارغ، از هر دو جهانم كرد

بازآ كه فراق تو، بى تاب و توانم كردمشتاقى و مهجورى، دور از تو چنانم كرد

كز دست بخواهد شد، پايان شكيبايى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 124

«اللَّهُمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ وَزَيّنِ الْأَرْضَ بِطُولِ بَقآئِهِ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَالْمُجاهِدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَصَلّ عَلَيْهِ وَعَلى آبآئِهِ الطّاهِرِينَ».

و آخر دعوانا أن الحمد للَّه ربّ العالمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 125

عقيده نجات بخش پيرامون عقيده به ظهور و حكومت حضرت مهدى ارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 127

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِي السَّمآءِ* تُؤْتِى أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبّها وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُنَ»؛[131]

« (اى رسول ما) آيا نديدى خداى تعالى چگونه كلمه پاكيزه را به درخت زيبايى مَثل زده كه اصل ريشه آن ثابت و شاخه آن به آسمان كشيده شده است و به اذن خدا همه وقت ميوه هاى خوبى مى دهد. خدا اين چنين مثال هاى واضح و روشن براى يادآورى مردم مى زند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 129

مقدمه

بدون ترديد، عقيده به ظهور" مهدى عليه السلام" يك عقيده كاملًا اسلامى است كه ريشه هاى ثابت آن در كتاب و سنّت، به طور صحيح و متواتر قرار دارد، و در اينكه نمى توان آن را از دعوت اسلامى جدا ساخت، هيچ گونه شك و ترديدى نيست.

آياتى از قرآن مجيد و بسيارى از احاديث و اخبار، چنان اين اعتقاد را تحكيم و استوار نموده اند كه حتى انكار آن (مانند انكار اصل رسالت و نبوّت) در بعضى از روايات، كفر شمرده شده است.

اگر ما از اين قرن خودمان- كه قرن چهارده هجرى است- تا عصر مقدّس رسالت را بررسى كنيم، مى بينيم اصل ظهور مهدى عليه السلام در تمام اين چهارده قرن، بين صحابه و تابعين و علما و محدثين و ادبا و شعرا و خلفا، همواره يك موضوع ثابت و غير قابل انكار بوده است و شخصيت هاى سرشناس علمى و ادبى و سياسى، به آن مؤمن و معتقد بوده اند.

اگرچه از كتاب هايى مثل كتاب منتخب الاثر"، كثرت اين اخبار و احاديث از

طرق شيعه و اهل سنّت معلوم مى شود، هم اكنون كتابى جامع تر از حيث مصادر و مآخذ و مدارك و مطالب علمى و تحقيقى، در دست تأليف است كه حيات امام عليه السلام و مشخصات آن حضرت را از جهات مختلف روشن مى سازد؛ امّا با قطع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 130

نظر از تتبّعات گسترده مى توان گفت: براى مردمى كه كم و بيش، اهل اطّلاع و تحقيق و مراجعه به كتاب هاى اسلامى در رشته هاى حديث، تفسير، تاريخ، كلام و مذهب مى باشند، دو نقطه حسّاس در اين مسأله واضح و مسلّم است:

نخست اينكه: مسأله ظهور حضرت مهدى عليه السلام يك مسأله اسلامى خالص است كه مسلمانان آن را از زبان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيده و از آن حضرت فرا گرفتند و مانند هر موضوع بديهى اسلامى ديگرى نياز به اثبات ندارد.

و ديگر اينكه: تعيين او در فرزند منحصر به فرد حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نيز عقيده اى است كه قبل از ولادت حضرت مهدى عليه السلام؛ يعنى قبل از سال 255 هجرى و قبل از ولادت پدر بزرگوارش، از اهل بيت رسالت گفته شده است، و اهل بيت عليهم السلام هم اخبار خود را مستند به رسول خدا صلى الله عليه و آله داشته اند. علاوه بر احاديثى كه از طرق اهل سنّت نيز در اين باب رسيده است.[132]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 131

و احتمال اينكه اين اخبار و احاديث پس از ولادت حضرت، يا در زمان غيبت صغرى يا كبرى در منابع حديثى و متون شيعه وارد شده باشد، به طور قطع غير عقلايى و مردود است؛ زيرا

كتاب هايى كه اين احاديث در آنها ضبط است، كسانى آنها را تأليف كرده اند كه احتمال اينكه كلمه اى جعل نمايند، در حقّ آنها داده نمى شود و به وثاقت و صدق امانت، معروف و مشهورند.

اين افراد، هر يك اين احاديث را از شيوخ خود و از كتب حديثى ديگرى كه قبل از ولادت پدر حضرت مهدى عليه السلام نوشته شده و يا از واسطه هاى صد در صد مورد اعتماد، از مشايخ روات معاصر ائمه عليهم السلام و عصر تابعين و صحابه روايت نموده اند.

هر كس به اين احاديث رجوع كند، براى او جاى شك و شبهه اى باقى نمى ماند كه عقيده به اينكه حضرت مهدى عليه السلام فرزند حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است، عقيده پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام و امام حسن و امام حسين تا امام هادى عليهم السلام بوده است.

پاره اى از افراد مى گويند: از جنبه عقيده و استناد اين فكر، به رسالت اسلام مناقشه اى نداريم؛ امّا مى توانيم آن را در سطح ديگرى مورد بحث قرار داده و بگوييم: بسيار خوب! ما هم قبول داريم كه در صدها حديث و روايت، موضوع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 132

حضرت مهدى عليه السلام مطرح است و جاى شك نيست كه اين احاديث به طور تواتر از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين و ساير ائمه عليهم السلام صادر شده است و همه به آن اعتقاد داريم و اميدواريم اگر عصر ظهور را به فضل خدا درك كرديم، در صف پيروان آن حضرت قرار داشته باشيم؛ ولى سخن و بررسى به اينجا تمام

نمى شود.

ما مى خواهيم بپرسيم: اين عقيده اسلامى به ظهور مهدى عليه السلام و حكومت جهانى او و اصلاحاتى كه به دست او انجام خواهد گرفت، براى وضع فعلى ما و بر اعمال ما چه تأثيرى دارد؟

مى خواهيم بدانيم از اين عقيده كه سنّى و شيعه به آن اتفاق دارند، براى اصلاح امور اجتماعى و سياسى، و علاج اين همه مشكلات كه با آن روبرو هستيم يا روبرو خواهيم شد، چه بهره اى مى توانيم بگيريم؟

ايمان به خدا، اعتقاد به روز قيامت و حساب و جزا، عقيده به نبوّت و امامت، همه با عمل ما ارتباط دارد و جهت زندگى و كار و كوشش ما را معين مى نمايد؛ امّا اين عقيده از كدام نقش عملى برخوردار است، و در برابر قدرت زور و زر و دروغ و فريب، و اين دستگاه هاى استعمار و استثمار و استضعاف، چه نقشى را (مثبت يا منفى) ايفا مى كند؟ و ما را چگونه و به چه سلاحى مجهّز مى سازد؟

ما نمى توانيم در دنياى امروز كه كاروان مدنيت با شتاب به سوى ترقّى پيش مى رود، فقط از چنين عقيده اى كه چهارده قرن است افكار را به خود مشغول داشته و رهبران اسلام آن را تبليغ كرده اند، به جشن و چراغانى نيمه شعبان خود را قانع كنيم و از اين فكر، مسؤوليت و تعهدى را درك ننماييم كه اين برداشت با روال عمومى اصول مسلّم اسلام و احكام قرآن و عقايد دينى ما كه همه آنها سازندگى دارند، سازگار نيست.

اسلام دين و مكتب مبارزه، كوشش، انقلاب، اصلاحات و آيين علم و ترقّى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 133

است، اين عقيده هم بايد مردم را در اين

جهت تشويق نمايد.

ما مى دانيم و تفسير سوء نمى كنيم و نمى گوييم: عقيده به ظهور مصلح آخرالزمان، اثر سلبى و منفى دارد، مردم را از كار و مبارزه و اقدام و قيام و اعتراض باز مى دارد و سكون، سكوت، خفقان، سستى، گوشه گيرى، انزوا و بى مسؤوليتى را شعار مؤمنين قرار مى دهد. نه ما چنين نمى گوييم: امّا مى گوييم: با اينكه احكام اسلام در هيچ عصر و زمان تعطيل نمى شود و كسانى كه موضوع آن باشند، از آن معاف نخواهند بود. از اين عقيده از جهت كمك به اجراى احكام و نظامات اسلام، چگونه بايد استفاده كرد و چگونه برداشتى داشته باشيم؟

اين سؤالى است كه مى شود و اگر بسيارى از افراد آن را به زبان نياورند، چه بسا كه در ذهنشان باشد.

به يارى خدا در اين رساله به اين پرسش پاسخ مى دهيم و رابطه ايمان و عقيده به ظهور مهدى عليه السلام را با كيفيات ذهنى و فكرى، با وحدت جامعه و حكومت جهانى، با مساوات اسلامى، با عدالت اجتماعى و زمامدارى و با عدل و قسط بررسى مى كنيم، تا معلوم شود كه اين اعتقاد در زندگى و مواقف حساس آن و مبارزات و مجاهدات و تعيين جهت حركت جامعه چه نقش بزرگ و سازنده اى را ايفا مى نمايد.

تا روشن شود اين عقيده، علاوه بر اينكه ايمان به يك واقعيت است؛ يعنى ايمان به وجود امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است، و علاوه بر آنكه از فروغ ايمان به نبوّت مى باشد كه لازمه آن، ايمان به هر چيزى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از آن خبر داده است، در طرز فكر و انديشه ما،

و چگونگى برداشت ما از مطالب و مسايل حياتى و نيز در روابط اجتماعى و سليقه ها و روش هاى اخلاقى و سياسى ما مؤثر است.

ولا حول ولا قوّة إلّاباللَّه العليّ العظيم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 135

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با چگونگى هاى ذهنى و فكرى

افكار و آرا و عقايد، در تعيين جهت سير انسان و مشخص كردن هدف و مقصود او، نقش مؤثرى را ايفا مى كند و هرچه عقايد و آرا صحيح تر و با واقعيات موافق تر و از خرافات منزّه تر باشد، هدف و مقصد شخص، انسانى تر و اعمال و حركاتش پاك تر و ارزنده تر خواهد بود.

اسلام كه بزرگ ترين انقلابات تاريخ را به وجود آورد، انقلاب را از فكر و انديشه آغاز كرد و در درجه نخست، عقايد و افكار را زير چتر هدايت خود گرفت و كار خود را از انقلاب اعتقادى و تهذيب افكار و پرورش انديشه ها آغاز نمود تا به هدايت و تهذيب اعمال رسيد و در ثواب و پاداش و ارزش عمل نيز، وضع فكرى و رشد عقلى و نيّت عامل را ميزان قرار داد، و پاكى نيت و اخلاص را در طاعت و عبادت شرط قبول آن قرار داد.

مبارزه با بت پرستى، مبارزه با بشر پرستى، مبارزه با عادات نكوهيده، اعلان اينكه معبودى جز خدا نيست (لا اله الّا اللَّه)، اعلان برابرى و برادرى مردم، همه و همه از مسأله انقلاب فكرى سرچشمه مى گيرد و منبع آنها دريافت هاى فكرى صحيح است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 136

اسلام به مردم فهماند كه شما آزاديد، نبايد استعباد شويد، نبايد به بردگى ديگران درآييد، حتى لازم است كه ذهن عامّه مردم را نسبت به اين موضوع روشن سازيم

و بارهاى افكار وحشت زا و زنجيرهاى عقايد پليد را از دوش و گردن مردم برداريم.

انقلاب فكرى اسلام، كنار زدن و از بين بردن شرك و عقايد مشركانه و استقرار توحيد و عقايد توحيدى در افكار بود كه پرستش بت ها را از افق اذهان مردم برطرف ساخت و ظلمت آن را با نورانيت توحيد و پرستش خدا از ميان برد.

عقيده توحيد، در تعالى فكر بشر و جهان بينى و ظهور ارزش هاى واقعى انسان تأثيرى بى نظير داشته است.

عقيده توحيد، درجه نيّت انسان را تا آنجا بالا مى برد، و بينش و هدف بشر را (كه گاه پست تر از مقصد يك حيوان و يك درنده وحشى مى گردد) به حدّى مى رساند كه جز به رضاى خدا، به چيز ديگرى قانع نمى گردد و جز به سوى او، به جهت ديگر متمايل نمى شود و به غير او دل نمى بندد.

عقيده به رسالت و نبوّت نيز شخص را متعهد مى نمايد كه برنامه ها و وظايف دينى خويش را اجرا كند و در تكاليف و احكام الهى، فقط وجود مقدّس پيامبر را واسطه بين خدا و خلق بداند و تسليم رسالت او باشد، و در امور دنيا و آخرت، فقط از دينى كه آن حضرت آورده است، الهام بگيرد و قوانين و برنامه هاى ديگر را از محيط زندگى خود طرد نموده، در همه چيز و هر امر، تابع و پيرو پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله باشد.

عقيده به امامت نيز انسان را شيفته پيروى از افراد نمونه و كامل و ملهم از جانب حقّ و ملتزم به حكومت خدا و نظام خدا و تبعيت از شايسته ترين و صالح ترين افراد بشر مى سازد و او را از نظامات

مستبد و استعبادگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 137

و حكومت هايى كه بر اين اساس تأسيس شده اند، متنفر مى نمايد.

درك ابعاد مختلف امامت كه يك بُعد آن، ولايت بر امور خلق و زمامدارى از جانب خدا است، مردم را از ديكتاتور پرورى و خضوع در برابر مستبدان و قدرتمندان باز مى دارد. درك معناى امامت در اين بُعد در سطح هاى پايين تر نيز، پيروى از اصلح و اعدل ناس را ايجاب مى نمايد و در اذهان، زمامدارى ساده و بى تشريفات و بى فاصله از ديگران را محبوبيت مى دهد. و حكومت متكبرانه و با تشريفات و چاپلوس را مبغوض مى كند و آن را تحميل و ننگ و عيب و عار و رسوايى جلوه مى دهد. و نزديك شدن به چنين حكومت و يارى كردن و ستايش نمودن آن را گناه معرفى مى نمايد.

عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام و قيام انقلابى و حكومت جهانى و عدالت گستر آن حضرت نيز، فكر و انديشه را وسيع و جهان انديش مى سازد، كه به دورترين نقاط جهان بنگرد و خير و رفاه مردم تمام مناطق گيتى را بخواهد و عالم را مملكت خدا بداند، كه عاقبت و پيروزى با پرهيزكاران و شايستگان است، كه خداى متعال در قرآن چنين بشارت داده است:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»؛[133]

«ما بعد از تورات، در زبور داود نوشتيم، كه البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد».

از اخبار استفاده مى شود: در زمان ظهور آن حضرت، خردها و انديشه ها كامل مى گردد. اين نه فقط در عصر ظهور است؛ بلكه در عصر غيبت نيز چنين است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 2، ص: 138

مؤمنان واقعى، حقايق را روشنگرانه درك مى نمايند و عالم و مسايل جهانى را با نگرش دوربين مطالعه مى كنند.

انقلاب فكرى يك مسأله مهمى است كه با ظهور امام انجام مى گيرد. اين انقلاب فكرى در آن زمان انجام مى گيرد كه مكتب هاى مختلف، افكار انسانى را تاريك كرده و از نور اسلام، جز پرتوى در دل هاى خواص و آنان كه از بوته آزمايش الهى سرفراز بيرون آمده اند، چيزى باقى نمانده است. در آن زمان كه مردم، طالب نور هدايت الهى بوده، از تيرگى ارواح و افكار خويش گريزان، و از همه مكتب ها مأيوس و سرزده شده و آنها را به نظمى كه بشر بدان نيازمند است، وافى و كافى نمى بينند. در چنين موقعيتى، ناگهان بانگ ظهور آن حضرت، بازگشت به اسلام را اعلان مى كند و قلوب و اذهان و افكار، به جانب آن صداى نجات بخش متوجّه مى گردد و انقلاب آغاز شده در كشورهاى مختلف، يكى پس از ديگرى فتح مى شود و مورد استقبال مردم زمين و قاره هاى مختلف قرار مى گيرد و مانند آغاز نهضت اسلام، پيش از فتح شهرها، دل هاى مردمان و به ويژه گروه ها و ملّت هاى استضعاف شده را فتح مى نمايد.

وما ذلك على اللَّه بعزيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 139

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با وحدت جامعه و حكومت جهانى

اجتماعات دنيا همواره در تحوّل و تغيير است و اوضاع اجتماعى ملل دائماً عوض مى شود. روابط بين ملل، پيوسته در حال توسعه و گسترش است.

كوشش حكومت ها براى بالا بردن سطح تجهيزات نظامى و دست يافتن به اسلحه هاى ويران كننده تر و خطرناك تر، هر روز بيشتر مى شود و ترس و وحشت از جنگ، ساكنان كره زمين را هر روز ناراحت تر مى نمايد.

هم اكنون طبق

يك آمار، در دنيا هر دقيقه هزار ميليون دلار- كه در هر ساعت معادل شصت هزار ميليون دلار مى شود- مخارج تسليحاتى حكومت هاى جهان است.[134] اگر اغراض شخصى، گروه بندى ها، منطقه سازى ها و سياست هاى خاص و اعمال نفوذ متنفّذين بزرگ- كه بشر را به اختلاف و تعصّبات ناروا واداشته اند- و حرص و جاه و استثمارطلبى و انديشه استكبار و استضعاف مى گذاشت و فطرت بشر راهنماى او مى شد، اكثريت مردم اين گروه بندى هاى منطقه اى و اين هزينه هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 140

سرسام آور جنگى را محكوم مى كردند و خواهان آزادى از اين ملّيت ها و وطن ها مى شدند و به سوى برادرى و برابرى گام برمى داشتند و عضو يك خانواده و تابع يك جامعه مى شدند و شرق و غرب و آسيا و اروپا و آمريكا با هم متّحد شده و يك جامعه مشترك المنافع تشكيل مى دادند.

كارشناسان اتمى دانشگاه" هاروارد" و انستيتوى تكنولوژى" ماساچوست" اعلام داشتند: دنيا قبل از سال 2000 ميلادى، محكوم به يك جنگ اتمى است، مگر آنكه كلّيه كشورهاى جهان از حاكميت ملّى خود چشم پوشيده و يك دولت جهانى تشكيل دهند؛ امّا تشكيل چنين دولتى در حال حاضر امكان پذير به نظر نمى رسد.

اين مسأله در سمينار كارشناسان اتمى دانشگاه هاروارد، و انستيتوى تكنولوژى ماساچوست و مجلّه ماهانه هاروارد (شماره ماه نوامبر) عنوان شده بود كه گزارش آن را نقل كرده است.[135] بنابراين از هر نظر كه روى جامعه مطالعه شود، اين حقيقت معلوم مى شود كه جامعه بايد توسعه و گسترش يابد، چنان كه گسترش يافته است. از زندگى و اجتماع خانواده به اجتماع قبيله و از اجتماع قبيله به اجتماع منطقه اى و كشورى و بالاخره به اينجا رسيده

است كه وحدت جهانى جامعه را مطرح كرده است.

يك روز، يك خانواده تحت رياست يك فرد بود. جلوتر كه آمد، يك قبيله تحت سرپرستى يك رئيس اداره شده و امروز صدها ميليون نفر تحت يك حكومت و يك قانون اداره مى شوند. فاصله هاى فرهنگى متعدد به تدريج از بين مى روند و دنيا به سوى وحدتى اجتماعى حركت مى كند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 141

به طور يقين، هر كس سعادت يك ملّت را فقط بخواهد و براى رفاه و ترقى و پيشرفت يك جامعه خاص تلاش كند، طبعاً بدبختى و بردگى و عقب ماندگى جامعه هاى ديگر را خواهد خواست، يا اگر خيلى شريف باشد، نسبت به ديگران بى تفاوت خواهد بود.

تعليمات اسلام، بشر را به سوى جامعه جهانى مى برد، و اصولًا پياده كردن تعاليم اسلام در جامعه هاى بزرگ تر، هدف هاى اين دين را عملى تر مى سازد.

اسلام قبل از آنكه دين جامعه هاى كوچك باشد، دين جامعه جهانى است، و قبل از آنكه دين يك خانواده باشد، جامعه هاى كوچك را به سوى جامعه بزرگ حركت مى دهد و اين امتيازات و اعتباراتى كه از آن، جامعه هاى گوناگون به وجود آمده است، در اسلام رسميت ندارد. اسلام افراد بشر را معارض يكديگر و در برابر يكديگر قرار نمى دهد، و تضادها و برخوردها و مزاحمت هايى كه از اسم و رسم اين جامعه ها به وجود آمده است، همه بايد در جامعه جهانى اسلام كه فقط به خدا تعلّق دارد، و هيچ رنگ و نژاد و خصوصيات وطنى در آن وارد نيست، و همه در آن مشترك مى باشند، ادغام گردد، تا آنجا كه غير از مملكت خدا، كه منزه از هرگونه ستمى بر اهل مملكت خود مى باشد،

كشور ديگرى وجود نداشته باشد. «سُبْحانَ مَنْ لا يَعْتَدِي عَلى أَهْلِ مَمْلِكَتِهِ».

يكى از دانشمندان محقق مى گويد: فكر گنجاندن بشريت در وطن واحد، بدون توجّه به جنس، رنگ، زبان و حدود جغرافيايى، هديه اى است كه اسلام آن را به مدنيت بشر اهدا كرده است.

اين وحدت جهانى، يگانه عامل نابودگر كينه هاى دولت ها، و دشمنى و اختلافى است كه مدنيت و آبادانى را به سوى نيستى و زوال كشانده است.

مسيحيت اگرچه مانند اسلام، دين دولت است (از اين جهت كه دين بسيارى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 142

از امم و اقوام است)؛ امّا از جهت مساوات و برابرى بين ملل و اقوام و نشر انسانيت بين آنها، اسلام دينى عام و همگانى است و شكست مسيحيت در اين ناحيه آشكار است.

مسيحى هاى سفيدپوست همواره تا به امروز با مسيحيان سياه پوست، با اينكه در يك منطقه زندگى مى كنند، دشمنى دارند. در آمريكا نيز با اينكه به اصطلاح مركز دموكراسى است- حال به همين گونه است، و سفيد پوست نمى تواند با سياه پوست در زير يك سقف زندگى كند و همواره مسيحيان غرب اعتقاد دارند كه از مسيحى هاى شر، بالاترند و به آنها اجازه نمى دهند كه در كنيسه ها و معبدهاى مخصوص (معبدهاى مسيحيان غرب) با آنها به عبادت بپردازند.

كما اينكه آنان كه از طوايف پست و پايين هندى به مسيحيت گرويده اند، مورد تحقير آنان كه از طوايف به اصطلاح عالى هستند، مى باشند و از اينجا معلوم مى شود كه مسيحيت، امروز از تأليف و اتّحاد جامعه انسانى عاجز است، در حالى كه اسلام توانسته است نظامى جهانى بر اساس برادرى همگانى بين غربى و شرقى، سفيد و سياه و

آريايى، سامى و هندى و زنگى ايجاد كند و مساوات را بين آنها برقرار نمايد.

سياه پوست و كسى كه از طبقه پست باشد، با سفيدپوست و طبقات به اصطلاح عاليه برابر است و مانند هر مسلمان ديگرى محترم مى باشد و به مجرد اسلام آوردن با همه افراد رابطه برادرى خواهد داشت و در هر مسجدى بخواهد مى تواند خدا را عبادت كند؛ بلكه مى تواند دوش به دوش بزرگ ترين برادران مسلمان خود، از جهت مقام و موقعيت اجتماعى بايستد و با او بر سر يك سفره بنشيند.

اين هم پيوستگى و مساوات اسلامى، در هيچ جمعيت و دين و نظامى در تمام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 143

عالم شناخته نشده است و غير از اسلام، هيچ مكتب و آيينى نمى تواند دموكراسى جهانى را به صورتى صحيح و با رعايت مساوات بين جميع بشر برقرار نمايد.[136] ديگر جوامع و نظامات، اگر در ماهيتشان اختصاص به يك منطقه يا يك نژاد يا اهل يك زبان و يك كشور نباشد، حداقل قابل اختصاص هستند.

مثلًا نظام دموكراسى هم اكنون رنگ مملكتى و قاره اى پيدا كرده است.

مى گويند: دموكراسى فرانسوى، دموكراسى انگليسى، دموكراسى آمريكايى. با اينكه همه آنها دموكراسى است؛ امّا مثلًا نظام دموكراسى انگليسى، با نظام دموكراسى سوئدى در برابر يكديگر قرار دارند و با هم رقابت اقتصادى و سياسى مى كنند.

در جامعه و نظام كمونيسم نيز اين اختصاص و رنگ ملّى حفظ شده است.

كمونيسم چين، شوروى، يوگسلاوى، بلغار، مجار و كمونيسم كوبا با يكديگر فرق داشته و هر كدام اختصاص به منطقه اى دارند. پس كمونيسم هم قابل اختصاص است و اين رژيم هاى كمونيستى در برابر هم و مقابل يكديگر قرار گرفته، و تضاد

و اصطكاك منافع دارند.

پس ماهيت رژيم دموكراسى و كمونيسم، جهانى بودن و يك جامعه بودن نيست؛ امّا دين اسلام دينى جهانى است و هرگز جوامع و حكومت هاى متعدد اسلامى، امكان اختلاف ندارند.

نظام سعودى، نظام سورى، نظام مصرى و ... با نظام جهانى اسلام قابل تعقّل و تصور نيست، فقط يك شناسنامه است و آن هم شناسنامه مسلمانى و بس. و براى غير مسلمان هم شناسنامه در حمايت نظام اسلامى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 144

اسلام و نظامش را نمى توان به اهل يك منطقه اختصاص داد كه اهل آن منطقه در برابر منطقه ديگر قرار گرفته و حكومت آنها درصدد استضعاف و استعمار حكومت مجاور برآمده و با مردم خويش، بيش از مسلمانان ديگر مناطق برادرى نمايند.

امّت اسلام، امّت واحده است و همه بايد خدا را پرستش بنمايند، و تعدد جوامع و امم و پرستش افراد و الهه هايى غير خدا و اتّخاذ معبودهاى متعدد موجب شرك بوده و باطل مى باشد.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ»؛[137]

«به تحقيق كه اين امّت شما امّت واحده است و تنها من پروردگار شمايم، پس مرا پرستش كنيد».

قرآن براى ناس (مردم) آمده است، و به مردم خطاب كرده است:

" كعبه" اولين خانه اى است كه براى مردم بنياد شده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً».[138]

استفاده از آنچه در زمين است، براى عموم مردم حلال و مباح مى باشد:

«يا أَيُّها النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيّباً».[139]

قرآن، بيان و هدايت براى همه مردم است:

«هذا بَيانٌ لِلنّاسِ* هُدىً لِلنّاسِ».[140]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 145

فرستادن پيامبران و نزول كتاب بر آنان براى اين است كه مردم قسط

را برپا دارند:

«لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ».[141]

پيغمبر براى مردم فرستاده شده است:

«وَأَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولًا».[142]

پروردگار ناس، پادشاه ناس، معبود ناس، خداى تعالى است:

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ النّاسِ* مَلِكِ النّاسِ* إِلهِ النّاسِ».[143]

امامت نيز كه يك بعد آن، زمامدارى و تنظيم و تدبير امور جامعه است، پيشوايى و رهبرى ناس است:

«إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً».[144]

قرآن در همه جا و در هر مورد، تسليم به خدا و اسلام را كه دين فطرت و دين جهانى است، پيشنهاد نموده است:

«قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنزِلَ إِلَيْنا وَما أُنزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى وَعِيسى وَما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبّهِمْ لا نُفَرّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛[145]

«بگوييد: به خدا و آنچه به سوى ما نازل شده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 146

و اسحاق و يعقوب و اسباط و آنچه به موسى و عيسى داده شد و آنچه به پيغمبران از جانب پروردگارشان عطا شده، ايمان آورده ايم و بين احدى از آنها فرقى نمى گذاريم و ما مسلمانيم».

جهان يك خدا دارد و به اين لحاظ واحد است، جامعه نيز بايد واحد باشد؛ يعنى خدا در آن حاكم باشد و با نظام الهى و قانون الهى، سير الى اللَّه داشته باشد.

مردم بايد بكوشند تا در يك جامعه واحد زندگى كنند، و تعدد جوامع و افتراقات و استثمارهاى موجود در آنها را ريشه كن ساخته و خود يك امّت واحده گردند.

عقيده به ظهور مهدى موعود؛ يعنى عقيده به محقق شدن حكومت جهانى، عقيده به مجتمع واحد انسانى، عقيده به ملّيت و قوميت همگانى و دين فطرى انسانى، آخرين و بلندپايه ترين اجتماع انسانى در مقابل بشر است و

كاروان بشريت به سوى آن نقطه مى رود و بشر بايد خواهان آن جامعه باشد.

هر كس چنين عقيده اى دارد، فكرش وسيع و مقصدش وسيع است. براى نفع يك جامعه، جامعه ديگر را استثمار نمى كند و براى سيادت يك گروه، گروه هاى ديگر را برده و بيچاره نمى پسندد و براى خاطر نژادى، نژاد ديگر را از حقوق انسانى محروم نمى سازد.

براى اينكه يك طبقه مرفه باشد، طبقات ديگر را غارت نمى نمايد و براى اينكه مردم يك كشور، تنعّم بيشتر و تجمّل زيادتر و عياشى و شهوت رانى بيشتر نمايند، مردم كشورهاى ديگر را عقب مانده نمى خواهد و از ترقى علم و صنعت و برخوردارى آنها از مواهب و نعمت هاى خدا جلوگيرى نمى كند.

چنان كه مى بينيد: امروز ابرقدرتها با ديگران چنين معامله مى نمايند و ملّت ها و حكومت هاى ابرقدرت- بلكه ملل و حكومت هاى ضعيف هم اگر بتوانند- همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 147

خود را مى بينند و مى خواهند ديگران را ببلعند.

چنان كه يهود، خود و نژادش را" حزب برگزيده خدا" مى شمارد و تمام افراد ديگر را كه نژادشان اسرائيلى نباشد، بنده و برده و خادم يهود مى داند.

چنان كه نژادپرستان بى رحم بى شرف، سياه پوستان را در شكنجه قرار مى دهند، از هواپيما به زمين مى اندازند و ابرقدرت هايى هم كه اعلاميه حقوق بشر را امضا كرده اند، از اين جنايت ها پشتيبانى مى نمايند.

از نظر معتقدين به ظهور حضرت مهدى عليه السلام، بدترين جامعه ها و حكومت ها، جامعه هاى استعمارگر و استضعاف طلب است كه بايد با آنها مبارزه كرد و فكر و هدف و سازمان و رفتارشان را كوبيد. اين جامعه ها درست در قطب مخالف جامعه مورد انتظار ظهور حضرت مهدى عليه السلام هستند و از زمين تا آسمان با هم

فاصله دارند. اينها جهان را براى همه مى خواهند و آنها جهان و همه را براى خود. اينها براى همه خوشبختى و سعادت مى خواهند و آنها براى ديگران بدبختى و فقر و جهل. اينها بيدارى و رشد فكرى بشر را دوست دارند و آنها از بيدارى و رشد فكرى بشر بيمناك اند و تا بتوانند از آن جلوگيرى مى نمايند.

ولى هرطور هست، سرانجام ستمگران نابود مى شوند و پيروزى با اهل حقّ است و ديوارها و فاصله هاى جغرافيايى، فرهنگى و فكرى، يكى پس از ديگرى از ميان برداشته مى شود و شرك به مظاهر گوناگونش كه در اجتماعات متعدد و مختلف به صورت وطن پرستى،[146] نژادپرستى، فردپرستى جلوه دارد، به توحيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 148

تبديل مى شود و سرانجام آن موحّد حقيقى، آن يگانه وارث ابراهيم بت شكن و فرزند عزيز و گرامى پيامبر اكرم، حضرت ولى اعصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- را استقرار مى دهد.

مردمى كه منتظر مهدى و تشكيل جامعه واحد جهانى هستند، بايد فكرشان نسبت به سازمان جهان روشن باشد و ملتفت باشند كه اين عقيده، آنها را به سوى چه هدفى مى برد. اين پراكندگى هايى كه در جهان كنونى اسلام است، مخالف روح اسلام و دعوت قرآن است و نمى توان آنها را شرعى و اسلامى شمرد؛ چون برنامه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 149

اسلام، يكى شدن جامعه و جهانى شدن آن است و اكنون اگرچه اسلام، گسترش نيافته است، بايد جامعه اسلامى موجود، نمونه آن جامعه جهانى باشد.

سراسر جهان اسلام كنونى هم بايد يك شكل حكومت، يك شعار و يك روز عيد، يك تاريخ و يك قانون داشته باشند. و اين سرزمين هاى پهناور حجاز،

نجد، تهامه، يمن، اردن، سوريه، لبنان، فلسطين، مصر، ليبى، تونس، الجزاير، سودان، عمان، كويت، بحرين، ايران، افغان، قفقاز، تركستان، تركيه، پاكستان، بنگلادش، مالزى، اندونزى و نقاط ديگر، همه بايد يد واحد باشند كه هيچ يك آنها از ديگرى جدا نبوده و اين اختلافات در بين آنها نباشد.

ظهور حضرت مهدى عليه السلام كاملًا با اين وحدت جامعه ارتباط دارد و آيات و روايات، اين نويد را داده اند و اوضاع جهان نيز، آماده شدن جهان را از هر جهت براى آن حكومت جهانى نويد مى دهد. حكومتى كه شايد عملى شدن آن در چهارده قرن پيش، يك محال عادى بود؛ زيرا با نقص وسايل ارتباط در آن زمان، اداره جهان در زير يك پرچم و يك حكومت غير ممكن به نظر مى رسيد.

در عصر صدر اسلام، حكومت هاى به ظاهر اسلامى آن زمان كه بر ممالك گسترده، تحت لواى اسلام و به نام اسلام حكومت يافتند، امكان با الهام از تعاليم اسلام اين وحدت را ثابت كردند، در حالى كه وسايل ارتباط جمعى كه هم اكنون توسط آنها، تمام عالم به منزله يك مملكت و بلكه يك شهر شده است، امكان آن حكومت موعود را بيشتر كرده است و تا بدانجا كه بسيارى از مردان مشهور دنيا هم از آن سخن مى گويند و آن را به عنوان يك طرح مهم و ممكن و علاج نابسامانى ها پذيرفته اند.

آينده هرچه بشود، هرچه اتفاق افتد؛ جنگ يا صلح، به سوى اين هدف نزديك تر و نزديك تر خواهد شد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 150

در حديث آمده است:

«إِذا قامَ الْقآئِمُ الْمَهْدِيُّ، لا يَبْقى أَرْضٌ إِلّا نُودِيَ فِيها شَهادَةَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً

رَسُولُ اللَّهِ»؛[147]

«وقتى حضرت قائم عليه السلام قيام فرمايد، زمينى باقى نمى ماند مگر آنكه در آن ندا مى شود به شهادت لا اله الّا اللَّه و محمّداً رسول اللَّه».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 151

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با مساوات اسلامى

اسلام دين مساوات، دين برابرى، دين حقوق بشر، و منشور آزادى و كرامت و فضيلت و شرف و احترام انسان است.

اسلام آزادى و مساوات واقعى را اعلام كرد. قدر و ارزش انسان از نظر اسلام عزيز است، او موجودى است كه مورد تكريم خدا قرار گرفته و در نيكوترين تقويم و كامل ترين آفرينش، آفريده شده است.

انسان بزرگ ترين حجّت هاى خدا و خلاصه تمام عوالم و داراى عالى ترين لياقت و استعداد است.

از نظر اسلام، انسان ها در هر كجا كه زندگى كنند و در هر قاره اى كه باشند و به هر زبانى كه سخن بگويند، هر نژاد و جنس و رنگى كه داشته باشند، عضو يك خانواده و از يك اصل و يك پدر و مادر مى باشند و در كرامت انسانى برابرند.

تكليف الهى و مسؤوليت، متوجّه انسان است و در خطاب هايى مثل" يا أيّها الناس" و" يا بني آدم" كه در قرآن مجيد آمده است، انسان ها به طور مساوى مخاطب گرديده اند.

قرآن مجيد افتخار و امتياز نژادى، فاميلى، قبيله اى و اين گونه مشخّصات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 152

ظاهرى مثل رنگ و زبان را صريحاً رد فرموده، از جمله در اين آيه مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِن ذَكَرٍ وَأُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبآئِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[148]

«اى مردم، ما شما را از نر و ماده آفريديم و شما را گروه ها و قبيله ها قرار داديم براى اينكه يكديگر را بشناسيد. به درستى

كه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است».

و از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه در حجّة الوداع فرمود:

«أَيُّهَا النّاسُ أَلا إِنَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ وَأَنَّ أَباكُمْ واحِدٌ. أَلا لا فَضْلَ لِعَرَبِيّ عَلى عَجَمِيّ وَلا لِعَجَمِيّ عَلى عَرَبِيّ، وَلا لِأَحْمَرِ عَلى أَسْوَدِ، وَلا لِأَسْوَدِ عَلى أَحْمَرِ إِلّا بِالتَّقْوى ؛

«اى مردم! آگاه باشيد همانا پروردگار شما يكى است و پدر شما يكى است و آگاه باشيد از براى عربى بر غير عرب فضلى نيست و از براى غير عرب بر عرب برترى نيست و سرخ پوست را بر سياه پوست و سياه پوست را بر سرخ پوست فضل و برترى جز به تقوا نيست».

در احكام اسلام، از عبادات و معاملات و ديات و قصاص و حدود و قضا و غيره، اين مساوات اجتماعى ملاحظه شده است و فرقى بين سفيد و سياه، فقير و غنى، شاه و رعيت و جاهل و عالم نيست.

اگر كسى عليه رئيس مملكت و خليفه وقت شكايتى داشته باشد، شكايت او در دادگاه شرعى عادى كه به محاكمات همه رسيدگى مى نمايند طرح مى شود و آن رئيس مانند يك فرد عادى به محاكمه احضار مى گردد و در مجلس محاكمه در كنار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 153

خصم خود مى نشيند. و اگر مدعى هم رئيس مملكت يا بزرگ ترين مقامات ارتشى يا هر شخصيت ديگر باشد، بايد به وسيله طرح دعوى در محكمه ادّعا كند و نمى تواند با زور شخصى، حقّ خود را از كسى بگيرد. يا اگر بين ورثه يك نفر، پادشاهى باشد، مثل ساير ورثه ارث مى برد. يا اگر پادشاهى، قاتل باشد و مقتول فردى از افراد مسلمانان باشد، ورثه مقتول مى توانند

او را قصاص نمايند.

يكى از جريان هاى سوئى كه عوامل سياسى موجب آن شد، اين بود كه خالد بن وليد را با اينكه مرتكب قتل مالك بن نويره گرديد و با زوجه او به زور در عدّه هم بستر گشت، از قصاص و حدّ شرعى معاف نمودند و به حقّ ورثه او ترتيب اثر ندادند.

و همچنين از مطاعن مهم يكى اين بود كه عثمان نيز" عبيداللَّه بن عمر" (قاتل هرمزان) را به ملاحظه اينكه پسر «عمر بن الخطاب» است، از قصاص معاف كرد و نه ابوبكر و نه عثمان، به اعتراض صحابه در اين قانون شكنى اعتنا ننمودند.

اين اعمال و اين گونه سوء استفاده ها از مقام، مخالف روح مساوات اسلام است.

اميرالمؤمنين عليه السلام در وصيت خود، هنگامى كه از" ابن ملجم" ضربت خورده بود، به بنى عبد المطلب سفارش فرمود:

«يا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! لا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمآءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ. أَلا لا تَقْتُلُنَّ بِي إِلّا قاتِلِي»؛[149]

«اى فرزندان عبد المطلب، نيابم شما را (كه به اسم خون خواهى از من) خون مسلمانان را بريزيد و بگوييد اميرالمؤمنين كشته شده است (و او يك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 154

فرد عادى نيست) آگاه باشيد البته براى قتل من، غير از قاتل مرا نكشيد».

مى گويند: يك روز عمر از صحابه پرسيد: چه مى گوييد اگر اميرالمؤمنين (مقصودش خودش بود) مردى را ببيند كه زنا مى كند؟

على عليه السلام فرمود: بايد چهار نفر شاهد بياورد و الّا مانند ساير مسلمانان حدّ قذف بر او جارى مى شود.[150] اسلام، حقّ غايب و سفيه و مجنون و بلكه جنين را برابر يك فرد كامل، حفظ فرموده است.

در نماز جماعت كه در شبانه روز، پنج

مرتبه تشكيل مى شود، اين مساوات در ضمن پرستش خدا جلوه مى كند. صف اوّل به افراد يا طبقاتى اختصاص ندارد، هر كس زودتر حضور يابد، در صف مقدم قرار مى گيرد. گاهى سرباز يا سياه پوست، در صف اوّل و فرمانده لشكر و يا سفيد پوست در صف آخر، پشت سر هم مى ايستد.

در مسجد نيز نابرابرى نيست و مكان و اطاق درجه يك و دو وجود ندارد، و هر كس در هر مكانى از مسجد نشست، احدى نمى تواند او را از آن مكان بردارد.

در حج كه يكى از بزرگ ترين فرايض و شعائر اسلام است، جلوه اين مساوات، بسيار چشم گير و حساس است. آنجا ديگر تمام امتيازات از بين مى رود و مكتب بى امتيازى و برابرى و مساوات باز مى شود.

در طواف و سعى و وقوف عرفات و مشعر و اعمال منى هيچ اثر و خبرى از امتيازات و تشريفات پوچ و مقامات و مشاغل نيست. هر فرد است و خودش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 155

و گوشت و پوست و استخوانش و ارزش واقعى انسانى اش كه خدا از آن آگاه است، هيچ رابطه اى غير از رابطه اخوت اسلامى و پرستش خدا نيست، همه به هم كمك مى دهند و به هم تواضع مى نمايند و در سلام به يكديگر پيشى مى گيرند.

اين اجتماعى است كه محبوب خدا است و الگوى يك اجتماع فاضل و انسانى است. كسانى كه در اين اجتماع شركت مى كنند، بايد پس از بازگشت، آن برنامه را در اجتماع شهر و كشور و منطقه خود ادامه دهند و اجتماع خود را بر اين اساس و مشابه آن اجتماع روحانى بسازند.

در آغاز اسلام كه هنوز مردم

به مساوات اسلام آشنايى نداشته و شكستن طلسم آن عادات ناروا و نشستن با فقرا و زيردستان بر ايشان كارى دشوار بود، گروهى مانند" عيينة بن حصين" و" اقرع بن حابس" از كسانى كه در رديف سران آنان شمرده مى شدند، به پيغمبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد كردند كه به آن حضرت، در صدر مجلس بنشيند (آن كارى كه پيغمبر تا زنده بود از آن دورى مى نمود) و سلمان، ابوذر، صهيب، عمار، خبّاب و هم قطارانش از فقراى مؤمنين را كه لباس هاى پشمى پوشيده بودند، از خود دور كند تا ما با تو بنشينيم و از تو فرا بگيريم. مانعى بين ما غير از اين افراد نيست!

وقتى اين پيشنهاد را كه مخالف روح دعوت اسلام بود، عرضه داشتند، خداى متعال اين آيه را نازل فرمود:

«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَداوَةِ وَالْعَشِىّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَكانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛[151]

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص155

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 156

«و شكيبا بدار خود را با آنان كه پروردگارشان را در بامداد و شبانگاه مى خوانند و رضاى او را مى خواهند، و چشمانت را از آنها برمدار در حالى كه زينت زندگى دنيا را بخواهى و از كسى پيروى مكن كه دلش را از ياد خودمان غافل كرديم و پيروى هواى خود را كرد و كارش تباه گرديد».

وقتى اين آيه نازل شد، پيغمبر اكرم برخاست و به طلب ياران پشمينه پوش خود آمد، آنان را در آخر مسجد يافت كه به ياد خدا مشغول بودند، پيغمبر فرمود:

«الْحَمْدُ

للَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتّى أَمَرَنِي أَنْ أَصْبِرَ نَفْسِي مَعَ رِجالٍ مِنْ أُمَّتِي مَعَكُمُ الْمَحْيا وَمَعَكُمُ الْمَماتُ»؛[152]

«حمد خداى راست كه مرا از اين دنيا نبرد تا امر فرمود كه با مردانى از امّتم خود را شكيبا بدارم با شما زندگى و با شما مرگ است».

در" سفينة البحار" ذيل لغت" فقر" روايت كرده است: مردى توانگر كه جامه اى پاكيزه دربر داشت، به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شد و نزد آن حضرت نشست، مرد فقيرى كه جامه اى چركين داشت، آمد و در كنار توانگر نشست. توانگر لباس خود را برگرفت. پيامبر عزيز اسلام به او فرمود: بيم كردى از فقر او چيزى به تو برسد؟

عرض كرد: نه.

فرمود: پس ترسيدى كه لباس تو را چركين سازد؟

عرض كرد: نه.

فرمود: پس چه چيز تو را بر آن داشت كه اين گونه رفتار كردى؟

عرض كرد: اى پيغمبر خدا! مرا قرينى (شيطانى) است كه هر كار زشتى را براى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 157

من زينت مى دهد و هر كار نيك را ناستوده و قبيح جلوه مى دهد، من نصف مال خود را براى اين شخص قرار دادم.

رسول خدا به فقير فرمود: آيا مى پذيرى؟

عرض كرد: نه.

توانگر پرسيد: چرا؟

فقير گفت: مى ترسم بر من نيز داخل شود آنچه بر تو داخل گرديده است.

يكى از نشانه هاى اين گونه مساوات و تساوى همگان در برابر قانون، قانون امر به معروف و نهى از منكر است. به موجب اين قانون، هر فردى نه فقط حقّ دارد ديگرى را- هر كس و صاحب هر مقام و رتبه اى كه باشد- با شرايط مقرر، امر به معروف و نهى از منكر نمايد؛ بلكه اين كار بر

او واجب است.

قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»؛[153]

«مردان مؤمن و بانوان مؤمنه همه يار و دوستدار يكديگرند. امر به معروف مى نمايند و نهى از منكر مى كنند».

و به قدرى اين حقّ نظارت همگان بر اجراى قوانين و امر به معروف و نهى از منكر، اهمّيت و فضيلت دارد كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«وَما أَعْمالُ الْبِرّ كُلُّهَا وَالْجِهادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجّيٍّ»؛[154]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 158

«تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهى از منكر مانند قطره اى از آب دهن در برابر دريايى مواج مى باشد».

مختصر سخن اين است: اسلام يگانه دينى است كه مساوات صحيح را در جهان برقرار كرد و افرادى مؤمن به اين مساوات را در تمام اعصار و ادوار در مكتب تربيتى خود پرورش داد و شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله اولين كسى بود كه بيش از همگان، اصول مساوات را در غزوات و مناسبات ديگر رعايت مى فرمود.

يكى از علل مهم پيشرفت و پيروزى مسلمانان در صدر اسلام كه ملل بزرگى مثل ايران و روم را فتح كردند، همين مساوات اسلامى بود كه كشورها و ملّت هاى آن زمان، هرگز تصور آن را هم نمى كردند.

اين مساوات، ملّت هايى را كه گرفتار آن نابرابرى ها بودند و از كرامت انسانى در آنها خبرى نبود، چنان شيفته اسلام كرده بود كه به هر كجا سپاه اسلام روى مى آورد، پيش از فتح نظامى، دل هاى مردم فتح شده بود و مردم، نويد انقلاب آزادى بخش اسلام را انتظار مى كشيدند و در

جنگ با سپاه مسلمانان مقاومت نمى كردند.

ايرانى، اين جنگ را با قيصر و سپاه بيگانه نمى ديد، جنگ با آزادى خودش و با اعلان ارزش انسانى خود مى ديد.

اگر اسلام فاتح نمى شد، همان رسوم و همان نابرابرى ها و همان بى احترامى ها به حقوق انسانى ادامه مى يافت. تمام آن تبعيضات و آن كاخ تيسفون و آن تجمّلات كه چشم بشر را خيره مى كرد، روزافزون مى شد. هر ملّت هوشيارى آنگاه كه صداى الغاى اين برنامه ها را به گوش دل بشنود، از اعلام مساوات در بين ملّت استقبال خواهد كرد. اگر او را به زور، به ميدان جنگ ببرند، نمى تواند آن گونه بجنگد كه طرف مقابل را شكست بدهد؛ چون شكست طرف مقابل، شكست واقعى خود او است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 159

البته علل ديگرى نيز در بين بود؛ ولى به نظر ما، علّت عمده پيروزى مسلمانان در صدر اسلام، قوّت تعاليم توحيدى اسلام و تأثير تربيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و نفوذ قرآن در قلوب و توجّه گروه هاى بسيارى از كشورهاى فتح شده به اصول عالى و هدف هاى مقدّس اسلام بود كه در اينجا نمى خواهم اين موضوع را به تفصيل مطرح كنم.

اجمالًا مسأله مساوات اسلام، فوق العاده جالب و جاذب بوده و بر تجلّى جمال اسلام نيز افزوده است. ريشه اين مساوات از توحيد اسلام آب مى خورد و اين مساوات يكى از ميوه هاى لذيذ و شيرين درخت توحيد است.

نظام امامت كه يگانه نظام و رژيم الهى است، اين مساوات را اجرا مى نمايد و از تقدّم و تأخّرهاى بى جا و تبعيضات ظالمانه جلوگيرى مى كند و همه را به يك چشم مى نگرد.

چنان كه برنامه آن در عصر رسول خدا صلى الله

عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام به دنيا عرضه شد و حدود و كيفرها به طور مساوى اجرا مى گرديد و در قضاياى متعدد، مثل قضيه" فاطمه مخزوميه" همه دانستند كه تبعيض در اجراى حدود امكان پذير نيست، و حدود شرعى و قوانين عليه هر كس و هر مقام كه باشد، بدون هيچ گونه استثنايى اجرا مى شود.

چنان كه در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام، در موارد متعدد مانند شرب خمر" نجاشى شاعر" در ماه مبارك رمضان نيز اين برنامه معلوم گرديد كه حدود و تعزيرات اجرا مى شود، اگرچه در حقّ يك نفر شاعر مذهبى باشد كه شعر و زبانش براى تحريك و تهييج مردم به جهاد و مبارزه با دشمن، كار هزارها سرباز را بنمايد، نه شفاعتى پذيرفته مى شود و نه جاه و اعتبار ظاهرى افراد اثرى دارد.

نظام امامت و مساوات اسلامى در زمان ظهور حضرت ولى امر، صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 160

الزمان- ارواحنا فداه- توسط آن حضرت در روى كره زمين و بين تمام ملل و اقوام و نژادها و مرد و زن و كوچك و بزرگ استقرار مى يابد و ظهور آن حضرت، كه ظهور مطلق و تمام عيار اسلام است، ظهور مساوات جهانى اسلام نيز خواهد بود.

عقيده به حكومت مهدى عليه السلام؛ يعنى عقيده به مساوات و برابرى انسانى و اسلامى كه معتقد به مساوات بايد آن را در ايام غيبت ايشان، در هر سطحى كه ممكن است اجرا كند؛ در خانواده، كوى و محله، شهر و مملكت، مطب دكتر، دكان نانوايى و گوشت فروشى، مسجد و اداره، خريد و فروش،[155] محل كار و پيشه، همه جا و همه جا حتى در

سلام و تواضع، مساوات اسلامى و ترك تبعيض را بايد اجرا نمايد.

معتقد به ظهور مساوات اسلام و ظهور مجرى واقعى آن (حضرت مهدى عليه السلام) از نابرابرى ها رنج مى برد و از تبعيضات متنفّر است و با واگذاردن كارها به نااهلان كه يك تبعيض بسيار خطرناك است، تا مى تواند مبارزه مى نمايد.[156] پس طبع اين عقيده اقتضا دارد كه معتقدين به ظهور امام عليه السلام مراعات مساوات اسلامى را در بين خود و ديگران بنمايند و معتقد به اين ظهور، مساوات خواه باشد.

اگر ما ببينيم بين مللى كه به اسلام معتقد نيستند و دينى هم كه دارند آنها را به مساوات نمى خواند، در بعضى زمينه ها و برخى موارد، رعايت مساوات مى شود (هرچند در موارد مهم، مساوات و حقوق، فقط از جانب آنها مورد حمله و تجاوز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 161

است) و ما فاقد آن هستيم، بايد علّت آن را جستجو كنيم و ببينيم چرا عمل ما عقيده ما را تأييد نمى كند و چرا به لوازم نظام امامت كه هم اكنون برقرار است، ملتزم نمى باشيم؟

شيعه كه معتقد به اين نظام و آن ظهور كلى است، بايد اجتماعش نمونه و معرّف مساوات اسلامى باشد و نظامى كه رهبرى آن با حضرت بقية اللَّه- ارواحنا فداه- است، به مساواتش، به عدالتش، به فضيلتش به دنيا نشان دهد؛ زيرا دين يك وظيفه، يك تعهد و يك مسؤوليت بزرگ است و اعتقاد به ظهور مساوات اسلامى و ظهور صاحب الزمان عليه السلام بدون انجام عملى آن و بدون مساوات خواهى عملى، وفاى به اين تعهد و عمل به اين وظيفه و توجّه به اين مسؤوليت نمى باشد.

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 2، ص: 162

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با عدالت اجتماعى و زمامدارى

اشاره

عدالت از تعاليم و اصول مهم و اهداف عمده دعوت اسلام است كه آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه با كمال تأكيد و صراحت، همه را به آن مأمور و متعهد اجراى آن ساخته است.

از جمله در سوره مائده مى فرمايد:

«اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى ؛[157]

«عدالت ورزيد كه عدل به تقوا نزديك تر است».

و در سوره انعام مى فرمايد:

«وَإِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»؛[158]

«وقتى سخن گفتيد، به عدالت سخن بگوييد».

و در سوره نحل مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ»؛[159]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 163

«خداوند متعال امر مى فرمايد به عدل و احسان».

در نهج البلاغه حكمت 374، پس از آنكه امر به معروف و نهى از منكر را (چنان كه در فصل رابطه عقيده به ظهور، يا مساوات اسلامى با آن تأكيد بيان نقل كرديم) بيان نموده، مى فرمايد:

«وَأَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمامٍ جآئِرٍ»؛

«برتر از امام به معروف و نهى از منكر، سخن عدل است كه در حضور پيشوا و زمامدار ستمكار گفته شود».

و نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در آغاز خلافت ظاهرى- چنان كه در نهج البلاغه است- روش صريح خود را در اجراى عدالت چنين اعلام مى نمايد:

آگاه باشيد هر زمينى كه عثمان (از اموال متعلق به حكومت اسلامى كه عوايد آن بايد صرف مصالح مسلمين و رفع حوايج نيازمندان گردد) به كسى بخشيده باشد و هر مالى را از مال خدا اعطا كرده باشد، به بيت المال برگردانده مى شود، براى اينكه حقّ قديم است (يعنى با اساس و با ريشه و سابقه است) و چيزى حقّ را باطل نمى كند.

اگر بيابم آن اموال عمومى را (كه عثمان بخشيده است) در حالى كه مهر زنان كرده باشند،

يا كنيزان را با آن خريده باشند، آن را به بيت المال برمى گردانم كه در عدل، وسعت و گشايش است و آن كس كه عدل بر او تنگ باشد، ظلم بر او تنگ تر خواهد بود».

از آن حضرت روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 164

«لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لا يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ»؛[160]

«هرگز پاك و مقدّس نشود امّت و مردمى كه در آنها حقّ ضعيف از قوى بدون ترس گرفته نشود».

براى درك و فهم ابعاد اين عدالت اجتماعى، مطالعه سيره و روش رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام را بايد راهنما قرار داد.

از اين مطالعه دانسته مى شود كه روابط افراد با حكومت و روابط حكومت با افراد بايد چگونه باشد.

روابط پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با اصحابش، با ضعفاى مردم، با همه افراد عادى بود.

نقل كرده اند: شخصى در خدمت آن حضرت سخن مى گفت، مهابت محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله او را فرا گرفت. پيامبر عزيز اسلام فرمود: آسان باد بر تو! (بر خود آسان بگير) كه من پادشاه نيستم، من پسر زنى از قريش هستم كه گوشت خشكيده مى خورد».

در خبر است كه فرمود:

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُمَثّلَ لَهُ الرّجالُ قِياماً، فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ»؛

«هر كس شاد مى گردد از اينكه مردان برايش به پا خيزند و بايستند در حالى كه او نشسته باشد، جايگاه خود را از آتش بگيرد».

در آن هنگامى كه در روم و ايران، حاكم و سلطان، مالك الرقاب مطلق رعيت بود و هيچ قانون و قاعده اى رابطه حاكم را با

رعيت كنترل نمى كرد و رعيت مكلّف به خدمت حاكم بود و منطق اين قدرت و تسلط، منطق فرعونى «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى بود. خدا به پيغمبرش امر فرمود كه خود را به مردم بشناساند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 165

«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ»؛[161]

«همانا من بشرى مانند شما هستم و به من وحى مى شود».

على عليه السلام كسى است كه از او نقل مى شود كه فرمود: هركس مى خواهد نگاه كند به يك نفر از اهل آتش، نگاه كند به مردى كه نشسته است و در حضور او جمعى (به حال احترام) ايستاده اند.

وقتى حضرت به جهاد اهل شام مى رفتند، دهقانان" انبار" آن حضرت را ديدند، از مراكب خود پياده شدند و جلو اميرالمؤمنين به شتاب مى رفتند. حضرت فرمود:

«ما هذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ»؛[162]

«اين چه كارى است كه انجام مى دهيد؟»

گفتند: عادتى است كه به آن اميران خود را تعظيم مى كنيم.

فرمود: به خدا سوگند! اميران شما از اين سود نمى برند و شما در دنيا خود را در زحمت و در آخرت در شقاوت قرار مى دهيد.

وقتى" حرب بن شرحبيل شبامى" پياده در ركاب حضرت مى رفت و او را مشايعت مى كرد، امام عليه السلام فرمود: بازگرد كه پياده بودن مثل تو با مثل من، براى والى فتنه و براى مؤمن موجب ذلّت است.

يكى از اسناد مهم و يگانه دستور العمل زمامدارى و برنامه عدالت اجتماعى، عهدنامه حضرت مولا است كه براى مالك اشتر- عليه الرحمة- نوشت. منشورى عالى تر و دقيق تر از اين عهدنامه و موادى كه امام عليه السلام در آن بيان فرموده، نيست.[163]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 166

حقوق همه طبقات و انسان ها در اين عهدنامه مطرح شده و

تعيين گرديده است.

اگر وزارت خانه هاى تعليم و تربيت ممالك اسلام، واقعاً بخواهند رشد فكرى و اجتماعى مردم و شخصيت افراد را در برابر حكومت و مأموران آن تضمين كنند و اين فاصله اى را كه بين حكومت و مردم است، از ميان بردارند، تا به جاى آنكه حكومت خادم ملّت باشد، مخدوم و ارباب ملّت نباشد، بايد اين عهدنامه را جزء برنامه هاى مدارس قرار دهند و از كلمه نخست تا پايان آن، جمله به جمله، آن را در كتاب هاى درسى بنويسند و آن را شرح بدهند و به معلمان هم دستور بدهند كه كاملًا مقاصد آن را به شاگردان بياموزند. خدا مى داند كه در يك دوره، چنان وضع عوض مى شود و سطح افكار بالا مى رود و دهقان، كارگر، زحمتكش، كارفرما، كدخدا، حاكم، محكوم، رئيس و مرؤوس به وظايف و حقوق و اختيارات خود آشنا مى شوند كه زمينه اى براى رشد هيچ گونه استثمار و ديكتاتورى و استبداد در جامعه باقى نخواهد ماند و بى عدالتى ها و فرعونيت ها و تملّق ها و تعظيم ها همه از بين خواهد رفت. از جمله مواد عهدنامه اين است:

«وَلْيَكُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُها فِي الْحَقّ وَأَعَمُّها فِي الْعَدْلِ وَأَجْمَعُها لِرِضَى الرَّعِيَّةِ؛ فَإِنَّ سُخْطَ الْعامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخآصَّةِ. وَإِنَّ سُخْطَ الْخآصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعامَّةِ»؛[164]

«بايد محبوب ترين كارها به سوى تو، كارى باشد كه در راه حقّ (و پرهيز از افراط و تفريط) ميانه تر و در عدل همگانى تر، و براى خوشنودى رعيت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 167

جامع تر باشد؛ زيرا خشم همگان، خوشنودى خاصه و اختصاص دارندگان را از ميان مى برد و خشم خاصه با رعايت خوشنودى عموم تدارك مى گردد. (يعنى آنچه لازم است رعايت شود،

رضايت عامه مردم است و با رضايت عامه، به خشم خاصه نبايد توجّه كرد)».

و باز در فراز ديگرى از اين عهدنامه مى فرمايد:

«وَإِنَّما عِمادُ الدّينِ وَجِماعُ الْمُسْلِمِينَ وَالْعُدَّةُ لِلْأَعْدآءِ الْعامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَمَيْلُكَ مَعَهُمْ»؛

«همانا ستون دين و جماعت مسلمانان و وسيله پيروزى بر دشمنان، جمعيت و عامه است (كه بايد روى آنها حساب كارها را كرد) پس بايد توجّه تو به ايشان و ميل تو به ايشان باشد».

مواد اين عهدنامه بسيار است و هر يك از ديگرى ارزنده تر و در جاى خود حساس تر است كه بايد شخص، با توجّه به شرح هايى كه بر اين عهدنامه نوشته شده است، به دقت آن را مطالعه نمايد تا بفهمد در حدود چهارده قرن پيش، امام عليه السلام چه اصول عالى و بلندپايه اى را به بشريّت عرضه داشته و چه حقوقى را براى مردم در برابر مسؤولان امور قائل بوده است كه در دموكراسى ترين كشورهاى جهان در عصر ما، هنوز هم برقرار نشده است؟ در يكى از نامه ها كه حضرت مولى عليه السلام به يكى از واليان امور مرقوم فرموده است، دستور مى دهد:

«وَاخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَناحَكَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَأَلِنْ لَهُمْ جانِبَكَ وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالْإِشارَةِ وَالتَّحِيَّةِ حَتّى لا يَطْمَعَ الْعُظَمآءُ فِي حَيْفِكَ وَلا يَيْأَسَ الضُّعَفآءُ مِنْ عَدْلِكَ»؛[165]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 168

«براى رعيت، بال تواضع و فروتنى را فرو آر و رويت را بر ايشان گشاده ساز، نرمى به آنها اظهار كن و در نگاه و اشاره و درود، بين آنها به مساوات رفتار كن، تا بزرگان به ظلم تو طمع نكنند و ضعيفان از عدل تو مأيوس نگردند».

در نهج البلاغه، به خصوص

روى اصل عدالت اجتماعى و حسن رابطه حاكم و مسؤولان امور با مردم، تأكيدات بليغ شده و تعليمات حضرت على عليه السلام هدف هاى اسلام را در نظام حكومت و اجتماع اعلام مى دارد كه از جمله مراجعه شود به خطبه 214: «أَمّا بَعْدُ: فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلايَةِ أَمْرِكُمْ» و به خطبه 222: «وَاللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً» و به نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف و خطبه ها و نامه هاى ديگر.

اين عدالت، هدف اسلام، هدف قرآن، هدف مكتب حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام و هدف ظهور خاتم الاوصيا حضرت مهدى عليه السلام است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام عدالت را در فرصتى كوتاه و در يك بعد زمانى و مكانى محدود، به مردم نشان دادند و چهره مطلق و جامع و كاملش، به وسيله حضرت مهدى عليه السلام آشكار مى گردد و از بارزترين و روشن ترين صفات و علايم، مهدى موعود است كه در بيش از صد حديث، آن رهبر دادگستر به اين صفت (عدالت گسترى) توصيف و معرفى شده است.

در نظام امامت، حاكم در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى مظلومان و افراط و تفريطى كه در امور واقع شود، مسؤول است.

على عليه السلام اين مسؤوليت را در خطبه «شقشقيه» چنين اعلام مى دارد:

«أَما وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَقِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَما أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمآءِ أَلّا يُقآرُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَلَا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 169

سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها»؛

«سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و بشر را آفريد،

اگر حضور مردمى كه حاضر گرديدند، نبود و حجت به وجود ناصر قائم نمى گشت، و عهدى كه خدا بر علما گرفته، نبود كه بر پرخورى ستمگر و گرسنگى مظلوم موافقت نكنند يا قرار و آرام نگيرند، هر آينه ريسمان حكومت را بر گردنش مى انداختم».

نظام حكومت حضرت مهدى عليه السلام

برنامه زمامدارى حضرت مهدى عليه السلام و روابط كارمندان و متصدّيان امور بر اساس حقّ و عدالت اجتماعى و بدون هيچ گونه استكبار جريان خواهد يافت و به مردم چنان كه در نهج البلاغه است:

«فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السّيرَةِ وَيُحْيِي مَيّتَ الْكِتابِ وَالسُّنَّةِ»؛[166]

«سيره و روش دادگرانه را نشان خواهد داد و آنچه را از كتاب و سنّت مرده باشد، زنده خواهد كرد».

در حديث است:

«عَلامَةُ الْمَهْدِيّ أَنْ يَكُونَ شَدِيداً عَلَى الْعُمّالِ»؛

«علامت مهدى عليه السلام اين است كه بر عمال و كارمندان حكومتى سخت گير است».

در حديثى از اميرالمؤمنين عليه السلام، چگونگى بيعت گرفتن حضرت مهدى عليه السلام و مواردى كه بر آن بيعت خواهد گرفت، بيان شده است. از جمله اين است كه:

دزدى نكنند، مرتكب زنا نگردند، به مسلمانى فحش و دشنام ندهند، هتك حرمت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 170

كسى را ننمايند، به خانه اى هجوم نبرند، كسى را به غير حقّ نزنند، طلا و نقره و گندم و جو را گنج و ذخيره نكنند، مسجدى را خراب ننمايند، شراب ننوشند، خز و حرير نپوشند، كمربند طلا نبندند، راهزنى ننمايند، راهى را ناامن نسازند، مواد غذايى را احتكار نكنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند.

بر خود نيز شرط مى نمايد كه: مانند آنها سلوك كند، از لباسى كه آنها مى پوشند بپوشد، بر مركبى مثل مركب آنها سوار شود چنان كه آنان مى خواهند باشد،

به اندك راضى گردد، زمين را به يارى خدا از داد پر كند چنان كه از ستم پر شده باشد، خدا را چنان كه حقّ پرستش او است عبادت كند و حاجب و دربان براى خود قرار ندهد.[167] عقيده به اين ظهور و اين برنامه ها و اين گونه رابطه ها، بين رعيت و حاكم كه بايد در تمام جهان مستقر گردد، ميزان و معيار اسلامى بودن حكومت ها و زمامدارى ها را مشخص مى سازد و جهت و هدف تأسيس حكومت را تعيين مى كند، و معتقد به اين ظهور، برقرارى اين عدالت و اين روابط را خواستار مى شود، روابط استكبارى و استضعافى و استعبادى را به هر شكل و صورت كه باشد، رد كرده و با آن مبارزه مى نمايد.

معتقد به اين ظهور و عدالت اجتماعى اسلامى، اگر مسؤول و متصدى كارى باشد، خود را خدمتگزار مردم و براى مردم مى داند و اگر از افراد عادى است، با مسؤولان امور، سلوك خود را عادى و منزه از تملّق و فروتنى هاى بى مورد مى سازد و از آنان توقع تبعيض و مسامحه در انجام وظيفه نمى كند؛ بلكه در برقرارى عدالت اجتماعى با آنان همكارى مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 171

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با عدل و قسط

اشاره

در احاديث و اخبار بسيارى كه شيعه و سنى در كتاب هاى مورد اعتماد و معتبر حديث، راجع به اوصاف و علايم و مشخصات حضرت صاحب الامر، مهدى منتظر عليه السلام روايت كرده اند، اين نشانه و علامت، مشهور و معروف و متواتر است كه زمين را پر از قسط و عدل مى فرمايد، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.

از جمله" احمد بن حنبل" در" مسند" و" ابوداود" در" سنن" اين علامت را

كه از اوصاف فعلى و برنامه حكومتى آن حضرت است، از رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين لفظ روايت كرده اند.

«يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[168]

«زمين را از قسط و عدل پر مى كند؛ چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».

و در حديث ديگر است كه فرمود:

«أُبَشّرُكُمْ بِالْمَهْدِىّ! يُبْعَثُ فِي أُمَّتِي عَلَى اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَزَلازِلَ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً، يَرْضى عَنْهُ ساكِنُ السَّمآءِ وَساكِنُ الْأَرْضِ يُقَسّمُ الْمالِ صِحاحاً. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: ما صِحاحاً؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 172

قالَ: بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ النّاسِ قالَ: وَيَمْلَأُ اللَّهُ قُلُوبَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله غِنىً وَيَسَعُهُمْ عَدْلَهُ ...»؛[169]

«مژده مى دهم شما را به مهدى كه او در امّت من، به هنگام اختلاف و سختى ها برانگيخته مى شود. پس زمين را از قسط و عدل پر مى كند، همان طورى كه از جور و ظلم پر شده باشد. ساكنان آسمان و زمين از او راضى مى گردند، مال را در بين مردم به طور مساوى و برابر تقسيم مى نمايد و خدا دل هاى امّت محمّد صلى الله عليه و آله را از بى نيازى پر مى كند و ايشان را عدل او فرا مى گيرد».

و در حديث ديگر است:

«فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا، كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً».[170]

و در روايت ديگر است:

«يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُواطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَخُلْقُهُ خُلْقِي فَيَمْلَأُها عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[171]

«بيرون مى آيد مردى از اهل بيت من كه اسمش، اسم من و خُلقش خلق من است، پس زمين را از عدل و قسط پر مى كند، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».

و در حديث ديگر از پيغمبر اكرم صلى الله

عليه و آله نقل شده است:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 173

مِنْ وُلْدِي، فَيَمْلَأُها عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً»؛[172]

«اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن روز را طولانى و دراز گرداند، تا بيرون آيد مردى از فرزندان من، پس پر كند دنيا را از عدل و قسط، مثل آنكه از جور و ظلم پر شده باشد».

معناى احاديث فوق

شايد بسيارى معناى اين احاديث را واضح بدانند و بين" قسط" و" عدل" و همچنين بين" ظلم" و" جور" مانند دو كلمه مترادف فرقى نگذارند و قسط و عدل را به داد، و ظلم و جور را به ستم ترجمه نمايند. بنابراين عطف قسط را به عدل، و ظلم را به جور، يك نوع تأكيد بگيرند.

ولى به نظر مى رسد: در اين احاديث، تمام مطلب در تأكيد خلاصه نمى شود و لفظ قسط و عدل مترادف نمى باشند؛ چنان كه دو كلمه مقابل آنها (جور و ظلم) نيز مترادف نيستند.

توضيح اين مطلب حساس و مهم، موقوف بر بيان دو مقدمه است:

مقدّمه نخست: نظام امامت، نظام عدل و قسط است

نظام امامت در آن معانى و ابعادش كه با نظامات اسلامى يا نظام تمام اسلامى ارتباط دارد، حسن اجراى اين نظامات را به عدل و حق عهده دار است.

اين نظامات عبارت اند از: نظام فكرى و اعتقادى معقول و منطقى، نظام تعادل اخلاقى، نظام متوازن اقتصادى و مالى، نظام عدل اجتماعى، نظام صحيح سياست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 174

و اداره و حكومت، نظام معتدل ارضا و اشباع غرايز، نظام صحيح آموزش و پرورش و نظامات ديگر.

و به عبارت ديگر: نظام امامت، نظام اجراى تمام اين نظامات است و شخص امام عليه السلام نمونه اعلا و نمايش عملى و تجسّم ظهور تمام برنامه ها و نظارات اسلامى است. و اگر اين عبارت كوتاه نباشد؛ همانند آينه در برابر آفتاب كه حاكى از آفتاب است، وجود امام نيز حاكى از حقيقت اسلام و معارف و نظامات اسلام است.

امامت يگانه نظامى است كه استثمار و استكبار و استعمار، و استفاده هاى نامشروع را كه موجب فاصله ها و تقسيم بندى ها و توزيع هاى غير عادلانه

است، از بين مى برد و قسط و عدل را برقرار مى سازد و از افراط و تفريط جلوگيرى مى نمايد.

در اين نظام، هم قوانينى كه اساس عمل است، به عدل و حق و برقرارى توازن و تعادل نظر دارد و هم حاكم و نظام حكومت و قوه مجريه اى كه اجراى اين قوانين را به عهده دارد، از طريق عدل منحرف نمى گردد.

اين يكى از مشخصات و معرّف اين نظام است كه استقرار آن، عدل مطلق و خير و احسان برقرار مى كند و اموال و مواد مورد نياز، و مشاغل و مناصب را به قسط و عدل توزيع و تقسيم مى نمايد و غرايز فطرى و جسمى انسان را اشباع و طغيان و سركشى آنها را مهار مى نمايد چنان كه بعضى آيات و احاديث به همين معانى نظر دارد؛ مثل آيه:

«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ»؛[173]

«آنان كه وقتى ايشان را در زمين قدرت و تمكّن دهيم، نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند».

و مانند اين حديث معروف كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 175

و علماى بزرگ در شرح و تفسير آن، تحقيقات و توضيحات مهمى بيان داشته اند:

«اعْرَفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ، وَالرَّسُولَ بِالرّسالَةِ وَأُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ»؛[174]

«خدا را به خدا و پيغمبر را به پيامبرى و اولياى امر (امامان) را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسيد».

و مانند اين جمله در ضمن احاديث اوصاف حضرت مهدى عليه السلام:

«يُقَسّمُ الْمالَ صِحاحاً، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: ما صِحاحاً؟ قالَ: بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ النّاسِ»؛[175]

«حضرت مهدى عليه السلام

مال را به طور صحيح قسمت مى نمايد، مردى از معناى آن پرسيد، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: به طور مساوى در بين مردم تقسيم مى نمايد».

نظام امامت، استضعاف را به هر صورت و شكلى كه باشد؛ خواه به صورت استثمار صنعتى، يا استثمار سرمايه دارى، يا استثمار فردى و جمعى، و خواه به آن استعباد يا استكبار و يا استعمار بگويند، از ميان بر مى دارد و با هر نظام استضعاف گر اعلان جنگ مى دهد؛ چنان كه على عليه السلام مى فرمايد:

«الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ»؛[176]

«ذليل نزد من عزيز است تا حقّ او را بگيرم، و قوى در نزد من ضعيف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 176

است تا حقّ ضعيف را از او بگيرم».

" عدى بن حاتم" در ضمن آن سخنرانى بسيار مشهور و معروفى كه در مجلس معاويه و به درخواست و اصرار او، پيرامون شخصيت حضرت على عليه السلام ايراد كرد (كه براى هر جمله و فرازش، آن هم در چنان موقعيت حساسى، نمى توان قيمت قائل شد) و معاويه را تحت تأثير قرار داد، مى گويد:

«لا يَخافُ الْقَوِيُّ ظُلْمَهُ، وَلا يَيْأَسُ الضَّعِيفُ مِنْ عَدْلِهِ».[177]

قوى و ضعيف هر دو در امان بودند، قوى از عدل على عليه السلام نمى ترسيد؛ چون مى دانست هرگاه بخواهد او (قوى كه خلاف كرده) را كيفر و مجازات كند، از حدّ قانون تجاوز نمى نمايد و به هواى نفس و كينه شخصى كيفر نمى دهد، ضعيف نيز از عدل او مأيوس نمى گرديد؛ چون مى دانست اگر تمام اقويا و زورمندان در يك صف بايستند و يك نفر ضعيف در صف ديگر، على عليه السلام در

كنار ضعيف مى ايستد و از او حمايت مى كند. او حاكم و زمامدارى است كه هرگز حقّ ضعيف را وا نمى گذارد و از احقاق حقّ او صرف نظر نمى كند.

مقدمه دوم: بحثى در الفاظ مترادف

علما و محققان علم لغت و ادب مى گويند: اختلاف عبارات و اسما، دلالت بر اختلاف معانى دارد و عطف كلمه اى بر كلمه ديگر، در صورتى صحيح است كه از كلمه دوم، معنايى غير از معناى اوّل اراده شود؛ مثلًا اگر زيد لقبش عالم يا فيلسوف باشد، نمى گويند: زيد و فيلسوف آمد.

بنابراين آنچه در قرآن مجيد و احاديث شريفه و كلام عرب و عجم آمده است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 177

به هنگام عطف دو لفظ متقارب المعنى به يكديگر از لفظ معطوف، معنايى غير از معطوف عليه اراده شده است؛ بلكه مى گويند: محال است در لغت واحد، لفظ مختلف و معنا واحد باشد، چنان كه بسيارى از نحويين و لغويين گمان كرده اند.

حتى اينكه محققان مى گويند: موردى نداريم كه حركت دو كلمه مختلف باشد: ولى معنا واحد باشد؛ مثلًا الفاظى كه بر وزن" مفعال"،" مفعل"،" فعول" و" فعال" باشند، هر كدام معنايى را افاده مى نمايند كه ديگرى آن معنى را افاده نمى كند و فردى كه محقق نباشد، گمان مى كند تمام اين صيغه ها، فقط مفيد مبالغه مى باشند.

وقتى اختلاف حركات موجب اختلاف معانى باشد، به طريق اولى اختلاف كلمات بايد بر اساس اختلاف معنا باشد.[178] بنابراين در اين احاديث، سطور مسلّم از" قسط" معناى" عدل" و از" عدل" معناى" قسط"، همچنين از" جور" معناى" ظلم" و از" ظلم" معناى" جور" اراده نشده است و از هر لفظ و كلمه، معنايى غير از كلمه ديگر اراده شده است.

لذا براى فهم دقيق

مقصود و معناى اين احاديث و معناى اين چهار كلمه، وقتى منفرداً يا با عطف به يكديگر، در كلامى آمده باشند، مراجعه به كتاب هاى معتبر لغت و كلمات لغويين كه به طور اختصار و به مقدارى كه بحث زياد طولانى نشود لازم است.

" تاج العروس" يكى از كتب معتبر لغت است؛ در مورد كلمه" جور" مى گويد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 178

«الْجَوْرُ نَقِيضُ الْعَدْلِ؛ جارَ عَلَيْهِ يَجُورُ جَوْراً فِي الْحُكْمِ؛ أَيْ ظَلُمَ، (وَ) الْجَوْرُ ضِدُّ الْقَصْدِ أَوِ الْمَيْلِ عَنْهُ»؛

«جور نقيض عدل و به معناى ستم در حكم كردن است و به معناى ضد ميانه روى و انحراف از آن نيز آمده است».

" لسان العرب نيز كه يكى از كتاب هاى مورد اعتماد لغت است،" جور" را مانند" تاج العروس معنا كرده است.

ابوهلال عسكرى در" الفروق اللغويه مى گويد: جور خلاف استقامت در حكم است؛ لذا خيانت جزئى را ظلم مى گويند، نه جور؛ امّا گرفتن مالى را از صاحبش به زور و جبر، هرچند يك درهم باشد، جور مى گويند».

معنى ظلم:

" تاج العروس گفته است: ظلم، تصرف در ملك غير و از حدّ گذشتن است.

و" لسان العرب مى گويد: ظلم، چيزى را در غير جا و غير موضع خود گذاردن است.

و راغب نيز در" مفردات ظلم را مثل" لسان العرب معنا نموده است.

معنى عدل:

اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ اين پرسش كه كدام يك از عدل و جور افضل است، فرمود:

«العدل يضع الامور مواضعها»؛[179]

«عدل كارها را بر جاى خود مى نهد».

چنان كه در" تاج العروس و" لسان العرب آمده است، عدل ضدّ جور است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 179

و آن چيزى است كه در نفوس، مستقيم شمرده شد و ميانه روى باشد و ترك افراط و تفريط و حكم به حقّ است. و عادل آن كسى است كه هواى نفس، او را از حقّ منحرف نمى كند كه حكم به جور بدهد.

راغب مى گويد: عدل، تقسيم و تقسيط كردن به مساوات است؛ بنابراين روايت شده است:

«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتِ وَالْأَرْضُ»؛[180]

«آسمان ها و زمين، بر عدل و تقسيم مساوى و برابر برپا است كه اگر در اجزا و اعضا و اشياى آن كم و زيادى بود و هر چيز و هر ركنى از آن، از آنچه بايد داشته باشد، چيزى كم مى داشت يا چيزى زيادتر بر آن بود، برپايى آسمان و زمين به هم مى خورد».

از اين عبارت معلوم مى شود كه عدل و توزيع و تقسيم برابر و متساوى به اين نيست كه تمام اشيا از هرچه بايد داشته باشند، مانند هم داشته باشند؛ بلكه غرض اين است كه همه آنچه را و به هر مقدار كه بايد داشته باشند و آنچه را كه داشتن آن،

در بقاى اين نظام مؤثر است و آسمان و زمين و منظومه ها و كهكشان ها و كوه و دريا و آب و انسان و حيوان و كليه جانداران و جماد و نبات و معادن به آن برقرار است، بايد داشته باشند.

معنى قسط:

راغب در «مفردات» مى گويد:

«الْقِسْطُ هُوَ النَّصِيبُ بِالْعَدْلِ»؛

«قسط، نصيب به عدالت است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 180

در لسان العرب و تاج العروس آمده است: قسط، عدل و حصه و نصيب است.

و گفته شده است: اقساط (به كسر همزه) فقط عدل در قسمت است.

در حديث آمده است:

«إِذا حَكَمُوا عَدِلُوا، وَإِذا قَسَّمُوا اقْسِطُوا»؛

«وقتى حكم برانند عدالت كنند، و زمانى كه قسمت كنند به عدالت قسمت نمايند و به عدل نصيب و حصه بدهند».

ابوهلال عسكرى در" الفروق مى گويد: فرق بين نصيب و قسط اين است كه نصيب بر آنچه كمتر و زيادتر از استحقاق باشد، اطلاق مى شود؛ ولى قسط حصه اى است كه به عدل و استحقاق معين شده است. و گفته مى شود:

«قَسَطَ الْقَوْمُ الشَّيْ ءَ بَيْنَهُمْ، إِذا قَسَّمُوهُ عَلَى الْقِسْطِ»؛

«وقتى چيزى را به قسط و عدل تقسيم كنند، مى گويند: آن را بين خود تقسيط كردند».

و جايز است كه گفته شود: قسط اسم است از براى عدل در قسمت و گفته شده است: قسط آن نصيبى است كه شخص استحقاق آن را دارد و به آن نيازمند است.

قسط در قرآن مجيد

در قرآن مجيد، ماده «ق س ط» مكرر آمده است؛ از جمله در آيه:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَأَنزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ».[181]

مفاد آيه اين است: فرستادن پيامبران با نشانى ها و نازل كردن كتاب و ميزان، براى برپايى و قيام مردم به قسط و عدل است. اگرچه ظاهر اين است كه از قسط،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 181

معناى عام و عدل كلى و مطلق اراده شده است؛ ولى در آوردن كلمه قسط به جاى عدل، شايد اين عنايت باشد كه خواننده و شنونده به نصيب به عدل

و حق و نظم اقتصادى، و اهمّيت مداخله آن در قيام اجتماع به عدل متوجّه گردد.

ضمناً به اين نكته هم بايد توجّه داشت كه مكتب انبيا در اعصارى كه تعادل مالى و اقتصادى در برقرارى جامعه به عدل مؤثر شناخته نمى شد، آن را پيشنهاد كرده و هدف فرستادن پيامبران و وحى و تعاليم و برنامه و كتاب بر آنان، نظم مالى و اقتصادى را نيز متضمن مى باشد.

چون عدل مطلق، بدون تعادل مالى و نظم اقتصادى محكم و برنامه صحيح و توليد توزيع حاصل نخواهد شد.

در آيه ديگر مى فرمايد:

«قُلْ أَمَرَ رَبّى بِالْقِسْطِ»؛[182]

«بگو پروردگار من فرمان به قسط داده است».

كه از اين آيه نيز يا معناى عدل عام و مطلق مراد است، يا خصوص تقسيم و توزيع به نصيب و حق و عدل. و از جمله اين آيه است:

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لآإِلهَ إِلّا هُوَ وَالْمَلآئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قآئِماً بِالْقِسْطِ».[183]

در اين آيه نيز ظاهر اين است كه از قيام خدا به قسط، همين اراده شده است كه همه چيز را طبق حكمت، به نصيب معين و به مقدارى كه لازم باشد، آفريده است:

نموده خلق، هر چيزى كه بايدجهان آراسته، آن سان كه شايد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 182

چنان داده نگارش اين جهان راكه به، هرگز نيابد زان، گمان را

از او عالم شده آن سان منظم كه نه در آن زياد و نه در آن كم 184]

و در آياتى ديگر مانند:

«وَإِنْ خِفْتُمْ أَلّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى ...»؛[185]

«اگر نترسيد كه مبادا درباره يتيمان مراعات عدل و داد نكنيد ...».

و آيه:

«وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ»؛[186]

«و هر چيز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجيد».

محتمل است كه عدل در امور مادى

و مالى و قابل توزيع و تقسيم، اراده شده باشد، چنان كه در مثل آيه:

«كُونُوا قَوّامِينَ للَّهِ شُهَدآءَ بِالْقِسْطِ»؛[187]

«در راه خدا پايدار و استوار بوده و گواه عدالت و درستى باشيد».

و آيه:

«ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ»؛[188]

«اينها درست تر و محكم تر است نزد خدا».

و آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 183

«وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ»؛[189]

«و اگر حكم كردى بين آنها به عدالت حكم كن».

ظاهر اين است كه عدل در حكم اراده شده است.

قسط در نهج البلاغه

در نهج البلاغه نيز قسط به همين معناى تقسيم به عدل و استحقاق طبق نظام آمده است.

مانند اينكه در وصف آفرينش طاووس در خطبه 163 مى فرمايد:

«وَقَلَّ صِبْغٌ إِلّا وَقَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ»؛

«و كم رنگى است مگر آنكه از آن به قسط و نصيب لازم گرفت».

و در خطبه 183 در وصف حضرت بارى تعالى مى فرمايد:

«وَقامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ وَعَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ»؛

«خدا به قسط در خلق خود ايستاد (هر چيز را به نصيب عدل و مقدار لازم و حصّه متعادل و موافق با نظام آفريد) و در حكم خود بر ايشان به عدل حكم فرمود».

ابعاد متعدد عدل

اشاره

بايد توجّه داشت: بسيارى از مردم در تعريف عدل و اطلاق لفظ عادل مسامحه مى نمايند و نظامى را كه رهبر سياسى و كسى كه اداره امور را در آن نظام در اختيار دارد، به اغراض شخصى و منافع خود و كسان خود حكومت نكند و قانونى را كه هست و به دست دارد در حقّ همگان يكسان اجرا نمايد، عادل مى گويند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 184

خواه مردم آن قانون را به حقّ و علم و فهم قبول كرده باشند، يا از راه جهل و اشتباه يا تحميل پذيرفته باشند.

مثلًا انوشيروان را دادگر و نظام او را عادل مى گويند، با اينكه نظامى كه انوشيروان بر اساس آن حكومت داشت، نظام استضعاف و استعباد و استبداد و كثيف ترين نظام طبقاتى بود.

و اين انوشيروان بود كه حكومت را حقّ خود مى دانست و آن را مثل اموالى كه از قباد- پدرش- ارث برده بود، حقّ خود مى دانست و خاندان و افراد ديگر را از آن محروم مى شمرد.

و اين حاكم و حكومت بود كه آن

نظام ناهنجار غير عادلانه را حفظ مى كرد و تبعيضاتى را كه بود، اجرا مى نمود.[190] داستان تهى شدن خزانه و نياز انوشيروان به پول براى جنگ با روم و پيشنهاد مرد كفش فروش به پرداخت پول مورد نياز در برابر رفع تبعيض و لغو محروميت فرزندش از تحصيل علم، كه فردوسى نيز آن را در شاهنامه آورده است، يكى از ادله فساد آن نظام است.

وقتى پيشنهاد كفش فروش را به شاه رساندند، قبول نكرد. و چنان كه در شاهنامه است، گفت:

برو همچنان باز گردان شترمبادا كزو سيم خواهيم و دُر

چو بازارگان بچه، گردد دبيرهنرمند و با دانش و يادگير

چون فرزند ما بر نشيند به تخت دبيرى ببايدش پيروز بخت

هنر نايد از مرد موزه فروش سپارد بر او، چشم بينا و گوش

بديهى است عامه و عوام، اگر چنين حاكمى را عادل و دادگر بدانند، عُقلا و روشنفكران اين نظام و كسى را كه حافظ اين نظام غير انسانى و تبعيض گر است، دادگر نمى خوانند و مجرى قانون انحصار علم به طبقه خاص و شاهزادگان و لشكريان را ظالم و ستمكار مى گويند.

چنان كه" يان اسميت"- رهبر رژيم نژادپرست آفريقايى- كه مجرى قوانين حكومت" رودزيا" است، ظالم است. و حكومت هايى كه طرفدار و حامى او هستند، ستمكارند. همچنين حاكم نظام كمونيستى و رژيم سرمايه دارى، چون هر دو رژيم از جهانى با كرامت و آزادى و شرافت انسان و حقيقت و واقعيت و فطرت مخالف است، ستمگرند.

چنان كه حاكمى كه با زور و قدرت شخصى حكومت را به دست گرفت و خود را بر مردم تحميل كرد، اگرچه در رتق و فتق و حلّ و فصل امور بر اساس عدل و قسط حكومت

كند، ظالم است.

بنابراين، اين گونه عدل هاى عاميانه و عوام پسند را نبايد عدل شمرد، هرچند به گونه اى و به نسبت ظلم مطلق آن را عدل گويند و هرچند يكى از ابعاد عدل را واجد باشد.

آنچه را مى توان عدل مطلق دانست كه از هيچ جهتى ظلم نباشد و به هرگونه اش كه بنگرى، عدل باشد. و تمام ابعاد عدل را كه به چند بُعد مهم آن ذيلًا اشاره مى شود، واجد باشد:

الف) عدل حاكم

عدل حاكم، كه حكومت او مشروع باشد و بر اساس زور و استعباد و به منظور فرمان رانى و تسلط بر مردم و تحميل بر خلق اللَّه و ملاحظه هوى و هوس و غرض

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 186

و منافع شخصى خود و اشخاص معين و طبقه و حزب و گروه و جمعيت خاص و تبعيض نباشد و حاكم بر مبانى نادرستى برگزيده نشده باشد و فقط تقوا ميزان انتخاب باشد، كه اگر فرضاً حاكم يا قاضى، ديگرى را از خود لايق تر و شايسته تر بشناسد، بدون تعلل و مسامحه، كرسى حكومت را به او واگذار نمايد و قوانين بر پايه مساوات اجرا گردد و ستمى وجود نداشته باشد كه اين قسم، بُعد سياسى عدل و قسط است.

ب) بُعد قانونى قسط و عدل

از اين بُعد، به عدل قانون تعبير مى كنيم و مقصود اين است كه در قوانين، مصالح و منافع همگان، واقع و حقيقت، نيازمندى هاى افراد جامعه و خواسته هاى حقيقى و فطرى و غرايز بشر منظور شده باشد و براى فرد و طبقه و صنف خاصى در شرايط متساوى امتيازى نباشد و بر قانون فطرت بشر تحميل نباشد. نصيب هر كس را از نعمت ها و مواهب به عدل و استحقاق تعيين كند و نقشه توزيع و تقسيم اشيا و مواد طبيعت، در زندگى آزاد انسان ها پياده گردد و همه سهم واقعى خود را ببرند.

مثلًا از نعمت هوا، انسان، حيوان و نبات، هر يك به مقدار نيازى كه دارد، بهره مى برند. يا از نعمت آب و مواد غذايى، تمام اجزا و اغصان و اوراق و شاخ و برگ يك درخت، به طور مساوى بهره مى برند؛ يعنى هيچ يك

بيشتر از آنچه بايد ببرند و كمتر از آن، نصيبشان نمى شود. نه اينكه همه مقدار واحد و به اندازه واحد مى برند؛ بلكه هر كدام آنچه را كه لازم دارند.

فرضاً ماده اى كه برگ از آن ساخته مى شود، شكوفه و ميوه مادى ديگرى كه لازم دارند، هر كدام سهم خود و آنچه را كه لازم دارند و حقشان باشد، مى برند؛ مانند اعضاى بدن كه به هر كدام مواد لازم مى رسد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 187

نظير اين نقشه در زندگى انسان ها و معاش و توليد و توزيع نعمت ها وقتى پياده شود، عدل و نصيب به عدل، استحقاق و سهام صحيح و متعادل برقرار مى گردد.

ناموس عدل و قسط، چنان كه در عالم تكوين است، بايد در عالم اختيار و محيط خداداد آزاد بشر نيز مقرر باشد و استفاده از مواهب و مواد لازم مادى و معنوى، به قدر استعداد و كفايت و اشباع غرايز، در دسترس هر كس باشد كه براى سالخوردگان و افتادگان، حتى ديوانگان و حيوانات هم در اين تقسيم به قسط سهم كافى مقرر باشد.

ج) بُعد اقتصادى قسط و عدل

اين بُعد كه آن را عدل اقتصادى مى گوييم، عبارت از اين است كه بر اساس قانونى بودن حقّ مالكيت اختصاصى 191] قوانين اقتصادى و مالى، كار و نظامات مشاغل به قسط، نصيب به عدل، تنظيم سهام و جلوگيرى از تورم، تراكم بى رويه و غير متعارف سرمايه ها، منع احتكار و ترتيب توليد، مطابق كردن عرضه با تقاضا، توزيع عادلانه و صحيح محصولات، متعادل ساختن قيمت ها و دستمزدها به طورى كه هر كس بتواند با دادن آنچه دارد، از كار يا مزد كار، نيازمندى هاى متعارف خود را بگيرد، نظر داشته باشد.

حكومت نيز

بر اساس معيارهاى دقيق و صحيح، صلاحيت و اختيار قانونى داشته باشد كه عدالت اقتصادى را بدون اينكه به حقّ كسى تجاوز نمايد برقرار كند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 188

مسؤول و متعهد باشد كه با تمام قوا، عدل اقتصادى، مبارزه با فقر و محروميت از معاش متوسط و متناسب را در رأس برنامه هاى حكومتى خود قرار دهد و جامعه و افراد را از فقر و ورشكستگى و افلاس نجات دهد و با تدابيرى مثل ايجاد كار و عرضه مواد مورد حاجت، و عمران و احياى اراضى موات و باير، احداث قنوات و چاه هاى عميق و برپا ساختن كارخانجات، و تدابير مشروع ديگر از تصاعد سطح مخارج، فقر و بيكارى، گرانى و فاصله هاى نامتعارف جلوگيرى نمايد.

د) بُعد اجتماعى قسط و عدل

به موجب اين بُعد كه همان عدل اجتماعى است:

اوّلًا: قوانين صحيح، روابط افراد را با يكديگر و روابط آنها را با حكومت، بر اساس عدل و حق و منزه از استكبار و استضعاف مقرر مى دارد و به تمام افراد، حقّ نظارت بر اجراى قوانين داده مى شود كه طبق:

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»؛[192]

«مردان و زنان مؤمن همه يار و دوستدار يكديگرند، مردم را به كار نيكو وادار و از كار زشت منع مى كنند».

امر به معروف و نهى از منكر نمايند؛ بلكه مسؤول و متعهد باشند كه اين نظارت را انجام دهند.

علاوه، با يكديگر در روى كار آمدن و روى كار بودن نظام صالح همكارى داشته باشند.

ثانياً: افراد، به پيروى از قانون و نداى ايمان و وجدان مكلف هستند كه تمام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 189

مقررات عدل و قسط را در رشته هاى

مختلف، نسبت به خود و ديگران رعايت نمايند كه جامعه و افراد، از جانب هر فردى امنيت داشته باشند و حسن ظن و حمل بر صحّت در هر مورد، خيال هر كس را راحت سازد، و خيانت و غش و تقلب در جامعه مطرود و معدوم يا بسيار نادر و كم زمينه گردد.

ثالثاً: حكومت هم بايد در اين امور مشاركت كند و برنامه هايى اجرا نمايد و وضع سلوك و استقبالش را از مردم متواضعانه و به نحوى قرار دهد كه مردم، در نظارت بر امور تشويق و تقدير شوند. چنان كه بايد تعليم و تربيت و ارشاد نيز در اينجا با نقش مهم و سازنده، افراد را رشيد و زنده و آگاه بسازد كه خود را مسؤول و متعهد حسن جريان امور بشناسند و از جنايت و تجاوز به حقّ و سهم ديگرى پرهيز نمايند.

علاوه بر اين ابعاد، ابعاد ديگر نيز هست، مثل: عدل در تعليم و تربيت كه علم و دانش و آموزش و پرورش براى همگان باشد، نه فقط قانون، انحصارى بودن آن را لغو كرده باشد؛ بلكه عملًا نيز به نحوى باشد كه افراد مستعدّ بتوانند ترقّى علمى داشته و تا آنجا كه امكان دارد، برابر امثال و اقران خود جلو بروند.

بايد از استعدادها كه مواهب خدا به همه خلق است، استفاده شود و تعليم و تعلّم، كار و شغل، مقدّس و عبادت خدا تلقى شود و تأسيس مدارس و دانشگاه ها براى كسب و جلب منافع مادى نباشد.

بالاخره تمام ابعاد مختلفى كه عدل دارد، بايد تأمين شود تا عدل مطلق مستقر و برقرار شود.

و از همه مهم تر عدل فكرى و اعتقادى كه به

منزله زيربنا است، بايد تأمين شود تا عدل مطلق، مستقر و برقرار شود.

و تنها با اصلاح دادگسترى، عدل مستقر نمى شود؛ بلكه براى عدل در داورى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 190

و دادگسترى، هم دادگسترى بايد اصلاح شود؛ يعنى قوانين آن و برنامه هاى داورى و شرايط قاضى و شهود عادلانه باشد. و هم قوانينى كه قاضى بر آنها استناد مى كند و قوانين اقتصادى و مربوط به حقوق مالى و سهام، به منظور احقاق حقّ و رسيدن هر كس به حقّ واقعى تشريع شده باشد كه بدون يكى از اين دو، عدل مفهوم واقعى نخواهد داشت و دستگاه قضا و داورى، دستگاه عدل و قسط نخواهد بود.

هم براى توزيع صحيح و اينكه هر كس در امور مالى به حقّ خود و سهم خود و نياز واقعى خود برسد و توازن اقتصادى موجود شود، نظام اقتصادى عادلانه لازم است و هم براى عدل در حكم و داورى.

و اگر بگوييم: عدل، مفهومى روبنايى دارد و از شكل روابط بين فرد و ديگران و روابط هيأت حاكمه با مردم سخن مى گويد، و قسط مفهومى زيربنايى دارد و آن را به سهمى كه يك فرد يا گروه، از مواهب مادّى و معنوى و امكانات اجتماعى، در قبال نقشى كه در جامعه دارد، تفسير كنيم، مفهوم لغوى و عرفى اين دو واژه عوض نمى شود و در قبال هم قرار نمى گيرند، يا آنجا كه عدل خوشنود و راضى است، قسط خشمگين باشد و آن كس كه در جامعه به واسطه ناتوانى، نقشى به عهده ندارد، بى سهم باشد.

مفهوم عدلِ مطلق، ميانه روى و اعتدال در تمام امور است؛ خواه در اعتقادات باشد

و خواه در روابط مخلوق با خالق يا با مخلوقات ديگر، از انسان و حيوان و نبات و جماد و غيره؛ خواه در اخلاق و معنويات يا در امور مادى و مالى و اقتصاديات باشد؛ خواه در افعال و وظايف فردى يا در وظايف سياسى و اجتماعى، بالاخره همه عدل است و در همه بايد رعايت عدل شود.

اين، هم مفهوم عدل است و هم مفهوم قسط، با اين تفاوت كه قسط، در امور مالى و مادى و حقوقى و قابل تقسيط و مرافعات و محاكمات و تقسيمات سهام،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 191

صراحتش بيشتر و ظاهرتر است. به اين نحو كه استثناى اين موارد از كلمه قسط، بسا مستهجن و ناستوده باشد؛ ولى عدل در شكل روابط بين فرد و ديگران، روابط هيأت حاكمه با مردم و هر قوى با ضعيف ظاهرتر مى باشد. به هر حال، عدل در تمام اين موارد، هر كجا با توزيع سهام ربط داشته باشد، بايد بر اساس حقّ و واقع باشد و عدل بر آن صادق خواهد بود و هر كجا عدل صادق بود، قسط به معناى اعم نيز بر آن صادق است.

بنابراين دو صورت نابرابرى سهام و نرسيدن «محكوم له» به سهم حقيقى و حق واقعى خود، حكم به آن، حكم به عدل نخواهد بود، هرچند طبق قانون پذيرفته شده باشد.

بالاخره عدل مطلق و قسط مطلق، وقتى حاكم مى شود كه آنچه جنبه زيربنايى و روبنايى دارد، همه عادلانه باشد؛ زيرا هر كدام از اين دو عادلانه نباشد، عدل برقرار نيست. و هميشه هم چنان نيست كه آنچه در نظر بعضى از مردم، يا بعضى از مكتب ها جنبه

زيربنايى دارد، به تبع آن روبنا نيز اصلاح گردد. به عبارت ديگر:

درستىِ زيربنا علّت درستىِ روبنا نيست؛ بلكه نظير مقتضى است كه با عدم شرايط يا وجود موانع مؤثر واقع نمى شود.

و چنان نيست كه مثلًا اگر نظام مالكيت دگرگون شود، به گفته آنان كه دگرگونى آن را لازم و زيربنا مى دانند، آنچه روبنا است، خود به خود اصلاح گردد، و خلاف عدل انجام نگيرد، كه بگويند: قسط كه آمد، عدل هست؛ امّا عدل كه آمد، ممكن است قسط نباشد. نه اين طور نيست.

هم اكنون در جوامعى كه نظام مالكيت در آنها دگرگون شده است، هزاران گونه نابسامانى ها و عيب و علّت ها وجود دارد كه با اجراى قوانين صحيح، هم نمى توان روبناى آن را اصلاح و برطرف نمود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 192

اين مكتب ها هم در تعيين و تشخيص زيربنا، در افراط و مبالغه و انحراف و انحصار افتاده اند و هم در روبنا؛ زيرا زيربنايى كه تعيين كرده اند، اصلاح و تنظيم عادلانه نيافته است.

تقسيم سهام بر اساس واقع

راجع به عدل و قسط به معناى تعيين و تقسيم سهام، بر اساس واقعى هركس توضيح داده مى شود كه هركس از مواهب مادّى و معنوى به ميزان احتياج و نيازمندى خود سهم دارد؛ مثل خوراك، پوشاك، همسر، خانه، پزشك، دارو، وسيله سوارى، تفريحات سالم، مدرسه و تعليم و تربيت صحيح و چيزهايى از اين قبيل، اين مواهب و مواد بايد در اختيار همه باشد و امكاناتى باشد كه هر فردى اگر مى تواند شخصاً با شغل و عمل و نقشى كه در جامعه دارد، آن را تهيه نمايد، و الّا هم ديگران و هم حكومت وظيفه دارند كه اين امور را در

اختيار اشخاصى كه شغل و عوايدشان وافى نيست، قرار دهند.

در اسلام تأميناتى هست كه از طرق مختلف و برنامه هاى متنوع، اين موضوع عملى مى شود و اين برنامه ها از وجدان و ضمير و عقايد شروع مى شود، تا به عالَم عمل و تا سرحد ايثار پيش مى رود.

بالاخره حتى برداشتن خارى و سنگى از راه مسلمانان، جزء ايمان شمرده مى شود. و آسان ترين حقّ برادر مؤمن بر برادرش اين است كه دوست بدارد براى او آنچه را كه خود دوست مى دارد، و ناخوش داشته باشد براى او آنچه را كه براى خود ناخوش مى دارد.

امّا ارزش واقعى كار و ارزش اجناس و اشيا و اعمال، در صورتى كه صاحب عمل يا جنس، خريدار و فروشنده، و گيرنده و دهنده، هر يك با رضا و رغبت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 193

و طيب نفس اقدام نمايند، خلاف عدل و قسط نيست و از يكديگر سهم و چيز بيشترى طلبكار نمى باشند، هر چند ناچار به معامله شده باشند.

مثلًا در تابستان، اگر يك نفر در نقطه اى دور از آبادى، يخ داشته باشد و ديگرى از راه ناچارى واقعى يا عرفى، آن را بيشتر از قيمت آن در شهر از او خريدارى كند. يا اگر كسى براى معالجه خود يا فرزندش، جنسش يا مالش را كمتر از قيمت متعارف بفروشد، از سهم او چيزى كم نشده است؛ يعنى واقعاً از خريدار، چيزى بيشتر طلبكار نيست.

بله در نظام صحيح و كامل، هر كس سهمى دارد كه بايد جامعه آن را بدهد، يا حكومت كه وكيل و نماينده جامعه است، آن را تأمين نمايد؛ ولى به عنوان حقّ فردى از افراد ديگر چيزى طلبكار

نيست و حكم طبق قوانين مالى و معاملاتى، بر اساس:

«إِلّآ أَن تَكُونَ تِجارَةً عَن تَراضٍ»؛[193]

«مگر آنكه تجارتى از روى رضا و رغبت كرده باشيد».

حكم خلاف قسط نيست. و اين مانند اين است كه بايد نظام بهداشتى، بهداشت را تأمين نمايد كه از بسيارى امراض مصونيت باشد، حال اگر آن نظام بهداشتى، وظيفه خود را به نحو كامل انجام نداد، يا نتوانست انجام دهد و فردى بيمار شد و نيازمند به دارو گشت و دارو خريد، از داروساز و دارو فروش چيزى طلبكار نيست و خريد دارو و فروش آن برخلاف قسط نيست. خلاف قسط و عدل در برنامه هاى بهداشتى، يا وضع اجراى آن و يا عمل خود شخص است.

لذا بر حكومت لازم مى شود كه براى جلوگيرى از اين ناچارى ها، عرضه را در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 194

هر مكان و زمان طورى قرار دهد كه وضع غير عادى پيش نيايد. مثلًا در راه ها و مسير مسافران، همه جا وسايل مورد نياز در اختيار مردم باشد و براى متعادل ماندن قيمت ها تدابيرى اتّخاذ كند كه هم قانونى باشد و هم احترام مالكيت و آزادى افراد برقرار باشد.

مثلًا براى كنترل قيمت كرايه وسايط نقليه، اگر خارج از حدّ متعارف و موجب عسر و حرج باشد، وسايط دولتى را نيز در كنار آنها بگذارد كه به قيمت متعادل، حمل و نقل را عهده دار باشند، يا بيمارستان و دارو و پزشك در اختيار مردم بگذارد كه كسى از راه ناچارى، مال يا عمل خود را به كمتر از قيمت متعارف نفروشد.

همچنين با اجراى قانون منع احتكار، شرايط غير عادى را از بين ببرد، يا از افرادى كه

بازار سياه مى سازند و با خريد اجناس و اتلاف آنها و انحصار آن به خودشان قيمت را بالا مى برند، جلوگيرى نمايد و مانع از اسراف و تبذير گردد.

همه اينها در قوانين اسلام پيش بينى شده است. در قوانين مقدّس اسلام، مواد و اصول و فروعى كه براى رفع تمام مشكلات كافى باشد، وجود دارد. مع ذلك اگر در مواردى استثنايى مخصوصاً نسبت به اشياى غير لازم اتفاق افتاد، نمى توان گفت: خريدار يا فروشنده اگر با هم تراضى كردند، آنچه داده اند و گرفته اند، سهم واقعى آنها نبوده و يكى از آنها بيشتر طلبكار است؛ زيرا به قيمت واقعى معامله نكرده اند؛ بلكه اصولًا سهم واقعى در اينجا همان است كه به آن تراضى كرده اند.

و اگر كسى بگويد: دگرگون كردن نظام مالكيت، و الغاى مالكيت اختصاصى بر وسايل انتاج و توليد مثل كارخانه و زمين و آب، موجب مى شود كه هر كارگر، سهم و نتيجه رنج و زحمت خود را ببرد و به نسبت عملش و اثرش، در انتاج و توليد سهم بگيرد و سهم واقعى همين است و كسى كه اثرى در انتاج و توليد ندارد، چه سهمى دارد، و براى مالك شدن و سهيم بودن، چه زحمتى غير از زمين دارى يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 195

كارخانه دارى كشيده است، اين استثمار است و بايد از بين برود.

پاسخ داده مى شود: اوّلًا: پيرامون دگرگون ساختن نظام مالكيت و مفهوم آن و اينكه بايد به طور مطلق صورت بگيرد يا نه، بعداً آن را توضيح خواهيم داد.

ثانياً: اگر اين دگرگونى به صورت مطلق باشد، به اين صورت كه مالكيت در اشيا استهلاكى باشد و در غير آن،

مالكيت نباشد، آيا تصور مى نماييد صرف نظر از معايبى كه الغاى نظام مالكيت دارد و دشوارى هاى عمده اى كه جلو مى آورد، هر كس به سهم حقيقى خود مى رسد و استثمارى پيدا نمى شود؟ و آيا مى توان سهم حقيقى هر كس را مشخص كرد؟ و چون اين مسأله به اين هم بستگى دارد كه توليد تمام واحدهاى صنعتى و كشاورزى و توزيع آنها به نسبت متعادل باشد؛ يعنى ارزش آنها بر يك معيار واقعى باشد كه كارگر اين كارخانه آنچه را كه از توليد خود مى دهد، عين يا بهاى آن را و براى جنس ديگر، مثلًا براى هر كيلو از كالايى، چهار ساعت از توليد جنس مورد نياز او را به او بدهند. مثلًا بگويند: براى توليد شش كيلو قند، چهار ساعت به طور متعارف وقت لازم است. يا براى توليد ده خروار كشمش، يك سال و براى پنج خروار گندم، يك سال كشاورزى لازم است. بنابراين بگوييم: در مقابل يك كيلو جنس اين كارخانه، به توليد كننده آن، شش كيلو از جنس كارخانه ديگر بدهند. يا به كشاورزى كه يك من گندم يا بهاى آن را در اختيار دارد، دو من كشمش بدهند. به اين ترتيب؛ آيا مى توان اختيار زمين و آسمان و عوامل طبيعى را در دست گرفت؟ و آيا با اين برنامه هر كس به سهم خود خواهد رسيد؟ و آيا نسبت به كسانى كه توليد مادّى ندارند مانند پزشك يا مدير- كه تفاوت استعدادات و تصرفات آنها موجب تفاوت هاى بسيار است- و صاحبان مشاغلى مانند پاسبان و سرباز و ... چگونه بايد سهم داد، با اينكه بسا فرق بين آنها از زمين تا آسمان

است؟ و آيا اين نابرابرى چگونه بايد برابر شود كه يك نفر در چهار ساعت، مساوى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 196

با چهار نفر در همين مدت كار مى كند و در نتيجه اختلاف و فاصله پيدا مى شود؟ آيا به او هم بايد مثل ديگران سهم داده شود، يا مطابق كارش، و يا بيشتر از كار يك نفر به او واگذار نشود؟ هر كدام را برنامه قرار دهند، معايب زيادى خواهد داشت.

انقلاب در نظام مالكيت

اگر انقلاب در نظام مالكيت، الغاى نظام غربى مالكيت و سرمايه دارى بر اساس رباخوارى و معاملات نامشروع و بانك دارى و استثمار است كه نظامات شرقى بر آن صحّه گذارده و از آن دفاع مى نمايند و به كشورهاى اسلامى نيز سرايت كرده و مسلمانان هم به فساد و پليدى آن آلوده شده اند، البته بايد دگرگون گردد.

اين نظام كه در آن، هر كس و هر سرمايه دارى به هر نحو و به هر طريق كه بخواهد ثروت بيندوزد و بر ثروت و سرمايه اش بيفزايد، آزاد مطلق است و هيچ قيد و شرط و تحديد و ممنوعيتى مانع او نمى شود و در صرف اموال نيز مختار مطلق مى باشد،[194] كه به هر مصرفى بخواهد، آن را برساند، آزاد است. حتى اگر بخواهد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 198

ورثه خود را محروم كند و ميليون ها دلار، اموال خود را به سگ و گربه خود ببخشد يا در پاى يك زن روسپى و رقاصه و خنياگر بريزد، يا در راه تجملات غير متعارف صرف كند، يا به قمار بزند، اگر منظور اين نظام است، شك و شبهه اى نيست كه اين نظام بايد از بين برود.

اين نظام

حتى اگر در كشورهاى مسلمان نشين هم باشد و اين سرمايه دار اگر خود را مسلمان نيز بشمارد، با اسلام ارتباط ندارد و فاصله آن با نظام اسلام، فاصله جهل از علم، ظلمت از نور و شب از روز است.[195]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 203

نظام اسلامى تدابير و برنامه هايى در رشته هاى مختلف پيشنهاد كرده است كه اين گونه سرمايه دارى و استثمار و تفريط مال و اندوخته هاى كلان از بين برود و زمينه براى پيدايش آن فراهم نگردد، چه در به دست آوردن مال باشد و چه در خرج كردن آن. اسلام دست افراد را آن گونه باز نگذارده و مختار نساخته است كه بتوانند اين همه سرمايه را گرد آورند و راه هايى جلوى پاى بشر در خرج و مصرف گذارده و تشويق ها و ثواب هايى وعده داده، جرايم و كفارات و سياست هايى مقرر كرده است كه خود به خود، تعادل ممكن برقرار مى گردد.

در جامعه اسلامى، مال و سرمايه هرگز نمى تواند عاملى براى روى كار آمدن حكومت ها و انتخاب اين و آن باشد. نقش توانگر و بينوا در حكومت و اجتماع اسلامى برابر است.

اسلام در عين حال كه به مال و بى نيازى و كار و تلاش اهمّيت داده است و ضايع كردن اموال و نيروها و ضايع گذاردن آن را ممنوع نموده است، همه را به سعى و عمل براى برداشت هرچه بيشتر از نعمت ها و مواهب طبيعى امر فرموده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 204

و عمران اراضى و احداث قنوات را ستوده است، از اشخاص نيكوكار و فعال و توليد كننده و آباد كنندگان زمين ها- نه به عنوان يك ثروت اندوز و سودجو؛ بلكه

براى نقشى كه در رفاه و آسايش و فراوانى و رفع نيازمندى هاى جامعه دارند- تشويق و تقدير مى نمايد. در واقع ارزش اين افراد را از هدف آنها مشخص مى سازد و هدف آنها را از برداشتى كه از عوايد خود مى نمايند و از چگونگى به كار انداختن اتفاقات و مخارج آنها مى شناسد. هرگز نبايد مال، بيهوده و اسراف گرانه در راه هاى باطل صرف شود و نبايد مال داشتن، كسى را در اجتماع مقام و منصبى بدهد و بر ديگران تحميل نمايد.

اصلًا مال اندوزى و جمع مال به عنوان يك هدف و لحاظ استقلالى براى بشر عيب و عار است؛ امّا كسب مال نه به عنوان يك هدف؛ بلكه به قصد استفاده هاى مشروع و مستحب و واجب مثل انفاق في سبيل اللَّه كمال افتخار مى باشد. توليد ثروت، به معناى توليد مواد مورد احتياج جامعه، ممدوح و مورد تقدير است.

چنانچه انفاق، آن هم در راه امور اجتماعى و عام المنفعه و سعادت جامعه ممدوح است؛ امّا نگهدارى ثروت جز گرفتارى و مناقشه در حساب و سنگين شدن بار و عوارض سوء و معايب ديگر اثرى ندارد و هر كس از فرد توانگرى براى توانگرى او تواضع و فروتنى نمايد، دو ثلث دين خود را از دست داده است:

«مَنْ تَواضَعَ لِغَنِيّ لِغِناهُ ذُهِبَ ثُلُثا دِينِهِ»؛

«هر كس به ثروتمندى به خاطر ثروتمندى اش تواضع كند، دو سوم دينش از بين رفته است».

اين حديث بسيار حساس و پرمعنا است و نقش اسلام را در رفع اختلاف طبقاتى و اهمّيتى كه به آن داده است و درجه اى كه براى آن قايل شده است، را نشان مى دهد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 205

در قرآن

مجيد، ذيل داستان قارون- يهودى سرمايه دار- مى فرمايد:

«تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[196]

«اين خانه آخرت را براى آن كسانى كه اراده علو و برترى در زمين ندارند قرار داده ايم و عاقبت (و پايان نيك) براى پرهيزكاران است».

اين است تعريف اجتماع اسلام، اجتماعى كه احدى نبايد در آن گردن كشى و بلندى جويى داشته باشد كه حتى بر حسب بعضى تفاسير از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«إِنَّ الرَّجُلَ لَيُعْجِبَهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَيَدْخُلَ فِي هذِهِ الْآيَةِ: تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ ...».[197]

مضمون روايت اين است كه: اگر كسى از بند كفش خودش به خود ببالد، گردن كشى كرده و علو و برترى جسته است.

اين آيه همه را مى شناساند و اجتماع متواضع اسلام را معرفى مى نمايد. انصافاً بايد گفت: اجتماعات كمونيستى و سرمايه دارى كجا و اين اجتماع سراسر فضيلت و برابرى كجا؟ رهبران متكبّر، مغرور، پر نخوت و فرعون منش و پر باد آن اجتماعات كجا و رهبر بى مدّعا، بى تشريفات و بى فاصله از مردم و اجتماع واقعى اسلام كجا؟

از بامداد تا شامگاه هرچه مى بينيم، گردن كشى، تظاهر، كبر و نخوت، استبداد، فرعونيت، تعظيم و خم شدن، نيايش و مدح و چاپلوسى گردن كشان است. هركس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 206

كمترين قوه مالى يا مقامى يا بلكه علمى داشته باشد، نسبت به كسى كه فاقد آن است، بى اعتنا و بى احترام مى شود. در ادارات، مؤسسات و برنامه هاى مختلف، عدول از هدف اين آيه نمايان است.

اسلام دينى است كه زمامدار متواضع و فروتنش، يك نفر استاندار عالى قدر و صحابه را با سوابق درخشانى كه دارد، براى شركت در يك مجلس ميهمانى توانگرانه،

و نشستن بر سر سفره كسى كه توانگران را بر آن خوانده و بينوايان را واگذاشته، به شدت مورد بازخواست قرار مى دهد و نامه اى توبيخ آميز برايش مى فرستد.

دينى است كه بانوى اوّل آن، حضرت زهرا عليها السلام خودش شخصاً آن قدر جو دستاس مى كند و آب مى كشد كه آثار آن در دست و بدنش ظاهر مى شود. وقتى در خانه شوهرش- يگانه قهرمان فاتح و بزرگ مرد اسلام- بود، فرششان يك پوست گوسفند بود!

پيغمبر و رهبر عالى قدر اسلام دعا مى كرد كه:

«اللَّهُمَّ احْيِنِي مِسْكِيناً، أَمِتْنِي مِسْكِيناً وَاحْشُرْنِي فِي زُمْرَةِ الْمَساكِينَ»؛[198]

«خدايا مرا بينوا و مسكين زنده بدار، مسكين بميران و با مساكين محشورم كن».

اين دعا معنايش اين نيست كه به من نعمت نده، و كار و عمل مرا بى نتيجه كن و من مى خواهم نقشى در جامعه نداشته باشم؛ بلكه اين دعا معنايش، اظهار تنفر از ثروت اندوزى و سودجويى، جمع مال، حرص و بخل و نگه داشتن مال و ترك انفاق في سبيل اللَّه است؛ زيرا آن كس كه مسكين بودن را دوست مى دارد و آن را از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 207

خدا مى خواهد، از وبال مال و عواقب سوء اخلاقى و عملى آن بيم دارد.

چنان است كه معاويه در تعريف حضرت على عليه السلام گفت: اگر دو انبار، يكى از كاه و ديگرى از طلا داشته باشد، اوّل طلا را در راه خدا انفاق مى نمايد.

آرى پيغمبر رهبرى بود كه بسا يك ماه مى گذشت و در خانه اش غذايى پختنى- با آنكه در اختيارش بود- فراهم نمى شد و آن را به نيازمندان مى داد.

سويد بن غفله گفت: وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام ظاهراً خلافت و زمامدارى جهان اسلام را در

اختيار داشت، بر آن حضرت وارد شدم، ديدم روى حصير كوچكى نشسته است و در خانه غير از آن حصير، چيز ديگرى نيست.

عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! بيت المال (خزانه اموال حكومتى جهان اسلام) در دست توست و در خانه چيزى از لوازم خانه نمى بينم.

فرمود: اى پسر غفله! خردمند براى خانه اى كه از آن بايد انتقال كند، اثاث و لوازم فراهم نمى نمايد. ما را خانه ديگرى است كه بهترين متاع و اثاث را به آنجا نقل كرده ايم (جهان ديگر) و خود نيز پس از مدت زمان كوتاهى به آنجا خواهيم رفت».

ابن عباس گفت: در ذى قار به محضر حضرت على عليه السلام مشرف شدم، آن حضرت كفش خود را وصله مى زد.

به من فرمود: قيمت اين كفش چقدر است؟

عرض كردم: قيمتى ندارد.

فرمود: به خدا سوگند! اين كفش نزد من از امير بودن بر شما محبوب تر است، مگر آنكه حقى را به پا دارم، يا طلبى را دفع كنم.

وقتى شخصى از آن حضرت، از جامه وصله دارى كه پوشيده بود پرسش كرد (كه مثلًا اين چه جامه اى است، يا چرا بايد اميرمؤمنان اين جامه را بپوشد؟) فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 208

قلب به آن خاشع مى گردد و نفس رام مى شود و مؤمنين به آن اقتدا مى نمايند (و رقابت و هم چشمى در پوشيدن لباس هاى گران قيمت و تجملى از بين مى رود).

اين دين، اين تعليمات، اين تربيت و ايمان و وجدان اسلامى، سرمايه دارى و مال اندوزى و فسادگرى را مى كوبد، وجدان مسلمان را از آن متنفر مى سازد و آن را عسل مسموم جلوه مى دهد.

مال، در حلالش حساب و در حرامش عقاب است، هر كس در دنيا مال

بيشترى داشته باشد، در قيامت سهم و حظش كمتر است، مگر آنكه آن را در راه خير و صلاح اجتماع انفاق كند.

يك نفر كه مال اندوزى نكرده، به فكر جمع سرمايه و ثروت نبوده است، از اينكه روى زمين پر از سرمايه دار و توانگر باشد، بهتر است.

غرض اين است كه نظام اخلاقى و نظام تربيتى و وجدان اسلامى، بزرگ ترين عامل اعتدال و حفظ توازن اقتصادى است. و اگرچه مالكيت محدود و مشروط اختصاصى اسلام، هيچ يك از معايب سرمايه دارى را ندارد؛ امّا اگر ساير نظامات اسلام هم با آن ضميمه شود و نظام تمام عيار اسلام در هر رشته و قسمت اجرا گردد، احتمال بروز آن معايب هم داده نخواهد شد.

بيشتر افرادى كه در مقام انتقاد از نظام مالكيت هستند، مقابل چشمشان، نظام مالكيت لعنتى غرب را كه حرام زاده هايش، سرمايه دارانى چون راكفلر و اوناسيس و يا فؤدال هايى چون ژاكلين كندى و ... مى باشند، قرار داده اند، و همه عيب ها را به حساب نظام مالكيت مى نويسند. از سوى ديگر، از برنامه هاى جامع الاطراف و سازنده اسلام چشم مى پوشند و فقط به همان نظام مالكيت خشك و خالى آن، منهاى ايمان به خدا، و بدون تأسى و پيروى از پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و زهرا عليها السلام و تربيت اخلاقى و تعاليم حساس اسلام و با حذف ناله هاى على عليه السلام و دعاها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 209

و بالاخره منهاى فرهنگ اسلام مى تازند و حمله مى كنند. با اينكه نظام مالكيت و مالى و اقتصادى خشك و خالى اسلام هم بر نظامات ديگر برترى دارد.

اين اسلام است كه

مسلمانش وقتى مى خواهد از دنيا برود، ناراحت است، نگران است و گريه مى كند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با ما عهد فرموده است كه اثاث يك نفر شما از دنيا، بايد به مقدار زاد و توشه يك نفر مسافر باشد، و در كنار من اين همه اثاث است، در حالى كه چيزى نبود جز يك آفتابه و يك كاسه و يك ظرف لباس شويى!

اين اسلام كه مسلمانش، استاندار مداين- پايتخت شاهنشاهان ساسانى و كاخ تيسفون كه مردم، آن همه جلال و جبروت و تجملات بى نظير خيره كننده را در آنجا ديده بودند- خانه اش، يك حجره اى بود كه از قامت يك انسان، ارتفاع و طولش بيشتر نبود و با آن همه تواضع و فروتنى در بين مردم، به عمل مهم استاندارى مى پرداخت.

اين سلمان بود كه حضرت على عليه السلام مى فرمود: مردى از ما اهل بيت است و علم و دانش او را مى ستود[199] و پيغمبر صلى الله عليه و آله هم فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است.

و فرمود: بهشت به سه نفر مشتاق است: على و عمار و سلمان».

اين سلمان، از شيعيان على و شاگردان مكتب او است كه عطايش از بيت المال پنج هزار بود و همين كه دريافت مى كرد، آن را در راه خدا انفاق مى نمود و از دسترنجِ خود، مخارج منحصر خود را فراهم مى كرد.[200] ابوذرِ اسلام، با وضعى كه در عصر عثمان جلو آمد و سرمايه دارهايى مثل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 210

طلحه و زبير و مروان و ديگران، مخصوصاً از بنى اميه در صحنه اجتماع مسلمانان ظاهر شدند، و با ولخرجى هاى عثمان و كاخ سازى ها

و اسراف معاويه به مبارزه برخاست و آن نظام ضد اسلامى را محكوم كرد.

اين مسلمانان بودند كه گاه اتفاق مى افتاد غذايى براى مسلمانى هديه مى شد.

آن هديه تا ده خانه مى گشت و به خانه شخص اوّل مى رسيد و خدا ايثار مسلمانان صدر اسلام را در قرآن مجيد مدح فرموده است.

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فاطمه عزيزش را مخير مى نمايد كه مال به او بدهد يا دعا به او بياموزد. او با كمال نيازى كه برحسب ظاهر به مال داشت، دعا را اختيار مى كند و به حضرت على عليه السلام مى گويد:

«ذَهَبْتُ مِنْ عِنْدِكَ لِلدُّنْيا، وَجِئْتُكَ بِالْآخِرَةِ»؛[201]

«از نزد تو براى دنيا رفتم و برايت آخرت آوردم».

و حضرت على عليه السلام به او مى گويد:

«خَيْرُ أَيّامِكَ خَيْرُ أَيّامِكَ خَيْرُ أَيّامِكَ»؛[202]

«بهترين روزهاى تو است، بهترين روزهاى تو است، بهترين روزهاى تو است».

نظام مالكيتى كه اين مكتب عرضه كرده است، نبايد دگرگون شود و نه منطق فقه قابل دگرگون شدن است.

تجارت و بازرگانى، مزارعه و مضاربه و مساقات و اجاره در اين نظام موضع محكم و غير قابل نفوذ هستند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 211

نظام مالكيت اسلام، نظامى است كه نظامات مالكيت جاهليت را كه هم اكنون در دنياهاى غرب، به وضع بسيار بى رحمانه و بى شرمانه اى اجرا مى شود و متأسفانه در مجتمع به اصطلاح اسلامى نيز آن نظامات جاهلى وارد شده است، دگرگون كرد.

آنان كه به نظام اسلام حمله مى كنند، اشتباهشان از اينجا ناشى مى شود كه نه نظام اسلام را مى بينند و نه از آن اطّلاع دارند. گروه هايى سرمايه دار را مى بينند كه در كشورهاى اسلامى، مانند غرب، خون مردم را مى مكند و چه تزئينات و چه تجملات، چه

اسراف ها و چه خرج هاى بيهوده و عياشى ها كه مى نمايند.[203] گمان مى كنند نظام اسلامى يعنى اين. ديگر نمى پرسند: پس نظام مالكيتش كو؟ نظام هزينه و مصرفش كو؟ نظام اخلاق و زهدش كجا رفته؟ نظام برادرى، مساوات و ايثارش كجا است؟ نظام تعليم و تربيتش را چرا ندارد؟ نظام حكومت و سياستش چرا در بين نيست؟

بله، نظام اشتراكى در مقايسه با نظام سرمايه دارى غربى ممكن است در مذاق بسيارى شيرين تر و به رسيدن هر كس به سهم خود نزديك تر و از اجحافات و ستم كارى هاى سرمايه داران خالص تر باشد و معايب خاص سرمايه دارى را نداشته باشد. امّا نمى توان به طور مطلق هم آن را از نظام اشتراكى منهاى خدا و دين و وجدان و اخلاق كه زيربناى همه چيز را اقتصاد مى داند، بدتر شمرد. و بالاخره معلوم نيست كه شوروى و چين و آلمان شرقى از ژاپن و آلمان غربى ايده آل تر بوده و مردم آنجا خوشبخت تر باشند و معلوم نيست كه كارگر آمريكايى با تمام عيوبى كه نظام آنجا دارد و همچنين كارگر آلمان غربى حاضر باشد محل شغل خود را با كارگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 212

روسى يا آلمان شرقى عوض كند.[204] از نظر نظام اسلامى، اين دو نظام هر دو باطل است. نظام سرمايه دارى به اسم آزادى فردى، دايره مالكيت و اختيارات مالى فرد را بى قيد و شرط و نامحدود توسعه مى دهد كه بتواند هر جور خواست، از فرد ديگر بهره كشى كند و او و رأى و فكرش را مالك شود و يك جام شراب را براى هوس و اسم و آوازه، به صد هزار تومان خريدارى كند و مبالغ گزافى صرف نگهدارى يك

سگ يا گربه بنمايد.

و مانند" هاريمان" چهارهزار دختر كارگر را وسيله عياشى و شهوت رانى خود قرار دهد.

و نظام اشتراكى، فرد را به كلى پايمال مى نمايد، مانند يك محجور؛ بلكه به يك ابزار و آلت كار تبديل و آزادى او را از بين مى برد. مالكيت خصوصى كه فطرت بشر آن را به وجود آورده است و اگر نباشد، معايب بزرگ پيدا مى شود را الغا مى كند و ديكتاتورى حزبى بدتر از ديكتاتورى فردى، مثل ديكتاتورى استالين و اختناق افكار تشكيل مى دهد و انسان و فكر و فطرت انسانى، آزادى ضمير و قلم و زبان او را در نظام اشتراكى زندانى مى كند.

بارى اگر مقصود از نظامى كه بايد دگرگون شود، نظام سرمايه دارى غربى است، حقّ همين است كه بايد دگرگون شود و اسلام آن را با تمام لوازم و محتوياتش دگرگون كرد. اين نظام باطل است، چنان كه نظام كمونيسم نيز باطل است.

و اگر مقصود از انقلاب اجتماعى در نظام مالكيت اين است كه مالكيت خصوصى بر وسايل انتاج و توليد مثل كارخانه، زمين، باغ، قنات، خانه اجاره اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 213

و دكان، بايد ملغى شود تا فسادها برطرف گردد و برابرى و قسط برقرار شود.

جواب اين است كه:

اوّلًا: نظام مالكيت و اختصاص، ريشه فطرى دارد و بشر فطرتاً به آن توجّه دارد و مانند ساير غرايز، وجود آن و اشباع آن تحت نظم منطقى و عقلايى لازم است و فوايد بزرگ دارد و بايد از آن مانند ساير فطريات و خواسته هاى فطرى و غرايز استفاده كرد و نديده گرفتن آن، مثل نديده گرفتن غريزه جنسى و غرايز ديگر است.

چنان كه غريزه جنسى موجب توليد

نسل است، اين غريزه هم در توليد مواد مورد نياز و رفع احتياجات بشر مؤثر است. و در حقيقت از قوه توليد حمايت مى كند و پشتيبان آن است و آن را هرچه بيشتر به كار مى اندازد و تنبلى و تن پرورى را از شخص دور مى سازد و به خصوص اگر خداى نخواسته، بشر وجدان نداشته باشد و به معنويت و فضيلت ايمان نياورده باشد و همه چيز و همه كارش، اقتصاد و براى اقتصاد باشد و همه چيز را به ظاهر وضع اقتصادى و تحول آن بداند و تحولات را ناشى از آن بشمارد. اگر اين غريزه اختصاص و مالكيت هم نباشد، چرا كار كند؟ و چرا بهتر كار را انجام دهد؟ هيچ دليل معقولى ندارد.

لذا اصل مالكيت را با همان قيود و حدود و شرايطى كه اسلام برقرار كرده كه نظامات فرهنگى و اخلاقى و تربيتى نيز در تعديل و حسن استفاده از آن، سهم عمده و مؤثر را داشته باشد، بايد پذيرفت.

ثانياً: آن چيزى كه موجب به وجود آمدن نظام طبقاتى و فاصله هاى زياد است، آزادى نامحدودى است كه در كشورهاى سرمايه دارى به سرمايه داران داده شده است كه امكانات ثروت را در آنها به طور نامحدود فراهم كرده و قانون و حكومت و مردم هيچ گونه نظارتى بر آن ندارند. در نتيجه سرمايه داران بر همه اوضاع سياست، حكومت، اقتصاد، فرهنگ، مطبوعات و تبليغات مسلط هستند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 214

و اين سرمايه داران و كارتل ها و كارخانه دارها هستند كه سياست كشورهاى سرمايه دارى و كشورهاى تحت نفوذ آنها را در اختيار گرفته اند و از رحم و وجدان و احترام به

معنويات، در آنها خبرى نيست كه نمونه آن، تسلط سرمايه داران يهودى بر ايالات متحده و جانب دارى و حمايت بى دريغ نامحدود آن كشور از اسرائيل و آن جنايت هاى وحشتناك است.

امّا در نظام اسلامى به علل زير، اوضاع اقتصادى، مالى و امكانات مردم در تحصيل مال و ثروت متعادل مى شود:

1- بانكدارى و رباخوارى به شدت ممنوع و اعلان جنگ به خدا و درهمى ربا در نظر اسلام، از زناى با مادر بدتر است، كه از اين تأكيد، كمال توجّه اسلام به نظام اقتصادى صحيح معلوم مى شود.

2- ماليات هاى اسلامى مانند خمس و زكات، به خصوص زكات نقدين (طلا و نقره) كه همه ساله بايد ادا شود، تا از نصاب بيفتد.

3- مسأله ثلث مال، اگرچه استفاده از آن اجبارى نيست؛ امّا در محيط تربيت و ايمان اسلامى و ارشاد دينى، مانند يك واجب اعتبار مى شود و هر ثروتمند و هر كس هرچه داشته باشد، ثلث آن را از اختيار ورثه خارج مى نمايد و براى خيرات و مبرات و مصارفى كه در نظر مى گيرد، اختصاص مى دهد.

4- مشاغل و كسب هايى كه موجب جمع ثروت مى شود، يا براى ثروتمندان، مصرف هاى بيهوده و غير مفيد به حال اجتماع مى سازد، مانند: قمار، شراب سازى، شراب فروشى، مجسمه سازى، خوانندگى، نوازندگى، داير كردن مراكز فساد و كاباره ها و امثال آن ممنوع است.

5- به طور كلى اسراف و تبذير اموال كه سرمايه داران و زن و بچه هايشان به آن گرفتار مى شوند و اگر راهش بسته شود، سرمايه را در خير اجتماع مصرف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 215

مى نمايند، جايز نيست و اكيداً ممنوع است.

6- از اسباب مهم تعادل ثروت و خرد شدن اموال، قانون ارث است.

با نظام دقيق، عليرغم قوانين جاهليت كه ثروت را در دست فرد واحد نگهدارى مى كرد و حتى اگر ثروتمند فرزند نداشت، به او اجازه داده مى شد كه ديگرى را فرزند خوانده خود بنمايد تا از او ارث ببرد، و عليرغم قوانين كشورهاى سرمايه دارى كه به سرمايه دار، اجازه مى دهد ثروتش را براى گربه يا سگش قرار دهد، در حالى كه ميليون ها مردم گرسنه باشند. اسلام اجازه چنين امورى را نمى دهد.

7- تشويقات اكيد به انفاقات و خيرات، و مطلق صدقات و مبرات و صرف اموال در خير و ترقى، رفاه عموم، تأسيس مدارس، بيمارستان ها، دارالايتام، دارالعجزه، خدمات اجتماعى، پل سازى، راه سازى و مددكارى نيز يكى از وسايل مهم جلوگيرى از تمركز ثروت و مشوق صرف آن در مصالح اجتماعى است.

8- قوانين مربوط به اراضى موات و جنگل ها و اراضى مفتوح عنوه.

9- وقف، كه يكى از راه هاى صرف سرمايه در مصالح مشترك مردم است.

10- دعوت به انصاف در معاملات، و اكتفا به سود كم و به مقدار كفايت و ترك غشّ و خيانت در معاملات نيز از عوامل كنترل كننده و تعادل بخش است.

11- همچنين تشويق به قناعت و رضا به آنچه مقدر و فراهم مى شود و معاش و خرج به اقتصاد و ميانه روى.

12- نكوهش از سرمايه و اندوخته بيش از حدّ كفاف و به طور كلى مذمت از اندوخته كردن و پس انداز نمودن كه در تربيت اسلامى خلاف توحيد در توكّل و خلاف اعتماد به خدا است.

13- مذمّت و نكوهش از بخل و حرص، و مدح سخاوت تا آنجا كه در روايات آمده: بخيل از خدا و بهشت و مردم دور بوده و به

آتش نزديك است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 216

14- تحريم استعمال ظروف طلا و نقره و آراستن مرد به آنها كه علاوه بر اينكه دليل بر حرمت اين استعمالات است، نشانه محبوب بودن سادگى معاش و اثاث و لباس است.

بالاخره مكتب اسلام و نظامات اسلام در شعب مختلف و متعدد، همه در كنترل وضع مالى و جلوگيرى از مفاسد سرمايه دارى نقش بزرگ و حساسى را ايفا مى كنند كه در مجتمع اسلامى، هرگز از مفاسد تورم ثروت و تمركز سرمايه نبايد بيم داشت.

اينكه در عصر عثمان، آن همه صحابه روشن و آگاه، از سوء اوضاع انتقاد مى كردند، به همين جهت بود كه سرمايه دارهايى مانند طلحه و زبير و مروان و ديگران، عدول حكومت را از نظام اسلامى، مخصوصاً نظام مالى نشان مى دادند و عاقبت اين روش ناپسند، موجب انقلاب و منجر به خاتمه دادن به حكومت عثمان گرديد.

ثالثاً: تفاضل و اختلاف، از نواميس خلقت است كه بايد از آن استفاده شود و با يك نظام صحيح، از همه جانب كنترل گردد. شايد شما دو نفر را پيدا نكنيد كه در مجموع خصايص و استعدادات و مواهب و نيروى ذاتى، نتيجه و بازده عمل آنها يكسان باشد. اين ناموسى از نواميس خلقت است و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، اين يك واقعيت و حقيقت است.

در قرآن مجيد، به همين قانون خلقت كه در تمام موجوداتى كه ما مى شناسيم و در انسان سارى و جارى است، اشاره شده و چنين مى فرمايد:

«وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 217

رَبّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ»؛[205]

«برخى از ايشان را بر

بعضى ديگر، درجاتى برترى داديم تا بعضى از ايشان بعض ديگر را استخدام نمايند و از يكديگر و عمل ديگرى انتفاع ببرند و با كمك هم، نظام معيشت را برقرار نمايند (نه اينكه استعلا و امتياز برقرار سازند) و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه جمع مى كنند».

يعنى از اموال و دارايى هايى كه اندوخته مى نمايند، رحمت خدا بهتر است؛ بنابراين شرط عقل و ايمان به خدا، اين نيست كه شخص، بهتر را رها كند و كمتر را بگيرد.

نظام اقتصاد و معاش و تمدن بشر، بر اين تفاضل و تفاوت صحه گذارده است و افرادى هستند كه بازده اقتصادى آنها از ديگران بيشتر است و كارشان بيشتر از افراد متوسط است، يا بيشتر ارزش دارد. مثلًا كارى را كه ديگران در هشت ساعت انجام مى دهند، در چهار ساعت تمام مى كنند. آيا مى شود به اين افراد گفت كه شما كار نكنيد و جامعه نبايد از خود شما و نيرويتان استفاده كند؟ يا كار كنيد و به قدر ديگران مزد بگيريد؟ يا مزد كارتان بايد اسكناس و دلار و پوند بماند و نمى توانيد آن را به كسى ببخشيد يا به فرزندتان بدهيد، يا تبديل به اموالى كه استهلاك ندارد نماييد؟ يا نبايد با آن زمين بايرى را احيا كنيد و باغى احداث نماييد و قناتى بكنيد و مزرعه و خانه اى بسازيد يا آن را به ديگران قرض بدهيد و سود نگيريد، يا نبايد به مضاربه بدهيد كه ديگرى با شرط شركت شما در خسارت به آن عمل كند و از بهره آن چيزى به شما بدهد؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 218

يقيناً مصلحت اجتماع و اقتصاد، ترقى،

رفاه و جلو رفتن جامعه در اين نيست كه اين اختيار اندك از آنها سلب شود و از اين مختصر دلگرمى در حقّ آنان دريغ شود؛ ولى مى توان به آنها گفت: شما بايد به آنان كه از شما ضعيف ترند و يا بازده اقتصادى آنان كمتر است، كمك كنيد و معاش و رفاه آنها نيز بايد تأمين شود.

شما در محضر عدل الهى و در برابر وجدان خودتان مسؤوليد. بايد رسماً مبلغى از سود خود را كه زايد بر حاجت داريد، يا وقتى مال شما به نصابى معين رسيد، به عنوان خمس و زكات به بيت المال بدهيد، و علاوه براى كسب ثواب و نيل به ارزش هاى واقعى انسانى نيز بيشتر از اينها را در مصالح عموم صرف كنيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص218

بايد خدا و رسول و جهاد در راه او را (جهاد به مال و بدن) از همه چيز و هر كس كه داريد، بيشتر دوست بداريد و الّا منتظر عذاب خدا باشيد. تا حدّ ايثار و برگزيدن ديگران بر خود، اگر جلو برويد عالى ترين مدال هاى افتخار نصيب شما شده است و به مقام برّ و نيكى نمى رسيد، مگر آنچه را دوست مى داريد، در راه مصلحت عموم بدهيد.

از يك سو، تدابير و نظامات اقتصادى و مالى، از تراكم ثروت جلوگيرى مى كند.

و از سوى ديگر، نظامات اخلاقى شوق آنان را به خير و انفاق بر مى انگيزد.

اين نظام اسلامى هيچ گونه عيبى ندارد و به خصوص در دنياى كنونى كه وسايل اجراى اين نظام، به مراتب فراهم تر از چهارده قرن پيش است، اجراى آن آسان تر است. چنان كه انسان مى بيند، اسلام با هر روز و

عصرى موافق تر و مطابق تر از روز و عصر گذشته است و همه سال و همه وقت، نوتر و تازه تر جلوه مى نمايد.

اين مقاله اگرچه براى بيان اين مطالب نبوده؛ امّا اجمالًا اشاره اى شد تا معلوم شود تمام ابعاد عدل، فقط در قوانين كامل اسلام و نظام اسلامى فراهم مى شود.

اين جامعه اسلام است كه اين امتيازات را دارا است و از تبعيضات ناروا و نابجا مبرّا است. چنان كه شما مى بينيد درهاى مدارس اسلامى به روى همه باز است و تا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 219

اين اواخر كه دانشگاه ها و مؤسسات تعليمى به سبك تقليد از غرب افتتاح نشده بود، طلاب علوم در دانشگاه هاى بزرگ اسلامى، علاوه بر اينكه شهريه نمى دادند، شهريه مى گرفتند و بزرگ ترين دانشمندان در علوم مختلف از طبقات پايين اجتماع بر مى خاستند.

عدل اسلام اجازه نداد كه محاكم اختصاصى تشكيل شود؛ مثلًا كارمند يا ارتشى را در محكمه اى كه ديگران را محاكمه مى نمايند، محاكمه كنند.

روى هم رفته اگر نظامات اسلام، در تمام جوانب زندگى بشر اجرا شود و جهانى گردد، در اين جهان مادى كه قانون تفاضل و تفاوت نيز از نواميس ثابت آن است- و نمى توان آن را فلسفى دانست؛ چون نظام به آن وابسته است- آخرين حدّ برابرى و اعتدال و قسط برقرار خواهد شد و مكتب متعالى اسلام و نظام الهى آن، نظامى است كه تمام محاسن و امتيازات را دارا و از معايب و نواقص ساير مكتب ها پاك و پيراسته است.

نتيجه:

اگرچه سخن طولانى شد، به هر حال از مجموع مطالب گذشته و سخنان علما و لغت شناسان و تحقيقاتى كه در معنى عدل و قسط و ابعاد متعدد آن

شد، چنين نتيجه گرفته مى شود:

اوّلًا: بر حسب لغت، اگرچه عدل و قسط مترادف نيستند، هر كجا يكى از اين دو واژه به تنهايى در گفتارى باشد، به مطلق عدل و عدل مطلق و ابعاد متعدد آن دلالت دارد.

اگرچه به نصّ علماى ادب، استعمال هر يك از اين دو كلمه به جاى يكديگر، خصوصاً كاربرد لفظ قسط به جاى كلمه عدل، مجاز بوده و حقيقت نمى باشد؛ امّا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 220

دلالت اين دو لفظ بر مطلق عدل و قسط، وقتى به تنهايى در كلامى باشند، قابل انكار نيست. مگر اينكه قرينه اى بر اراده معناى خاصى وجود داشته باشد كه در اين صورت به قرينه، آن معنا اخذ مى شود (نظير استعمال لفظ عام در معناى خاص).

و همچنين ظلم و جور نيز اگر منفرداً در كلامى بيايند و قرينه اى نباشد، هر كدام بر مطلق وضع شى ء در غير موضع دلالت مى نمايند كه: تصرف در ملك غير بدون رضايت او، تجاوز از حدّ، ظلم حاكم، ظلم به نفس و عدم استقامت از مصاديق آن مى باشند. هرچند ظلم در مطلق وضع شى ء در غير موضع خود و تمام آنكه از جمله ظلم حاكم است، ظاهر است.

و امّا" جور" در خصوص معناى جور حاكم، شايد ظاهرتر باشد و بدون قرينه اى كه دلالت بر اراده مطلق ظلم كند، نمى توان آن را به كج روى و انحراف از حقّ و معانى ديگر تفسير كرد.

امّا اگر عدل با قسط، ظلم با جور در كلام آمده باشند، قرينه است بر اينكه از هر كدام معنايى ديگر اراده شده است و احتمال تأكيد در عطف قسط به عدل يا عدل به قسط و همچنين

عطف يكى از دو كلمه ظلم و جور به يكديگر صحيح نيست.

ثانياً: يگانه مكتبى كه به تمام ابعاد عدل و كيفياتش نظر دارد و مى تواند عدل مطلق و همه جانبه برقرار سازد، مكتب اسلام است.

ثالثاً: يكى از مواد مهم برنامه نظام امامت كه نظام تمام عيار اسلام و مجرى اهداف و عدالت اسلام است، استقرار قسط و عدل مطلق است كه اين نظام عهده دار آن مى باشد و بايستى در راه تحقق عدالت، به معانى وسيعى كه دارد، هرچه ممكن است و قدرت دارد، كوشش و تلاش نمايد و اين ماده چنان مهم است كه بيشتر مواد برنامه نظام امامت را تحت الشعاع قرار داده است.

بيشتر انتقاداتى كه از نظامات ديگر شده و مى شود، بر اساس همين ماده است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 221

و بزرگ ترين دليل بر بطلان آن نظامات و اينكه اولياى آنها غاصب و متجاوزند، فقدان همين ماده است.

اين هدف اگرچه به طور كامل و مطلق در زمانى كه حضرت پيغمبر و حضرت على- عليهما صلوات اللَّه- رسماً هم عهده دار حكومت اسلامى بودند، به واسطه عدم اجتماع شرايط محقق نشد و در اعصار ساير ائمه معصومين عليهم السلام هم امكاناتى نبود؛ امّا همان مدت كوتاه زمامدارى رسمى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه- بعد از هجرت- كه آغاز تشكيل حكومت رسمى اسلام بود، و همچنين زمامدارى حضرت على عليه السلام و قيام تاريخى سيدالشهدا عليه السلام و سيره تمام ائمه طاهرين كه مسؤوليتى را در حكومت زمامدارى غاصب غير عادل قبول نكردند و مبارزه منفى را ادامه دادند، جهت نظام امامت را معين كرد و به

مردم فهماند كه آن نظاماتى كه غاصبان به وجود آورده اند، در جهت عدالت و مساوات و برادرى و برابرى اسلامى قرار ندارد.

علاوه بر اينكه روش ائمه عليهم السلام برنامه امامت و جهت آن را تعيين كرد، هر مسلمان را مكلف كرد تا به هر نظامى كه در خلاف اين جهت باشد، معترض باشد و الغاى آن را خواستار گردد. در احاديث متواترى كه حكومت حقّ و عدل را به زمامدارى حضرت مهدى- صلوات اللَّه عليه- اهل بيت عليهم السلام نويد داده اند، با تكيه به اين امتياز كه «زمين را پر از عدل و قسط مى نمايد»، به طور صريح دخالت عدالت در نظام امامت و مأموريت بزرگ و جهانى حضرت مهدى- عجل اللَّه فرجه- را براى استقرار عدل جهانى اعلام فرموده اند.

و از نظر روانى، اين اعلام و اين منطق و اين آينده نگرى در انسان، يك حالت شديد تنفر از ظلم و ستم و دوستى و خواهش عدل و قسط به وجود مى آورد كه هيچ چيز جز عدالت و قسط او را قانع نمى سازد.

بر اساس اين بررسى ها و توضيحات به اصل مطلب مورد نظر؛ يعنى شرح

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 222

و تفسير احاديث «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً» مى پردازيم و نتيجه مى گيريم كه عطف قسط به عدل و ظلم به جور، به ملاحظه اين است كه تمام ابعاد عدل را در يك آينده درخشان و فرصت مناسب كه نظام امامت استقرار كلى و تمام پيدا مى كند و حكومت جهانى اسلام، در هر قاره و منطقه، سراسر گيتى را فرا مى گيرد، نويد دهند.

اگرچه «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً» هم اين معنى

را افاده مى نمايد؛ امّا در جمله «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عِدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً» كه عدل در برابر جور و قسط در مقابل ظلم قرار گرفته است و قسط به عدل، و ظلم به جور عطف شده است، با توجّه به اينكه در عطف بايد از كلمه معطوف معنايى غير از معطوف عليه اراده شده باشد، استفاده مى شود كه در اين دو جمله، مراد از عدل، عدل حاكم و عدل نظام و رژيم است و مراد از جور، جور نظام و حاكم است. و مراد از قسط، تقسيم با عدل و توزيع امور مالى و قابل تقسيم بر اساس عدل بوده، و مراد از ظلم، نابرابرى در قسمت ها و نصيب ها است (به معانى دقيق و صحيح كه قبلًا توضيح داده شد).

بنابراين نبايد كسى تصور كند عدل انبيا و عدل اسلام و عدلى كه در زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام به وسيله آن حضرت مستقر مى شود، فقط عدل روبنايى، ناقص و يك بعدى است. يا اينكه مختص به يك اقليم و منطقه و مملكت است كه از مرز يك كشور و يك جامعه تجاوز نكند.

چنان كه تذكّر داده شد، در بسيارى از اين احاديث، چون قسط در برابر ظلم، و عدل در برابر جور قرار گرفته است، استفاده مى شود كه تمام ابعاد عدل در نظر است، هم عدل حاكم، هم عدل فكرى و عقيدتى كه زيربناى ابعاد نظام عدل است، هم عدل اقتصادى و مالى و تقسيم به عدل، و هم ابعاد ديگر كه اگر همه آنها برقرار شود، نقاط ضعف اقتصادى، مالى، سياسى، اجتماعى، فكرى و موجبات واقعى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص:

223

نارضايتى و نگرانى و كينه و دشمنى مرتفع شده و جهانيان در صلح و آشتى و بى نيازى و حسن تفاهم با هم زندگى خواهند كرد.

اين است زندگى ايده آل و شرافت مندانه و در خور شأن انسان، و اين است آن مجتمعى كه انسان ها هميشه بايد كوشش كنند تا خود را به آن نزديك نموده و رسيدن به آن را نصب العين خود قرار دهند و آنى و لحظه اى از عشق به آن نظام و آرزوى آن غافل نباشند و تا مى توانند فاصله هاى اجتماعى، فكرى، مالى و سياسى را با آن نظام الهى و مجتمع مقدّس انسانى كم كنند و آن نظام عزيز و نهايى را معيار ارزش نظامات ديگر قرار دهند.

همه بايد به سوى آن نظام بروند و آن را درك كنند و آن را بخواهند و منتظر آن باشند. روزى كه آن نظام جهانگير گردد و جهان با دست پاك پاكى ترين بندگان خدا اداره شود و نابرابرى ها و تبعيضات برطرف گردد و نعمت هاى الهى به عدل و براساس معيارهاى الهى و اسلامى توزيع و تقسيم گردد. همه چيز و همه مواد و مواهب مادى و معنوى، مطابق و برابر تقاضا عرضه شود و در حكومت به هوى و هوس و استكبار و استضعاف و استثمار، خط بطلان و پايان كشيده شود و دست حكام و فرمانروايان خيانتكار و عياش، از بيت المال و اموال عمومى و سرمايه هايى كه همگان در آنها حقّ دارند، كوتاه شود.

ترس، بيم، تملق و ستايش، نيايش و مدح و تعظيم، خم شدن و به ركوع رفتن در برابر حاكم لغو گردد و از امتيازات مادى، تجملات، تكبر، جلال و جبروت حكام

اثرى باقى نماند. جمع زر و سيم، گنج نهادن، سرمايه دارى و انباشتن پول در بانك ها عيب و عار شود و پرستش خدا و اطاعت از نظامات الهى، بى هوايى و بى امتيازى، برادرى، برابرى، تواضع، فروتنى و كار و عمل افتخار گردد.

به اميد آن روز و به انتظار آن روزگار جلو مى رويم، كوشش مى كنيم و اجتماع را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 224

هرچه اسلامى تر بر اساس عدل و نصيب به قسط مى سازيم ان شاء اللَّه تعالى.

وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعادِلِ الْقآئِمِ بِالْقِسْطِ، الْعَلِيمِ الْحَكِيمِ

وَآخَرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ

ششم جمادى الثانيه 1398

مطابق با 24 ارديبهشت 1357

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 225

اصالت مهدويت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 227

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

نحمدك اللَّهمّ يا من مننت على عبادك برسلك وأنبيائك وأكرمتهم بخلفائك وأوليائك، ونصلّي ونسلّم على أمين وحيك وخاتم من بعثته إلى خلقك سيّدنا أبي القاسم محمّد وآله الطاهرين. لا سيّما الامام المنتظر والوليّ الثاني عشر والعدل المشتهر، مولانا الحجّة بن الحسن المهديّ أرواحنا فداه. اللّهمّ صلّ عليه واملأ به الأرض عدلًا وقسطاً، واجعلنا من أنصاره ومقوية سلطانه.

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَأْتِيَ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي اسْمُهُ اسْمِي، يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[206]

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز، هرآينه خدا آن روز را طولانى فرمايد تا بيايد مردى از عترت من كه اسم او اسم من است، پر مى كند زمين را از قسط و عدل 207] چنان كه

پر شده باشد از ظلم و جور».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 229

نور اميد

اشاره

نور اميد همواره درون جان بشر را روشن داشته و او را در برابر حوادث ناگوار پايدار مى سازد و از گردنه ها و فراز و نشيب هاى گوناگون گذرانده، گام به گام در مراحل ترقّى و تكامل سير مى دهد.

اگر اميد نبود، بشر هيچ قدمى را برنمى داشت و هيچ رنج و زحمتى را متحمّل نمى گشت و به حل اين همه مشكلات، و باز كردن اين همه گره ها و كشف خواص مادّه موفّق نمى شد. هرچه هست از كشاورزى، توليد، صنعت، هنر، علم و مظاهر گوناگون و نتايج روزافزون فعاليت و تلاش بشر، از بركت نور اميد است كه خواست خدا و سنّت الهى اين نور را هميشه در باطن وجود انسان روشن داشته و جز عده معدودى همگان شكست ها و ناكامى ها را با آن قابل جبران مى دانند و با آن ناراحتى و سستى را از خود دور مى سازند.

اين نور در مواقعى كه تاريكى ها وجود فرد يا جامعه را فرا مى گيرد و امواج ابتلا آنها را احاطه مى نمايد و موانع موفّقيت ها؛ مانند كوه ها بر سر راه خودنمايى مى كنند، ناگهان با يك درخشش پرتوافكن شده، او را از شكست روحى نجات مى بخشد و همت ها را بيدار، عزم ها را استوار، مشت ها را محكم و تصميم ها را قاطع مى سازد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 230

عقيده به مهدويت و انتظار ظهور موعود آخرالزمان، علاوه بر آنكه عقيده به يك واقعيت و عقيده به وعده حتمى و تخلّف ناپذير الهى است، همين نور اميد و آينده نگرى را مؤكّد مى سازد و از بركاتش اين است كه منتظران را در راه

يارى حقّ و دين خدا و امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و زور و تسليم نشدن در برابر باطل قوّت مى بخشد و جبهه اسلام را در مقابل كفر، چنان مى سازد كه نوميدى از فتح و پيروزى در آن مفهومى نداشته باشد. غرب زدگى يا شرق زدگى وقتى چيره مى شوند كه ما از خود و مكتبمان مأيوس شده باشيم و اصالت ها و سرمايه هايى را كه داريم، كارساز ندانيم.

آنان كه عليه عقيده مهدويت، تبليغات سوء و سم پاشى مى نمايند، مى خواهند اين موضع و سنگر را از مسلمانان بگيرند تا به آسانى مقلّد بيگانگان و پذيراى عادات و تلقينات سوء آنان شوند.

تا زمانى كه جامعه اى اعتماد به نفس خود را از دست ندهد و از خود و مكتبش نااميد نشود، وابستگى فكرى به بيگانگان پيدا نخواهد كرد، و اگر هم تحت سلطه سياسى و نظامى آنها واقع شد، مى كوشد تا زنجيرهاى سلطه بيگانه را پاره كند. امّا اگر احساس حقارت كرد، اگر انديشه و ايمانش شكست خورد، و اگر مكتب و راه ديگران را قوى تر و سازنده تر از راه و مكتب خود شناخت و آنها را به عنوان الگو انتخاب كرد و ترقى را در تقليد از آنها گمان نمود، خود و ايدئولوژى هاى مكتبى خود را فراموش خواهد كرد.

عقيده انتظار در معناى عامش كه فراگير تمام مسلمين است و در معناى خاصش كه شيعه به آن معتقد است، اين حالات و خودباختگى ها را نفى مى كند و مسلمانان را به بازگشت به اسلام و تمسّك به وحدت اسلامى و ريشه كن كردن نفوذ بيگانه و تنفر از كفر و الحاد دعوت مى نمايد. مسلمان

اگرچه به ظاهر خلع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 231

سلاح شده و قواى مادّى خود را نسبت به دشمن ضعيف تر ببيند، هرگز احساس حقارت نمى نمايد و ميدان جهاد و تلاش را ترك نمى كند و خود را برتر از كفّار مى داند كه:

«وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ»؛[208]

«عزّت مخصوص خداوند و رسول او و اهل ايمان است».

به سرمايه هاى ايمانى و اسلامى خود و به وعده هاى الهى اتّكا دارد و مرعوب و سست نمى شود، كه:

«وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ»؛[209]

«سستى نكنيد و اندوه ناك نشويد؛ زيرا شما بلندمرتبه هستيد اگر در ايمان ثابت قدم باشيد».

آن غرب زدگانى كه حاضر نبودند در كارسازى اسلام بينديشند و تسلّط غرب را بر سرزمين هاى اسلامى، امرى غير قابل انكار مى دانستند و آن چپ گرايانى كه نيم قرن است با عرضه احزاب و برنامه هايى كه از مكتب ماركس و لنين تغذيه مى نمايند، مى خواستند در زير پوشش مبارزه با امپرياليزم، راه تسلط نفوذ شوروى را صاف و هموار نمايند.

اكنون كه مى بينند اسلام، چنين انقلابى را كه معجزه بزرگ قرن به شمار رفت، به وجود آورد، اگر انصاف داشته و خود را به بيگانه نفروخته باشند، مى فهمند كه اسلام پس از چهارده قرن چه قدرت عظيم و بى مانندى است. پس از اينكه بتواند با يارى و پشتيبانى از چپ گرايان و وابستگان خود، شاه خائن را ساقط سازد، مأيوس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 232

گرديده و از در تملّق و سازش با او وارد شده بود تا بلكه از آنچه آمريكا و ديگر دُول غربى از ايران به غارت مى برند، سهمى هم به آنها بدهد.

اين اسلام بود كه اين رژيم نيرومند را

ساقط و استعمار را- به نوعى كه در حسابِ حساب گرهاى ماهر سياست نمى آمد- طرد و رسوا سازد. اعتقاد به مكتب امامت و مهدويت و نيابت عامّه فقها از حضرت مهدى عليه السلام يگانه الهام بخش امّت مسلمان ايران بود كه اين مشت محكم را بر دهان ياوه گويان و دشمنان اسلام و مبلّغان مكتب هاى الحاد و ماركس پرستان و مزدوران و سرمايه داران صهيونيسم آمريكا زد.

الهام از مكتب مهدويت بود كه مسلمانان انقلابى ما را آماده شهادت كرد تا ده ها هزار شهيد و جانباز، خون خود را در راه نجات اسلام نثار كرده و اسلام را به اين فتح بزرگ نايل نمودند. بديهى است اين انقلاب به پاسدارى افراد مؤمن و متعهّد نيازمند است و اكنون كه صداى دعوت اسلام از اين مرز و بوم بلند شده، مسؤوليت همه بيشتر از پيش است. جهانيان همه رفتار و سازماندهى ما را زير نظر گرفته و مى خواهند به واسطه نظام جديدى كه در ايران برقرار شده، اسلام را از نو بشناسند. اگر ما نتوانيم اين انقلاب را به ثمر برسانيم و ويژگى هاى ممتاز اسلام را به دنيا نشان بدهيم و نعمتى را كه به آن سربلند شده ايم قدر نشناسيم، و باز هم وابستگى يا خودكامگى نشان بدهيم، به اسلام خيانت كرده و بسيارى را از آن مأيوس خواهيم نمود.

اگر خداى نخواسته در اثر غفلت انقلابى هاى مسلمان، ديگران بخواهند ما را در عين حالى كه از استعمار غرب فاصله مى گيريم و بايد هم فاصله بگيريم، به سوى شرق ببرند و به آنجا وابسته نمايند، يا مكتب هايى را كه در اصل و بنيان از اقتصاد غير اسلامى مايه مى گيرند ترويج كنند، همه خيانت

به اسلام است و به نظر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 233

من، انحراف از اسلام و برنامه هاى آن، در اين موقعيتى كه دنيا هم، انقلاب ايران را اسلامى شناخته و منتظر پياده شدن اسلام در اين كشور مى باشند، از همكارى با ساواك شاه و سيا در دوره گذشته اگر بدتر نباشد، بهتر نيست. مسؤوليت فوق العاده زياد است، خدا، پيغمبر، ائمّه معصومين، ارواح اولياى اسلام، شهداى راه حقّ، مسلمانان جهان و مردم آزاد دنيا، همه از ما انتظار دارند تا چگونه امتحان بدهيم و چگونه در اين مقطع زمانى، به تعهداتى كه داريم وفادار بمانيم و پرچم اسلام را به اهتزاز درآوريم.

اكنون هم همه اميدها به افراد مؤمن و مخلص است كه غير از عظمت اسلام و اجراى احكام اسلام هدفى ندارند و شهيدانى را نيز در راه خدا داده اند و با مقام و منصب و هيچ اعتبارى معاوضه نمى كنند. آنها كه در برابر زحمات و تلاش ها، راه پيمايى ها، تعطيلى كسب و كار و بازار، به زندان افتادن ها، ناراحتى ها و بى خوابى ها، از كسى اجر و مزدى نمى خواهند. به آن كشاورزان و كارگران عزيزى كه فقط شور اسلام و عشق به پياده شدن احكام قرآن، آنها را به اعتصابات و تظاهرات و تحمل صدمات و محروميت ها برانگيخت و بالاخره به آنهايى كه از صميم جان يار و وفادار و پشتيبان اسلام هستند و همه چيز را در چهارچوب احكام اسلام مى خواهند و فريب آنان را كه مى خواهند به نام دلسوزى براى كشاورز و كارگر، راه امّت مسلمان را عوض كنند و خود را به مقامات و مناصبى برسانند، نمى خورند. اميد ما به آن افراد آگاهى است

كه مى خواهند براى به ثمر رساندن اين انقلاب، همگان را جذب و به آن اميدوار سازند، نه آنان كه مى خواهند با گروه بندى ها و اختصاص الفاظ مجاهد و مبارز به خود و گروهشان، جامعه و امت اسلام را تجزيه نمايند.

انقلاب اسلامى به اين افراد و به اخلاص آنها مديون است و اكنون هم افرادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 234

با چنين خلوص نيت مى توانند با الهام از تعاليم اسلام و پيروى از رهنمودهاى روحانيت، اين انقلاب را در هويت اسلامى اش حفظ نمايند و نگذارند با نظريه اسلام منهاى روحانيت كه خطرناك ترين نظريه هاى ضدّ اسلامى است و نتيجه اى جز اسلام منهاى اسلام ندارد، اسلام را بكوبند و زمينه بازگشت استعمار را فراهم سازند.

اصالت مهدويت

در رابطه با مطالب بالا و نقش سازنده عقيده به مهدويت، در پاسدارى از ايدئولوژى هاى اسلام به وجود آوردن انقلاب اسلامى ايران در كتاب حاضر، اصالت هاى مهدويت از ده جهت به شرح زير بررسى مى شود:

1- از جهت معقول بودن امكان آن.

2- از جهت اتّكا بر مبانى معقول و منطقى.

3- از جهت موافقت با فطرت و نواميس عالم خلقت.

4- از جهت مبتنى بودن آن بر بشارت پيامبران و اديان آسمانى.

5- از جهت ابتناى آن بر آيات قرآن كريم.

6- از جهت ابتناى آن بر احاديث معتبر و متواتر.

7- از جهت اتفاق مسلمانان و اجماع شيعه و اهل سنّت.

8- از جهت معجزات و كرامات.

9- از جهت ابتناى آن بر توحيد و يكتا پرستى.

10- از جهت نقش آن در عمل و برقرارى عدالت و به ثمر رساندن انقلاب اسلامى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 235

مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى آيدكه ز انفاس خوشش،

بوى كسى مى آيد

از غم و درد مكن ناله و فرياد، كه من زده ام فالى و فريادرسى مى آيد

ز آتش وادى ايمن، نه منم خرّم و بس موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد

هيچ كس نيست كه در كوى تواش كارى نيست هر كس اينجا به اميد هوسى مى آيد

دوست را گر سرِ پرسيدن بيمار غم است گو بيا خوش كه هنوزش نفسى مى آيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 236

1- اصالت مهدويت از جهت معقول بودن امكان آن

بديهى است آنچه در بررسى و شناخت يك فكر، اصل و آغاز كار است، معقول بودن و خردپسند بودن آن است. به اين معنا كه عقل، امكان آن را بپذيرد و نتواند آن را به طور جزم انكار كند و قبول امكان آن را غير عقلايى بداند. در تمام مسايل علمى و غير علمى اين قانون جريان دارد كه اوّل بايد امكان آن پذيرفته شود و احتمال واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن آن در نظر عقل مردود نباشد.

مثلًا اگر بخواهيم وقوع" اجتماع نقيضين" و" اجتماع ضدّين" يا" ارتفاع نقيضين" يا" مقدّم بودن وجود چيزى را بر خودش" بررسى كنيم، بايد نخست امكان اين مسايل را بپذيريم و الّا اگر امكان آن را معقول نشناسيم، سخن از وقوع يا عدم آن به ميان آوردن غلط و سفاهت است و بالاخره بر اين اساس است كه فرضيه هاى علمى مختلف در چگونگى پيدايش جهان، پيدايش زمين، پيدايش حيات، پايان جهان، تحولات كيهانى و صدها مسأله ديگر قابل بحث و بررسى معقول مى شود. و پس از اينكه اين اصل در هر مسأله اى جارى شد و عقل امكان آن را قبول كرد و احتمال آن را رد ننمود، اثبات آن اگرچه وقوعش از

راه وحى و اخبار انبيا محسوس نباشد؛ بلكه خبر اشخاص موثّق و افرادى كه داعى به دروغ گفتن ندارند، عقلايى و صحيح مى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 237

لذا به نقل ديگران، به وجود بسيارى از موجودات كوچك و بزرگ و حوادث جوّى و گذشته و آينده اكتفا مى شود. و به اخبار انبيا از وجود ملائكه و عالم غيب و بهشت و جهنم و امور ديگر اعتماد و اطمينان و يقين حاصل مى گردد و اين روش كاملًا عقلايى و منطقى است و تخلّف از آن، خلاف عقل است.

اصالت عقيده به مهدويت از اين جهت محتاج به هيچ بيانى نيست؛ زيرا هر عاقلى امكان آن را تصديق مى كند و هيچ خردمندى آن را رد نمى نمايد و اظهار شك و ترديد را در آن جايز نمى داند. هرچه بينديشيم و هر انديشمندى آنچه بينديشد، نمى تواند در اصالت مهدويت از اين جهت ايرادى بگيرد يا حرفى بزند.

هميشه اين اصالت براى مسأله مهدويت و ظهور مصلح آخرالزمان، در بين ملل و امم و مسلمين و حتى آنان كه به آن معتقد نيستند، مسلّم و ثابت بوده است و حتى در بسيارى از عقايد دينى ديگر، امكان آن اگر به ذهن نزديك تر نباشد، دورتر نيست و لذا از قرن دوم به بعد كه بعضى مجادلات و بحث ها در بين مسلمانان رواج گرفت و پيرامون بسيارى از مسايل اسلامى سخن گفته و رد و قبول داشتند، اين موضوع اصلًا مورد شبهه و ايرادى قرار نگرفت؛ چون به هيچ وجه شبهه يا آنچه شبيه شبهه باشد، در آن راه ندارد. پس اصالت مهدويت از اين جهت صد در صد معتبر و عُقلايى

و منطقى است و بيش از اين نياز به توضيح ندارد.

به حسن خُلق و وفا، كس به يار ما نرسدتو را در اين سخن، انكار كار ما نرسد

اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اندكسى به حسن و ملاحت، به يار ما نرسد

هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى به دل پذيرى نقش نگار ما نرسد

2- اصالت مهدويت از جهت اتّكا بر مبانى معقول و منطقى

پس از اينكه امكان يك موضوع بررسى و پذيرفته گرديد، مسأله واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن آن مطرح مى شود؛ زيرا ممكن است يك موضوع، امكان واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن داشته باشد و عقل هم امكان آن را رد نكند؛ امّا واقعيت نيافته باشد.

مثلًا ممكن است فلان حادثه بزرگ در دنيا اتفاق افتاده باشد، يا فلان كشتى بزرگ در فلان اقيانوس غرق شده باشد، يا يك انفجار عظيم در خورشيد روى داده باشد، امّا صورت واقعيت به خود نگرفته باشد؛ زيرا واقعيت يافتن و واقعيت داشتن اين حوادث را بايد يا مستقيماً ببينيم يا بينندگان و دانشمندان به ما خبر بدهند.

حال پس از بحثى كه گذشت، واقعيت داشتن وجود حضرت مهدى- سلام اللَّه عليه- و غيبت آن حضرت و واقعيت يافتن ظهور آن حضرت و تشكيل حكومت جهانى اسلام و سعادت عمومى و برقرار شدن نظام عدل و ساير امورى كه پيآمد ظهور و آثار آن است، بررسى مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 239

مطالعه صدها كتاب و بلكه بيشتر و رساله هايى كه از يازده قرن پيش تاكنون در موضوع مهدويت نوشته شده و همچنين بررسى كتاب ها و اصولى كه از قرن اوّل هجرت تا حال در رشته هاى مختلف علوم اسلامى تأليف شده، ابتناى اين عقيده را بر

مبانى صحيح و معقول و مصادر اصيل اسلامى روشن مى سازد و چنان اين مبانى و مآخذ، مصونيت اين عقيده را از هرگونه تشكيك، تضمين و استوار كرده است كه حتى در مقام پاسخ گويى و ردّ دعواى كسانى كه به دروغ ادعاى مهدويت كردند، كسى نتوانست اصل عقيده مهدويت را ردّ كند؛ بلكه مدعيان دروغ و متمهديان را به واجد نبودن علايم و شرايط و صفاتى كه براى حضرت مهدى عليه السلام معلوم شده است، ردّ مى كردند؛ چون انكار اصل مهدويت را مساوى با انكار مبانى و مآخذ محكم اصول و فروع اسلامى مى ديدند.

در ضمن مباحث آينده، به تفصيل اتكاى اين عقيده بر معيارهاى باوربخش عقلى و مصادر و وثائق اسلامى معلوم خواهد شد، ان شاء اللَّه تعالى.

آفتاب رخ دلدار عيان خواهد شدصفحه ارض همه امن و امان خواهد شد

آب در جوى جهان باز روان خواهد شدنفس باد صبا مشك فشان خواهد شد

عالم پير دگرباره جوان خواهد شد

مى رسد روز خوش و دل شود از غم آزادمى كند عدل خدا ريشه جور و بيداد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 240

اين خرابى كه تو بينى همه گردد آبادارغوان جام عقيقى به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد[210]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 241

3- اصالت مهدويت از جهت موافقت با فطرت و سنن عالم خلقت

خلاصه و حقيقت مهدويت، منتهى شدن سير جوامع جهان به سوى جامعه واحد و سعادت عمومى، امنيت و رفاه، تعاون و همكارى، همبستگى همگانى، حكومت حقّ و عدل جهانى، غلبه حقّ بر باطل، غلبه جنود" اللَّه" بر جنود" شيطان"، نجات مستضعفان و نابودى مستكبران، و خلافت مؤمنان و شايستگان به رهبرى يك رجل و

ابرمرد الهى است كه موعود انبيا و اديان، و دوازدهمين اوصيا و خلفاى پيغمبر آخر الزمان است.

اين محتوا و اين هدف و اين پايان و عاقبت، مطلوب هر فطرت و خواسته وجدان هر انسان است.

حكومت عدل و نظام الهى، قانون واحد و لغو تبعيضات، برداشته شدن مرزها و آزادى انسان ها، برچيده شدن اين رژيم ها و نظام هاى طاغوت پرور، مطلوب بشر است.

كدام انسان است كه با اين همه مظالم و ستمگرى ها موافق باشد؟ و كدام انسان است كه با صرف اين بودجه هاى تسليحاتى سنگين و كمرشكن كه براى حفظ رژيم ها و مرزهايى است كه در اثر تقسيم دنيا به مناطق سلطه و نفوذ طاغوت ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 242

و حزب ها و گروه هاى طاغوتى برقرار شده است، موافق باشد؟ و كدام انسان است كه تقسيم ملل دنيا را به غالب و مغلوب و سلطه گر و زير سلطه، و استضعاف گر و استضعاف شده و پيشرفته و عقب مانده، وجداناً قبول داشته باشد؟

چرا دسترنج مردم ضعيف و كارگر و كشاورز بايد به مصرف تجمّلات و نگهدارى كاخ هايى مثل كاخ اليزه، كاخ سفيد، كاخ بوكينگهام، كاخ كرملين و هزارها كاخ ديگر برسد؛ در حالى كه صدها ميليون بشر از حداقل زندگى و خوراك و پوشاك و مسكن عادى محروم باشند؟

اين كشورگشايى ها و اين توسعه طلبى ها كه نمونه آن توسعه طلبى هاى بى حدّ و حصر آمريكا و شوروى است، تا كى بايد ادامه پيدا كند؟ اين انسان هاى محروم كه در جمهورى هاى روسيه مخصوصاً جمهورى هاى آسيايى آن، حقّ نفس كشيدن ندارند و صدا و نظرشان در هيچ كجاى دنيا منعكس نمى شود. در حزب كمونيسم شوروى هضم شده و از حقّ انديشيدن ساده

محروم هستند، مگر انسان نيستند؟

اين آوارگان فلسطين و اين مسلمانان كه در فلسطين و غزه و سواحل رود اردن و جنوب لبنان زندگى مى كنند، طبق چه قانون فطرت پسند بايد مورد اين همه جنايات وحشيانه حكومت دست نشانده و تحميلى اسرائيل قرار بگيرند؟ و اين پشتيبانى بى دريغ آمريكا از اين همه ظلم و شرارت و قتل عام كوچك و بزرگ و زن و مرد، چه توجيهى غير از ماهيت صهيونيستى حكومت آمريكا دارد؟

اين مردم مسلمان و محروم عربستان و حرمين شريفين با اين ثروت سرشار و خدادادى آنها كه مى تواند پرجمعيت ترين و وسيع ترين كشورهاى دنيا را آباد و مترقّى و بى نياز سازد، چرا بايد در فقر و عقب ماندگى باقى بمانند و شاهزادگان سعودى و رژيم كثيف وهابى، اموال ملّى آنها را به يغما برده و در بانك هاى خارجى و در اختيار بيگانگان و استعمار آمريكا بگذارند، و آنچه را هم به صورت ظاهر به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 243

مصارف حكومت و نگهدارى نظام وهابى سعودى مى رسانند؛ در حقيقت در شكل معامله اسلحه و غير آن به آمريكا برگردانند؟ و بدتر از همه اينكه اين روش هاى ضد اسلامى، خود را پايه اسلام قلمداد كرده و حكومت خود را كه برخلاف مبانى حكومت اسلامى است، شرعى و اسلامى معرفى مى نمايند؟

چرا كارگر و كشاورز در رژيم سرمايه دارى و سوسياليستى محكوم به استضعاف است؟ در آن رژيم، در استضعاف راكفلرها و هاريمن ها و اناسيس ها، و در اين رژيم، در استضعاف سازمان هاى كارگرى و كشاورزى و حزب؟

فطرت بشر همه اينها را محكوم مى كند و ندا و نهضتى را كه بخواهد به اين نظام ها پايان دهد و پيامبرگونه

و على وار زمام امور را به دست بگيرد، تأييد مى نمايد.

اگر حكومت واحد جهانى خواست بشر نبود، و اگر اين رژيم ها و موضع گيرى هايشان در برابر يكديگر بر وجدان مردم تحميل نشده بود، سازمان ملل و انديشه حكومت جهانى و ارتش واحد و قانون واحد به بشر عرضه نمى شد، تا كى سربازان يك حكومت، براى دفاع از يك رژيم در برابر حمله رژيم ديگر، خونشان ريخته شود؟ مثلًا هويت نظام اردن و حكومت هاى بزرگ و كوچكى نظير آن و ارتش و قوايشان جز حفظ فرمانروايى شخصى مثل ملك حسين يا ديگران چيست؟ آن خونى كه در راه حفظ سلطه ملك حسين يا صدام حسين يا امير كويت و بحرين و ساير شيوخ ريخته شود، در راه چيزى و كسى كه ريخته نمى شود، راه اسلام و خدا است.

فطرت بشر، آن جان بازى و آن خونريزى و آن جنگ و دفاعى را تأييد مى كند كه براى اعتلاى كلمه اللَّه و سعادت انسان و پاسدارى از حقوق انسان و فى سبيل اللَّه باشد؛ همان كه دين فطرى اسلام و كتاب اسلام آن را چنين تفسير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 244

و معرفى مى نمايد:

«الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطّاغُوتِ»؛[211]

«اهل ايمان در راه خدا، و كافران در راه شيطان جهاد مى كنند».

پس در راه طاغوت، در راه استقرار ديكتاتورى پهلوى ها و آتاتورك ها و هيتلرها و كارترها و استالين ها جنگ كردن، جنگ با فطرت انسانيت است و اصولًا نه فقط فطرت بشر با اين مظاهر نفرت انگيز موافق نيست، طبع جهان نيز مطابقت ندارد و عكس العمل هاى آن يا به اصطلاح آثار وضعى اين اعمال و نابرابرى ها،

سلب بركات و خيرات است.

پايان يافتن سلطه بر بشر و برقرار شدن حكومت عدل و نظام الهى و لغو اين تبعيضات و برداشتن اين مرزها، همه مطلوب بشر است و اين سازمان ملل مصنوعى و آلت دست ابرقدرت ها هم مَجاز آن حقيقت است. اگر عدل نباشد و اگر ميل فطرى بشر به عدل و امنيت و قانون و سازمان هاى احقاق حقوق نباشد، زورمندان و تجاوزگران و سلطه جويان ناچار نمى شدند كه مقاصد سوء خود را زير پوشش عدل و صلح و همزيستى مسالمت آميز و حسن همجوارى و حفظ امنيّت و غير آن به مردم عرضه كنند و نيازى به اينكه به ظلم و باطل، لباس عدل و حق بپوشانند، نداشتند؛ ولى چون فطرت بشر حقّ و عدل را مى خواهد و از باطل و ظلم نفرت دارد، اينان با اسم هاى بى مسمّى مردم را فريب مى دهند و حاصل آنكه به قول شاعر:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 245

«اين دروغ از راست مى گيرد فروغ».

بنابراين اجماع ملل و امم بر اينكه پايان جهان، سعادت عمومى است و به دنبال اين تاريكى ها، روشنايى است و مقاومت در برابر حقّ، سرانجامش شكست و نابودى است، اصل فطرى است كه با سنّت جهان و حركت عالم و يا بنياد جهان كه بر حقّ استوار است، موافق مى باشند. خدا مى فرمايد كه:

«ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما إِلّا بِالْحَقّ»؛[212]

«ما آسمان ها و زمين و آنچه بين آنها است را جز به حقّ نيافريديم».

بايد حقّ بيايد و سراسر جهان را بگيرد و باطل از بين برود و معنى:

«وَقُلْ جآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»؛[213]

«بگو حقّ آمد و باطل نابود شد، كه همانا باطل

نابود شدنى است».

در همه جا و همه رشته ها آشكار شود.

در قرآن مجيد، در آيات متعدد به اين قانون خلل ناپذير تصريح شده است و آخرين سخنى كه در اينجا متذكّر مى شويم، اين است كه جهان و جوامع بشرى در تحولات مختلف، مراحلى را پشت سر مى گذارد و از تخليص ها و تصفيه هاى گوناگون عبور مى كند تا به تصفيه نهايى كه به وسيله مهدىِ آل محمّد عليهم السلام انجام مى شود، برسد. در اين تصفيه ها و تخليص ها به تدريج آنچه بايد ساقط شود، شناخته مى شود و نظام هايى كه بايد منحل گردد و روش هايى كه بايد ترك شود، همه شناسايى مى شوند، آنچه مضر است، همه مانند كف ها و علف هاى خشك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 246

و هرزه اى كه روى آب هاى سيل آسا كه در اثر باريدن باران جارى مى شود، ظاهر مى گردند، از ميان مى روند و سودبخش نمى شود.

جوامع بشرى همه براى پذيرفتن يك تصفيه دامنه دار آماده مى گردد و همين كه منادى عدل و مبشّر ظهور حضرت مهدى عليه السلام را شروع آن تحول بزرگ اعلام مى كند، جز معاندين و آنان كه در اين تحوّل بايد تصفيه شوند، همه خود را براى انجام آن آماده مى سازند و از آن استقبال مى نمايند.

«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ ما يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ»؛[214]

«همانا خداوند حقّ مطلق است و هرچه جز او را بخوانند باطل است و بزرگى شأن، مخصوص ذات پاك خدا است».

حجت قائم كه آفتاب جهان است شمع يقين، رهنماى پير و جوان است

مهدى آل نبى همان كه ز فيضش كسوت هستى به جسم عالميان است

رحمت بى منتهاى خالق يكتاآنكه درش چون حرم، حريم امان

است

قائم بالحق، ظهور غيب الهى آنكه غيابش نظام غيب و عيان است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 247

طوطى طبعم چو خورده شكّر عشقش شعر بديعم مثال آب روان است

بر كرم وجود او است راجى و واثق صافى از آن دم كه بر درش چو حسانست 215]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 248

4- اصالت مهدويت از جهت قبول امم و ابتناى آن بر بشارات پيامبران و اديان آسمانى

اشاره

تمام اديان آسمانى به پيروان خود، عصر درخشان و سعادت عمومى و آينده مشعشع و صلح جهانى و دوران پر خير و بركتى را نويد داده اند كه در آن، نگرانى ها و دلهره ها و هراس ها مرتفع شود و به يُمن ظهور شخص بزرگ و مردى خدايى كه به تأييدات الهى مؤيّد است، در روى زمين، منطقه و شهر و دهستان و دهى باقى نماند؛ مگر آنكه در آن بانگ دل نواز توحيد بلند شود و روشنايى يكتاپرستى، تاريكى شرك را زايل سازد و علم و عدل و راستى و امانت چهره جهان آراى خود را بنمايانند و همه جا را منوّر سازند.

اين موعود عزيز برحسب استوارترين و صحيح ترين مصادر اسلامى، خليفه دوازدهم حضرت خاتم الانبياء محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و دوازدهمين رهبر و امام بعد از آن حضرت و همنام و هم كنيه آن حضرت است و القاب مشهورش در بين مسلمين،" مهدى"،" قائم"،" منتظر"،" صاحب الامر"،" صاحب الزمان" و" بقيّة اللَّه" است.

و در زبان هاى ديگر به" گرزاسيه"،" وشينو"،" آرتور"،" مهميد" و نام ها و القاب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 249

ديگر خوانده شده است.[216] در كتاب" زند" و كتاب" جاماسب" و كتاب" شاگمونى" و كتاب" جوك" و كتاب" ديد" و كتاب" باسك" و

كتاب" پاتيكل" و كتاب" دادنگ" و كتاب" صفنياى نبى" و كتاب" اشعيا" و كتاب" وحى كودك" و كتاب" حكى نبى" و كتاب" مكاشفات يوحناى لاهوتى" و كتاب" دانيال" و" انجيل متى و" انجيل لوقا" و" انجيل مرقس"[217] و كتاب ها و الواح ديگر، اين بشارت ها به عبارات و مضامينى كه همه اصالت عقيده مهدويت را تأييد و آن را يك اصل عام مورد قبول همه ملل و امم و انبيا و اديان معرفى مى نمايند، آمده است و به بعض صفات و علايمى كه در احاديث و بشارات اسلامى براى اين ظهور و صاحب آن؛ حضرت مهدى حجة بن الحسن العسكرى عليه السلام بيان شده، اشاره يا صراحت دارند. چون شرح اين بشارات، سخن را بسيار طولانى مى سازد، فقط در اينجا به عنوان تفسيرى از آيه 105 سوره انبيا به نمونه اى از اين بشارت ها اشاره مى نماييم.

آيه شريفه اين است:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ»؛[218]

كه مفاد ظاهر آن اين است كه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 250

«و هر آينه ما در زبور بعد از ذكر نوشتيم كه البته بندگان صالح من وارث زمين مى گردند».

اين آيه از بشارت حتمى الهى خبر مى دهد كه شايستگان و صالحان، وارث زمين و صاحب آن مى شوند. چون در آيات قبل از اين آيه، از زمين خاصى سخنى به ميان نيامده است؛ لذا الف و لام" الارض"، الف و لام عهد نخواهد بود، و ظاهر اين است كه مراد تمام زمين است.

بنابراين آيه خبر از روزگارى مى دهد كه زمين و اداره آن در همه قاره ها و همه مناطق و معادن آن، در اختيار بندگان شايسته خدا

درآيد، چنان كه در آيات ديگر نيز همين وعده را فرموده است. مانند آيه:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ...»؛[219]

«و خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند وعده داده كه در زمين خلافت دهد ...».

و نيز آيه:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[220]

«و اراده كرده ايم بر كسانى كه در زمين ضعيف و ذليل نگه داشته شده اند منّت گذارده و آنان را پيشوايان و وارثان زمين گردانيم».

مراد از" زبور" كه اين بشارت در آن نوشته شده است، كتاب آسمانى است كه بر جناب داود پيغمبر- على نبينا و آله و عليه السلام- نازل شده است و مراد از «ذكر»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 251

چنان كه مفسرين فرموده اند، تورات است. و ممكن است به اعتبار اينكه الف و لام «الذكر» براى جنس باشد، نه براى عهد، مراد از آن مطلق كتاب هاى آسمانى باشد كه پيش از زبور نازل شده اند.

به هر حال بر حسب اين آيه، در تورات و زبور، اين وعده ذكر شده است. اكنون بايد ديد اين وعده و بشارت در تورات و زبور به چه صورتى آمده است؟!

بايد به اين نكته توجّه داشت كه: در تورات و به طور كلى كُتب عهد عتيق و جديد، از آنچه بعضى حفظ داشتند، مورد و تجديد استنساخ آن گرديد و مخصوصاً در آنچه باقى مانده هم در قسمت هايى كه مربوط به بشارت از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله است، تحريفات و تأويلات و تفسيرهاى غير موجّه بسيار كرده و در ترجمه ها غرض ورزى زيادى نموده اند. و انجيلِ اصل نيز اين اناجيل موجود

نبوده و اناجيل نيز منحصر در اين چهار انجيل نبوده؛ بلكه بيش از اينها بوده است كه از جمله انجيل" برنابا" است كه در آن بشارت هاى متعدد به ظهور حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله موجود است و از حيث استوارى مضامين و مطالب، طرف قياس با اين اناجيل معروف (انجيل مرقس، متى، لوقا و يوحنا) نيست.

با اين حال، تورات و انجيل فعلى هم كه در دست يهود و نصارى است، حاوى بشارات متعدد به ظهور اسلام و حضرت رسول خاتم و ائمه طاهرين عليهم السلام است كه علماى بزرگ تورات و انجيل شناس، اين موارد را در كتاب هايى كه به زبان فارسى و عربى و غيره نوشته اند، استخراج كرده و در تأليفات خود نوشته اند.

و علاوه بر آن، بعضى از بزرگان اهل كتاب؛ مثل" فخر الاسلام" مؤلف كتاب نفيس" انيس الاعلام" و مؤلفات ارزنده ديگر، پس از قبول اسلام پيرامون اين موضوع، حقّ مطلب را در تحقيق و بررسى و اظهار و افشاى حقّ ادا كرده اند.

ما در اينجا فقط در رابطه با تفسير اين آيه به بشارتى از تورات و بشارتى از زبور

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 252

اشاره مى كنيم.

امّا تورات: در پاراش لخلخا (فصل 17 از آيه 20 از سفر تكوين) از قول خداوند جليل به ابراهيم خليل عليه السلام اين گونه آمده است:

«ول يشما على شمعتيخا هينه بيرختى اوتوو هربتى اوتوا بماد مادشنمعا سارنسيم يولد وان تتيو لغوى كادل».[221]

مؤلّف" انيس الاعلام" علاوه بر اين متن، متن اين كلمات را از سريانى عتيق و از سريانى جديد و ترجمه عربى آن را از ترجمه طبع بيروت (س 1870) و ترجمه فارسى آن

را از ترجمه طبع لندن (س 1895) آورده است و سخن را ادامه مى دهد، تا اينجا كه مى گويد: چون معنى الفاظ را دانستى اكنون گوييم كه خداوند جليل پس از اينكه هفده بشارت به حضرت خليل عليه السلام داد، چنان كه در" پاراش" مذكور مسطور گشتند، حضرت ابراهيم بعد از استماع بشارت مذكور، ساجداً للَّه به خاك درافتاد و تمنّا كرد كاش اسماعيل زنده مى ماند؛ زيرا زندگانى او نزد من بهتر از هفده بشارت است.

پس خداوند عالم فرمود: دعاى تو را در حقّ اسماعيل به اجابت رسانيدم، او را بركت داده و كثير الاولاد قرار خواهيم داد و قبيله بزرگ كه عبارت باشد از قبيله عرب، از صُلب او خواهد بود و او را بزرگ خواهم گردانيد، به سبب اينكه محمّد صلى الله عليه و آله و دوازده امام از اوصياى ايشان را از صلب او پديد خواهيم آورد ....

امّا زبور داود- على نبينا و آله و عليه السلام- در ترجمه فارسى زبور 37 از مزامير داود كه چهل آيه است، چنين آمده است:

9- زيرا كه شريران منقطع مى شوند؛ امّا متوكّلان به خداوند وارث زمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 253

خواهند شد.

10- و حال اندك است كه شرير نيست مى شود كه هرچند مكانش را استفسار نمايى ناپيدا خواهد بود.

11- امّا متواضعان وارث زمين شده، از كثرت سلامتى متلذّذ خواهند شد.

12- شرير به خلاف صادق افكار مذمومه مى نمايد و دندان هاى خويش را بر او مى فشارد.

13- خداوند به او متبسّم است؛ چون كه مى بيند كه روز او مى آيد. 14- شريران شمشير را كشيدند و كمان را چلّه كردند، تا آنكه مظلوم و مسكين را بيندازند و راست

روان را بكشند.

15- شمشير ايشان بر دلشان فرو خواهد رفت و كمان هاى ايشان شكسته خواهد شد.

16- كمى صدّيق از فراوانى شريران بسيار بهتر است.

17- چون كه بازوهاى شريران شكسته مى شود و خداوند صدّيقان را تكيه گاه است.

18- خداوند روزهاى صالحان را مى داند و ميراث ايشان ابدى خواهد شد.

19- زيرا متبرّكان خداوند وارث زمين خواهند شد؛ امّا ملعونان وى منقطع خواهند شد.

23- زيرا خداوند عدالت را دوست مى دارد و مقدسان خود را وا نمى گذارد، ابداً محفوظ مى شوند در حالتى كه ذرّيه شريران منقطع است.

29- صدّيقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند بود.

30- دهان صدّيق به حكمت متكلم و زبانش به حكم گويا است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 254

31- شريعت خدا در قلبش بوده، اقدامش نخواهد لغزيد.[222] چنان كه ملاحظه مى فرماييد اين بشارات كاملًا با آيه كريمه: «وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ ...» منطبق است، چنان كه ظاهر اين است كه مراد از «صديق» كه در بشارت آيه 31 مذكور شده و در آن آيه و آيه 32 صفت آن بيان شده است، حضرت مهدى عليه السلام مى باشد.

علاوه بر اين، در مزمور (21) نيز بشاراتى هست كه در انيس الاعلام (ج 7، ص 386 و 387) متن اصل آن را با ترجمه فارسى آن طبق ترجمه فارسى طبع لندن (1895) آورده است.

اسرائيليات

براى اينكه دعوت اسلام از وابستگى و التقاط و تحريف و تغيير مصون بماند، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله امّت را بر تمسّك به قرآن و عترت وصيت فرمود، امامان و رهبرانى از اهل بيتش كه مؤيّد من عند اللَّه و شناسنده مكتب او و روح دعوت و تفسير قرآن و وصى او

مى باشند، هدايت رسول خدا صلى الله عليه و آله را در تمام شؤون امتداد دادند و مرور زمان و علومى كه از آنها ظاهر شده و ناتوانى ديگران از حلّ مشكلات و معضلات علمى نشان داد كه اين ارجاع و الزام امّت در رجوع به آنها، بر اساس واقعيت و صلاحيت و شايستگى آنها بود.

اگر امّت را از خطى كه براى آنها معيّن شده بود، بيرون نمى كردند و مسير رهبرى را تغيير نمى دادند، به طور مسلّم هيچ گونه گمراهى و ضلالت و اختلافى براى دين پيشامد نمى كرد، مخصوصاً دينى مثل اسلام كه خاتم اديان است و قرن ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 255

و شايد هزارها سال و بالاخره تا اين زمين و عالم تكليف باقى است، بايد باقى بماند، بايد حجتى باشد تا مردم در امورى كه در آن اختلاف مى نمايند يا جاهل هستند و راهنمايى مى خواهند و به راهنما نياز دارند، به او رجوع نمايند. مثلًا وقتى در مفاد يك آيه از آيات قرآن مجيد، يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال عُقلايى باشد، بايد در بين امّت يك نفر باشد احتمالى را كه با واقع مطابق است و مراد از آيه شريفه است، از ميان اين همه احتمال معين كند. بايد يك نفر باشد تا مثلًا حدّى را كه بايد بر سارق جارى شود، معين كند از كجاى دست او و چه مقدارش بايد قطع شود. و همچنين در موارد ديگر، بايد كسى باشد كه تفسيرش از كتاب خدا و سنّت پيغمبر، حجت و معتبر باشد و بر هر قول و رأى مقدّم شود؛ لذا از ابان بن تغلب نقل شده است

كه فرمود: شيعه آن كسى است كه اگر تمام مردم به راهى رفته و در مسأله قولى داشته باشند و على عليه السلام به راه ديگر رفته و قول ديگرى داشته باشد، راه على عليه السلام و قول او را حقّ و صحيح مى داند.[223] متأسفانه پس از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مسير جريان امور امّت را تغيير دادند.

سياستمدارانى كه بر امور مسلمين تسلّط يافتند و زمام امور را به دست گرفتند، از يك سو خود فاقد صلاحيّت علمى بودند و از اينكه بتوانند پاسخ گوى مراجعات مردم در مسايل اسلامى باشند عاجز بودند و حتى در اداره امور سياسى و سازمان بخشى و حل و فصل امور، نمى توانستند اعمال خود را با موازين شرعى توجيه نمايند و از سوى ديگر، باز بودن در خانه اهل بيت عليهم السلام و شناخته شدن آنها به عنوان يگانه مرجع علمى و هدايتى و پاسخ گو به مسايل اسلامى و تفسير قرآن و بيان احكام، خلاف سياست آنها و معارض با حكومتشان بود، از اين جهت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 256

تصميم گرفتند به عنوان اينكه قرآن مجيد تنها مرجع است، از نقل احاديث و سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله جلوگيرى كرده و عملًا قول و عمل آن حضرت و تأسّى به رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اعتبار ساقط كنند.[224] با اين كار از نقل احاديث فضايل اهل بيت عليهم السلام كه در نتيجه منتهى به تزلزل سياسى و سقوط حكومت آنها مى شد، جلوگيرى مى كردند. با اين وضع در بن بست عجيبى افتاده بودند؛ زيرا از يك سو علم

و دانش باب علم پيغمبر، على عليه السلام را نمى توانستند انكار كنند و در بسيارى از موارد به آن اعتراف مى نمودند و از سوى ديگر، شناخت على عليه السلام را از اسلام و اصالت تعريفات و توجيهات و ارشادات او را چنان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله حجت قرار داده و همگان را به پيروى از او مكلّف كرده بود، مخفى مى كردند و تلاششان بر اين بود كه به تدريج مكتب اهل بيت عليهم السلام و شناخت اصيلى كه آنان از اسلام داشتند، منزوى شود و نظام اسلام مخصوصاً در سياست و اموال عمومى و بيت المال دگرگون گردد.

آنان تلاش مى كردند ساير صحابه يا حدّ اقل چند تن از مشاهير آنها را هم طراز على عليه السلام قرار دهند؛ لذا وقتى هم كه نقل حديث آزاد شد و در مقام جمع آورى حديث برآمدند، از احاديثى كه على عليه السلام روايت كرده جز تعداد كمى روايت نكردند، با آن سوابق طولانى و اختصاصى كه على عليه السلام با پيغمبر صلى الله عليه و آله داشت كه از طفوليتش در آغوش پيغمبر صلى الله عليه و آله پرورش يافت و از نخستين مرتبه اى كه وحى بر پيغمبر نازل شد با پيغمبر بود، او همان شخصيتى است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به او فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 257

«إِنَّكَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَتَرى ما أَرى إِلّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَلكِنَّكَ لَوَزِيرٌ»؛[225]

«شما مى شنوى آنچه كه من مى شنوم، و مى بينى آنچه كه من مى بينم، جز اينكه شما پيغمبر نيستى، ليكن وزير هستى».

از آن همه سوابق علمى و ارتباط كامل معنوى و روحى او با

رسول خدا صلى الله عليه و آله كه محتوايش مى توانست تمام نيازمندى هاى اين امّت را تا روز قيامت مرتفع سازد، اكثريت امّت مسلمان؛ بلكه دنياى بشريت را محروم ساختند؛ امّا از مثل عايشه كه سياست حكومت ها او را به واسطه موضع معارضى كه با اهل بيت عليهم السلام و شخص شخيص خليفه منصوص على عليه السلام داشت، با اينكه بر ساير زوجات پيغمبر صلى الله عليه و آله برترى نداشت و بلكه با بعضى از آنها مانند امّ سلمه در حكمت و فهم و درك مسايل اسلامى و مانند زينب در التزام به اطاعت از دستورات پيغمبر قابل قياس نبود و از مثل ابوهريره با آن سوابق سوء كه كتاب ابوهريره و كتاب شيخ المضيره در معرفى او كافى است، با اينكه يك فرد عادى بيش نبود و مصاحبت عادى او با پيغمبر صلى الله عليه و آله بيشتر از بيست و يك ماه نمى شود، احاديث بسيار روايت كرده اند كه مورد بحث و سوء ظن محققان اهل سنّت واقع شده است.[226] بديهى است محققان و كسانى از اهل سنّت و شيعه كه اين مسايل را بررسى كرده و مى نمايند، مى فهمند سياست در ساختن مكتب هاى معارض با مكتب حقّ اهل بيت عليهم السلام كه پاسدار اصالت ها و ارزش هاى اسلام بوده و هست، چه نقش بزرگ و خطرناكى را ايفا كرده است كه ما در اينجا نمى خواهيم پيرامون اين موضوع سخن را دنبال كنيم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 258

شرح اين هجران و اين خون جگراين زمان بگذار تا وقت دگر

يكى از راه هايى كه براى پاسخ گويى به پرسش هاى دينى مردم پيرامون مسايلى كه در

قرآن مجيد مطرح است؛ مثل مبدأ خلقت، چگونگى آفرينش، تاريخ انبيا، تفسير آيات متشابه و مسايل ديگرى كه انتخاب كردند، مراجعه به افرادى از يهود و نصارى بود كه وارد اسلام شده بودند. با اينكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«لَوْ كانَ مُوسى حَيّاً لَما وَسَعَهُ إِلَّا اتّباعِي»؛

«اگر موسى زنده بود، جز پيروى از من راهى نداشت».

و آنان را در موارد متعددى از مراجعه به احبار يهود كه اطلاعات مورد اعتمادى در اختيار نداشتند، نهى فرموده بود و با اينكه نقل احاديثى را كه مسلمانان شخصاً از پيغمبر شنيده بودند، ممنوع ساخته بودند، به مثل «كعب الاحبار» مراجعه مى كردند و به نقليات بى مأخذ و بى مصدر آنها اعتماد مى نمودند. از اين جهت بازار خرافات و مسموعات و افسانه ها كه بسا دروغ خلق الساعه هم بود، رواج يافت و در عصر عمر و عثمان و معاويه، كعب الاحبار يهودى يكى از افراد سرشناسى بود كه دستگاه به اصطلاح خلافت به او ارج مى گذارد و همان طور كه عرض كردم، سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله را كه بلاواسطه نقل مى شد، كنار گذارده و نقليات" كعب الاحبار" را از قرن ها پيش بدون اينكه واسطه يا مصدر صحيحى در اختيار داشته باشد، قبول مى كردند. كعب الاحبارها و وهب بن منبه ها وارد ميدان شدند، و شد آنچه نبايد بشود.

در اين بين، يگانه نورى كه در اين تاريكى ها از پشت هزاران پرده سياست و استكبار و استعباد مى درخشيد و اصالت معارف اسلام را تضمين مى كرد و اسرائيليّاتى را كه وارد معارف اسلام كرده بودند، كنار مى نهاد، نورى بود كه از مكتب اهل بيت و مدرسه خاندان رسالت

و ولايت پرتو افكن بوده و هست. اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 259

مكتب كه امتداد مكتب اسلام بود، على رغم تمام فشارها و تحمّل تمام محروميت ها و مظلوميت ها و استقبال از هرگونه خطر، توانست اسلام اصيل را به مردم برساند و از اينكه يهوديت و نصرانيت بتواند معارف اسلام را دگرگون و شناخت حقايق آن را دشوار سازد، جلوگيرى نمود. اهل بيت عليهم السلام، اين منابع يهودى و بيگانه را غير معتبر اعلام كرده و در شناخت دين هرگونه مأخذى را كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله نمى پيوندد، باطل شمردند.

اهل انصاف مى دانند اگر اين مكتب و اين مدرسه اهل بيت و جهاد و تلاش ائمه عليهم السلام و اصحاب و روات احاديث و علوم آنها نبود، اسلام به عقايد باطل ديگران؛ مخصوصاً خرافات يهود آلوده شده بود و شريعت به گونه اى كه كعب الاحبارها و ابوسفيان ها و معاويه ها و يزيدها و ساير جبابره مى خواستند، جلوه مى كرد.

شناسايى اسرائيليات

با دقت ها و موشكافى ها و بررسى هايى كه محدّثين بزرگ و شاگردان مكتب اهل بيت عليهم السلام در فرهنگ اسلامى به طور كلى و عموم دارند، شناسايى اسرائيليات و عقايدى كه از اين رهگذر وارد انديشه ها و كتاب هاى اسلامى به خصوص تفسير و تاريخ شده است، براى آنان كه اهل فن هستند، كار دشوارى نيست. و به طور كلى اسرائيليات را مى توان به دو نوع تقسيم كرد:

1- تواريخ و انديشه هايى كه با عقل و صريح يا ظاهر كتاب و سنّت مخالف است و معلوم است نسبت دادن آن به انبياى گذشته نيز غلط و تهمت است؛ مانند عقايد" مجسّمه" و" مجبّره" يا نسبت دادن كفر

و معصيت و بلكه كبيره به انبيا.

2- تواريخ و انديشه هايى كه درستى يا نادرستى آنها معلوم نيست و فقط

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 260

مستند آن نقل امثال" كعب الاحبار" مى باشد و مدرك اسلامى از قرآن و حديث ندارد.

بديهى است اين گونه نقليات بى اساس و غير معتبر يا خلاف عقل و معيارهاى اسلامى كه بر اثر سوء سياست زمامداران و يا اغراض بيگانگان و دسايس آنها در فرهنگ اسلام وارد شده، به هيچ وجه مورد اعتنا و اعتماد نيست و اسلام از آن منزّه است و بحمداللَّه كاملًا اين نقليات از احاديث و معارفى كه اصالت اسلامى دارند، مشخص است.

روشنفكران عوضى و اسرائيليات

در بين نويسندگان معاصر اهل سنّت، عدّه اى كه خود را روشنفكر و متنوّر مى شمارند، در برخى از معارف اسلام كه با عالم غيب ارتباط دارد، مانند معجزات مادى، مددهاى غيبى، اشراط ساعت، علايم قيامت و مسايلى كه اصالت قرآنى دارند، تشكيك و ترديد نموده؛ بلكه انكار مى نمايند و براى اينكه خود را روشنفكر نشان بدهند، سرمايه اى غير از اين اظهارات ترديدآميز ندارند. آنان مى خواهند هرچه مى توانند از ارزش غيبى دين بكاهند و مقامات پيامبران و ائمه عليهم السلام را نپذيرند و وحى و نزول ملائكه را در جنگ بدر و حوادث ديگر از اين قبيل را به گونه اى كه مادّى پسند شود و منكران خدا و قدرت و توانايى او هم قبول كنند، مطرح نمايند و انبيا را رجال ژنى و نابغه قلمداد كنند و با اين مقوله و سخنان، در مسايل دين تصرفات و مداخلات ناروا مى نمايند.

بديهى است كه اين روشنفكرى نيست؛ بلكه غربزدگى و مادّى گرايى است كه متأسفانه بسيارى در اثر تلقينات سوء و

ضعف عقيده و قلّت آشنايى با مبانى محكم اسلامى، به آن مبتلا شده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 261

اين بيمارى به نظر ما براى دعوت اسلام و براى عقايد اسلامى بسيار خطرناك است؛ زيرا در پوشش يك سلسله الفاظ مادّى گرايانه، دين را تحريف و مسخ مى نمايند و مردم را از هسته مركزى دين كه ايمان به عالم غيب است، جدا مى كنند و در اين ميان عذر بسيارى از اينها در ردّ يك سلسله حقايق اسرائيليات است؛ يعنى هرچه را كه عقل آنها از فهمش عاجز شود و هرچه را كه وقوعش با مبانى مادّى بديع و بعيد ديدند، منكر شده و آن را اسرائيليات مى خوانند.

واقعاً جاى تعجّب است، ديروز و در صدر اسلام با ترويج اسرائيليات از نشر حقايق اسلامى جلوگيرى مى كردند، امروز بازماندگان همان ها به اسم ردّ اسرائيليات حقايق مسلّمى را كه بر حسب قرآن و حديث معتبر ثابت است، انكار مى نمايند و معيار اسرائيليات بودن يك موضوع را، دور بودن از فهم مادّى گراى خود مى دانند.

از جمله، همين مسأله مهدويت و علايم آن و نزول عيسى در آخرالزمان است كه اخيراً مورد حمله اين گروه شده و مى خواهند با تهمت اسرائيليات بودن، اصالت آن را كه از هر جهت مسلّم است، انكار نمايند.

بديهى است مسايلى مثل مسأله مهدويت هرگز با اين گونه تهمت ها خدشه دار نخواهد شد.

به حكم قرآن كريم و وجدان، بشارت به" مصلح" و" منتظر آخرالزمان" در تورات و زبور وجود دارد و مسايل اسلامى ديگر مخصوصاً امورى كه پايه و محور دعوت اسلام است، در دعوت انبياى گذشته نيز بوده است و اگر بنا باشد هر چيزى به اسم اينكه مورد قبول

اهل كتاب است، ردّ شود، بايد اين افراد اصل وجود موسى و عيسى را نيز انكار كنند.

سابقه اصل عقيدتى يا حكم فرعى اسلامى در اديان گذشته و وجود آن در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 262

تورات و انجيل فعلى، گواه حقّانيت آن است و به اسرائيليات و آنچه مخالفان مكتب اهل بيت عليهم السلام- كه مكتب اسلام راستين است- در فرهنگ اسلامى وارد كرده اند، ارتباط ندارد. اين قرآن است كه مى فرمايد:

«شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصشى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»؛[227]

«خدا آيينى كه براى مسلمين قرار داد، احكامى است كه نوح را به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحى كرديم كه به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم كه دين خدا را برپا داريد و در دين اختلاف مكنيد».

چنان كه اگر يك امرى اصالت اسلامى داشته باشد، نامأنوس بودن آن موجب صحّت انكار آن و اسرائيليات بودن آن نيست." مهدويت" نيز اصالت اسلامى است و به قرآن و حديث و اجماع مسلمين استناد دارد و اعتقاد مسلمانان به آن بر اساس اين اصالت هاى اسلامى است كه مسلمان نمى تواند آنها را ردّ كند. اين مسأله با اسرائيليات كه فاقد اصالت اسلامى است، هيچ گونه ارتباطى ندارد. اين سخنان واهى ناشى از بى اطّلاعى و ناآگاهى در مسايل اسلامى است.

لذا علماى بزرگ اهل سنّت مانند" احمد شاكر" از معاصرين ما كه تخصّصش در فنّ حديث و شناخت آفات و علل آن مورد قبول عموم دانشمندان آنها است، در برابر اين زمزمه هاى غرب زدگان و مادّى گرايان و مقلّدان" ابن خلدون" به پا خاسته،

اصالت اسلامى اين مسايل را اثبات نموده و نادرستى اين گمان ها را آشكار ساخته و ترديد و انكار در اين انديشه هاى اسلامى را كه منتهى به ردّ فرمايش و بشارات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 263

حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و اعتبار احاديث صحيح و متواتر است، جريمه بزرگ شمرده اند.

سليل ختم رسل، لطف ايزد داوردليل كل سُبل، نور ديده حيدر

قوام عالم امكان، شه زمين و زمان محيط كون و مكان، پيشواى دين پرور

غياث اكبر و اصغر، گشود هر مشكل پناه مهتر و كِه تر، امام نيك سِيَر

هو الصراط، هو الجنّة، هو الميزان هو النعيم، هو الروضة، هو الكوثر

صفاى گلشن توحيد و روضه تجريدبهاى باغ جنان و نهال فيض ثمر

وجود او همه خير است و فعل او همه فيض نمودِ او همه نور است و شخص او همه سر

مراد ز آيه نور و غرض زنات بخيركه خير محض بود در وجود او مضمر

بزرگوار اماما پناه و ملجأ خلق تويى غياث و تويى منجى و تويى ياور

تويى نهال برومند دوحه يس تويى خلاصه مقصد ز فاتحات سُور

تويى كه از تو شود پر ز عدل و داد جهان ستم رود به عدم از تو در همه كشور

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 264

بيا كه منتظران را به لب رسيد نفس بيا و دين خدا را نجات ده ز خطر

شرر به جان زده بيداد دشمن اسلام به جان خصم زن آتش ز تيغ برق شرر

چه روزها كه شد اندر فراق رويت شام چه شام ها كه به اميد وصل گشت سحر

نهم به راه تو تا چند ديده اميدنمود صبر من از حدّ انتظار گذر

به سر نيامده شام فراق و مى ترسم كه روز من شود

از گردش سپهر بسر

سگى ز خيل سگان تو چون بود «صافى»سزا بود كه مرانيش هيچ گاه ز در[228]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 265

5- اصالت مهدويت از جهت ابتناى آن بر آيات قرآن كريم

در قرآن مجيد آيات متعددى است كه دلالت دارند بر پيروزى، فلاح حزب اللَّه و غلبه سپاه خدا.

مانند اين آيات:

«فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛[229]

«همانا حزب خدا پيروزمند است».

«أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛[230]

«همانا حزب خدا رستگار است».

«وَإِنَّ جُندَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»؛[231]

«همانا سپاه ما پيروزند».

چنان كه آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه خدا پيامبران و مؤمنان را يارى مى نمايد، مثل اين آيات:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 266

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ»؛[232]

«همانا عهد ما درباره بندگانى كه به رسالت فرستاديم سبقت گرفته است كه البته آنها بر كافران فتح و پيروزى يابند».

«إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»؛[233]

«ما البته رسولان خود و اهل ايمان را در دنيا يارى مى دهيم و روز قيامت هم كه گواهان به شهادت برخيزند، به مقامات بهشتى پاداش مى دهيم».

بديهى است اين يارى و پيروزى شامل موارد جزئى هم مى شود؛ مثل مواقف و مشاهد بسيارى كه خداى تعالى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله را نصرت عطا فرمود، چنان كه شامل پيروزى به حجّت و برهان و دليل و بيان نيز مى گردد؛ امّا معلوم است كه مناسب كمال امتنان و لطف خدا، پيروزى و نصرت مطلق است كه در زمينه وجود شرايط انجام خواهد شد. پيروزى هاى جزئى و محدود نيز در زمينه وجود شرايط حاصل مى شود و بالاخره فرد اكمل و مصداق اتم پيروزى و نصرت، پيروزى و نصرت مطلق بر همه كفار و جنود ابليسى است كه نه

حدّ زمانى آن را به پايانى محدود سازد و نه حدّ زمينى و جغرافيايى آن را مختص به يك منطقه نمايد.

برطبق اين آيات، در مقابله اهل حقّ با اهل باطل، غلبه نهايى بايد با اهل حقّ باشد و به طور كامل مشمول نصرت الهى شوند.

آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه حقّ پايدار و باقى است و باطل از ميان رفتنى است؛ مانند آيه 17 سوره رعد كه در آن باطل را به كفِ روى آب و حق را به آب و باران هاى سودمند تشبيه كرده است. و در سوره انفال مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 267

«وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ»؛[234]

«خداى تعالى اراده كرده است كه حقّ را به كلمات خود، حقّ نمايد (آن را اظهار و اعلام و اثبات نمايد) و دنباله كافران را قطع فرمايد».

آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه اراده الهى به اين تعلق گرفته و سنّتش بر اين قرار يافته است كه مستضعفان پيشوايان و وارثان زمين شوند و مستكبران و طاغوتيان نابود گردند.

مثل اين دو آيه:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ* وَنُمَكّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»؛[235]

«و ما اراده كرديم كه بر مستضعفين در آن سرزمين منّت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك و جاه فرعونيان گردانيم و در زمين به آنها قدرت و تمكين بخشيم و به چشم فرعون و هامان و لشكريانشان و آنچه را كه از آن ترسان بودند، بنمايانيم».

بديهى است اين اراده خدا عام بوده و اختصاص به قوم بنى اسرائيل كه مستضعف شدند

و فرعون و هامان كه آنان را استضعاف كرده بودند، ندارد؛ بلكه همه مستضعفان مشمول اين عنايت الهى هستند و اين سنّت خدا است، لذا از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه روايت شده است كه فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 268

«لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيا عَلَيْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِها. وتلا عقيب ذلك: وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ ...»؛[236]

«دنيا بعد از خوددارى و تمكين نداشتنش از ما، منقاد و مطيع و راه ما خواهد شد؛ مانند ناقه سركش كه نسبت به بچّه خود پذيرايى و عطوفت دارد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «ونريد أن نمنّ على الذين ...»».

بديهى است اين فرمايش به ظهور حضرت مهدى عليه السلام اشاره دارد.

بعضى آيات نيز دلالت دارند بر اينكه خلافت ارض به مؤمنين و كسانى كه اعمال صالح دارند، خواهد رسيد و دينشان كه خدا براى آنها پسنديده است، در زمين استقرار خواهد يافت و بيم و ترسشان به امن و استراحت خاطر تبديل خواهد شد.

مثل اين آيه:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً».[237]

و آياتى نيز متضمّن اين بشارت هستند كه اسلام بر ساير اديان از جهت مايه و دستور و اصول و فروع و احكام و نظامات، به حكم «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» كامل است، از جهت اجرا و عمل و گسترش يافتن در تمام جهان نيز كامل خواهد گشت و خدا آن را اتمام خواهد فرمود، مانند اين آيات:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 269

«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ

اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ* هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛[238]

«كافران مى خواهند نور خدا را با نفس تيره خود خاموش كنند و خدا نگذارد تا آنكه نور خدا را به حدّ اعلاى كمال رساند هرچند كافران ناراضى باشند* اوست خدايى كه رسولش را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا آن را بر همه اديان عالم برترى دهد، هرچند كافران و مشركان ناراضى باشند».

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً»؛[239]

«او خدايى است كه رسول خود را با قرآن و دين حقّ فرستاد تا او را بر همه اديان دنيا غالب گرداند و بر حقيقت اين سخن، گواهى خدا كافى است».

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ* هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ ...»؛[240]

«كافران مى خواهند تا نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره خاموش كند؛ امّا خدا نور خود را تمام و كامل خواهد كرد هرچند كافران خوش ندارند* او است خدايى كه رسولش را (براى هدايت مردم و ابلاغ دين) فرستاد ...».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 270

اين آيات و آيات متعدد ديگر علاوه بر آنكه بر استقرار دين خدا در سراسر زمين و آينده درخشان عالم دلالت دارند، برحسب معتبرترين مدارك و تفاسير و احاديث، به تحول بى سابقه و بى نظير و انقلابى كه به رهبرى و قيام حضرت مهدى اهل بيت و امام منتظر و موعود انجام خواهد گرفت، تفسير شده است.

تعداد زيادى از اين احاديث در كتاب هاى اهل سنّت روايت شده، مثل كتاب" شواهد التنزيل" حاكم

حسكانى كه در آن دويست و ده آيه از آياتى را كه در شأن اهل بيت نازل شده جمع آورى كرده و متجاوز از هزار و صد و شصت روايت در رابطه با اين موضوع روايت نموده است.[241] و از جمله محدثين نامدار و علماى بزرگ، سيّد هاشم بحرانى در جمع آورى آياتى كه مربوط به حضرت مهدى- سلام اللَّه عليه- است كتابى به نام" المحجة فيما نزل في القائم الحجة" تأليف كرده است. وى در اين كتاب متجاوز از يك صد آيه را با احاديثى كه در تفسير هر يك وارد شده، ذكر فرموده است.

بنابراين اصالت قرآنى عقيده به مهدويت نيز با توجّه به اين آيات و دقت در مضامين آنها و كتاب هاى تفسير و احاديثى كه در تفسير اين آيات وارد شده، ثابت و غير قابل انكار است.

اى از درت بهشت برين كمتر آيتى كوثر ز خاك مقدم پاكت روايتى

والشمس ز آفتاب جمال تو پرتوى و الليل از سياهى مويت كنايتى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 271

اعجاز موسوى ز كمال تو شمه اى انفاس عيسوى ز لبان تو آيتى

اى عدل ايزدى فكن از رخ حجاب راكز عدل و داد نيست اثر جز حكايتى

چشم اميد ما به تو اى رحمت خدا است بر بندگان خاك درت كن عنايتى

ماييم و ظلّ رايت لطف عميم توفردا كه هر كسى برود زير رايتى

گر عاجزم ز مدح تو هرگز شگفت نيست من ذرّه و تو مهر سپهر هدايتى 242]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 272

6- اصالت مهدويت از جهت ابتناى آن بر احاديث معتبر و متواتر

اصالت مهدويت از جهت ابتناى آن بر احاديث معتبر و متواتر در نهايت وضوح است؛ زيرا كتاب هاى حديث

و صحاح و جوامع و سنن و مسانيد و اصول شيعه و اهل سنّت كه در آنها احاديث مربوط به اين موضوع ضبط و روايت شده است، از حدّ احصا و شمارش خارج است و همچنين در كتاب هاى ديگر كه در ساير رشته هاى علوم اسلامى تأليف شده، مثل تاريخ و لغت و حديث و رجال و تراجم و عقايد و كلام و حتى شعر و ادب و شرح قصايد و اشعار معروف، كه علماى فنون مختلف به اين احاديث استناد كرده و پيرامون شرح و مضامين آنها اظهار نظر نموده اند.

از عصر رسالت تا زمان ما، صحابه حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و سپس تابعين و تابعين تابعين و ساير طبقات روات، اين احاديث را روايت نموده اند.

بسيارى از اين احاديث بالخصوص و بالانفراد به واسطه شواهد و مؤيداتى كه حديث شناسان ماهر به آن اعتماد دارند، در نهايت صحّت و اعتبار مى باشند و به مضمون آنها يقين حاصل مى شود و علاوه بر اين در مسايل مهم مربوط به مهدويت مثل معرفى شخص حضرت مهدى عليه السلام و برنامه هاى مهم انقلابى و اسلامى ايشان،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 273

اين احاديث در حدّ تواتر و بالاتر مى باشند؛ يعنى در هريك از اوصاف معروف و مشهور حضرت مهدى عليه السلام، حديث و روايت از پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام آن قدر زياد است كه قطع نظر از مقام وثاقت و صداقت و امانت روايت كنندگان، احتمال تبانى آنها بر دروغ و جعل اين احاديث عقلايى نيست.

موضوع مهدويت، خود يك موضوعى است كه علما و محدثين بزرگ پيرامون آن و

جمع احاديث آن صدها كتاب نوشته اند كه خواننده عزيز مى تواند براى اينكه تا حدودى از نام كتاب هاى اهل سنّت و مؤلفان آنها كه احاديث مهدى را روايت كرده اند و كتاب هايى كه در اين موضوع به طور مستقل تأليف نموده اند و اسامى اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بشارات مهدى را از آن حضرت روايت كرده اند، آگاه شود، به مقدمه كتاب" نجم الثاقب" مرحوم محدث نورى و كتاب" نويد امن و امان"[243] و" منتخب الاثر" تأليف نگارنده رجوع فرمايد.

اى غايب از نظر به منّت گر گذر شودشام بلا و غصه و اندوه سحر شود

ترسم كه در فراق تو عمرم به سر شودعشقت نه سرسرى است كه از سر به در شود

مهرت نه عارضى است كه جاى ديگر شود

ديرى است من به روى چو ماه تو مايلم گرچه تو نور پاكى و من مشتى از گِلم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 274

من رشته هواى تو اى دوست نگسلم عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم

با شير اندرون شد و با جان به در شود

در پرده چند روى فرح زا كنى نهان باز آى تا به مرده درآيد ديگر روان

از بهر آنكه روى تو مى بينم دمى عيان از هر كنار تير دعا كرده ام روان

شايد كزين ميانه يكى كارگر شود[244]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 275

7- اصالت مهدويت از جهت اتفاق مسلمانان و اجماع شيعه و اهل سنّت

اهل سنّت و شيعه در طى اعصار و مرور قرن ها، همه بر اين اتفاق داشته و دارند كه در آخرالزمان يك نفر از اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزندان على و فاطمه عليها السلام كه صفات و علاماتش در احاديث مذكور

است، در هنگامى كه دنيا پر از ظلم و جور شده باشد ظهور نمايد و جهان را پر از عدل و داد كند، همه او را هم نام و هم كنيه پيغمبر صلى الله عليه و آله و ملقب به مهدى معرفى نموده اند و همه اتفاق دارند بر اينكه تا او ظهور نكند، سير اين عالم و اين جامعه بشرى به پايان نخواهد رسيد و تا اين دادگستر بزرگ و رهبر حكومت عدل جهانى قيام نكرده است، بشر بايد منتظر ظهور او باشد و بداند كه جهان محكوم ظلم ستمگران و فساد اهريمنان نيست و سرانجام همه تباهى ها و نگرانى ها به راحتى و امنيت و آسايش مبدل مى شود و مستكبرين و مفسدين ريشه كن مى گردند.

همه چشم به راهند. و همه منتظرند.

چنان كه از مصادر معتبر تاريخ و حديث استفاده مى شود، در تمام اعصار، اين يك عقيده عمومى امّت اسلام بوده است و همه بر آن اتفاق داشته اند و لذا مدّعيان دروغين مهدويت را به اينكه واجد صفات و نشانى هاى مهدى موعود نيستند، رد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 276

مى كردند و هرگز در مقام ردّ آنها، صحّت اصل و اساس اين عقيده را منكر نمى شدند.

و خلاصه اتفاق مسلمين بر اصل ظهور مهدى عليه السلام و برخى از خصوصيات و خصايص آن حضرت هميشه مورد قبول بوده و علماى بزرگ اهل سنّت هم آن را مورد تصريح و تأكيد قرار داده اند.[245] و به قول دانشمند بزرگ و معاصر اهل سنّت،" شيخ على ناصف" در كتاب" غاية المأمول"، همه (سلفا و خلفا) بر اين عقيده بوده و هستند.

روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست منّت خاك درت بر بصرى

نيست كه نيست

ناظر روى تو صاحب نظرانند وليك بوى گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 277

8- اصالت مهدويت از جهت معجزات و كرامات

اشاره

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ»؛[246]

«همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزه فرستاديم».

معجزات و خوارق عادات در اثبات نبوّت انبيا و صدق خبرهايى كه از عالم غيب و وحى الهى مى دهند، مستندى عام و دليلى همگانى است كه هيچ پيامبرى بدون معجزه نبوده است.

راجع به معجزات انبيا و اقسام آن در كتاب ها توضيحات كافى داده شده و در نوشته هاى اين حقير نيز از جهات متعدد و با توجّه به انديشه ها و ارايى كه اخيراً مطرح شده، بيانات جالب و مفيدى هست.

در قرآن مجيد به اين مسأله در آيات متعدد تصريح شده است.

مسأله ديگر بعد از قبول معجزات انبيا، معجزاتى است كه از ائمه طاهرين عليهم السلام صادر است كه خواه آنها را معجزه بگويند يا معجزه را فقط بر خوارق عاداتى كه از انبيا صادر شده اطلاق كنند و خوارق عاداتى را كه از ائمه عليهم السلام و ديگر بندگان خاص خدا صادر شده، كرامت بگويند. اين نيز يك مسأله واقع شده اى است كه تواريخ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 278

معتبر و روايات مسند و صحيح كه از حدّ تواتر خارج است، آن را اثبات نموده است و مثل ساير پديده ها و حوادث، انسان بايد آنها را قبول كند؛ چون انكار آنها انكار واقعيات است و با انكار وجود صاحب اين كرامات مساوى است، هرچند نمى توان معجزات و كرامات انبيا و اوليا را با معلومات تجربى و علل مادّى توجيه و تفسير كرد؛ امّا بايد واقعيت

آنها را كه محسوس بشر بوده و هست باور نمود.

ما در همين عصر خودمان، حكايات و جريان هاى مهمى را به چشم خود ديده يا از افراد امين و راستگو شنيده ايم كه در اثر دعا يا توسّل به يكى از چهارده معصوم عليهم السلام و فرزندان آن بزرگواران مثل حضرت زينب و حضرت معصومه عليها السلام، بيمارانى كه بيمارى هاى شديد داشته اند شفا يافته و حاجت هاى مهم آنان به اذن خدا برآورده شده است كه جز به خرق عادت و كرامت و عنايت غيبى، توجيه آن امكان پذير نيست.

نه حسى كه اين معجزات را ديده است، مى توان به اشتباه متهم كرد و نه نقل ها و خبرهايى كه اين معجزات را خبر مى دهند، مى توان به دروغ گويى متهم ساخت.

بنابراين هيچ گونه نقطه ابهام و زمينه ناباورى در وقايعى كه به طور خارق عادت اتفاق افتاده و معجزه ناميده مى شود نيست، غير از اينكه معجزه و خارق عادت است و ما نمى توانيم آن را به علّت مادّى مستند كنيم؛ امّا اين نتوانستن و نداشتن علّت مادى اصل يك پديده را نفى نمى نمايد.

معجزات حضرت صاحب الامر عليه السلام

پيرامون معجزات حضرت صاحب الزمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- بايد دانست كه وجود ايشان و خصايص و خصوصياتى كه از ايشان ظاهر شده و ظاهر خواهد شد، يكى از نمونه هاى بى نظير قدرت و توانايى خداوند متعال است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 279

قدرت خداوند در طى دوره هاى مختلف حيات ايشان همواره در تجلّى بوده و هست و ثابت مى كند كه فقط نبايد به معيارهاى مادّى تكيه كرد؛ زيرا بيشتر افراد چون پديده ها را با آن مى سنجند و مسببات و معلولات را پس از اسباب و علل مادّى مى بينند،

از خالق اسباب و جاعل علل غافل مى شوند و شناختشان محدود مى گردد. اين اظهار قدرت ها كه وجود نبى و ولىّ مظهر آن مى شود و حساب هاى مادّى را باطل مى سازد.

بديهى است مقصود اين نيست كه فقط خدا با اين پديده ها شناخته مى شود؛ زيرا همان پديده هايى كه علل مادّى دارند، نيز دلايل قدرت خدا و علم و حكمت او مى باشند و همه، آيات حقّ و كلمات حقّ اند؛ امّا هر كدام از پديده ها به گونه اى معرفت ما را كامل مى نمايند كه در اين نوشته مجال شرح اين مسايل كه با الهيات ارتباط دارد، نيست.

حاصل اين است كه: وجود امام زمان- ارواحنا فداه- آيت عظما و كلمه كبراى الهى است و چنان كه مجموع عالم بدون اينكه نظيرى داشته باشد يا بشر سابقه و انسى به غير آن داشته باشد، آيت و نشانه منحصر به فرد خدا است كه در آن ميلياردها و صد هزاران ميليارد و هرچه رقم و عدد و مافوق آن است، آيت خدا است، وجود امام زمان عليه السلام نيز آيه و كلمه خدا است، اگرچه از بعضى جهات و نواحى منحصر به فرد مى باشد، جاى تعجب و استبعاد نيست. اين قدرت خدا است كه ما را به تهليل و تكبير و تسبيح و تنزيه او وا مى دارد:

«فَسُبْحانَ الَّذِي جَعَلَ أَوْلِيآءَهُ الْأَدِلَّةَ الْباهِرَةَ عَلى وُجُودِهِ وَمُظْهِرِينَ لِأَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَعِلْمِهِ وَحِكْمَتِهِ وَاصْطَفاهُمْ لِغَيْبِهِ وَارْتَضاهُمْ لِسِرّهِ وَجَعَلَهُمْ خُلَفائَهُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 280

فِي خَلْقِهِ».[247]

انواع معجزات حضرت صاحب الامر عليه السلام

براى اينكه بررسى و مطالعه معجزات آن حضرت تا حدّى آسان باشد، آنها را به ملاحظه زمان صدور آن بر سه نوع تقسيم كرده اند:

اوّل: معجزات بسيارى است كه از آن حضرت،

از هنگام ولادت (سال 255) تا زمان رحلت حضرت امام حسن عسكرى (سال 260)، ظاهر شد.

دوم: معجزاتى است كه پس از شهادت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام تا سال 329- كه سال آخر غيبت صغرى است- از آن حضرت صادر شده است.

در اين دو دوره معجزات بسيارى از حضرت بقيّة اللَّه- ارواح العالمين له الفداء- ظاهر شد. هركس بخواهد بر تعدادى از اين معجزات كه در حدّ تواتر و بالاتر از تواتر است، مطّلع شود، مراجعه كند به كتاب مستطاب بحارالانوار (جلد 13) و ترجمه هاى آن و باب ششم كتاب نجم الثاقب محدّث نورى- ايشان علاوه بر معجزاتى كه در بحار نقل شده، چهل معجزه كه مصادر و مآخذشان در نزد علّامه مجلسى نبوده يا از نقل آن غفلت شده است.- از مصادر مشهور و معتبر نقل كرده اند كه از اين مصادر و مآخذ و همچنين مصادرى كه در اختيار علّامه مجلسى بوده و همه يا اكثر آن، هم اكنون در اختيار ما است، قدمت سابقه ضبط اين معجزات در كتاب هايى كه از همان عصر غيبت صغرى شروع شد، معلوم مى شود.

سوم: معجزاتى است كه در عصر غيبت كبرى يعنى از سال 329 تا تاريخ نگارش اين رساله، و هنوز نيز ادامه دارد، از آن امام بزرگوار- روحى فداه- صادر شده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 281

است.

اين معجزات نيز از حدّ تواتر گذشته است به علاوه، بعضى از آنها به تنهايى موجب يقين مى شود، مانند معجزه اى كه در شفاى اسماعيل هرقلى از آن حضرت ظاهر شد كه صاحب" كشف الغمّه" نيز آن را از شمس الدين محمّد هرقلى، پسر اسماعيل و گروهى

از مردم مورد وثوق نقل كرده است. اين ماجرا چنان اهمّيت و شهرت يافت كه وزير خليفه او را احضار كرد و در پيرامون صحّت آن داستان تحقيق نمود و بعد هم" مستنصر باللَّه" خليفه عباسى او را به ملاقات با خود خواند، و معجزات ديگر كه در ضمن حكايات شرف يابى ها و توسّلات به آن حضرت در باب هفتم" نجم الثاقب" و در جلد 13" بحارالانوار" و" جنة المأوى" و" كشف الاستار" و" دارالسلام عراقى" و كتاب هاى ديگر روايت شده است و چون بنابر اختصار است به چند معجزه كه در عصر خودمان اتفاق افتاده است، اكتفا مى كنيم:

اوّل: مرحوم عالم جليل القدر حجة الاسلام و المسلمين آقا امام سدهى از اخيار علما و معروف به تقوا و سداد و مورد وثوق مرجع بزرگ شيعه و مجدد آثار اهل بيت عليهم السلام، استاذنا الأعظم آيت اللَّه بروجردى قدس سره بود، پس ايشان را براى تأسيس حوزه علميه در باختران (كرمانشاه سابق) و افتتاح مدرسه اى كه به امر ايشان در آن شهر بنا شد، اعزام فرمود و علاوه بر اين شخصاً هم با ايشان از موقعى كه در نجف اشرف، در بحث فقيه بزرگ مرحوم آيت اللَّه شيخ محمّدكاظم شيرازى- رحمة اللَّه عليه- شركت داشتيم، سابقه آشنايى و اخلاص داشتم.

حكايت تشرّف شيخ محمّد كوفى را كه معروف و مشهور است و بدون واسطه از او شنيده بود، براى حقير نقل كرد و من براى اينكه مدرك كتبى از ايشان داشته باشم، خواهش كردم حكايت را برايم مرقوم فرمايند، آن مرحوم- كه خداى تعالى با اجداد طاهرينش محشور فرمايد- پذيرفت و حكايت را به خط خودشان كه اكنون

در نزد من موجود است، مرقوم داشت كه عين الفاظ و عبارات ايشان را در اينجا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 282

نقل مى نمايم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. جناب آقاى شيخ محمّد كوفى كه به زهد و تقوا و صلاح بين خواص علما و فضلاى نجف اشرف معروف بود، و ملتزم بود ليالى و ايام جمعات به نجف مشرف شود. چون قضيه تشرّف ايشان را خدمت حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- از بعض علما شنيده بودم، يك روز جمعه در مدرسه صدر نجف اشرف، در حجره يكى از آقايان رفقا خدمت ايشان رسيدم و استدعا كردم شرح تشرّف را از زبان خودشان بشنوم. آنچه در نظرم مانده، مضمون فرمايش ايشان از قرار ذيل است:

فرمود: با پدرم به مكه معظمه مشرف شدم، فقط يك شتر داشتيم كه پدرم سوار بود و من پياده ملازم و مواظب خدمت او بودم. در مراجعت به سماوه رسيديم، استرى (قاطر) از اشخاصى كه شغلشان جنازه كشى بين سماوه و نجف بود، از شخص سنّى تا نجف اجاره كرديم؛ چون شتر كندى مى كرد و گاهى مى خوابيد و به زحمت او را بلند مى كرديم، پدرم سوار قاطر و من سوار شتر از سماوه حركت كرديم، در بين راه چون اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود، شتر هميشه مسافتى عقب مى افتاد. به خشونت و درشت گويى مكارى 248] سنّى مبتلا بودم تا اينكه برخورديم به جايى كه گِل زياد بود، شتر خوابيد و ديگر هرچه كرديم برنخاست، در اثر تعقيب در بلند كردن، لباس هايم گل آلود شد و فايده نكرد. ناچار مكارى هم توقف كرد تا لباس هايم را در آبى كه آنجا بود، بشويم.

من براى برهنه شدن و شستن لباس، از آنها كمى فاصله گرفتم و فوق العاده مضطرب و حيران بودم كه عاقبت اين كار به كجا مى رسد و آن وادى از جهت قُطّاع الطريق هم خطرناك بود. ناچار متوسل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 283

شدم به ولىّ عصر- ارواحنا فداه- بيابان همواره تا حدّ بصر احدى پيدا نبود، ناگهان ديدم جوانى نزديك من پيدا شده كه به سيدمهدى پسر سيدحسين كربلايى شباهت داشت (نظرم نيست كه فرمود دو نفر بودند يا همان يك نفر و نظرم نيست كدام سبقت به سلام كرديم) عرض كردم: نامت چيست؟

فرمود: سيدمهدى.

عرض كردم: ابن سيدحسين؟

فرمود: نه ابن سيدحسن.

عرض كردم: از كجا مى آيى؟

فرمود: از خضير (چون مقامى در آن بيابان بود به عنوان مقام خضر عليه السلام، من خيال كردم مى فرمايد از آن مقام آمدم).

فرمود: چرا اينجا توقف كرده اى؟

شرح خوابيدن شتر و بيچارگى خود را عرض كردم. تشريف برد نزد شتر ديدم تا دست روى سر او گذارد، شتر برخاست ايستاد و آن حضرت با آن صحبت مى فرمايد و با انگشت سبابه، طرف چپ و راست را به شتر نشان مى دهد. بعد تشريف آورد نزد من و فرمود: ديگر چه كار دارى؟ عرض كردم: حوايجى دارم؛ ولى فعلًا با اين حال اضطراب و نگرانى نمى توانم عرض كنم. جايى را معين فرماييد تا با حواس جمع مشرف شده عرض كنم. فرمود: مسجد سهله، يك لحظه از نظرم غايب شد. آمدم نزد پدرم گفتم: اين شخص كه با من صحبت مى كرد، كدام طرف رفت؟

(مى خواستم بفهمم اينها هم حضرت را ديده اند يا نه).

گفتند: احدى اينجا نيامد و تا چشم كار مى كند، بيابان پيدا

است.

گفتم: سوار شويد برويم.

گفتند: شتر را چه مى كنى؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 284

گفتم: امرش با من است.

سوار شدند، من هم سوار شتر شدم، شتر جلو افتاد و به عجله مى رفت، مسافتى از آنها جلو افتاد. مكارى صدا زد: ما با اين سرعت نمى توانيم بياييم. غرض قضيه بر عكس سابق شد، مكارى تعجّب كنان گفت: چه شد اين شتر همان شتر است و راه همان راه؟

گفتم: سرّى است در اين امر.

ناگهان نهر بزرگى سر راه پيدا شد، من باز متحيّر شدم كه با اين آب چه كنيم؟! پس ديدم شتر رفت ميان نهر و متّصل به طرف راست و چپ مى رفت. مكارى و پدرم لب آب رسيدند، فرياد زدند: كجا مى روى غرق مى شوى، اين آب قابل عبور نيست. چون ديدند من با كمال سرعت با شتر مى روم و طورى هم نيست، جرأت كردند.

گفتم: از اين راهى كه شتر مى رود به طرف چپ و راست همان طور بياييد. آنها هم آمدند و به سلامت از آب عبور كرديم. من متذكّر شدم آن وقتى كه حضرت انگشت سبابه به طرف راست و چپ حركت مى داد، اين آب را اشاره مى فرمود.

خلاصه آمديم، شب وارد شديم بر جمعى كوچ نشين، آنجا منزل كرديم. همه آنها با تعجب از ما مى پرسيدند: از كجا مى آييد؟

گفتيم: از سماوه.

گفتند: پل خراب شده و راهى نيست مگر كسى با طرّاده از اين آب عبور كند.

و از همه بيشتر مكارى متحيّر مانده بود، گفت: بگو بدانم چه سرّى در اين كار بود؟

گفتم: من آنجا كه شتر خوابيد، به امام دوازدهم شيعيان متوسل شدم، آن حضرت تشريف آورد و اين مشكلات را حلّ نمود (نظرم نيست كه گفت:

او و آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 285

جماعت مستبصر شدند يا نه).

غرض، به همان حال آمديم تا چند فرسخى نجف اشرف، باز شتر خوابيد.

سرم را نزديك گوش او بردم، گفتم: تو مأمورى ما را به كوفه برسانى. تا اين كلمه را گفتم، برخاست و به راه ادامه داد. در كوفه جلوى خانه زانو به زمين زد. من هم او را نه فروختم و نه كشتم تا مرد. روزها در بيابان كوفه به چرا مى رفت و شب ها در خانه مى خوابيد.

بعد به ايشان عرض كردم: در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شديد؟

فرمود: بلى. ولى در گفتن شرح او مجاز نيستم. ملتمس دعا هستم.

دوم: معجزه شفا يافتن همسر محترمه عالم جليل و فاضل بزرگوار، جناب آقاى آقا شيخ محمّد متقى همدانى- سلمه اللَّه تعالى- است كه از فضلاى همدانى حوزه علميه قم و به تقوا و طهارت نفس معروف، و خود اين جانب سال ها است ايشان را به ديانت و اخلاق حميده مى شناسم. چندى پيش اين معجزه را شفاهاً و سپس كتباً براى حقير مرقوم داشته بودند. چون فراموشم شده كه آن نوشته را كجا گذاشته ام، مجدداً از ايشان خواستم و ايشان هم فتوكپى شرحى را كه در آخر كتاب مستطاب نجم الثاقب نوشته اند، فرستادند كه عين متن آن در اينجا نقل مى شود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، الحمدللَّه ربّ العالمين، والصلاة والسلام على محمّد وآله الطاهرين، ولعنة اللَّه على أعدائهم وظالميهم ومنكري فضائلهم ومناقبهم إلى قيام يوم الدين، آمين ربّ العالمين.

مناسب ديدم توسلى را كه به حضرت بقية اللَّه في الارضين حجة بن الحسن العسكرى نموده و توجهى كه آن جناب فرمودند، ذكر نمايم؛ چون

موضوع كتاب در اثبات وجود آن حضرت است از طريق معجزات و خرق عادات.

روز دوشنبه هجدهم ماه صفر سال 1397 حادثه مهمى پيش آمد كه سخت مرا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 286

و صدها نفر ديگر را نگران نمود؛ يعنى همسر اين جانب (محمّد متّقى همدانى) در اثر دو سال غم و اندوه و گريه و زارى از داغ دو جوان خود كه در يك لحظه در كوه هاى شميران جان سپردند، در اين روز مبتلا به سكته ناقص شدند. البته طبق دستور دكترها مشغول به معالجه و مداوا شديم؛ ولى نتيجه اى به دست نيامد. تا شب جمعه 22 ماه صفر يعنى چهار روز بعد از حادثه سكته، شب جمعه تقريباً ساعت يازده رفتم در غرفه خود استراحت كنم، پس از تلاوت چند آيه از كلام اللَّه و خواندن دعايى مختصر از دعاهاى شب جمعه از خداوند تعالى خواستم كه امام زمان حجة بن الحسن- صلوات اللَّه عليه و على آبائه المعصومين- را مأذون فرمايد كه به داد ما برسد و جهت اينكه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند- تبارك و تعالى- مستقيماً حاجت خود را نخواستم، اين بود كه تقريباً يك ماه قبل از اين حادثه، دختر كوچكم فاطمه از من خواهش مى كرد كه قصه ها و داستان هاى كسانى كه مورد عنايت حضرت بقية اللَّه- روحى و ارواح العالمين له الفداء- قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند، را براى او بخوانم، من هم خواهش اين دخترك ده ساله را پذيرفتم و كتاب نجم الثاقب حاجى نورى را براى او خواندم.

در ضمن من هم به اين فكر افتادم كه مانند صدها

نفر ديگر، چرا متوسل به حجت منتظر امام ثانى عشر- عليه سلام اللَّه الملك الاكبر- نشوم، لذا همان طور كه در بالا تذكّر دادم، حدود ساعت يازده شب به آن بزرگوار متوسّل شدم و با دلى پر از اندوه و چشمى گريان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه طبق معمول بيدار شدم، ناگاه احساس كردم از اطاق پايين كه مريض سكته كرده ما آنجا بود، صداى همهمه مى آيد. سر و صدا قدرى بيشتر شد و ساكت شدند. ساعت پنج و نيم كه آن روزها اوّل اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پايين، ديدم صبيه بزرگم كه معمولًا در اين وقت در خواب بود، بيدار و غرق در نشاط و سرور است. تا چشمش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 287

به من افتاد، گفت: آقا مژده بدهم؟

گفتم: چه خبر است؟ من گمان كردم خواهرم يا برادرم از همدان آمده اند.

گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند، گفتم: كى شفا داد؟

گفت: مادرم چهار ساعت بعد از نيمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار كرد؛ چون براى مراقبت مريض دختر و برادرش حاج مهدى و خواهرزاده اش مهندس غفارى كه اين دو نفر اخيراً از تهران آمده بودند تا مريضه را براى معالجه به تهران ببرند، اين سه نفر در اطاق مريض بودند كه ناگهان داد و فرياد مريضه كه مى گفت: برخيزيد آقا را بدرقه كنيد! برخيزيد آقا را بدرقه كنيد. مى بيند تا اينها از خواب برخيزند آقا رفته، خودش كه چهار روز بود نمى توانست حركت كند، از جا مى پرد دنبال آقا تا دم در حياط مى رود. دخترش كه مراقب حال

مادر بود، در اثر سر و صداى مادر- كه آقا را بدرقه كنيد- بيدار شده بود، دنبال مادر تا دم در حياط مى رود تا ببيند كه مادرش كجا مى رود، دم درب حياط مريضه به خود مى آيد؛ ولى نمى تواند باور كند كه خودش تا اينجا آمده. از دخترش زهرا مى پرسد: زهرا! من خواب مى بينم يا بيدارم؟

دخترش پاسخ مى دهد: مادرجان! تو را شفا دادند. آقا كجا بود كه مى گفتى آقا را بدرقه كنيد! ما كسى را نديديم؟

مادر مى گويد: آقاى بزرگوارى در زىّ اهل علم، سيّد عالى قدرى كه خيلى جوان نبود، پير هم نبود به بالين من آمد گفت: برخيز خدا تو را شفا داد.

گفتم: نمى توانم برخيزم.

با لحنى تندتر فرمود: شفا يافتى برخيز.

من از مهابت آن بزرگوار برخاستم.

فرمود: تو شفا يافتى ديگر دوا نخور و گريه هم مكن.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 288

و چون خواست از اطاق بيرون رود، من شما را بيدار كردم كه او را بدرقه كنيد.

ولى ديدم شما دير جنبيديد، خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم.

بحمد اللَّه تعالى پس از اين توجّه و عنايت، حال مريضه فوراً بهبود يافت و چشم راستش كه در اثر سكته غبار آورده بود، برطرف شد. پس از چهار روز كه اصلًا ميل به غذا نداشت، در همان لحظه گفت: گرسنه ام براى من غذا بياوريد. يك ليوان شير كه در منزل بود، به او دادند. با كمال ميل تناول نمود. رنگ رويش به جا آمد و در اثر فرمان آن حضرت كه گريه مكن، غم و اندوه از دلش برطرف شد و ضمناً خانم مذكوره از پنج سال قبل رماتيسم داشت، از لطف حضرت عليه

السلام شفا يافت با آنكه اطبا نتوانسته بودند معالجه كنند.

ناگفته نماند: در ايام فاطميه، مجلسى به عنوان شكرانه اين نعمت عظيم در منزل منعقد كرديم. جناب آقاى دكتر دانشور كه يكى از دكترهاى معالج اين بانو بود، شفا يافتن او را برايش شرح دادم، دكتر اظهار فرمود: آن مرض سكته كه من ديدم از راه عادى قابل معالجه نبود مگر آنكه از طريق خرق عادت و اعجاز شفا يابد.

الحمدللَّه رب العالمين و صلى اللَّه على محمّد و آله المعصومين لاسيما امام العصر و ناموس الدهر، قطب دايره امكان، سرور و سالار انس و جان، صاحب زمين و زمان، مالك رقاب جهانيان، حجة بن الحسن العسكرى- صلوات اللَّه و سلامه عليه و على آبائه المعصومين الى قيام يوم الدين- ابن محمّد تقى متقى همدانى».

سوم: حكايت بسيار عجيب تشرف عالم جليل و سيد بزرگوار، مرحوم آقا سيّد حسين حائرى است و مرحوم عالم فاضل زاهد، صاحب تأليفات بسيار، حاج شيخ على اكبر نهاوندى آن را در كتاب" العبقرى الحسان في احوال مولانا صاحب العصر و الزمان عليه السلام" نقل فرموده و بعضى ديگر از بزرگان و موثّقين از او نقل نموده اند. چون حكايت مفصل و طولانى است، سفارش مى شود كه علاقه مندان به آن كتاب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 289

مراجعه نمايند. علّامه نهاوندى مذكور صاحب مكاشفه مهمّى است كه بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعيم عالى قدر آيت اللَّه بروجردى قدس سره و اينكه مشمول عنايات غيبى و توجهات ائمه عليهم السلام بوده اند، دارد، چنان كه در داستان هاى شگفت نيز حكايتى ذكر شده و دلالت بر اين دارد كه ايشان به حقّ داراى مقام نيابت عامه

بوده اند و همچنين حكايت تشرّف مرحوم فاضل كامل آقا شيخ احمد فقيهى قمى نيز دلالت بر تقدير از موضع ايشان دارد كه از شرح اين حكايات چون موجب طولانى شدن كلام مى شود، خوددارى شد.

چهارم: حكايت و معجزه اى است كه مؤلف" بشارت ظهور" بدون واسطه احدى، آن را نقل نموده است. اين حكايت نيز دلالت بر شفاى مريضه اى در شب مبارك نيمه شعبان دارد كه به بيمارى صعب العلاجى مبتلا بوده كه به اطباى حاذق، حتى اطباى خارجى نيز مراجعه كرده بودند، كه از معالجه عاجز شده بودند.

علاقه مندان را به خواندن آن كتاب سفارش مى كنم، كه حتماً اين حكايت و معجزه را كه از دلايل صحّت مذهب است، مطالعه فرمايند.

پنجم و ششم و هفتم و هشتم: معجزاتى است كه در ضمن حكايت 23 و 34 و 83 و 108 كتاب" داستان هاى شگفت" عالم و شهيد عالى قدر آقاى دستغيب شيرازى قدس سره مذكور است.

نهم: عالم عالى مقام آيت اللَّه حائرى- دامت بركاته- در كتابى كه متضمن وقايع و معجزاتى از ائمه طاهرين عليهم السلام و بعضى رؤياهاى صادق است، در ارتباط با موضوع تشرّف به محضر حضرت، بعضى حكايات را نقل كرده اند كه هر كدام شواهد محكم بر وجود امام عليه السلام است.

دهم: حكايت ديگرى كه در اينجا به آن اشاره مى نماييم، حكايت مربوط به مسجدى است كه در ابتداى شهر مقدّس قم (جاده تهران) در سمت چپ كسى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 290

وارد شهر مى شود، ساخته شد و به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام ناميده شده است. اين حكايت را كه خود حقير بدون واسطه از صاحب آن شنيده ام و

نوار آن هم موجود است، در پاورقى كتاب" پاسخ به ده پرسش" نقل كرده ام. از اين گونه حكايات و شواهد و مؤيدات- اگر در مقام پرسش و ضبط برآييم- بسيار است كه حداقل همه دلالت بر وجود آن حضرت و مداخله ايشان در امور- در حدى كه مصلحت است- دارند.

اميد است خداوند متعال توفيق درك اين گونه سعادت ها را به همه مشتاقان حقيقى و منتظران واقعى عطا فرمايد.

اى زيب دِهِ عالم، مجموعه زيبايى سرحلقه جنّ و انس، سردفترِ دانايى

در پرده غيبت چند، اى مهر جهان پايى اى پادشه خوبان! داد از غم تنهايى

دل بى تو به جان آمد، وقت است كه باز آيى

اميد وصال تو، يا دوست جوانم كردعشق تو مرا فارغ از هر دو جهانم كرد

باز آ كه فراق تو بى تاب و توانم كردمشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم كرد

كز دست بخواهد شد، پايان شكيبايى 249]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 291

9- اصالت مهدويت از جهت ابتناى آن بر توحيد و يكتاپرستى

هسته مركزى و محور اصلى تمام مسايل اعتقادى و تربيتى و برنامه هاى سياسى و انتظامى، ايمان به وحدانيت، يكتايى و يگانگى خداوند متعال است كه خالق و رازق و حاكم و مالك كلّ و بى نياز از كل است. حقّ تعيين و نصب حاكم، ولىّ، امام، تشريع، فرمان، امر و نهى، تكليف، الزام و ولايت مطلق بر كلّيه امور، مختصّ به او است. هر حاكميت و ولايت و مالكيتى كه به اذن او نباشد، استعلا و طغيان و استبداد است.

قبول و التزام و الزام به نظامات و قوانينى كه منبع و مبناى شرعى و مصدر و اعتبار الهى ندارد، خواه در امور عبادى يا در امور سياسى و مالى و

ساير امور باشد، پرستش شيطان و شخص و مقام و هيأت و جامعه اى است كه آن قوانين را وضع كند و وضع اين قوانين، اظهار شركت با خدا و تصرف در شؤون خدا است.

نظامات غير الهى تحت هر رژيم و نظام كه باشد، غير شرعى بوده و واجب الاطاعه نيست، خواه استبدادى باشد يا دموكراسى يا به صورت هاى ديگر.

دعوت همه انبيا براى تحقّق حكومت اللَّه در زمين و لغو حكومت هاى ديگر است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 292

حكومت «اللَّه»، حكومت براى همه است كه در آن هيچ رنگ و نژاد و زبان و منطقه اى مطرح نيست و همان طور كه خداى تعالى حكومت تكوينى دارد، در امور اختيارى و تشريعى نيز كسى كه حقّ حكم و فرمان دارد، خداى تعالى است و هر حكومتى كه به غير اذن خدا و خودسرانه و خارج از محدوده حكومت الهى باشد، حكومت جاهليت بوده و اصالت ندارد، اگرچه جاهليت آن در شكل جديد و به اسم دموكراتيك يا سوسياليست يا جمهورى خلق باشد، نه اكثريت و نه استبداد و نه اشتراكيت، هيچ يك اصالت ندارند و اصالت بخش نمى باشند. همه چيزها و همه ارتباطات و همه راه ها و نظام ها اگر اضافه به خدا نداشته باشند، اصالت نداشته و محترم نيستند. فقط او اصل است و همه اصالت ها فرع او و قائم به مشيّت و اراده او و تبعى و عين تعلق به او مى باشند.

در موضوع شناختن امام اين همه تأكيد شده است، كه:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةَ الْجاهِلِيَّةِ».

هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مرده است (مانند) مردن جاهليت.

از اين روايت معروف استفاده مى شود كه

در هر عصرى امام و ولىّ امر منحصر به فرد است. بنابراين اولياى امور متعدد و رهبران منطقه اى و اين تعدد حكومت ها كه در هر گوشه اى از جهان، نظامى و در هر منطقه اى، فردى يا گروهى استيلا و استعلا دارند و از هر سرزمينى (كوچك يا بزرگ) وطنى ساخته و عالم اسلام را كه بايد تحت نظام واحد امامت و قانون واحد اسلام باشد، تجزيه كرده و اين تفاوت هاى غير قابل قبول را بين مسلمين ايجاد كرده اند كه درآمد سرانه يك كشور مسلمان نشين شايد بيش از صد برابر يك كشور ديگر باشد، در حالى كه كشورى مثل كويت نمى داند پول هاى خود را چه كند و در كدام بانك بگذارد، كشورى مثل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 293

بنگلادش مردمش به فقر و پريشانى و سختى مبتلا هستند، يا كشورى مثل عربستان به اصطلاح سعودى با آن همه ولخرجى هاى شاهزادگان و درباريان وهّابى مسلك آن، پول هايشان در بانك هاى خارجى ذخيره و سرمايه استعمار باشد، در حالى كه در خود عربستان، اكثريت مردم در فقر و فلاكت به سر مى برند.

اين بدبختى ها همه در اثر تسلط حكومت هاى دست نشانده خارجى و تحميل نظامات غير اسلامى و متعدد به مسلمين و شرك آنها به حكومت خدا است.

و اگر مسلمانان از همين حديث الهام بگيرند و نظام واحدى را كه امّت اسلام بايد داشته باشد و رهبران آن نظام را كه امام زمان هر عصر است، بشناسند و به سوى اين حكومت بروند و اين تجزيه ها و تفرقه ها را محكوم كنند، يقيناً به عزّت و عظمتى كه خدا به آنها وعده داده است، مى رسند. امروز در اثر اين نظامات متعدد

و نشناختن امام زمان، سپاهيان و قواى مسلّح مسلمانان در هر نقطه اى، به جاى پاسدارى از توحيد و حق و عدالت، نگهبان يكى از طاغوت هاى دست نشانده شرق يا غرب مى باشند و افسران و سربازانى كه بايد سرباز اسلام و مجاهد في سبيل اللَّه باشند، سرباز افرادى مثل خود يا بدتر و كمتر از خود شده و از بوالهوسى ها و كامرانى ها و استبداد اين و آن پاسدارى مى نمايند.

در اردن، اين سربازان بدبخت، از اعتبار انسانى و اسلامى افتاده و نگهبان قدرت ملك حسين نوكر آمريكا هستند. در عربستان به اصطلاح سعودى نگهبان رژيم منحط و منحرف از اسلام ملك خالد؛ و در مصر پاسدار حكومت تحميلى و صهيونيسم خواه انور سادات؛ و در يمن جنوبى نگهبان حكومت الحاد و دست نشانده شوروى؛ و در ليبى پاسدار حكومت مستبد و خارجى و طرفدار ملوك شرق؛ و در عراق نگهبان رژيم خونخوار و ضدّ انسانى صدام و خلاصه در هر كجا. (غير از ايران كه اميدواريم ارتشش در پرتو قوانين انقلاب به طور اسلامى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 294

بازسازى شود) اين سربازان كه ايده اسلامى ندارند، يا اسير و فدايى مزدوران روس يا نوكران آمريكا هستند. نظام واحد امامت همه را در يك خط و عُمّال حكومت خدا و هدف همه را خدا و جهاد همه را في سبيل اللَّه قرار مى دهد.[250] و مطلب ديگر كه از اين روايت استفاده مى شود، نقش معرفت امام زمان در سرنوشت انسان و عوالم بعد از اين دنياى او است كه اگر امام را نشناسد، به مردن جاهليت خواهد مرد. به نظر ما نكته اى كه در اين روايت بسيار مهم است

و بسيارى از آن غفلت دارند، اين است كه چگونه مردن در حال نشناختن امام مساوى است با مردن جاهليت؟ امّا با اين توضيحاتى كه ما داديم، معلوم مى شود اين به واسطه ارتباط عقيده به نظام امامت با عقيده به توحيد است. نشناختن امام و نظامى كه بايد از آن تبعيت شود، نشناختن حكومت خدا و قبول نظامات ديگران است.

قرآن مجيد مى فرمايد:

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»؛[251]

«خدا ولى و متصرف امور و صاحب اختيار مؤمنان است، آنها را از تاريكى ها (دوگانگى ها و نظامات مشركانه و ولايت اين و آن) به سوى نور (به سوى حكومت و هدايت خدا و قوانين خدا) خارج مى سازد».

و در ادامه همين آيه مى فرمايد:

«وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيآؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»؛[252]

«كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها (و رهبران و نظامات حاكم بر آنها)

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 295

طاغوت است كه آنها را از نور به سوى تاريكى ها خارج مى نمايند».

از اين گونه آيات معلوم مى شود: چرا مردن كسى كه امام زمان را نشناسد، مردن جاهليت است؛ چون نظام امامت، نظام توحيد و ولايت خدا و خلافت از جانب خدا است و تسليم و تن در دادن به اطاعت از آن، اطاعت از خدا است. لذا آيه:

«وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً».[253]

اين گونه تفسير شده است كه در ولايت و رهبرى، كسى را با امام زمان شريك قرار ندهد؛ يعنى در كنار او و مقابل او، كسى را واجب الاطاعه نداند.

اينها معانى بلندى است كه بايد هرچه بيشتر و گسترده تر به ملّت مسلمان، خصوصاً شيعه تفهيم شود تا ابعاد سازنده و انقلابى و انسانى

اسلام را درك كنند و از ذلّت تواضع و پرستش در برابر مستكبران كوچك و بزرگ نجات يابند. بايد مسلمان حكومت اسلامى را بشناسد و خود را فقط در برابر آن مسؤول و متعهد بداند.

اين مسأله شناخت نظام و تابعيتى كه بايد شخص از آن داشته باشد، در بين مسلمانان غير شيعه رسماً از اهمّيت افتاده و لذا چنان كه گفتيم، هر گوشه اى نظامى و هرجا حاكمى و سلطانى و اميرى بر مردم تحميل شده و عملًا صدها ميليون مسلمان تسليم اين نظام ها شده اند و بلكه به همان رسوم كثيف آريامهرى سابق در آغاز كارهاى رسمى يا نامه اى رسمى به جاى «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» كه شعار اسلام و شعار كسانى است كه آزادى انسان را احساس مى كنند، «بسم سُمُوّ الأمير» يا «بسم جلالة الملك» مى گويند و بيش از مشرق تا مغرب، از اسلام عزيز و از كرامت انسانيت فاصله مى گيرند و در بين شيعيان نيز با اينكه مسأله امامت را همان ابتدا از حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مفهوم و محتواى اصيل و توحيدى آن شناخته و بعد از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 296

رحلت آن حضرت نيز از آن منحرف نشده و در تمام چهارده قرنى كه تا امروز بر اسلام گذشته اين شيعه بود كه به اين اصل در بُعد وسيع و عامش متمسك بوده است. با اين حال، عملًا به جنبه هاى منفى و مثبت آن- چنان كه شايسته است- بسيارى از افراد توجّه نداشته اند.

در جنبه منفى؛ مثلًا نفى حكومت هاى طاغوتى و نظام هاى غير شرعى حايز اهمّيت است كه بايد هميشه اين عقيده از اين جهت مورد استفاده باشد و

در ابعاد مختلف مثل مبارزات منفى ادامه داشته باشد.

و در جنبه مثبت نيز، بايد اقدامات و حركات لازم هميشه براى برقرارى اين نظام انجام شود كه اگرچه برقرار شدن آن در سطح جهانى و در حدّ كامل و جامع آن، موقوف به حصول شرايط و آمادگى جهان و ظهور امام زمان حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- است؛ امّا برقرار كردن آن در سطوح محدودتر به حسب شرايط و امكانات هر زمان امكان پذير است و ولايت فقها و نيابت عامه علما آن را قابل عمل و بلكه عملى كرده است.

لذا مى بينيم تقريباً در تمام اعصار غيبت و قبل از آن، حكومت هايى كه زمام امور مسلمين را به غصب و قهر به دست گرفتند و اعمال و روش هايى داشتند كه هرگز با دعوت اسلام و عدالت اسلام قابل تطبيق و تصحيح نبود، از نظر شيعه حكومت ظلمه خوانده مى شدند و از يارى و اعانت آنها جز در حدودى كه حفظ مصالح كلى و اساس اسلام و دفاع از هجوم و تسلط كفار بر آن توقف داشت، خوددارى مى كردند و شيعيان متعهد در امور خود، به فُقهاى عادل هر عصر رجوع مى كردند و حتى علاوه بر ماليات هاى رسمى كه به دولت هاى غاصب مى دادند، وجوه شرعى خود را كه به آنها تعلق مى گرفت، به فقها مى رساندند، كه اگرچه در ظاهر تحت رژيم و نظام حكومت جبار بودند؛ امّا تابعيت واقعى آنها، تابعيت از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 297

نظام امامت بوده و هست.

اين از خصايص مذهب شيعه است كه در برابر حكومت هاى جائر و غير مشروع، همواره موضع عدم قبول و همكارى نداشتن داشته است.

و اين است

اثر عقيده به توحيد و ايمان به صفات جلال و جمال خدا؛ و اين است معنى ظهور عقيده توحيد در برداشت و تلقّى موحّد از نظام سياست و حكومت؛ و اين است معناى ارتباط و ابتناى نظام جامعه و عقيده به مهدويت، بر توحيد و يكتاپرستى كه اصالتى از اين محكم تر و واقعى تر نيست. و خلاصه آن مفاد، اين دو آيه است:

«وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِما أَنزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوآءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ* أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»؛[254]

«و تو (اى پيامبر) به آنچه خدا به تو فرستاده، ميان مردم حكم كن و پيرو خواهش هاى آنان مباش و بينديش كه مبادا تو را فريب دهند و در بعضى احكام كه خدا به تو فرستاده، تقاضاى تغيير كنند. پس هرگاه از حكم خدا روى گردانيدند، بدان كه خدا مى خواهد آنها را به عقوبت بعضى از گناهانشان گرفتار سازد، همانا بسيارى از مردم فاسق و بدكارند. آيا باز تقاضاى حكم زمان جاهليت را دارند و كدام حكم از حكم خدا براى اهل يقين نيكوتر خواهد بود».

مهدى آل نبى كه جان جهان است حافظ دين حنيف و قطب زمان است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 298

صاحب عصر و قوام عالم امكان مهتر خوبان و سرور همگان است

بنده خاص خدا به كل وجود است ز امر حقّ اندر كفش زمام جهان است

مصلح دنيا و دين امام مظفرقامع بيداد و قاطع خفقان است

مجلس او طور عاشقان تجلى مهبط انوار و رشك باغ جنان

است

خاتمه دفتر خلافت كبرى والى ملك شهود و كشور جان است

چشمه حيوان اگر طلب كنى اى دل خاك درش جو كه چشمه حيوان است

بنده احسان او كهين و مهينندتابع فرمان او زمين و زمان است

گرچه به ظاهر ز چشم خلق نهان است پيش خرد همچو آفتاب عيان است 255]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 299

10- اصالت مهدويت از جهت نقش آن در عمل و برقرارى عدالت و به ثمر رساندن انقلاب اسلامى

اشاره

در اينكه صدها ميليون مسلمان در جهان زندگى مى كنند، كه تحت تأثير اسلام و نفوذ معنوى آن قرار دارند و اسلام بخش هاى مهمى از زندگى آنها را فرا گرفته است، شكى نيست.

مسلمانان ايران، افغانستان، پاكستان، بنگلادش، اندونزى، هند و چين، تايلند، فيليپين، مالزى، تركيه، يوگسلاوى، قبرس، عراق، كويت، بحرين، عربستان، حضرموت، عمان، اردن، سوريه، لبنان، مصر، الجزاير، مراكش، يمن، تونس، تانزانيا، ساحل عاج، اتيوپى، اريتره، سودان، ليبى، استراليا، آلبانى و كشورهاى مسلمان نشين تحت سلطه روسيه به اصطلاح شوروى و ديگر كشورهايى كه مسلمانان در آنها اكثريت دارند يا در اقليّت مى باشند، همه تحت نفوذ تعاليم اسلام قرار دارند و اگرچه جوامع آنها اسلامى خالص نيست و جاهليت در آنها ريشه كن نشده يا در آنها وارد شده است؛ امّا عقيده به اسلام در آنها اثر گذارده و بسيارى از آثار جاهليت و عادات و رسوم غير اسلامى آنها را از ميان برده است.

اسلام در معاملاتشان، در معاشراتشان، در عباداتشان، در ازدواجشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 300

و همسردارى و فرزند دارى شان، در فرهنگشان، در اخلاقشان و از تولد تا مرگ و دفن امواتشان، اثر گذارده و نقش عملى اسلام در آنها ديده مى شود. هرچند اسلام عامل و محرك و برانگيزنده منحصر به

فرد آنها نيست و در وجود آنها و جامعه آنها به مقاصدش نرسيده و آنها را با خود و خود را با آنها متّحد نساخته باشد؛ امّا اين مقدار هم قابل انكار نيست كه اسلام در وجود آنها و در رفتار و اعمالشان نقش دارد و چنان كه برخى تبليغ مى كنند كه اسلام از اثر افتاده و نقشى ندارد يا نمى تواند نقشى در عمل و سازندگى فرد و جامعه داشته باشد نيست.

هنوز هم نفوذ اسلام در پيروانش فوق العاده است و مايه گسترش و توسعه نفوذش در آن برجا بوده و از آن چيزى كاسته نشده است و آنچه كه لرزه بر اندام استعمار مى اندازد و از آن نگران است، همين نفوذ اسلام است.

اگر ديده مى شود كه تأثير اسلام در عمل افراد و جامعه ها متفاوت است و شدت و ضعف دارد، بايد توجّه داشت كه اين تفاوت ها كم و بيش هست و علل و عواملى در آن مداخله دارد و درجات عقيده ها و حالات معتقدان نيز مؤثر است.

بايد براى اينكه قلمرو نفوذ اسلام بيشتر شود، اين علل و عوامل را از ميان برد، نه اينكه گمان كنيم زمان اينكه اسلام نقش عملى داشته باشد، گذشته است. يا نقش سازنده اسلام را با همه موانع و درگيرى ها، در اين عصر و در چهارده قرن گذشته كم و ناچيز بگيريم. اسلام هميشه مؤثر بوده و در زندگى تمام مسلمانان و بلكه بيگانگان نقش داشته است و اگر نقش نداشت، از بين رفته بود.

بنابراين سخنى كه وابستگان و مزدوران شرق يا غرب مى گويند و سازندگى اسلام و نقش عملى آن را مخصوصاً در رهبرى جنبش ها و حركات آزادى بخش

انكار مى كنند، يك ياوه سرايى بيش نيست و انقلاب اسلامى ايران عليه استعمار آمريكا و مقاومت دليرانه مسلمانان افغانستان در برابر تجاوز وحشيانه روسيه، نشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 301

داد كه اسلام تا چه حدّ در بين پيروانش از نفوذ معنوى برخوردار است و نيروى ايمان و رهنمودهاى اسلام، حكومت ستمگرى كه خود را وارث دوهزار و پانصد ساله استكبار و استعباد مى شمرد و بر قدرت نظامى ابرقدرت هاى جهان تكيه داشت و خود به پيشرفته ترين و مدرن ترين سلاح هاى جنگى مجهز بود، ساقط گرديد.

آرى اسلام دين عمل است و در متجاوز از سيصد و بيست مورد در قرآن مجيد، واژه عمل و مشتقات آن ذكر شده است.

فقه وسيع اسلام و كتاب هاى بزرگى كه فقهاى عالى قدر ما نوشته اند، مثل كتاب شريف «جواهر» كه اخيراً در چهل جلد تجديد چاپ شده، حكم عمل و ارشادات و تعاليم عملى است.

در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله هم، اسلام در عمل همه و هر فرد، نقش مطلق و مساوى نداشت. فردى مانند على عليه السلام ابرمرد اسلام، و افرادى مانند شهداى بدر و احد و حمزه و جعفر و زيد بن حارثه و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند كه نقش اسلام در عملشان ظاهر بود، افرادى هم مانند منافقين بودند يا از اشخاصى بودند كه درجه ايمان مثل سلمان و ابوذر و مقداد را نداشتند.

با اين حال، نقش رهبرى و حركت و كنترل كننده اسلام هميشه ادامه داشته و اكنون هم در پيروان اديان و مكتب ها نقش اسلام از سايرين بيشتر است.

اين نفوذ معنوى اسلام و نقش سازنده و كنترل كننده

نيرومندى كه دارد، اين نويد را مى دهد كه اسلام روزى دين جهانى شود. اكنون در اين موضوع نمى خواهيم سخن را طولانى سازيم، فقط مى خواهيم به اين تهمت كه برخى مى گويند: اسلام و عقيده به مهدويت در عصر حاضر يا از مدت ها قبل در عمل مسلمانان نقشى ندارد، پاسخ بگوييم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 302

بديهى است اين موضوع را كه نقش اسلام بايد كامل تر و كامل تر شود تا فراگير همه جهات و همه افراد گردد، نيز تأييد مى كنيم و آن را رسالتى مى دانيم كه برعهده فرد فرد مسلمانان مخصوصاً علما و نويسندگان و گويندگان و روشنفكران است.

اسلام هميشه بايد نقش جهانى خود را ايفا نمايد تا به اهداف خود برسد و ما همه در انتظار عملكرد اسلام و آن روزى هستيم كه اسلام به تمام هدف هايش برسد و بخش هاى مهمى از دستورات و برنامه هاى آن مخصوصاً در رشته نظام و سياست و حكومت كه متروك و از محدوده عمل خارج شده، عملى شود.

نقش مهدويت

از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه مهدويت نيز مانند ساير عقايد اسلامى نقش عملى خود را داشته و اگر تأثير آن از ساير عقايد اسلامى بيشتر نبوده، كمتر نمى باشد.

مهدويت نقش موجود اسلام را در عمل حفظ كرده و از اينكه بر مسلمانان يأس و نااميدى مسلط شود، جلوگيرى مى كند و ضامن بقاى نقش عملى اسلام است. اين نهاد اسلامى هميشه نقش اسلام را بيشتر در عمل خواهان بوده و مسلمانان را به پياده شدن نقش اساسى و كلى اسلام اميدوار ساخته و برخلاف آنان كه نقش اسلام را پايان يافته گرفته اند، مهدويت آن را همچنان در آغاز كار و در

بين راه مى داند و اسلام را بيش از آنكه دين چهارده قرن پيش باشد، دين حال و دين آينده و قرن هاى بعد و چهارده ها قرن بعد هم اگر جهان ادامه يابد، مى داند.

پس نقش عملى مهدويت در پاسدارى از اسلام و نقش عملى اسلام موجود و گسترش و توسعه آن بسيار حساس و قابل توجّه است و اين انديشه و عقيده اى است كه مسلمان را از اينكه عمر اسلام را تمام بداند و تسليم كفار و مكتب هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 303

الحاد و كفر شود، يا جهان را از اسلام بى نياز بشمارد، مصونيت مى بخشد.

عقيده مهدويت با ابعاد ممتاز و سازنده اى كه دارد، سنگر روحى و عقيدتى مقاومت مسلمانان بوده و هست.

ايمان مسلمانان به اينكه اين دين بايد پيش برود و جهانگير شود و دنيا را به زير پرچم توحيد درآورد، آنها را در برابر امواج حوادث ثبات بخشيد و در مقابل دشمنان پايدارى و استقامت داد و همان گونه كه مسلمانان صدر اسلام گوشه گيرى و انزوا و ترك مداخله در امور را شعار خود نساختند و اين ايمان به آينده مشوق و محرّك آنها به جهاد و تلاش بيشتر بود، امروز و در عصر حاضر و در آينده نيز اين عقيده، اين بركات را دارد كه توانست انقلابى مثل انقلاب اسلامى ايران را پى ريزى و رهبرى نمايد.

عقيده مهدويت، محتوايش عقيده به بقاى اسلام است و اينكه اين دين مانند كوه و زمين و آسمان استوار است و در برابر حوادث پايدار.

اين عقيده، محتوايش اين است كه آينده براى اين دين است و آخرين ابرمرد كه خلاصه دودمان رسالت است، مروّج و زنده كننده

آن است.

اين عقيده علاوه بر آنكه خود اصالت دارد، به معتقداتش نيز اصالت مى دهد و تلاش و كوشش و تعهد مى بخشد. هرگز اين عقيده را در ترك امر به معروف و نهى از منكر و تعهداتى كه در برابر خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و حضرت صاحب الامر عليه السلام و امت دارد، عذر و بهانه خود قرار دهد، گمراه است. هرگز نمى توان اين عقيده را به نقش منفى در عمل متهم ساخت. اگر عقيده به عدل و عقيده به نظام، نقش منفى در عمل دارد؛ يعنى موجب ظلم و بى نظمى مى شود، عقيده مهدويت نيز نقش منفى دارد، مگر اينكه منكر هرگونه رابطه بين علّت و معلول شويم كه با اين انكار تأثير و نقش منفى آن نيز سخنى بى محتوا و غير منطقى مى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 304

بالاخره ما هر چه مى انديشيم، هيچ رابطه اى بين اين عقيده و ترك تكاليف و مسؤوليت ها نمى بينيم و از روز اوّل تا حال هم برداشت مسلمانان و شيعيان از اين عقيده، نسخ موقّت دين و تكاليف دينى نبوده است.

اين موضع گيرى هاى شيعه و اين اشعار پر از شور و حماسه آنها و اين انقلاباتى كه رهبران و علماى شيعه برپا كردند و مجاهدات آنها، همه اين اتهام را ردّ مى كند.

به نظر من اصل اين تبليغ از ناحيه سه گروه است:

گروه نخست: آنان كه به طور كلى با اسلام دشمنى دارند و از هر راه كه بتوانند به هر يك از اصول و فروع آن ضربه اى بزنند، خوددارى نمى نمايند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص304

نان كه اكثراً عمّال تبشير و مزدوران

شرق يا غرب مى باشند، در پى اين هستند كه از هر راه بتوانند در عقايد مسلمانان رخنه كرده و ذهن آنها را نسبت به مبانى اسلامى مشوّش و منحرف سازند.

گروه دوم: كسانى مى باشند كه به نقش بعضى عقايد، مثل خاتميت دين و مهدويت و محتواى آن كه آينده براى اين دين است، پى برده و مى دانند اين عقايد، مسلمان ها را در برخورد با تبليغات مسموم موضع مى دهد و مانند نقطه مرزى است كه فتح نقاط ديگر بدون فتح آن امكان پذير نيست، لذا به اين نقطه ها حمله مى كنند تا بلكه عقايد را نسبت به آن متزلزل سازند و حمله به داخل را شروع كنند.

گروه سوم: آنان كه موضع عقيده به مهدويت را در عقايد شيعه و نظام امامت و نقش ولايت و رهبرى فقها را در عصر غيبت مى دانند و آن را با حكومت هاى طاغوتى و استبداد و رژيم هاى ديگر معارض مى بينند. اين عقيده در تمام اعصار و ادوار شيعه را در موضع نفى و رد هر نظام غير شرعى قرار مى دهد.

بعد از اعلام جهاد توسط مرجع بزرگ «سيد محمّد مجاهد» عليه حكومت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 305

روسيه و پس از واقعه" گريبايدف" كه به رهبرى فقيه بزرگ تهران" آقا ميرزا مسيح" صورت گرفت، روس ها در مقام تضعيف نفوذ عقيده به مهدويت برآمدند و دستگاه جاسوسى آنها در ايران و عراق به طور محرمانه مشغول كار شد و در ظاهر هم سلاطين قاجار مثل محمّد شاه و دست نشانده هاى دربارى خود را به توهين به موضع علما و جلوگيرى از گسترش نفوذ روحانيت واداشتند كه كنسول گرى روسيه در شهرهايى مثل اصفهان،

محل تحصن و تمركز مزدوران روسيه و كسانى كه عليه روحانيت و نظام تشيّع فعاليت داشتند، بود و در عصر ناصرالدين شاه به تحريك سفارت روس، جمعى از علماى مشهور و مبارز مثل «مرحوم آقا نجفى اصفهانى» مكرر به تهران احضار يا تبعيد شدند.

در ضمن از سوى روسيه قلم هاى مزدورى نيز بسيج شدند تا آنچه را حكومت وقت روس مى خواست با قلم هاى مسموم به مردم تزريق نمايند.

پس از واقعه تحريم تنباكو و شكست تاريخى استعمار انگليس با يك سطر ابلاغيه مرجع شيعه آيت اللَّه ميرزاى شيرازى، قدرت نفوذ عقيده به مهدويت و ولايت نواب عام حضرت مهدى عليه السلام، عالم استعمار را سخت تكان داد و اين بار دولت مزوّر و حيله گر انگليس كه در نقشه كشى هاى ابليس در آن عصر شهرت يافته بود، وارد عمل شد، تا به هر نحو ممكن سد را بشكند و نفوذ علما را از ميان بردارد و روحانيت و دين را از دنيا و سياست جدا سازد.

اين بار حملات و ضرباتى كه بر پيكر روحانيت وارد شد، اگر بر هر دژ ديگر و هر سازمانى وارد شده بود، آن را از ميان مى برد؛ ولى هوشيارى رهبران روحانى و آگاهى آنها و فداكارى هاى بى نظيرى كه از آنها ظاهر شد و قوّت عقيده مردم به مبدأ مهدويت، باز هم نقشه هاى دشمنان را با اينكه به ظاهر، موفّقيت هاى بزرگ كسب كرده و تمام سازمان هاى دولتى و مطبوعات و رسانه هاى گروهى و وسايل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 306

تبليغى را تصرف كرده بودند، نقش بر آب كرد و اين مسأله اعتراض به مبدأ مهدويت و بهانه نقش منفى آن و

همچنين متهم كردن اكثريت به برداشت منفى از انتظار و حمله به مراسم جشن و چراغانى نيمه شعبان كه رضاخان مبتكر آن بود و با زور مى خواست آن را متروك سازد، همه از نتايج اين سياست هاى استعمارى است كه حتى گاهى به عنوان دلسوزى و روشنفكر مآبانه طرح مى شود و افراد ناآگاه از حقايق جريان ها نيز مى پذيرند و آن گفته ها را بازگو مى نمايند.

ما اميدواريم با هوشيارى و آگاهى روزافزونى كه ملّت مسلمان، به خصوص شيعيان ايران و ساير نقاط دارند، اين گونه اشتباه كارى ها نتواند به حريم نهادهاى عقيدتى ما نزديك شود، چنان كه اميدواريم همگان مخصوصاً علما و گويندگان و نويسندگان متعهد، حقايق مسايل مذهبى را چنان تشريح نمايند كه جاى هيچ گونه برداشت غلط و سوء تفسير باقى نماند و اين نهاد الهى عقيده به مهدويت، در مسير اصلاح و انقلاب و ترقّى و تعالى و قطع وابستگى به بيگانگان مورد استفاده قرار بگيرد. ان شاء اللَّه.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

9 شعبان المعظم 1400

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 307

معرفت حجّت خدا: شرح دعاى اللّهمّ عرّفني نفسك

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 309

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ» «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ» «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي» بسمه تعالى شأنه

«اهدا»

لا عَذَبَ اللَّهُ أُمّي إِنَّها شَرِبَتْ حُبَّ الْوَصِيّ وَغَذَتْنِيهِ بِاللَّبَنِ

وَكانَ لِي والِدٌ يَهْوى أَبا حَسَنٍ فَصِرْتُ مِنْ ذِي وَذا أَهْوى أَبا حَسَنٍ

ثواب اين رساله را به روح پاك مادر عزيزم فاطمه خانم صافى دختر مرحوم آيت اللَّه آخوند ملا محمّد على، هم حجره و شريك بحث با مرحوم آيت اللَّه ميرزاى شيرازى، كه مشتاق لقاى حضرت صاحب الزمان- ارواحنا فداه- بود، هديه مى نمايم.

بانويى كه در معرفت و ولايت و مداومت بر ادعيه و زيارت عاشورا با حال خضوع و خشوع و بُكا همچنين در شوهردارى و تربيت فرزند و فضايل علمى و عملى ديگر نمونه بود و در تربيت من رنج فراوان برد.

رَبّ اغْفِرْ لِي وَلِوالِدَيَّ وَارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 311

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِي، وَإِنْ كُنْتُ بَخِيلًا حِينَ يَسْتَقْرِضُنِي.

وَالْحَمْدُ للَّهِ أَدْعُوهُ وَلا أَدْعُو غَيْرَهُ، وَلَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لِي دُعائِي.

وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلى أَمِينِ وَحْيِهِ وَخاتَمِ رُسُلِهِ، أَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ.

سِيَّمَا الَّذِي بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرى وَبِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَالسَّمآءُ، نامُوسُ الدَّهْرِ وَ وَلِيُّ الْعَصْرِ، الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَهْدِيّ أَرْواحُنا وَأَرْواحُ الْعالَمِينَ لَهُ الْفِدآءُ.

اللَّهُمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ وَكَثّرْ أَعْوانَهُ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَشَرّفْنا بِالْفَوْزِ بِلِقآئِهِ إِنَّكَ مُجِيبُ الدُّعآءِ.

قالَ اللَّهُ تَعالى

«وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِى عَنّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى وَلْيُؤْمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»؛[256]

وَقالَ

النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله:

«الدُّعآءُ سِلاحُ الْمُؤْمِنِ وَعَمُودُ الدّينِ وَنُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ».[257]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 313

مقدمه

اشاره

برحسب روايات بسيار در عصر غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام، به واسطه فتنه هاى زياد و آزمايش هاى شديدى كه پيش مى آيد، حفظ دين سخت دشوار مى شود و از بوته امتحان جز افرادى كه در شدايد شكيبا و در معرفت و ولايت استوار و پابرجا باشند، بى غلّ و غش و خالص بيرون نخواهند آمد.

گمراهى ها و اغوائات و انحراف ها از حقّ فراوان مى شود و حتى به اسم اسلام بدعت ها مى سازند و شبهه ها منتشر مى كنند و تحيّرها و سرگردانى ها ايجاد مى نمايند و چنان شود كه برحسب بعضى روايات شخص صبح مى كند در حالى كه مؤمن است و شام مى كند در حالى كه منافق يا كافر است. همچنين شب مى كند در حال اسلام و ايمان، و صبح مى كند در حال كفر و نفاق.

خلاصه، امواج ابتلائات، امتحانات، موجبات تزلزل عقيده، شك در عقايد دينى و ارتداد از هر سو افراد را احاطه مى نمايد، آن چنان تميز و تخليصى پيش مى آيد كه نظير آن را نه كسى ديده و نه شنيده باشد. اكثريت در منجلاب فساد و گمراهى غوطه ور شوند و چنان شود كه كسى عقايد اسلامى حتى اسم جلاله «اللَّه» را نتواند بگويد مگر به طور پنهانى و براى كسى ايمانش سالم نماند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 314

«إِلّا مَنْ يَفِرُّ مِنْ شاهِقٍ إِلى شاهِقٍ وَمِنْ جُحْرٍ إِلى جُحْرٍ».[258]

براى اينكه مؤمنان حقيقى آگاه باشند و در حفظ دين و ايمان خود موفّق گردند و تندترين بادهاى فتنه، پاى ثبات و استقامت آنها را نلغزاند:

اوّلًا: در

احاديث بسيارى كه از طريق شيعه و سنى روايت شده است خبر داده اند كه اين آگاهى قبلى پس از پيش آمد آن حوادث، موجب قوّت ايمان اهل بينش و معرفت مى گردد.

ثانياً: هشدارها داده اند و مردم را از اينكه دين خود را از دست بدهند، برحذر نموده اند. چنان كه در نهج البلاغه از حضرت مولى على عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«ذاكَ حَيْثُ تَكُونُ ضَرْبَةُ السَّيْفِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَهْوَنَ مِنَ الدّرْهَمِ مِنْ حِلّهِ.

ذاكَ حَيْثُ يَكُونُ الْمُعْطى أَعْظَمَ أَجْراً مِنَ الْمُعْطِي. ذاكَ حَيْثُ تَسْكَرُونَ مِنْ غَيْرِ شَرابٍ؛ بَلْ مِنَ النّعْمَةِ وَالنَّعِيمِ وَتَحْلِفُونَ مِنْ غَيْرِ اضْطِرارٍ وَتَكْذِبُونَ مِنْ غَيْرِ إِحْراجٍ. ذاكَ إِذا عَضَّكُمُ الْبَلآءُ كَما يَعَضُّ الْقَتَبُ غارِبَ الْبَعِيرِ ما أَطْوَلَ هذَا الْعَنآءَ وَأَبْعَدَ هذَا الرَّجآءَ»؛[259]

«اين پيش آمدها (كه پيش از اين جمله بدان اشاره فرموده) وقتى خواهد شد كه ضربت شمشير بر مؤمن آسان تر است از به دست آوردن يك درهم از راه حلال، اين زمانى مى شود كه عطا شده اجرش از عطا كننده بالاتر است. اين در وقتى خواهد شد كه مست گرديد بدون شراب؛ بلكه از نعمت و نعيم، و سوگند ياد كنيد بدون اضطرار، و دروغ بگوييد بدون

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 315

اينكه در حرج مانده باشيد. اين زمانى است كه بلا شما را بگزد چنان كه پالان، كوهان شتر را مى گزد. چه طولانى و دراز است مدت اين رنج و زحمت! و چه دور است اين رجا و اميدوارى!».

ثالثاً: برحسب روايات، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام از كسانى كه در اين عصر ثابت قدم مى مانند، مدح و تقدير فراوان نموده، ايمان آنها را ستوده، به

پاداش هاى بزرگ و درجات بلند وعده داده اند.

از جمله رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى كه در آن، حكايت اسلام آوردن جندل بن جنادة بن جبير ذكر شده است، پس از آنكه جندل از اوصياى آن حضرت پرسيد و رسول اكرم صلى الله عليه و آله به او خبر داده كه دوازده نفرند و اسامى آن عزيزان درگاه خدا را بيان فرمود، او را از غيبت امام دوازدهم خبر داد و فرمود:

«طُوبى لِلصّابِرِينَ فِي غَيْبَتِهِ. طُوبى لِلْمُقِيمِينَ عَلى مَحَبَّتِهِمْ. اولئِكَ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِي كِتابِهِ وَقالَ: «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ». ثُمَّ قالَ اللَّهُ تَعالى «اولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛[260]

«خوشا به حال صبر كنندگان در غيبت او! خوشا به حال پايندگان بر دوستى ايشان. ايشانند آنان كه خدا در كتابش آنها را وصف نموده و فرموده است: «قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است. (پرهيزكاران) كسانى هستند كه به غيب [/ آنچه از حس پوشيده و پنهان است ايمان مى آورند».[261] سپس فرمود: آنها حزب خداوند (اللَّه) اند؛ بدانيد حزب اللَّه پيروزان و رستگارانند».[262]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 316

(كلمه الغالبون در مورد اين آيه نيامده است).

و حضرت امام زين العابدين عليه السلام برحسب روايت ابوخالد كابلى از آن بزرگوار، مى فرمايد:

«إِنَّ أَهْلَ زَمانِ غَيْبَتِهِ؛ الْقآئِلِينَ بِإِمامَتِهِ، الْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ، أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ كُلّ زَمانٍ؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالى أَعْطاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَالْأَفْهامِ ما صارَتْ بِهِ الْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشاهَدَةِ، وَجَعَلَهُمْ فِي ذلِكَ الزَّمانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدِينَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِالسَّيْفِ، اولئِكَ الْمُخْلِصُونَ حَقّاً وَشِيعَتُنا صِدْقاً، وَالدُّعاةُ إِلى دِينِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ سِرّاً وَجَهْراً»؛[263]

«به تحقيق كه اهل زمان غيبت او كه قائل

به امامت او هستند و منتظر ظهور آن حضرتند، از اهل هر زمان ديگر فاضل ترند؛ براى اينكه خدا آن چنان خردها و فهم هايى به آنها عطا فرموده است كه غيبت، نزدشان به منزله مشاهده و ديدار گرديده است و ايشان را در اين زمان به منزله جهادكنندگان با شمشير در پيش روى رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داده است.

ايشان حقّاً مخلصند و به راستى شيعه ما هستند و دعوت كنندگان به سوى خدا در پنهان و آشكارند».

در كتاب" محاسن برقى"، سند را به" فيض بن مختار" رسانده كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مى فرمود:

«مَنْ ماتَ مِنْكُمْ وَهُوَ مُنْتَظِرٌ لِهذَا الْأَمْرِ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقآئِمِ فِي فِسْطاطِهِ قالَ:

ثُمَّ مَكَثَ هَنِيئَةً، ثُمَّ قالَ: لا بَلْ كَمَنْ قارَعَ مَعَهُ سَيْفَهُ. قالَ: لا وَاللَّهِ إِلّا كَمَنِ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 317

اسْتَشْهَدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله»؛[264]

«هر كس از شما بميرد و او منتظر براى اين امر باشد (يعنى منتظر قيام حضرت مهدى عليه السلام باشد)، مثل كسى است كه با حضرت قائم عليه السلام در خيمه آن حضرت باشد.

سپس درنگى كرد و فرمود: نه بلكه مثل كسى است كه با او شمشير زده باشد.

پس از آن فرمود: نه به خدا سوگند مثل آن كسى است كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله به شهادت رسيده باشد».

و از طرق عامه نيز روايات و احاديث در اين معنى بسيار است. از جمله از انس بن مالك روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَأتِي عَلَى النّاسِ زَمانٌ، الصّابِرُ عَلى دِينِهِ لَهُ أَجْرُ خَمْسِينَ مِنْكُمْ»؛[265]

«بر مردم زمانى مى آيد

كه از براى صبر كننده بر دينش، اجر پنجاه نفر از شما مى باشد (خطاب پيغمبر صلى الله عليه و آله به اصحاب است)».

رابعاً: دستور و توصيه فرموده اند كه با دعا و درخواست از خداوند متعال براى ثبات قدم و منحرف نشدن از راه راست، ايمان و عقايد خود را در حفظ و حراست الهى قرار دهند و در اين امتحانات از لغزش قدم و تزلزل عقيده به خدا پناه ببرند و خود را به او بسپارند و از او كمك بگيرند و نيرو بخواهند؛ چون به هنگام امتحانات و حوادثى كه بسا افراد رياضت كشيده را تكان مى دهد، بهترين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 318

و نيرومندترين نگهبان ايمان و عقايد حقّ انسان، استعانت از خدا و ارتباط يافتن با عالم غيبت است كه روحيه صبر و شكيبايى انسان را قوى مى سازد و او را در برابر ناملايمات ثابت قدم و پايدار مى نمايد.

و لذا در قرآن مجيد دستور داده شده كه به نماز و صبر (كه تفسير به روزه شده است) استعانت بجوييد؛ زيرا اين توجّه و استعانت، روح مأيوس و نااميد را اميدوار و شخص زجر كشيده و شكنجه ديده را بر تحمل اين امور شكيبا مى نمايد.

و حاصل اينكه: براى حفظ ايمان، مداومت بر توجّه به خدا و دعا، به خصوص خواندن دعاهاى مأثور (مثل دعاى شريف ندبه) بسيار مؤثر بوده و اثرات تربيتى و تكميلى و فوايد آن در حفظ ارتباط با حضرت صاحب وقت و سيد و مولى و پيشوا و امام عصر- ارواحنا فداه- بيش از حدّ تصور است. لذا در كتاب هاى دعا، دعاهايى براى عصر غيبت رسيده است كه شايد

مختصرترين آنها اين دعا باشد كه موسوم به دعاى غريق است.

«يا اللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ، يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلى دِينِكَ».

يكى از دعاهاى معروفى كه مؤمنان و منتظران ظهور در عصر غيبت آن ولىّ اعظم خدا- عجل اللَّه تعالى فرجه- بر آن مواظبت داشته و در آن از خداى تعالى معرفت خودش و معرفت پيامبرش و معرفت حجّتش را مسئلت مى نمايند، دعاى معروف «اللَّهُمَّ عَرّفْنِي نَفْسَكَ» است.

ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى قدس سره كه هم زمان با حضرات نواب اربعه- رضوان اللَّه تعالى عليهم- مى زيسته و در سال 328 يا 329 رحلت فرموده است، در جامع بزرگ و شريف كافى كه اقدم جوامع اربعه شيعه است، اين دعا را از حضرت ابى عبداللَّه امام جعفر صادق عليه السلام به دو سند در باب غيبت از كتاب حجت روايت كرده است.

علاوه بر آن، شاگرد معروف كلينى، ابوعبداللَّه محمّد بن ابراهيم نعمانى كاتب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 319

كتاب كافى مشهور به" ابن زينب يا ابن ابى زينب" كه از قدماى محدثين بزرگ شيعه مى باشد، در كتاب نفيس و معتبر" غيبت" اين حديث را به سند ديگر نيز روايت نموده است.

همچنين شيخ اجل محمّد بن على بن الحسين معروف به صدوق قدس سره كه در سال 381 درگذشته است و صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه، يكى ديگر از كتب اربعه، در كتاب ارزنده" كمال الدين و تمام النعمة" كه همواره مورد استناد و اعتماد علما و محققين بوده و هست، به سه طريق ديگر در باب" ما رُوى عن الصادق جعفر بن محمّد عليهما السلام" اين دعاى شريف را روايت كرده است

كه در اين سه كتاب معتبر مجموعاً به شش طريق روايت شده است.

لفظ اين دعاى شريف بر حسب روايتى كه در كافى، مقدم بر حديث ديگر روايت شده و بر حسب روايت غيبت نعمانى و سه روايت كمال الدين اين است:

«اللَّهُمَّ عَرّفْنِي نَفْسَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ، اللَّهُمَّ عَرّفْنِي رَسُولَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».

و در روايت ديگر" كافى" كه روايت 29 اين باب است، متن دعا اين است:

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْكَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».

كه معلوم است اگرچه صحّت صدور هر دو متن از امام عليه السلام محتمل و بلكه قابل قبول است؛ امّا متن اوّل كه به پنج سند روايت شده معتبرتر و جمله هايش زيباتر است. بديهى است در صورت وحدت روايت و وحدت مضمون و اختلاف متن، به حكم:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 320

«وَإِنّا لَأُمَرآءُ الْكَلامِ، وَفِينا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَعَلَيْنا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ»؛[266]

«و ما (خاندان رسالت) اميران سخن هستيم كه ريشه هاى آن در ما فرو رفته و شاخه هايش بر ما گسترده شده است».

بايد متن فصيح تر و بليغ تر را صادر دانست.

لذا ما هم در اين مقاله متن اوّل را در بحث و تفسير مى گذاريم.

اعتبار سند دعا

اعتبار سند اين دعا با اينكه در اين سه كتاب معتبر به سندهاى متعدد روايت شده است و بعضى از شواهد ديگر نيز اعتبار آن را تأييد مى نمايد.[267] انصافاً اطمينان به صدور آن از امام عليه السلام

حاصل است.

علاوه بر آن، بر فرض كه در مثل اين مورد سند ضعيف باشد، طبق قاعده تسامح در ادلّه سنن عمل مى شود؛ امّا به نظر حقير، سند دعا واجد اعتبار كافى است و خواندن آن به نيت ورود جايز است.

پس از اين مقدمه با استعانت از خداوند متعال براى اينكه به مفاد اين دعا در حدّ بينش خود آگاهى يابيم، به شرح و تفسير آن مى پردازيم و اعتراف مى كنيم كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 321

كلمات صادر از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از دعا و مواعظ و حقايق عرفانى و اخلاقى و تعاليم و رهنمودهاى ايشان در نواحى گوناگون برتر از آن است كه بتوان شرح تفسير كامل بر آنها نگاشت و اگر بعضى فرازهاى سخنان آن بزرگواران را بتوان شرح و تفسير جامع نمود، آن هم كار همه كس نيست و فقط بزرگانى مى توانند در اين كار توفيق يابند كه در غور و دقت در احاديث و سخنان ايشان روزگارى را صرف كرده و با مكتب آن عزيزان درگاه خدا آشنا باشند.

امّا ضعيفانى چون مرا، غوّاصى در اين درياى ژرف بيكران و پرواز به اين قلّه هاى بلند علم و معرفت هرگز ميسر نخواهد شد. بايد از خرمن معارف بزرگان و پرورش يافتگان اين مكتب كسب فيض بينش و آگاهى نماييم و بدانيم در اين مسير كه عالى ترين سيرهاى كمالى بشر وجود دارد، هرچه جلو برويم و با بال سعى و خلوص بر قله هايى بس بلند پرواز كنيم، در برابر صاحبان مراتب عالى تر مانند نوزادى مى باشيم كه تازه چشم به ديدار جهان گشوده و بيرون از محدوده گهواره و اطاقش

جايى را نديده باشد و در برابر شخصى كه سفرهاى بسيار كرده و درياها و كوه ها و اقيانوس ها و شهرهاى كوچك و بزرگ را ديده و به كرات آسمانى نيز سفر كرده، قرار گرفته باشد. با اين اعتراف به ناتوانى و قصور و كوتاهى خود، شرح و تفسير دعا را در دو بخش آغاز مى نماييم.

بخش اوّل: لغات دعا.

بخش دوم: تفسير دعا.

در پايان نيز، بحث كلى در فايده دعا خواهيم داشت. ان شاء اللَّه تعالى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 323

لغات دعا

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 325

بخش اوّل: لغات دعا

1- اللَّه

" اللَّه" اسم است از براى ذات مستجمع جميع صفات كماليه بدون لحاظ و تعيين صفتى از صفات.

ابن خالويه در" اعراب ثلثين سوره" مى گويد:

«اسْمٌ لا يَنْبَغِي إِلّا للَّهِ جَلَّ ثَنآؤُهُ»؛

«اسمى است كه سزاوار نيست مگر براى اللَّه بلندمرتبه».

و در قول خداى تعالى: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً»[268] گفته شده است؛ يعنى آيا در مشرق و مغرب خشكى و دريا و كوه و هموار و هر مكان و هر جايى احدى را كه اسم او اللَّه باشد، غير از او مى شناسى؟؛ يعنى نخواهى شناخت.

پيرامون اين اسم، كه به تصريح بعضى" اسم اعظم" است و در اينكه مشتق است يا مشتق نيست و مطالب ديگر، علماى بزرگ ادب و لغت و فلسفه و عرفان بيانات و تحقيقات مهمى در كتاب هاى شرح اسماء الحسنى و كتاب هاى لغت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 326

و تفسير و شرح ادعيه فرموده اند، كه آوردن آن مباحث در اين رساله خارج از ظرفيت آن است و اهل تحقيق و بررسى هاى عميق را همان كتاب ها كافى و وافى است.

فقط در اينجا اجمالًا مى گوييم:" اللَّه"، كه از آن تعبير به اسم جلاله مى شود، دلالت دارد بر ذات جامع جميع صفات كمال، مثل علم و قدرت و تفرّد و وحدت؛ بنابراين يك مسّمى بيشتر نخواهد داشت و اين دلالت بر تفاوت نمى كند و اين لفظ مقدّس مشتق باشد يا غير مشتق و دلالتش بر ذات احديت به وضع تعيّنى باشد يا تعيينى. و در هر صورت اين لفظ دلالت بر آن ذات دارد و در لسان عربى بين اسماء حسنى، اسمى كه به

دلالت مطابقى اين دلالت را داشته باشد، در نظر نيست مگر در مثل «هو» اين ادّعا بشود.

راغب مى گويد: اصل" اللَّه"، اله است كه همزه اش حذف شده و بر آن الف و لام تعريف وارد شده است و سپس مثل ابن خالويه به آيه شريفه «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً» استشهاد نموده است و بنابر آنكه مشتق باشد، چنان كه از بعضى روايات نيز استفاده مى شود، در اينكه اصل" اللَّه" اله بوده است، اختلافى نيست. هرچند در اينكه همزه آن حذف شده و به جاى آن الف و لام آورده شده است، يا اينكه الف و لام بر آن داخل شده و الف اصلى آن حذف شده است. و به عبارت ديگر: در اينكه الف و لام تعويض است و قياسى است يا تعويض نيست و به غير قياس است، اختلاف است. چنان كه در سرّ قرائت آن به قطع همزه و نكات ديگر، بحث هاى ادبى لطيفى بين علماى نحو و ادب مطرح شده است كه علاقه مندان مى توانند آنها را در كتاب هاى نحو و ادب مطالعه فرمايند.

و در اصل اشتقاق" اله" نيز چند وجه فرموده اند:

وجه اوّل: اينكه اصل آن از «الَه» (به فتح فاء و عين) است كه اسم جنسى است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 327

بر هر معبودى كه به حقّ يا باطل عبادت شود؛ اعم از اينكه پرستنده معبود باطل فقط آن را معبود بداند و به ربوبيت" اللَّه" معتقد باشد، مثل بسيارى از مشركين. يا اينكه به ربوبيت آن و اتّصافش به صفات كماليه ربانى قائل باشد.

پس به عكس آنچه كه فرقه گمراه وهابيه و ابن تيميه و پيروانش گمان كرده اند كه كلمه توحيد

فقط دلالت بر توحيد الوهيت و نفى شرك در معبوديت دارد و نفى شرك در ربوبيت و اثبات توحيد در ربوبيت از آن استفاده نمى شود. اين كلمه طيبه بر نفى مطلق شرك براى حضرت احديت دلالت دارد؛ زيرا شرك در الوهيت و معبوديت، همچنان كه گاه به اعتقاد باطلى مثل عقيده به اينكه شى ء وجود تنزيلى خدا در عبادت او است، حاصل مى شود. گاه هم به عقايد باطل ديگر مثلًا چيزى يا شخصى را در مثل امر خلق و رزق و اماته و احيا شريك خدا دانستن واقع مى شود.

پس وقتى گوينده اين كلمه طيبه نفى هر معبود را نمود، چنان كه نفى معبودى را كه مشرك در عبادت به واسطه اعتقاد فاسدى آن را مى پرستد، مى نمايد، معبودى را هم كه مشرك در ربوبيت به واسطه اعتقادى از رقم دوم مى پرستد، نيز نفى مى نمايد و نفى اين دو معبود، نفى اصل و منشأ عقيده به معبوديت آنها است و چون موارد شرك در عبادت و پرستش ظهور پيدا مى كند، از اين جهت نفى آن شده و با نفى لازم نفى ملزوم (يعنى عقايد فاسدى كه منشأ عبادت غير خدا مى گردد) نيز مى شود.

بنابراين چنان نيست كه كلمه توحيد فقط شرك در الوهيت را- به معنايى كه وهابى ها مى گويند و مجامع با توحيد ربوبيت مى شمارند- نفى نمايد و به نفى شرك در ربوبيت ارتباط نداشته باشد؛ بلكه وقتى معبود غير او را نفى كرديم، هرگونه شريكى را هم براى او نفى نموده ايم و اين در صورتى است كه" اللَّه" از" اله" (به فتح فاء و عين) مثل" عبد" لفظاً و معناً باشد و الّا برحسب اشتقاقات ديگر، اين

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 2، ص: 328

توهم وهابى ها كه مى خواهند آن را مبدأ يك سلسله دعواهاى باطل ديگر خود قرار دهند، بطلانش به صراحت معلوم است.

وجه دوم: اين است كه" اللَّه" مشتق از" الِه" بر وزن علم (به فتح فاء و كسر عين) به معناى" تحيّر" است؛ چون عقول در درك حقيقت ذات و صفات او متحير و ناتوانند، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»؛[269]

«خدا با علم ازلى بر همه آينده و گذشته خلق آگاه هست و خلق را هيچ به او احاطه و آگاهى نيست».

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود:

«كَلَّ دُونَ صِفاتِهِ تَحْبِيرُ الصّفاتِ وَضَلَّ هُناكَ تَصارِيفُ اللُّغاتِ»

و نيز از آن حضرت روايت است كه:

«كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ غايَةِ صِفَتِهِ وَالْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ».

نه ادراك بر كنه ذاتش رسدنه فكرت به غور صفاتش رسد

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه بر ذيل وصفش رسد دست فهم

و در ديوان منسوب به حضرت مولى عليه السلام است:

كَيْفِيَّةَ الْمَرْءِ لَيْسَ الْمَرْءُ يُدْرِكُهافَكَيْفَ كَيْفِيَّةُ الْجَبّارِ فِي الْقِدَمِ

هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ الْأَشْيآءَ مُبْتَدِعاًفَكَيْفَ يُدْرِكُهُ مُسْتَحْدِثُ النَّسَمِ

گفتم: همه ملك حسن سرمايه تو است خورشيد فلك چو ذره در سايه تو است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 329

گفتا: غلطى زمانشان نتوان يافت از ما تو هر آنچه ديده اى پايه تو است

و بنابر اين وجه، دلالت كلمه توحيد بر نفى شرك در ربوبيت ظاهر و بى نياز از بيان است.

وجه سوم: اينكه مشتق از" وله" است و بنابراين اصل" اله" هم" وله" است كه واو آن به همزه بدل شده است. و خداوند متعال را به اين جهت" اله" گويند كه

هر مخلوقى يا به تسخير و يا به اختيار، مايل به او است، چنان كه مى فرمايد:

«كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ».[270]

و نيز مى فرمايد:

«وَإِنْ مِن شَىْ ءٍ إِلّا يُسَبّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»؛[271]

«موجودى نيست جز آنكه ذكرش تسبيح و ستايش حضرت او است وليكن شما تسبيح آنها را نمى فهميد».

و نيز مى فرمايد:

«إِنّا للَّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»؛[272]

«ما به فرمان خدا آمده و به سوى او رجوع خواهيم كرد».

و در آيه ديگر فرمود:

«وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»؛[273]

«هرچه در زمين و آسمان است، خواه ناخواه مطيع فرمان خدا است و به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 330

سوى او رجوع خواهند كرد».

و از اين جهت است كه بعضى گفته اند: «اللَّهُ مَحْبُوبُ الْأَشْيآءِ كُلّها».

و اين منافات ندارد كه بعضى از افراد انسان به سبب برخى كاستى ها از او منصرف مى شوند و سير اختيارى خود را كه بايد به سوى او باشد، به قهقرى مبدل كرده و از او دورى مى جويند. با اين حال، در سير كلى، همه به سوى او مى روند و بازگشت همه به سوى او است.

«فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَىْ ءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛[274]

«پس منزه و پاك است خدايى كه ملك و ملكوت هر موجودى به دست قدرت او است و همه شما به سوى او رجوع خواهيد كرد».

و در لسان العرب است كه:

مَعْنى وَلاهُ: أَنَّ الْخَلْقَ يُولِهُونَ فِي حَوآئِجِهِمْ؛ أَيْ يُضَرّعُونَ إِلَيْهِ فِيما يُصِيبُهُمْ وَيَفْزَعُونَ إِلَيْهِ فِي كُلّ ما يَنُوبُهُمْ».

وجه چهارم: اين است كه از" الَه يَلوهُ لياهاً" به معناى" احتجب" و مشتق باشد؛ چون حقيقت ذات او پنهان و محتجب از عقول و ابصار بوده و ديده نمى شود. در قرآن مجيد نيز به اين

معنا اشاره شده است:

«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»؛[275]

«او را هيچ چشمى درك ننمايد، و حال آن كه او بينندگان را مشاهده مى كند و لطيف و نامرئى و به همه چيز آگاه است».

و اسم" الباطن" نيز بر آن دلالت دارد. و در حديث است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 331

«إِنَّ اللَّهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَما احْتَجَبَ عَنِ الْأَبْصارِ، وَإِنَّ الْمَلَأَ الْأَعْلى يَطْلُبُونَهُ كَما تَطْلُبُونَهُ أَنْتُمْ»؛

«خداوند متعال از عقل ها محجوب و پنهان است، چنان كه از بصرها و چشم ها محجوب و پنهان است و به درستى كه ملأ اعلى و فرشتگان بالا او را طلب مى كنند، همچنان كه شما طلب مى نماييد».

بنابراين، اين وجه و وجه سوم نيز دلالت كلمه توحيد بر نفى شرك در ربوبيت ظاهر است.

وجه پنجم: اين است كه از" أله إلى فلان" مشتق است؛ يعنى به او سكون و آرام گرفت، به اين جهت كه عقول به او آرامش مى يابد. و جهان بينى اهل توحيد به شناخت او باوربخش و موجب اعتماد مى گردد و دل ها به ياد او اطمينان پيدا مى كند، چنان كه مى فرمايد:

«أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛[276]

«آگاه باش تنها با ياد خدا دل ها آرام مى گردد».

و در دعاى عرفه است:

«ماذا فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ وَماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ»؛

«چه چيزى را گم كرد كسى كه تو را پيدا كرد و چه چيزى را پيدا كرد كسى كه تو را گم كرد؟»

وجه ششم: اينكه" اله" مشتق از" أَلِه" (به فتح فاء و كسر عين) است كه به معناى پناه جستن و پناه گرفتن باشد. و به خدا از اين جهت" اله" گويند: پناه حقيقى و مفزع همه است. بنابراين، اين وجه و وجه پنجم نيز كلمه

توحيد مطلق شريك را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 332

نفى مى نمايد. اين بود عمده وجوه يا تمامى وجوهى كه در مبدأ اشتقاق" اله" فرموده اند.

و امّا" اللّهمّ"؛ در چگونگى تركيب آن فرموده اند: معناى آن" يااللَّه" است و كلمه «يا» به جهت تعظيم اسم جلاله از آن حذف شده و عوض آن ميم مشدّد در آخر آن آورده شده است و اين از خصايص اين اسم است؛ چنان كه تاء قسم به آن اختصاص دارد.

و فرّاء گفته است: اصل" اللّهمّ"،" يا اللَّه آمنّا بالخير" است، يعنى اى خدا قصد كن ما را به خير. ولى قول اوّل ارجح و اقوى است.

2- عرفان و معرفت

معرفت و عرفان؛ ادراك شى ء است به انديشه و تدبير در اثر آن چيز، كه اخصّ از علم مى باشد؛ زيرا علم مطلق ادراك است و به تفكّر در خود شى ء نيز حاصل مى شود. به عبارت ديگر مى توان گفت: معرفت اعم است؛ زيرا علم ادراك حقيقت شى ء است و معرفت ادراك شى ء است؛ خواه به حقيقت باشد يا به ظاهر و آثار.

و بنابر اينكه عرفان و معرفت اعم از معرفت حقيقت شى ء يا آثار و وجوه آن باشد، حديث شريف معروف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» را اين گونه مى توان تفسير نمود: هركس شناخت حقيقت نفس خود را كه مركب و محتاج و داراى ساير صفات و مشخصاتى است كه بارى تعالى از آن منزه است، مى شناسد؛ پروردگار خود را كه از اين صفات و صورت عرفان اوّل، عرفان حقيقت نفس است و عرفان دوم، همان عرفان شى ء و به چيزهايى است كه از او سلب مى شود و خارج از حقيقت ذات او است.

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 2، ص: 333

و مى توان تفسير نمود: هركس شناخت نفس خود را كه محتاج و نيازمند به غير و مصنوع و مخلوق و مملوك غير و غير مستقل بالذات و معلول و حادث است، خدا را كه صانع و خالق و مالك و آفريننده و هستى بخش او است، به بى نيازى و كمال و ساير صفات جلال و جمال مى شناسد كه بنابراين وجه، عرفان و معرفت در هر دو جزء حديث به معناى عرفان آثار و تفكّر در آثار و اوصاف نفس و رب حاصل شده و به معرفت حقيقت آنها ارتباط و دلالت ندارد.

و مى توان تفسير نمود: هركس نفس خود را بشناسد به اينكه حقيقت آن را نمى توان شناخت و درك آن ميسّر نيست، پروردگار خود را نيز مى شناسد به اينكه حقيقت وجود و كُنه ذاتش از دسترس ادراك بيرون است و بنابر اين وجه نيز، معرفت به حقيقت ذات تعلق نگرفته و با تدبّر در آثار حاصل شده است. و در اين معنى شاعر مى گويد:

تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى

و مى توان تفسير نمود: هركس نفس خود را بشناسد كه در اداره تمام امورى كه مربوط به او است از جسم و روح يگانه است و تمام اعضا و قوا تحت فرماندهى واحد قرار دارند، و اگر نظام اداره نفس، دو فرمانده و دو مدير داشت، امور آن مختل و تباه مى گشت، مى فهمد كه در كل جهان و تمام عالم امكان نيز اگر فرماندهى و مديريت متعدد باشد، نظام عالم كاينات مختل و همه تباه مى شوند؛ لذا خدا را به يگانگى و وحدت و بى شريكى مى شناسد. بنابراين وجه نيز عرفان

به غير حقيقت و كنه ذات تعلق گرفته و به تدبّر در آثار حاصل شده است.

و تفسير ديگر اين است: هركس نفس خود را بشناسد به اينكه داراى توانايى و علم و ادراك است- هرچند محدود- مى شناسد آن كسى كه او را آفريده و اين صفات را به او عطا كرده است، خود داراى تمام صفات كماليه است؛ زيرا بديهى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 334

است كه «فاقد شى ء معطى آن خواهد بود» و نيازمند، كسى را بى نياز نخواهد كرد.

ذات نا يافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش

و نيز به تدبّر و انديشه مى شناسد كه اين صفات را خودش به خودش نداده، چنان كه خودش را خودش نيافريده است، پس مى شناسد كه بخشنده، هرچه از هستى و صفات جمال و جلال دارد، از خودش مى باشد كه اين هستى و اين صفات را به او عطا كرده است. بنابر اين وجه نيز، عرفان در هر دو جزء به تدبر در آثار فراهم مى شود.

ساير وجوهى كه در تفسير اين حديث مى توان بيان كرد، نيز از اين دو قسم خارج نيست؛[277] كه يا معرفت نفس به حقيقت و به تدبّر در ذات آن حاصل شده و يا به تدبّر در انديشه آثار آن.

امّا معرفت" ربّ" بنابر تمام وجوه، به تدبّر در آثار حاصل مى شود. لذا گفته مى شود: فلان كس خدا را مى شناسد. و گفته نمى شود: خدا را مى داند؛ چون معرفت بشر به خدا به تدبّر در آثار او است، نه به انديشه در ذات او.

و از سوى ديگر گفته مى شود: خدا فلان چيز را مى داند. و گفته نمى شود: خدا فلان چيز را مى شناسد؛ زيرا

معرفت بر علمى اطلاق مى شود كه وصول به آن با تفكّر باشد و خدا از آن منزه است؛ بلكه علم خدا حضورى و بدون سابقه تفكّر و انديشه و غير مسبوق به جهل و عدم است. گفته نشود: اگر معرفت بايد مسبوق به تفكّر و تدبّر در آثار شى ء باشد، پس اينكه گفته مى شود: معرفت اللَّه فطرى است، و در قرآن مجيد مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 335

«أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ»؛[278]

«در وجود خدا كه فاطر آسمان ها و زمين است، شكى نيست».

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»؛[279]

«و اگر از ايشان سؤال كنى كه چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرده است، هرآينه مى گويند: خدا».

و بالجمله در اين آيات و آيات ديگرى از قرآن مجيد، مثل آيه:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»؛[280]

«به جانب آيين اسلام روى آور و پيوسته از دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است، پيروى كن».

و از احاديث شريفه استفاده مى شود كه: معرفت خدا و رسول و امام فطرى است و نياز به تدبّر ندارد.

مقصود از اينكه گفته مى شود: دين فطرى است، به يكى از دو معنا است: يكى اينكه دين بر بشر تحميل نشده؛ بلكه با فطرت او موافق است و حركت در مسيرى است كه انسان بالطبع و به فطرت بايد داشته باشد و وقتى آن را بر او عرضه بدارند، از آن سرباز نزده و ابراز تنفر نمى نمايد و دين حاجت فطرى او را بر مى آورد.

مثلًا فطرت بشر خواهان عدالت و راغب و مشتاق به خير و احسان است. از اين جهت هرچه

پيشنهاد عدالت بخش به او بدهند و او را به خير و احسان، امانت و راستى، وفا و حفظ عهد، و رحم و انصاف دعوت نمايند، آن را طرد نمى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 336

و اگر عوامل و موانعى بين او و فطرتش حجاب نشده باشد، از اين گونه پيشنهادها استقبال مى كند.

همچنين چون نياز به خداپرستى در فطرت بشر است و انسان احساس مى كند كه فقير و محتاج است، بايد به يك نقطه اى كه غناى مطلق و بى نيازى محض و قدرت نامحدود و علم غير متناهى باشد، خود را متّصل و متّكى نمايد. او كسى را مى خواهد كه بتواند حوايج او را برآورد و او را در شدايد و سختى ها يارى دهد و ياد او آرام بخش روح و روانش باشد.

بشر بالذات خود را گمراه مى بيند و هستى و تمام حيثيات خود را هر ساعت و هر دقيقه و ثانيه در معرض انواع خطرات مى بيند و مى خواهد به مركزى كه بر تمام كاينات حكم فرما و مسلط و محيط بوده و پناه گاه او از اين خطرات باشد، اتّكا و اعتماد كند؛ لذا وقتى دين را به مفهوم صحيحش، كه برآورنده اين تمايلات فطرى است، به او عرضه بنمايند، بالفطره آن را قبول مى كند؛ زيرا همان چيزى است كه او مى خواهد. اين معنا از فطرى بودن دين با اينكه مى گوييم: معرفت خدا به انديشه در آثار بدون تفكّر در ذات حاصل مى شود، منافات ندارد.

معناى ديگر فطرى بودن دين، اين است كه فطرت بشر آن را تأييد و تصديق مى نمايد و از قضايايى است كه اگرچه محتاج به قياس و برهان است؛ امّا قياس و برهان آنها از خودشان

جدا نيست و با آنها همراه و در آنها مطوى است، چنان كه گفته اند: «قَضايا قِياساتُها مَعَها» و در بيان مثال براى آن گفته شده است: اين قضيه كه" عدد چهار زوج است" فطرى است؛ زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عدد چهار قابل انقسام به دو عدد متساوى است و هر عدد قابل انقسام به دو عدد متساوى، زوج است، پس عدد چهار زوج است.

يا در همين مسأله" معرفت اللَّه" مى گوييم: اين قضيه كه" عالم، خدا و آفريننده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 337

دارد" فطرى است؛ زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عالم حادث و پديده است و هر حادث و پديده، آفريننده و پديدآورنده دارد، پس عالم آفريننده دارد.

يا مى گوييم:" عالم ناظم غيبى و نامرئى دارد" فطرى است؛ زيرا دليل آن از آن جدا نيست و آن مثل اين قياس و برهان است كه عالم نظم و حساب دارد و هر چيزى كه نظم و حساب داشته باشد، نظم دهنده دارد، يا هر نظم و حسابى ناظم دارد. پس عالم ناظم دارد، يا پس نظم و حساب عالم نيز ناظم دارد.

بنابراين، فطرى بودن دين به حسب اصطلاحات اهل معقول و منطق اين است كه: دلايل يك قضيه اى كه مورد تصديق قرار مى گيرد، با خود او باشد. و اين اصطلاح نيز با معناى لغوى عرفان و معرفت كه به حقيقت اشيا تعلق نمى گيرد و به شناخت امورى مربوط است كه با تفكّر و انديشه در آثار آنها شناخته مى شوند، منافات ندارد؛ زيرا قضيه فطرى هرگاه با آثارى كه با موضوع آن

قضيه فطرى ارتباط داشته باشد، همراه باشد و آن آثار دليل آن باشد، شناخت آن قضيه، عرفان و معرفت خواهد بود.

و بالاخره سومين معنا براى فطرى بودن دين، اين است كه: انسان خود به خود و ناخودآگاه و بدون اينكه قصد و نيت قبلى داشته باشد، به سوى خدا متوجّه مى شود و در فرصت هايى دلش به سوى خدا كشيده شده و به ياد او مى افتد. حتى مكرر شنيده و ديده شده است افرادى كه در الحاد و زندقه بسيار متعصب و در عناد و لجاج با اهل توحيد سخت استوار بودند، در طى جريان ها و حوادثى كه در زندگى آنها روى داد، ناخودآگاه به سوى خدا متوجّه شدند، يا عمليات و كارهايى از آنها سر زد كه منشأ آن جز ايمان به عالم غيب و جهان ديگر، چيز ديگرى نيست.

از جمله در هنگام ابتلا و گرفتارى ها، وقتى انسان اميدش از همه جا بريده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 338

و قطع شود، دلش به سوى او متوجّه مى شود، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتيكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ* بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ»؛[281]

«بگو آيا مى بينيد اگر عذاب خدا يا روز قيامت براى شما آمد آيا غير خدا را مى خوانيد اگر شما راستگو باشيد* بلكه او را مى خوانيد».

و در حديثى كه در تفسير منسوب به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام، از حضرت صادق عليه السلام روايت شده، همين معنى بيان شده است. برحسب اين حديث، شخصى از امام صادق عليه السلام درباره خدا سؤال نمود، حضرت در پاسخ او فرمود:

«هَلْ رَكِبْتَ سَفِينَةَ قَطُّ»؛

«آيا هرگز سوار كشتى شده اى؟»

عرض

كرد: بله.

فرمود: آيا كشتى تو شكسته شده است در حالى كه كشتى ديگرى نباشد كه تو را نجات دهد و شناگرى ندانى كه تو را بى نياز كند؟

عرض كرد: بله.

فرمود: آيا دل تو متوجّه شد به اينكه شيئى از اشيا هست كه بتواند تو را از ورطه اى كه در آن افتاده اى نجات دهد؟

عرض كرد: بله.

فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 339

«ذلِكَ الشَّيْ ءُ هُوَ اللَّهُ الْقادِرُ عَلَى الْإِنْجآءِ حِينَ لا مُنْجِي، وَعَلَى الْإِغاثَةِ حَيْثُ لا مُغِيثَ»؛

«اين شى ء آن خدايى است كه توانا بر نجات دادن است، هنگامى كه نجات دهنده اى نيست، و توانا به فرياد رسيدن است هنگامى كه فرياد رسنده اى نيست».

و چه نيكو سروده است در اين معنا، مرحوم آيت اللَّه والد قدس سره در گنج دانش:

شناسايى حقّ امرى غريزى است در اين نكته حكم عقل طبيعى است

اگر افتى به دام ابتلايى به جز او از كه مى جويى رهايى

بارى از جمله فرق هاى معرفت و علم اين است كه فرموده اند: ضدّ معرفت انكار است، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَها»؛[282]

«نعمت خدا را شناخته، سپس انكار مى كنند».

و مى توان گفت: اين هم اشعار دارد بر اينكه معرفت از امورى است كه در فطرت انسان است، به آنچه كه به آن تعلق مى گيرد، جهل مطلق ندارد. لذا اگر آن را نفى كرد، انكار است. و جهل يا اعم از عدم معرفت و عدم علم است يا فقط ضد علم است. بديهى است اين دو لفظ به گونه هاى ديگر استعمال مى شوند و چنان نيست كه كل مطلب در اين دو لفظ (علم و معرفت) اين باشد كه ما برشمرديم؛ بلكه با مراجعه به كتب لغت و موارد

استعمالات و بررسى هاى دقيق تر به نكات بيشتر مى رسيم.

چنان كه از همين بياناتى كه در اينجا نموديم، معنا و تفسير بعضى از احاديث،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 340

مثل حديث معروف «أَعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» مكشوف مى گردد.

از پيرزنى پرسيدند: خدا را به چه شناختى؟ گفت: به گردش كردن اين چرخ (اشاره نمود به چرخى كه در پيش رو داشت) كه تا او را نگردانم نمى گردد، پس چگونه چرخ گردون بدون گرداننده و محرك در حركت است. و لذا گفته اند: «عَلَيْكُمْ بِدِينِ الْعَجائِزِ».

بلى در طبع هر داننده اى هست كه با گردنده گرداننده اى هست

از آن چرخك كه مى گرداند آن پيرقياس چرخ گردون را همى گير

اگرچه از ازل يابى درستش نگردد تا نگردانى نخستش

هم بر اين عجوزه، عارف گفته مى شود و هم بر آن فيلسوفى كه همين برهان حركت را با تفصيل و كشف حركاتى كه كل جهان و اعضا و اجزاى آن را به اين شكل درآورده، از حركات اتمى تا كهكشانى و بالاتر و حركت جوهرى با قوى ترين تقرير علمى بيان مى نمايد و هيچ چيز و هيچ موجود را در اين عالم از حركت؛ بلكه حركات گوناگون فارغ نمى بيند و از تماشاى حركات عالم حيوان، نبات، جماد، كرات و درك آنها سرمست معرفت و سرشار از لذّت معنوى و عرفانى مى شود، همه عارفند و همه او را مى طلبند و شوريده و شيفته و واله اويند.

هر كس به زبانى صفت حمد تو گويدبلبل به غزل خوانى و قمرى به ترانه

آرى هم آن عارفى كه مى گويد:

«ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلّا وَرَأَيْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ»؛

«چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را قبل از آن ديدم».

و هم آنكه مى گويد:

«ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلّا وَرَأَيْتُ اللَّهَ

بَعْدَهُ»؛

«چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را بعد از آن ديدم».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 341

و هم آن عارف موحد و يكتاشناسى كه مصداق اين شعر مى باشد.

هرگز حديث حاضر غايب شنيده اى من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است

بلكه خود را هم فراموش مى كند و فرياد مى زند:

«ما رَأَيْتُ شَيْئاً سِوَى اللَّهَ»؛

«چيزى را نديدم به جز خدا».

امّا در اصطلاح عرفان و عرفاى حقيقى، عارف صورتان مجازى كه رياضات حقّه و شرعى را ترك كرده و به اوراد و اذكار و ترتيبات مبتدع و غير وارده از مبدأ وحى و خواندن اشعار و غزليات سرگرم كننده و تعاليم افراد منحرف را به جاى تعاليم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام برنامه خود قرار داده و ترك دنيا را به ترك امر به معروف و نهى از منكر و مداخله نداشتن در امور اجتماعى مى دانند و مى خواهند با همه در مسلك صلح كل باشند، عارف نمى گويند؛ بلكه عارف كسى است كه در معرفت خدا و معرفت انبيا و اوصيا كه اولياى مسلّم اويند و معرفت شريعت و احكام او و سلوك راه آنها بيش از حدّ متعارف به مقاماتى رسيده و به درجاتى نايل شده باشد.

3- نفس

اشاره

نفس در لسان عرب و كتاب و سنّت و اشعار و بيانات فارسى و عربى، در معانى متعدد استعمال شده است كه به بعضى از موارد آن اشاره مى شود.

1- معنى اوّل اين است كه نفس گفته مى شود و از آن، حيثيت و ناحيه وجود انسان قصد مى شود كه اگر كنترل نشود و عقل با كمك نيروى بازدارنده ايمان آن را در حدّ اعتدال بين افراط و تفريط نگاه

ندارد، سبب شقاوت و سقوط انسان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 342

مى گردد، بايد عقل با نيروى بازدارنده و راننده ايمان، نفوسى را كه سستى و وقوف و عقب ماندگى و تنبلى دارند به پيش براند و نفوس حادّ و سركش و افراطى را از طغيان بازدارد.

اين بُعد وجود انسان، همان غرايز گوناگون او مثل غريزه شهوت، غضب، حبّ نفس، حبّ جاه و ساير ميل ها و غرايز است، اگرچه همه را تحت سه قوّه" شهويه و غضبيه و واهمه" مى شمارند، وجود انسان، ميدان عمليات اين غرايز و تنازع آنها است و به اين ملاحظه،" نفس در برابر عقل" گفته مى شود.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَأَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى ؛[283]

«هركس از ايستگاهى كه در برابر پروردگارش دارد (مقام رب) بترسد و نفس را از هوا و هوس بازدارد، به تحقيق كه بهشت جايگاه او است».

هوايى كه در اين آيه ذكر شده، ظاهراً همان هواى نفس و تأثير غريزه زياده طلبى بشر در غرايز ديگر است. زياده جويى هاى نفس در اعمال غرايز و ميل او به خوش گذرانى و عيش و تن پرورى و بيكارى و افراط در هواى نفس است كه بايد نفس را از آن بازداشت و در اين راه انسان بايد تا آنجا جلو برود و ترقى كند كه دواعى نفسانى در اعمال اين غرايز را در خود بميراند، و معنى «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» را در خود حاصل سازد.

با اين نفس بايد مجاهده كرد؛ جهاد اكبرى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به مردمى كه از جهاد با دشمن خدا برگشته بودند، فرمود:

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 343

«رَجَعْتُمْ مِنَ الْجِهادِ الْأَصْغَرِ وَبَقِيَ عَلَيْكُمُ الْجِهادُ الْأَكْبَرُ»؛[284]

«از جنگ و جهاد كوچك برگشتيد و حال آنكه جهاد بزرگ تر براى شما باقى است».

همين جهاد با نفس است كه بسيار دشوار است و حتى بعضى از عواملى كه در جهاد با كفار يار و مددكار انسانند يا حداقل مانع نيستند، در اينجا در كنار نفس، با شخص مجاهد در ستيزند.

و چه بسا انسان گمان كند كه نفس را رام كرده و بر آن مسلط شده است، در حالى كه همين گمان، از تسويلات و اغوائات نفس است و چنان نفس او را در معركه هاى مختلف مغلوب مى نمايد كه بسا جبران آن شكست به زودى ممكن نگردد.

دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست كو به درياها نگردد كم و كاست

نفس را هفتصد سر است و هر سرى از ثرى بگذشته تا تحت الثرى

اگر انسان زمام نفس را در اختيار بگيرد، نفس يار و مددكار او در سلوك طريق كمال و سير الى اللَّه خواهد شد و از سوى ديگر: اگر آن را به حال خود واگذارد، تقاضاهاى عجيب و غريب و مهلك و وحشتناك از او مى نمايد و هرچه بيشتر به تقاضاى او توجّه كند، تقاضاهاى خطرناك او بيشتر مى شود.

النَّفْسُ رَاغِبَةٌ إِذا رَغَبَتْهاوَإِذا تُرَدُّ إِلى قَلِيلٍ يَقْنَعُ

بارى چه بسيار قهرمانان و زورمندان كه در ميدان نبرد با نفس مانند گنجشكى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 344

ضعيف، خوار و ذليل مى باشند.

مردى، گمان مبر كه به پنجه است و زور كتف با نفس اگر برآيى دانم كه شاطرى

با شير مرديت سگ ابليس صيد كرداى بى هنر بمير كه از گربه كمترى

و

از بهترين اشعارى كه وضع نفس و چگونگى موضع گيرى در برابر آن را تشريح مى كند، اين اشعار" بوصيرى" در قصيده معروف به" بُرده" است.

النَّفْسُ كَالطّفْلِ إِنْ تَهْمَلْهُ شَبَّ عَلى حُبّ الرّضاعِ، وَإِنْ تَقْطُمْهُ يَنْفَطِمُ

كَمْ حَسُنَتْ لَذَّةً لِلْمَرَّةِ قاتِلُهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَدْرِ أَنَّ السَّمَّ فِي الدَّسَمِ

وَخالِفِ النَّفْسَ والشَّيْطانَ وَاعْصُمْهاوَإِنْ هُما مَحْضاكَ النُّصَحِ فَاتَّهِمْ 285]

در حديث است:

«جاهِدْ هَواكَ كَما تُجاهِدُ عَدُوَّكَ»؛[286]

«با هواى نفست بجنگ كما اينكه با دشمنت جنگ مى كنى».

از اين حديث و بعضى احاديث ديگر استفاده مى شود كه نفس به خودى خود مذمّتى ندارد؛ بلكه متابعت هواى او و تحت ضوابط عقلى و شرعى قرار ندادن او، مذموم و خطرناك است.

چنان كه در نهج البلاغه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 345

«إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنانِ اتّبَاعُ الْهَوى وَطُولُ الْأَمَلِ؛ فَأَمَّا اتّبَاعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقّ، وَأَمّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ»؛[287]

«همانا ترسناك ترين چيزى كه من براى شما مى ترسم، دو چيز است:

تبعيت هوى و هوس و طولانى كردن آرزوها، كه تبعيت هوا و نفس از حقّ جلوگيرى مى كند و طولانى كردن آرزوها آخرت را به باد فراموشى مى سپارد».

2- معنى دوم اين است كه گاهى نفس گفته مى شود و از آن، يكى از حالات و شؤون مختلف آن قصد مى شود؛ مانند" نفس اماره" كه صاحب خود را به بدى امر مى كند، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَما أُبَرّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبّى»؛[288]

«تبرئه نمى كنم نفس خود را، به تحقيق كه نفس هر آينه بسيار امر كننده به بدى است، مگر آنچه را كه خدا رحم كند».

اگر الف و لام در كلمه" النفس" براى جنس

يا استغراق باشد؛ ظاهر آن اين است كه جنس نفس يا هر نفسى امّاره به سوء است؛ امّا با توجّه به آيات ديگر و احاديث و روايات و اينكه فطرت بشر بر هدايت و مسير راه صواب است، اين احتمال مردود است، چنان كه در حديث است: امام زين العابدين عليه السلام در برابر اين سخن حسن بصرى كه گفت:

«عَجِبْتُ لِمَنْ نَجا كَيْفَ نَجا»؛

«تعجب دارم از كسى كه نجات يافت، چگونه نجات يافت».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 346

فرمود:

«عَجِبْتُ لِمَنْ هَلَكَ كَيْفَ هَلَكَ»؛

«تعجب دارم از كسى كه هلاك گرديد چگونه (و چرا) هلاك گرديد».

سخن حسن بصرى بر اين مبنا است كه: سير عادى هركسى به سوى هلاكت است، لذا اگر كسى نجات يافت جاى شگفتى است؛ ولى رهنمود امام عليه السلام اين است كه مسير عادى هركسى به سوى رستگارى و كمال و رسيدن به قرب الهى و وصال معنوى است؛ لذا اگر كسى نجات يافت، جاى تعجب نيست كه با فطرتى كه انسان دارد و با وسايل و نعمت هايى كه در اختيار دارد و مى تواند از همه، در سير الى اللَّه تعالى يارى بگيرد و همه را با خود همكار سازد و با اين همه هدايت هاى فطرى و عقلى و شرعى هلاك گردد، اين هلاكت جاى تعجب است.

بنابراين ظاهراً الف و لام در كلمه" النفس" براى عهد است و مقصود همان نفس امّاره است و مراد از نفس امّاره هم نفس انسان در حال سقوط و سيرهاى حيوانى او است و در رواياتى كه در مذمّت نفس رسيده، مراد همين نفس است و دستوراتى كه براى تهذيب و تزكيه نفس و جهاد با آن

رسيده يا مستقيماً به جهاد با اين نفس نظر دارند يا پيشگيرى هايى را پيشنهاد مى نمايند كه نفس انسان متمايل به اين حال نگردد و در سير كمالى خود فعّال تر شود.

مقامات چهارگانه اى كه علماى اخلاق با استفاده از راهنمايى هاى قرآن مجيد و اهل بيت عليهم السلام طى آن مقامات را توصيه نموده اند، يا خط جهاد با نفس است و يا مربوط به تكميل نفس اين مقامات، عبارتند از:" محاسبه" و" مشارطه" و" معاتبه" و" معاقبه"، چنان كه در احاديث نيز وارد شده است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 347

«حاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسِبُوا، وَزِنُوها قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا، وَتَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْأَكْبَرِ»؛[289]

«محاسبه نماييد خود را پيش از اينكه در معرض حساب روز قيامت قرار بگيريد، و بسنجيد آن را پيش از آن كه سنجيده شويد و براى حساب روز قيامت آماده گرديد».

و در روايات است: شخصى از بنى اسرائيل چهل سال عبادت كرد و سپس قربانى نمود، قربانى او مقبول نشد. نفس خود را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و گفت:

«مآ أُوتِيتُ إِلّا مِنْكَ وَمَا الذَّنْبُ إِلّا لَكَ»؛

«به من وارد نشد (آنچه وارد شد) مگر از تو و گناه نيست مگر براى تو».

به او خطاب شد: توبيخى كه به نفس خود كردى، از عبادت چهل ساله ات بهتر است.

و در" مشارطه" مى توان نذر زجر از گناه را مثال آورد، چنان كه در" معاقبه" نيز مى توان به كفارات استشهاد نمود.

بارى از نام هاى ديگرى كه نفس به مناسبت شؤون و حالات ديگر دارد؛ يكى" نفس لوامه" و ديگرى" نفس مطمئنّه" است.

نفس لوّامه

" نفس لوّامه" عبارت است از نفسى كه صاحب خود را بر گناهى كه از او صادر شده و بر آنچه

از منافع حقيقى و كمالات انسانى و درجات اخروى از او فوت مى شود، ملامت مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 348

و اين از علايم ايمان است كه اگر از شخص گناهى صادر شود و پشيمان نگردد، به حكم:

«مَنْ لَمْ يَنْدُمْ عَلى ذَنْبٍ ارْتَكَبَهُ فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ»؛[290]

«كسى كه پشيمان نشود از گناهى كه مرتكب شده مؤمن نيست».

و اگر پشيمان شود، لازمه آن، ملامت و سرزنش نفس است بر گناهى كه از او صادر شده است.

و نيز در روايت است: مؤمن گناه خود را مانند صخره و سنگ بزرگى مى بيند كه مى ترسد بر او فرود آيد، و منافق گناه را مثل مگسى مى بيند كه بر بينى او نشسته باشد.

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَرى ذَنْبَهُ كَأَنَّما صَخْرَةٌ يَخافُ أَنْ تَقَعَ عَلَيْهِ، وَإِنَّ الْكافِرَ لَيَرى ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ كَذُبابٍ مَرَّ عَلى أَنْفِهِ».[291]

و اين نفس لوّامه همان نفسى است كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَلآ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ»؛[292]

«نه سوگند به نفسى كه بسيار ملامت كننده است».

به هر حال از آيات و روايات، مدح نفس لوامه استفاده مى شود و صاحب چنين نفسى بايد آن را علامت بيدارى وجدان و آگاهى باطن و ضمير و غنيمت بداند و در نيل به مراتب بالاتر تلاش كند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 349

نفس مطمئنّه

" نفس مطمئنه" نفسى است كه صاحب آن به عقايد حقّه و ثواب و عقاب اطمينان يافته و آرامش دارد، چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف اهل تقوى مى فرمايد:

«فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِيها مُنَعَّمُونَ، وَهُمْ وَالنّارُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِيها مُعَذَّبُونَ»؛[293]

«پرهيزكاران نسبت به بهشت مانند كسانى هستند كه آن را ديده و به نعمت آن نايل شده باشند و نسبت به

آتش، مانند كسانى هستند كه آن را ديده و در آن معذب شده باشند».

و در روايتى كه مربوط به جوانى از انصار است (برحسب بعضى روايات حارثه بن مالك انصارى نام داشت) نيز نظير همين جمله هست.

اين حال اطمينان نفس كه از آثار يقين است، از شؤون ممتاز نفس است و درجات سعادت بستگى به درجات اين اطمينان دارد و از شؤون آن، رضا و تسليم و توكّل و تفويض است كه شرح آن در اينجا اطاله كلام و زايد بر مقام شمرده مى شود.

اين مقام است كه به موجب قرآن مجيد، صاحبش به خطاب:

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلى رَبّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً* فَادْخُلِي فِي عِبادِي* وَادْخُلِي جَنَّتِي»؛[294]

«اى نفس قدسى و دل آرام (به ياد خدا) امروز به حضور پروردگارت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 350

بازآى كه تو خشنود (به نعمت هاى ابدى او) و او راضى از (اعمال نيك) تو است، بازآى و در وصف بندگان خاص من درآى و در بهشت (رضوان) من داخل شو».

سرافراز مى شود، چنان كه در كافى است كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد:

«هَلْ يَكْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلى قَبْضِ رُوحِهِ»؛

«آيا مؤمن بر قبض روحش اكراه مى شود».

فرمود: لا واللَّه؛ نه به خدا سوگند! به تحقيق وقتى ملك الموت براى قبض روح او مى آيد، جزع و بى تابى مى كند. ملك الموت به او مى گويد: جزع نكن به خدا سوگند من به تو مهربان تر از پدرت هستم اگر حاضر بود. سپس مى گويد: نگاه كن! نگاه مى كند انوار محمّد صلى الله عليه و آله و على و فاطمه زهرا و حسن و حسين و ساير ائمه عليهم السلام را مى بيند. ملك الموت به او مى گويد:

اينها هستند رفقاى تو در بهشت، در اين حالت هيچ چيزى براى او از قبض روحش خوشايندتر نيست.

بديهى است اين نفس مطمئنه نيز مراتب متعددى دارد، چنان كه يقين نيز داراى مراتب و درجاتى است تا برسد به مرتبه بلند سيّد الشهداء حسين عليه السلام كه بالاترين مراتب اطمينان نفس را دارا بود و در حركت تاريخى كربلا، از آغاز تا پايان، بر سر موضع الهى خود ايستاد و مصايب جانكاه، كه شجاع ترين و دلاورترين افراد را سست مى نمايد و از انجام تصميم و تعقيب هدف باز مى دارد، او را از انجام تصميم و تعقيب هدف مقدسش باز نداشت. لذا سوره فجر كه اين آيه: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ...» آخرين آيه آن است، به نام آن حضرت نام گذارى شده است. و در روايت است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 351

«اقْرَؤُوا سُورَةَ الْفَجْرِ فِي فَرائِضِكُمْ وَنَوافِلِكُمْ؛ فَإِنَّها سُورَةُ الْحُسَيْنِ عليه السلام»؛[295]

«بخوانيد سوره فجر را در فريضه ها و نافله هايتان؛ زيرا آن، سوره حسين عليه السلام است».

3- سومين معناى نفس، ذات شى ء و خود شى ء است، مثل اينكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»؛[296]

«ما آيات قدرت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان كاملًا روشن مى گردانيم تا آشكار شود كه آن حقّ است».

و همچنين مى فرمايد:

«وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ»؛[297]

«آيا در خودتان به چشم بصيرت نمى نگريد».

و مثل" نفسك" در همين دعاى معرفت.

گفته نشود: اين معنا با اضافه آن به ضمير مخاطب يا غايب يا ضمير نفس يا ظاهرى كه به معنى آنها باشد، منافات دارد؛ زيرا علتش اين است كه در اينجا، فايده اضافه اين است كه نفس مضاف اليه

مقصود است و در واقع اين اضافه، تعيين كننده نفس مى شود و آن را از اطلاقى كه دارد خارج مى نمايد و به اين اعتبار، دوئيت بين مضاف و مضاف اليه حاصل است، مثل اينكه مى گوييم: خود شما، و شخص شما.

4- چهارمين معناى نفس، روح و جان است، چنان كه در اين آيه است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 352

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِها وَالَّتِى لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها»؛[298]

«خدا وقت مرگ، ارواح را مى گيرد و آن را كه هنوز مرگش فرا نرسيده در خواب روحش را مى گيرد».

و در شعر منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام است:

نَفْسِي عَلى زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌيا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ

و شايد از اين قسم باشد قول كسى كه مى گويد:

«وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ»؛

«قسم به خدايى كه جانم در دست او است».

4- نبىّ و نبوّت

راغب مى گويد:" نبوّت" سفارت بين خدا و بين خردمندان از بندگان او براى برطرف كردن علّت آنان در امر معاش و معاد است. و نبى را براى اينكه خبر دهنده است به آنچه عقل هاى پاك به سوى آن آرام مى گيرند،" نبىّ" مى گويند. و صحيح است كه فعيل به معنى فاعل باشد؛ يعنى خبردهنده، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«نَبّئْ عِبادِى أَنّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»؛[299]

« (به پيامبر گفت:) بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده مهربانم».

5- رسول

" رسول" به معناى فرستاده و پيام بر و پيام آور است، و چنان كه راغب مى گويد:

گاه به سخن و پيامى كه برده مى شود، رسول گفته مى شود، چنان كه بر شخصى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 353

رسالت را تحمل مى كند نيز رسول گفته مى شود و رسول و رُسُل بر انبيا و ملائكه اطلاق مى شود و بر كسى كه براى انجام كارى فرستاده شده باشد، نيز رسول گفته مى شود، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا يُفَرّطُونَ»؛[300]

«رسولان ما او را مى ميرانند و در قبض روح آنها هيچ تقصيرى نخواهد كرد».

و موارد اطلاقات آن، اعم است از امرى كه رسول براى آن ارسال شده محبوب كسانى باشد كه به سوى آنها فرستاده شده يا مكروه آنها باشد.

بنابر آنچه گفته شد، مى توان گفت: فرق نبى و رسول اين است كه در مفهوم نبى، رسالت و پيام آورى نيست، نه به اين معنا كه نبى، رسول نباشد؛ بلكه شخصى را رسول و نبى مى گويند؛ از اين لحاظ كه خبر دهنده و خبر داده شده از خدا و حقايق غيبى و احكام و امورى است كه به او وحى مى شود، به او نبى مى گويند.

و از لحاظ اينكه

فرستاده و حاصل رسالت و مأمور به تبليغ است، به او رسول گفته مى شود. بنابراين ممكن است در قسمتى از خبرهايى كه مى دهد پيام آور نباشد و خبردهنده و نبىّ باشد، مثل بسيارى از خبرهايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غير قرآن مجيد از گذشته و آينده و امور غيبى و اوضاع بهشت و جهنم و صنوف فرشتگان و امثال آن داده اند، كه اين خبرها به عنوان پيام از سوى خدا براى مردم بيان نشده؛ بلكه خبرهايى است كه پيام آور از سوى خدا و شخصى كه با عالم غيب ارتباط و اتصال دارد، از آن خبر مى دهد.

امّا رسالت همه جا با نبوّت توأم است و به همان حيثيتى كه رسالت اطلاق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 354

مى شود، نبوّت هم اطلاق مى گردد و وجه صحّت حمل رسول، وجه صحّت حمل نبى بر صاحب رسالت مى باشد. بنابراين مفهوم نبى و نبوّت اعم از رسول و رسالت است؛ امّا لزومى ندارد كه مثل اعم و اخص مطلق، اعم دو مصداق داشته باشد؛ بلكه مى توان گفت: نبى و رسول مصداقاً واحدند و نبى بر غير رسول اطلاق نمى شود، هرچند اطلاق آن بر رسول به لحاظ جهتى است كه اعم از رسالت است.

و اگر اين جهت را كه نبى و رسول مصداقاً واحدند، قبول نكنيم و گفته شود:

چون بر بعضى از انبياى بنى اسرائيل با اينكه رسالت و پيامى براى قوم نداشتند، نبى اطلاق شده است، بنابراين هر رسولى نبى است و هر نبىّ اى رسول نيست.

پاسخش اين است كه: به هر صورت، اطلاق نبى بر رسول به لحاظ همان حيثيتى است كه بر نبى

غير مرسل اطلاق مى شود.

علاوه بر اين، نكته ديگرى كه محتمل است از آيه شريفه:

«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيّينَ مُبَشّرِينَ وَمُنذِرِينَ»؛[301]

«خدا رسولان را فرستاد تا نيكوكاران را بشارت دهند و بدكاران را بترسانند».

استفاده شود، اين است كه خدا انبيا را مبعوث فرمود؛ يعنى پس از آنكه داراى مقام و منصب نبوّت (هرچند به معناى خبر داده شده و اسم مفعولى باشد) شدند، آنها را برانگيخت و به رسالت فرستاد. بنابراين امكان دارد به اين نحو واقع شده باشد كه پيغمبران قبل از رسالت به مقام نبوّت نايل شده باشند، مگر در مواردى كه تصريح به نحو ديگر شده باشد. و در آنچه گفته شد، فرقى نيست بين اينكه نبى مشتق از" نبأ" باشد يا اينكه مشتق از" نبوّت" به معناى بلندى رتبه و علوّ شأن باشد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 355

و بنابر تمام وجوهى كه گفته شد، و وجوه و احتمالات ديگر" خاتم النبيين" به معناى خاتم تمام انبيا و رسل مى باشد، به خلاف" خاتم المرسلين" كه صراحت" خاتم النبيين" را ندارد.

و ممكن است گفته شود: برحسب بعضى وجوهى كه در فرق اين دو كلمه گفته شده است، فقط دلالت بر ختم رسالت و پايان سفارت بين خدا و خلق دارد و لذا" خاتم النبيين" به صراحت دلالت بر پايان نبوّت و رسالت دارد، هرچند گفته شود:

نبى بر كسى كه به واسطه خواب از خدا خبر مى دهد، نيز اطلاق مى شود؛ چون پرواضح است كه مقصود اين نيست كه نبى فقط بر كسى كه از خواب خبر مى دهد، اطلاق مى شود؛ بلكه مقصود اين است كه اطلاق نبى بر كسى كه به واسطه مشاهده فرشته، يا تلقى مستقيم

وحى، يا همه وسايط ممكن، از خدا خبر مى دهد، صحيح است. و در قرآن و حديث و شعر و كل لسان عرب بسيار است و بر كسى كه فقط از خواب خبر مى دهد، نيز مجوّز استعمال دارد. و اگر در موردى استعمال شد كه قرينه اى بر اراده خصوص اين معنى بود، مخالف لغت و اصطلاح نمى باشد.

6- حجّت

«حجّت» آن چيزى است كه بر صحّت يكى از دو طرف نقيض، مثل وجود و عدم چيزى به آن استدلال و احتجاج مى شود. همچنين دلالتى است كه بيانگر راه مستقيم باشد و حجج الهى (حجت هاى خدا) هر چيزى است كه خدا به آن بر بندگان خود احتجاج نمايد، يا به وسيله آن، بندگان خود را به سوى خود هدايت كرده باشد.

بنابراين، معجزات انبيا همه حجت است، كل عالم حجت است، تمام آيات الهى و نعمت هاى غير متناهى، هر پديده و هر مخلوق و اعضا و اجزاى آنها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 356

و نظاماتى كه در آنها برقرار است، همه حجّتند. جنبندگان دريا و صحرا و هوا، گياهان و گل ها، درختان و برگ ها و شكوفه هاى آنها، و آسمان و زمين و آنچه در آنها است، همه حجت هاى خدايند كه:" اگر تمام درخت ها قلم باشند و هفت دريا مداد گردند و بخواهند كلمات و آيات و حجت هاى حقّ تعالى را بنويسند كلمات الهى تمام نخواهد شد".

«وَلَوْ أَنَّما فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ».[302]

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

هر فرد از افراد انسان، خود و چشم و گوش و زبان و مغز و خون و

استخوان و پوست و اعضاى ظاهر و باطن و سلول ها و گلبول هاى سفيد و قرمزش بر خودش و بر ديگران حجت است. عمر و زندگى و تندرستى و خلاصه همه چيز و همه اوضاع و فراز و نشيب هاى آگاهى بخش و مناظر مختلف، همه و همه حجّتند، كه اگر انسان به آگاهى نرسيده و اين همه آيات را نديده و از خط منحرف شده باشد، همه اين حجّت ها عليه او اقامه شده و او را محكوم مى نمايند و راه عذر را بر او مى بندند. قرآن مجيد كتاب خدا و معجزه باقى حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله و احكام و هدايت هايش بر همه بشريت حجت است و آيات آن نيز هر كدام حجت است.

علاوه بر آنكه در خود آيات احتجاج و اقامه حجت بر معارف و عقايد دينى شده باشد. از بزرگ ترين حجّت هاى الهى يكى عقل است و ديگر نعمت وحى و نبوّت انبيا و امامت اوصيا است كه استمرار هدايت پيغمبران مى باشد.

عقل، نورافكن نيرومند و پرتابشى است كه درون جان انسان را روشن مى سازد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 357

و خير و شر و نيك و بد را تميز مى دهد و خداى تعالى به وسيله آن انسان را بر ساير موجودات زنده اين كره خاكى برترى داده است.

" نبوّت و امامت" نيز ظهور اسم" الهادى" و راهنماى عقل و ميزان و معيار و نگهبان اعتدال و رساننده و مبيّن برنامه هاى الهى و نسخه هاى سعادت فكرى و عملى انسانند.

بشر از طريق نبوّت انبيا و امامت اوصيا، به برنامه هاى سعادت روح و جسم و دنيا و آخرت و معارف يقينى هدايت مى شود و

از چشمه زلال علوم و آگاهى هاى آن مى نوشد.

اگر انبيا نبودند و خداوند آنها را نفرستاده بود، هيچ راه قطعى و يقينى در اختيار بشر قرار نمى گرفت. فلاسفه و حكما با آن همه فرياد و طمطراق نتوانسته اند در مسايلى كه فكر بشر را به خود مشغول نموده به يك زبان حرف بزنند و به طور قطع نظر بدهند، حتى بسا يك فيلسوف در دوره زندگى اش، در اين مسايل نظرات مختلف اظهار نموده و سرگردانى خود را در اين مسايل آشكار مى كند.

امّا اين انبيا و اوصيا بودند كه همه يك زبان و با كمال قاطعيت و سرشار از ايمان و يقين، اين مسايل را براى بشر بازگو كردند و تاريكى ها و تحيّرها و ضلالت ها را از ميان بردند.

هيچ صنفى از اصناف بشر به قدر اين صنف بر بشريت حقّ ندارد، لذا اينها حجج الهى هستند و اعظم و اتمّ آنها، شخص مقدّس خاتم الانبيا محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله و خلفا و جانشينان آن حضرت، على بن ابى طالب عليه السلام و يازده فرزند آن بزرگوار عليهم السلام مى باشند.

و اگرچه آن طور كه گفته شد، حجّت هاى الهى بى شمار است و همه و هرچه هست حجّتند؛ امّا ظهور حجّيت اين چهارده تن چنان است كه همه حجج تحت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 358

الشعاع آنها قرار گرفته و هر وقت حجت و حجج گفته شود، اين ذوات مقدّسه از آن فهميده مى شود.

و امروز حجت مطلق، ولىّ اللَّه اعظم، حضرت صاحب الزمان مهدى منتظر عليه السلام مى باشد و چنان اسم حجت به اين ذوات شريفه اختصاص يافته كه بسيارى از كتاب هاى مربوط به امامت و حالات

شريف آنها را كتاب حجّت يا" الامامة" نام نهاده اند، مانند كتاب" الحجّة" از ابواب كتاب شريف كافى، تأليف شيخ اجلّ اقدم كلينى قدس سره؛ بلكه از حديث شريف مروى از اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه (ح 147) و كتاب هاى ديگر از سنّى و شيعه استفاده مى شود كه: اگر زمين بدون حجّت باقى بماند، حجّت هاى خدا و بيّنات او باطل مى گردد، به اين معنا كه حجّيت ساير حجج نيز به وجود امام و حجّت تمام مى گردد و اگر امام و حجّت نباشد، احتجاج به حجت هاى ديگر بر مردم، موجب قطع عذر آنها نمى گردد و از معانى لطيف و اميدبخش در اين باب، كلام حضرت مولى عليه السلام است كه مى فرمايد:

«أَنَا شاهِدٌ لَكُمْ وَحَجِيجٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَنْكُمْ»؛[303]

«من شاهدم براى شما و در روز قيامت اقامه كننده حجّت از شما (و مدافع از شمايم به حجّت) هستم».

7- ضلال و ضلالت

اشاره

عدول از راه راست و منحرف شدن از آن؛ خواه كم باشد يا زياد و خواه عمدى باشد يا قهرى،" ضلالت" است و ضد آن" هدايت" مى باشد، و هريك از ضلالت و هدايت بر دو قسم است:

اوّل: ضلال و هدايت در علوم و معارف اعتقادى؛ مثل معرفت خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 359

و وحدانيت و ساير صفات جلال و جمال او- جلّت عظمته- و معرفت نبوّت و امامت و معاد و غيره كه انكار آنها و عدول از حقّ در آنها ضلالت است، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَمَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً»؛[304]

«هركه به خدا و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و رسولان و روز قيامت كافر شود، سخت به گمراهى فرو مانده

(و از راه نجات و سعادت) دور افتاده است».

و ايمان و اعتراف به آنها هدايت است، چنان كه مى فرمايد:

«فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»؛[305]

«هركه خدا هدايت او را خواهد، قلبش را به نور اسلام روشن و منشرح گرداند».

دوم: ضلال و هدايت در علوم عملى و فقه به احكام شرعى است. بديهى است كه ضلالت و هدايت در هر دو قسم، مراتب و درجاتى دارد و به حسب موارد است؛ يعنى ممكن است شخصى در موردى حتى نسبت به يك حكم استحبابى يا كراهتى گمراه باشد و در موارد ديگر هدايت يافته باشد.

واضح است كه ضلال و ضلالت مطلق بدترين هاويه هاى سقوط بشر است كه مصداق كامل اين آيه شريفه است:

«ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها»؛[306]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 360

«ظلمت ها چنان روى هم قرار گيرد كه اگر (كسى) دست خود را بيرون آرد، هيچ نتواند ديد».

بنابراين" هدايت مطلق" بالاترين مرتبه اوج بشر و پرواز روح او و اتصالش به علوم لوح محفوظ است كه مصداق اكمل و اشرف آن حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله مى باشند و پس از ايشان ساير انبيا و اوصيا و حجت هاى الهى مظهر هدايت مطلق مى باشند.[307] و همچنين اصحاب خاص و پرورش يافتگان مكتب آن بزرگواران و علماى ربانى طبق درجاتى كه دارند، از مظاهر هدايت اند.

يكى از مباحثى كه در ضلالت و هدايت مطرح است، اين مبحث است كه اختيار بشر در ضلالت و هدايت خودش تا چه حدّ مؤثر است، آيا اصلًا در اين موضوع داراى اختيار است يا مختار نيست و اگر داراى اختيارى است، معنى آياتى

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 2، ص: 361

كه دلالت دارد بر اضلال ظالمين و بلكه بر اينكه خدا هركس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه مى نمايد، چيست؟

مثال اين آيات:

«وَيُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمِينَ»؛[308]

«خدا ستمگران را گمراه مى گرداند».

و «كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشآءُ»؛[309]

«خدا هر كس را بخواهد، اين چنين گمراه مى كند».

و «كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ»؛[310]

«خدا مردم ستمگرى را كه در شك و ريب اند، اين چنين گمراه مى گرداند».

جواب اين است: بشر در انتخاب راه خود در اين دنيا مختار است و اين بشر است كه هر عقيده اى خواست مى پذيرد و راه و روش خود را به اختيار خود برمى گزيند، چنان كه در آيات متعدد، ضلالت خودش و اضلال غير به فعل او نسبت داده شده است، مثل:

«وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ»؛[311]

«سامرى آنان را گمراه كرد».

و مثل:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 362

«وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْها»؛[312]

«هر كس بر راه گمراهى رفت، زيانش بر خود او است».

و مثل:

«وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً»؛[313]

«هر كس نافرمانى خدا و رسولش را بكند، به تحقيق در گمراهى سختى افتاده است».

و مثل:

«هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ»؛[314]

«خداوند از هركسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است».

و مثل:

«وَأَضَلُّوا كَثِيراً وَضَلُّوا عَن سَوآءِ السَّبِيلِ»؛[315]

«بسيارى را گمراه كردند و از راه راست به دور افتادند».

و امّا آياتى مثل «يضلّ اللَّه» و «أضلّه اللَّه» با توجّه به آيات بسيار ديگر قرآن، دلالت بر اضلال به معناى" اجبار بر عدول از حقّ و انحراف" ندارد و آياتى كه بعضى از آنها توهّم جبر و سلب اختيار كرده اند، به هيچ وجه دلالتى بر اين معنا ندارند و ضلالتى كه اختيارى نباشد و اضلالى

كه سلب اختيار نمايد، وجود ندارد، چنان كه در اضلال بعضى از افراد بشر بعضى ديگر را و اضلال شيطان نيز، مسأله سلب اختيار در بين نيست و غير از دعوت به ضلالت و تزيين آن و اغوائاتى كه اگر پيروى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 363

شود ضلالت خواهد بود، جبر و خلاف اختيارى نيست.

«فَمَن شآءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَن شآءَ فَلْيَكْفُرْ»؛[316]

«هركه مى خواهد ايمان بياورد و هركه مى خواهد كافر شود».

و امّا اضلالى كه به خدا نسبت داده مى شود، عبارت است از خذلان و واگذار شدن بنده به خود و قطع كمك هاى غيبى و الهامات و عناياتى كه موجب نجات از مهالك مى شود، مادامى كه بنده اهليت خود را براى قبول اين عنايات و رسيدن مددها حفظ نمايد و در راه مجاهده باشد، به مقتضاى:

«وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛[317]

«آنان كه در راه ما كوشش كردند، به راه خويش هدايتشان مى كنيم».

هدايت هاى الهى به او مى رسد و به راه هاى او راهنمايى مى گردد؛ ولى وقتى طغيان و سركشى كرد و مانند آنكه بى نياز از خدا باشد، عمل نمود و امر خدا را سبك شمرد، به خود واگذارده مى شود و مصداق آيه شريفه ذيل مى گردند:

«سَوآءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»؛[318]

«چه آنها را بترسانى و چه نترسانى، ايمان نخواهند آورد».

در اينجا هم شخص عاصى و گناهكار به اختيار، خود را از صلاحيت درك فيوض غيبى ساقط نموده و پس از آنكه به خود واگذاشته شد، به اختيار خود در ورطه ضلالت گرفتار شده است و واگذار شدن او به حال خود و محروم شدنش از كسب درجات معنوى و قرب درگاه ربوبى نيز نتيجه طبيعى و وضعى اعمال خود

او است و عاقبتى است كه خود براى خود فراهم مى نمايد، چنان كه در قرآن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 364

كريم مى فرمايد:

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَسآءُوا السُّوأى أَن كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُونَ»؛[319]

«سرانجام كار آنان كه به اعمال زشت پرداختند، اين شد كه كافر شده و آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند».

ملائكه از او دورى مى جويند و قلب او تاريك مى شود و هرچه گناه و طغيان (بالخصوص اگر از روى سركشى و بى اعتنايى به امر منعم حقيقى و اصرار بر مخالفت باشد) زياد شود، دورى ملائكه از صاحب اين معاصى بيشتر شده و قلبش تاريك تر مى گردد و زمينه مصاحبت شياطين جنى و انسى با او فراهم مى شود.

چنان كه هرچه اطاعت و فرمان برى و خدابينى و خداشناسى در شخص افزايش يابد، ملائكه كه جنود الهى و مأمور كمك به بندگان صالح هستند و تا حدّى به او نزديك مى شوند كه از هر سو او را فرا مى گيرند و راه را بر شياطين مى بندند.

لذا در احاديث است: مؤمن وقتى به نماز مى ايستد، ملائكه به او اقتدا مى كنند.

«المؤمن وحده جماعة». به عكس، وقتى هم بنده اى معصيت كند، ملائكه از او دور مى شوند و صلاحيت نزول بركات غيبى از او سلب يا ضعيف مى گردد.

جواب ديگر اين است كه: مسأله اين اضلالات هم جزء مسايل قضا و قدر الهى است كه آگاهى به تفاصيل آن، براى غير آنان كه مؤيد من عند اللَّه (رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ساير معصومين عليهم السلام) باشند، فراهم نمى شود و شايد از فروع" امر بين امرين" باشد و مسأله توفيقات و هدايت هاى خاصه كه منتهى به وصول به مطلوب

مى شود، نيز از همين مسائل است و خدا خود عالم به چگونگى آن است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 365

آنچه مسلم است و از آيات قرآن مجيد و حكمت و نزول كل آن و حكمت نبوّات و فرستادن پيغمبران استفاده مى شود، اين است كه بشر در هدايت و ضلالت مختار است و غير مختار بودن او نافى تمام حكمت هاى مرقوم است و اگر مرحله سلب اختيار جلو مى آيد، به سوء اختيار خود او است و اينكه مقدمات آن را فراهم مى كند.

بنابر اين با قطع نظر از آيات ديگر و قراين حالى و مقامى كه در استظهار و مراد هر متكلّم از كلامش مورد اتّكا است، بايد با توجّه به آيات ديگر و قرائن حال و مقام، آيه يا حديثى كه دلالت بر نفى اختيار نمايد، ظهور آن را دريافت نمود و نمى توان يك جمله اى را گرفت و بدون توجّه بر منطق گوينده و هدف او و مقاصدى كه از گفتارش دارد و قراينى كه به آن اعتماد مى كند، آن را معنى نمود. بنابراين مى گوييم:

هدايت و اضلال هر دو از جانب خدا است؛ امّا برحسب حكمت و نظامات و تقديرات الهى، به طورى كه با حكمت هاى ديگر بارى تعالى منافى نباشد، جريان خواهد داشت.

پاسخ سوم به اشكال اين است كه: اضلال و ارشاد هر دو در اين عالم طبيعت و تكليف، وجود پيدا مى كنند. به عبارت ديگر: ضلالت و هدايت هر دو موجود مى شوند و تمام مردم به دو گروه و دو فرقه تقسيم مى گردند و چون كل عالم مخلوق خدا است، اضلال و ارشادى كه در عالم هست، و بر اساس جريان اسباب و

مسبّبات فراهم مى شود و بايد هم بشود، لذا به او نسبت داده مى شود؛ يعنى قاعده و قانون و سنّت الهى است كه وقتى اسباب و علّت ضلالت يا هدايت فراهم شد، معلول آن- كه ضلالت يا هدايت است- نيز فراهم شود. لذا نسبت اضلال و ارشاد به او جايز است، هرچند فعل به واسطه او نباشد، و فعل حقيقى غير باشد.

چون كل عالم فعل او است و او است كه انسان را به نوعى آفريده است كه وقتى راه راست و روش نيكويى را پيش گرفت، به آن انس مى يابد و بر هدايتش افزوده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 366

مى شود و اگر راه باطل را گرفت و به آن انس پيدا كرد، هرچه آن را ادامه داد، ضلالتش افزون مى گردد و تاريكى و تيرگى قلب او بيشتر مى شود، و اگر غير از اين باشد، عالم ناقص است و تكليف و آزمايشى كه منظور است، انجام نمى گيرد.

بندگان نيز به اختيار خود، خود را در معرض اضلال يا هدايت و تأثير آنها قرار مى دهند.

پاسخ چهارم اين است كه: اصلًا ضلالت و گمراهى از امور عدمى است و پُرواضح است كه ايجاد به اعدام و شرور تعلق نمى گيرد، ضلالت و گمراهى عدم توفيقات و فرصت ها و عناياتى است كه به جهت تكميل مراتب هدايت و يا اتمام حجت و قطع عذر شامل حال بندگان مى شود و به سلب اين فيض ها و محروميت از اين رعايت ها اضلال مى گوييم، لذا مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ»؛[320]

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص366

همانا خدا قوم فاسق را هدايت نخواهد كرد».

چنان كه مى فرمايد:

«يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ»؛[321]

«خداوند كافران را گمراه

مى گرداند».

و «وَيُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمِينَ»؛[322]

و اين هدايت، غير از هدايتى است كه نسبت به همگان و هر عاقلى به وسيله عقل و انبيا و ساير حجج الهى انجام شده است و در برابر آن اضلال متصوّر نيست.

و پاسخ پنجم اين است كه:" اضلال" بر دو نوع است: يك نوع آن اين است كه" اضلال" سبب ضلال و گمراهى شود، مثل اينكه براى كسى باطل را زينت بدهند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 367

و آن را به صورت حقّ جلوه دهند تا او را فريب بدهند و اين آن اضلالى است كه خدا و اولياى خدا از آن منزه مى باشند. نوع ديگر اين است كه:" ضلال" سبب اضلال گردد و آن به اين است كه كسى گمراه گردد و خدا يا غير خدا بر او به گمراهى حكم كند. و در بسيارى از آيات محتمل است كه مراد از اضلال، همين حكم به ضلال و گمراهى باشد.

دين

به معانى متعدد؛ مانند جزا، پاداش و طاعت گفته مى شود، چنان كه بر مجموع تعاليم اعتقادى و اخلاقى و عملى كه از سوى خدا به وسيله پيغمبر به مردم ابلاغ مى شود،" دين" مى گويند؛ بلكه گاه بر مطلق اين گونه تعاليم- اگرچه از جانب خدا نباشد- دين اطلاق مى شود.

در قرآن مجيد، دين در اين معانى آمده است:

به معنى پاداش و جزا؛

به معنى مالك روز جزا؛ در سوره فاتحة الكتاب مى فرمايد: «مالِكِ يَوْمِ الدّينِ»[323]

به معنى طاعت؛ در آيه پنجم سوره بيّنه مى فرمايد:

«وَما أُمِرُوا إِلّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدّينَ»؛[324]

«امر نشده اند مگر اينكه خدا را عبادت كنند در حالى كه طاعت را براى او خالص كنند».

و همچنين آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص:

368

«وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ»؛[325]

«طاعت چه كسى بهتر است از كسى كه روى خود را براى خدا تسليم كند و او نيكوكار باشد».

كه بعضى از مفسرين فرموده اند: مقصود از دين، طاعت است.

و در معناى مجموع تعاليم اعتقادى و اخلاقى و عملى در مثل اين آيات آورده شده است:

«إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؛[326]

«همانا دين در نزد خدا اسلام است».

«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ»؛[327]

«هر كس كه غير از اسلام دينى را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد».

بنابر اين كه از" اسلام" در اين دو آيه، همان معناى علمى و اصطلاحى كه اسم است براى دينى كه بر حضرت خاتم الانبيا نازل شده، قصد شده باشد، چنان كه ظاهر آيه هم همين است.

و مثل آيه:

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ»؛[328]

«او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا بر تمام اديان غالب گرداند».

و در هر دو معناى اخير (يعنى آنچه از جانب خدا نازل شده و مطلق برنامه هاى اعتقادى و عملى اگرچه از جانب خدا نباشد) در اين آيه آمده است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 369

«لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ»؛[329]

«دين شما از آن شما و دين من از آن من».

كه خطاب رسول خدا صلى الله عليه و آله به كفار است.

و از آياتى كه در آن از «دين»، كل آنچه بر پيامبر نازل مى شود، قصد شده است، اين آيه از سوره شورى است:

«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»؛[330]

«خدا شرع و آيينى كه براى شما مسلمين قرار

داد، حقايق و احكامى است كه نوح را هم به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى هم آن را سفارش نموديم كه دين خدا را برپا داريد و هرگز تفرقه و اختلاف در دين نكنيد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 371

تفسير دعا

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 373

تفسير دعا

خدايا خودت را به من بشناسان؛ كه اگر خودت را به من نشناسانى، پيغمبرت را نمى شناسم.

خدايا پيغمبرت را به من بشناسان؛ كه اگر پيغمبرت را به من نشناسانى، حجّت تو را نمى شناسم.

خدايا حجّت خودت را به من بشناسان؛ كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دينم گمراه مى گردم.

چون دعاى شريف متضمّن سه جمله است، هر يك از اين سه جمله را جداگانه تفسير مى نماييم.

جمله اوّل:

اشاره

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ».[331]

شرح و تفسير:

معرفت خدا، شناختن خدا به هستى و صفات جلال و جمال او است كه مقول به تشكيك است و مراتب و درجات متفاوت دارد و به حسب مراتب آثار آن در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 374

اخلاق و كردار و رفتار شخص عارف نيز تفاوت دارد.

در حديث است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«مَنْ عَرَفَ اللَّهَ وَعَظَّمَهُ، مَنَعَ فاهُ مِنَ الْكَلامِ وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَعَنّى نَفْسَهُ بِالصّيامِ وَالْقِيامِ»؛[332]

«هركس خدا را بشناسد و تعظيم كند، دهان خود را از كلام (بيهوده و غير ذكر و اطاعت او) و شكم خود را از طعام (حرام و زيادتر از مقدار لازم) منع مى نمايد و خود را با روزه و ايستادن به نماز و عبادت به زحمت مى اندازد».

خوف و خشيت، رضا و تسليم، توكّل و استقامت، صبر و شجاعت و خلاصه همه صفات حميده، ميوه درخت معرفت و خداشناسى است. هرچه معرفت كامل تر باشد، اين صفات نيز در انسان كامل تر مى شود. محبّت و دوستى خدا كه از اعظم درجات و متعالى ترين مقامات است، محصول معرفت است؛ زيرا انسان هركس و هرچيزى را كه دوست مى دارد، براى اين است كه او را به كمالى از كمالات متصف مى داند؛ عالم را براى علمش، بخشنده را براى بخشش، جميل و زيبا را براى جمال و زيبايى اش، قادر و توانا را براى قدرت و توانايى اش و رحيم را براى رحمت و مهربانى اش، و خلاصه هركس را كه دوست مى دارد، براى اين است كه او را داراى وصفى از كمال مى شمارد. چون حب به كامل و كمال، فطرى

بشر است و برحسب اين فطرت، وقتى به خدا معرفت پيدا كرد كه كمال مطلق و جامع جميع كمالات و بخشنده هر كمال به هر صاحب كمال است، او را دوست خواهد داشت و هرچه را به او تعلق دارد، از آن جهت كه وابسته به او است، دوست مى دارد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 375

و دعايش اين دعا مى شود.

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَحُبَّ كُلّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلى حُبّكَ»؛

«خدايا روزى من فرما دوستى خودت و دوستى هر كس كه تو را دوست مى دارد و دوستى هر عملى كه مرا به دوستى تو مى رساند».

و در مناجاتش با خدا، او را اين گونه توصيف مى نمايد:

«أَنْتَ الَّذِي أَزَلَّتِ الْأَغْيارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلى غَيْرِكَ»؛

«تويى آنكه بيگانگان را از دل هاى دوستانت مى برى تا غير از تو كسى را دوست نداشته باشند و به غير تو پناه نبرند».

و حاصل آنكه آثار معرفت، بايد در اعمال و رفتار انسان ظاهر باشد؛ چون اگر آثار آن نباشد، از عدم اثر پى به عدم مؤثر مى بريم. و از جمله علايم معرفت، شوق به عبادت و دعا و مناجات و خلوت با حضرت قاضى الحاجات و انجام تكاليف و فرايض است كه در عارف به خدا و عارف به آثار و بركات دعا و عبادت و اطاعت بايد وجود داشته باشد.

بالجمله تفاوت مراتب معرفت از تفاوت تعهدات دينى و التزامات اسلامى افراد معلوم مى شود. هرچند طريق معرفت صاحبان مراتب، مشاهده آثار و مصنوعات و مخلوقات باشد كه جميع خردمندان در آن شركت دارند؛ از انبيا تا افراد عادى، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَكَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ

السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 376

الْمُوقِنِينَ»؛[333]

«و همچنين ما به ابراهيم ملكوت آسمان ها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين رسد».

لذا اگرچه همه سالك اين راه مى باشند امّا سلوك و وصولشان به مقصود برحسب مراتب عقول و صفاى باطن آنها مراتب و درجات دارد و همان طور كه حضرت خليل الرحمن عليه السلام به ملكوت آسمان ها و زمين و طلوع و غروب كواكب بر وجود خدا استدلال نمود، ديگران هم استدلال مى نمايند؛ امّا بعضى معرفتشان چنان ضعيف است كه در كمترين ابتلا و فشارى كه بر آنها وارد شود، به هر كسى ملتجى مى شوند و در برابر هركس تضرّع و تذلّل مى نمايند؛ ولى ابراهيم خليل چنان در اوج ايمان قرار گرفته بود و علم ثابت و يقين جازم داشت كه وقتى او را با منجنيق به سوى آتش انداخته بودند جبرئيل امين به او گفت: «أ لك حاجة؛ آيا حاجتى دارى؟» فرمود: «أمّا إليك فلا؛ به تو حاجتى ندارم».

اين اظهار بى نيازى حضرت خليل الرحمن از مثل روح الامين و التجا او به خدا براى معرفتش به خدا و صفات كمالى او بود. او ماسواى خدا را به خداى تعالى نيازمند و مغلوب و مقهور او مى دانست، لذا اظهار نياز به غير خدا در آن حالت بسيار حساس و خطرناك از او ظاهر نگرديد.

بعد از اين بيانات بايد توجّه داشت كه در اين دعا، چون مقام، مقام دعا و توجّه به حقّ و مسألت حاجت است، مسلّم است كه دعاكننده بى معرفت نيست. بنابراين مقصود از طلب معرفت يا طلب ثبات و بقاى بر آن و درخواست توفيق در

نگهدارى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 377

آن است؛ نظير آنچه در تفسير آيه كريمه: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»[334] فرموده اند:

«أَيْ ثَبّتْنا عَلَى الصّراطِ الْمُسْتَقِيمِ».

و ممكن است مراد از طلب معرفت، طلب افزايش كمال و درجات و منازل بالاتر باشد؛ چون هر مرتبه اى از مراتب معرفت را كه انسان حاصل نمايد، ارتقا به مراتب بالاتر از آن را بايد وجهه همت قرار دهد.

و محتمل است مقصود از اينكه از خدا طلب معرفت مى شود، اين باشد كه خدا خودش، خود را به بنده بشناساند؛ زيرا هرچند انسان به هرچه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا مى باشد؛ چون همان شى ء دلالت كننده را او آفريده است و خود را به آن شناسانده است و خود انسان را نيز كه يكى از مجموعه هاى دلايل بى شمار او است، او آفريده است، و انسان هم عارف است و هم دليل معرفت و معرف است با اين حال، مراتبى از مراتب معرفت است كه عنايت مستقيم الهى سبب آن مى شود و در اثر دعا و عبادت و خضوع و خشوع حاصل مى گردد و شخص عارف از اين نوع عرفان اشراقى ذوق مى كند و به وجد مى آيد.

بنابراين، مقصود دعا كننده اين نيست كه: معرفت ندارم يا تو را با آثار و دلايل نشناخته ام؛ بلكه مقصودش اين است كه تو خودت، خودت را به من بشناسان و اين معرفت مانند نورانيت عقل است كه خدا افاضه فرموده است و هركس آن را دارا شد، سخت در نگهدارى آن مراقبت مى نمايد.

ما همه چيز را به خدا شناخته ايم، زمين و آسمان و كوه و دريا و حيوان و انسان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2،

ص: 378

و همه چيز و همه كس شناخته ايم، اگر خدا به ما عقل و تميز و رشد نداده بود، ما هيچ چيز را نمى شناختيم و اگر او مخلوقات را نيافريده بود و اين همه دلايل را براى اثبات وجود خودش قرار نداده بود، شناسانده و شناخته نمى شد.

پس چنان كه صحيح است بگوييم:

«عرفت اللَّه بالأشياء»؛

«شناختم خدا را به اشيا».

صحيح است كه بگوييم:

«بِاللَّهِ عَرَفْتُ الْأَشْيآءَ»؛

«به خدا شناختم اشيا را».

و اين هم ممكن است معنايى از «إِنّا للَّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[335] باشد؛ زيرا از سوى خدا و به اعانت و يارى و افاضه خدا، اشيا را مى شناسيم؛ مثل اينكه در اوّل، از خدا به سوى خلق سفر كرده باشيم- هرچند برخى به مبدأ سفر توجّه ندارند- و سپس از خلق به سوى خلق سفر مى نماييم.

بارى اين مرتبه از معرفت وقتى كامل شد، عارف خدا را اظهر اشيا مى داند؛ بلكه او را فقط ظاهر مطلق و حقيقى مى يابد. و لذا در دعاى عرفه است:

«كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ، أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إِلى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟

عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً»؛[336]

«چگونه استدلال مى شود بر تو به چيزى كه آن در وجود و هستى محتاج به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 379

سوى تو است؟ آيا هست براى غير تو از ظهور، چيزى كه نيست براى تو؟

چه هنگام پنهانى تو تا نيازمند باشى به دليلى كه بر تو دلالت كند؟ و چه زمان دورى تو تا

آثار بوده باشند كه برسانند به سوى تو؟ كور باد (يا كور گرديده است) چشمى كه نديده است تو را و حال آنكه همواره بر او رقيب و نگهبانى، و زيان كرده است كالاى بنده اى كه براى او از دوستى خودت بهره و نصيبى قرار ندادى».

خدايا تو از همه چيز ظاهرتر و آشكارترى، تو اصلى و تو ذاتى، تو حقّ حقيقى و حقيقت حقى، تو كمال مطلقى، چه چيز از تو ظاهرتر مى باشد كه تو را به آن بشناسيم، ظاهر و آشكار تويى، باطن و پنهان هم تويى.

ظهور جمله اشيا به نور است چگونه نور از آنها در ظهور است

به نور شمع كى خورشيد تابان كند پيدا كسى اندر بيابان

برم من از مؤثر پى به آثاربه ظاهر گرچه بر عكس است اين كار

اگر برهان لِمّى جلوه گر شدنبايد بَهرِ آنى خون جگر شد

تصوّر را در اينجا چون گذر نيست به جز لفظ انّى و لِمّى ديگر چيست 337]

اگر گفته شود: با اينكه خدا اظهر اشيا است؛ بلكه ظاهر حقيقى و بالذات او است، چگونه بر بسيارى مخفى و پنهان است؟

پاسخ اين است كه: اين خفا عكس العمل ظهور است و اين پنهانى از فرط آشكارى و نمايانى، و اين بُعد و دورى در اثر كمال قرب و نزديكى است.

دوست نزديك تر از من به من است وين عجب تر كه من از وى دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست در كنار من و من مهجورم

به طور مثال گفته اند: ماهيان دريا نزد ماهى دانايى رفتند و به او گفتند هميشه مى شنويم كه به ما مى گويند: حيات شما از آب است، آب را به ما بنمايان. آن

ماهى جواب داد: شما چيزى غير از آب به من نشان دهيد تا من آب را به شما نشان دهم.

و جهت ديگر كه اين گونه خفا و نهانى را موجب مى شود، اين است كه هر چيزى به ضد خود معروف و شناخته مى گردد؛ «تُعْرَفُ الْأَشْيآءُ بِأَضْدادِها»؛ مثلًا روشنايى و نور به ظلمت و تاريكى، علم به جهل، و صحّت و تندرستى به بيمارى شناخته مى شوند؛ امّا اگر چيزى را ضد نباشد، شناسايى او بر بسيارى پنهان مى ماند و چون خدا را ضدّى نيست، هيچ گاه جهان بى خدا نبوده و نخواهد بود، لذا اثر فيض خدا در پيدايش اين جهان و بقا و پايدارى آن ناشناخته مى ماند و كمال ظهور موجب خفا مى گردد.

سال ها دل طلب جام جم از ما مى كردآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى كرد

گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بودطلب از گم شدگان لب دريا مى كرد

بى دلى در همه احوال خدا با او بوداو نمى ديدش و از دور خدايا مى كرد

و آخرين توضيح ديگر در مراتب معرفت اللَّه كه به طور فشرده بيان مى شود، اين است كه معرفت اللَّه در مرتبه اى كه خود حاوى مراتب زياد است، عبارت است از: سلب نعوت و صفاتى كه ذات بارى تعالى از آن منزّه است، مثل جهل و عجز و جسميت و تركيب و غيره كه بارى تعالى از آنها منزّه است.

و مرتبه ديگر كه آن نيز مراتب بسيار دارد، معرفت صفات كماليه مثل وجود و وجوب و قيّوم و عالم و قادر و حىّ و سميع و بصير است كه اين صفات همه از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 381

صفات وجودى است و حق- عزّ اسمه- به

آنها اتصاف دارد. در اين مرتبه عارف مى شناسد كه تنها مرتبه سلب نقايص از خدا در معرفت به امور مسلوبه از بارى تعالى نبايد اكتفا شود؛ بلكه بايد به صفات وجودى كه حقّ به آنها اتصاف دارد نيز عارف شود. مثلًا يكى از صفات خدا علم است كه به آن اتصاف دارد و معناى علم او به اشيا عدم جهل نيست، يا موجوديت يا وجوب وجود او و قدرت او سلب عدم موجوديت يا وجوب و نفى عجز از او نمى باشد؛ بلكه معناى تمام اين صفات، اتصاف ذات مقدّس بارى تعالى به آنها است. و خلاصه آنكه: صفات وجودى بارى تعالى همه موجود به وجود واحدند و به عين وجود ذات مقدّس او موجودند و ذات او وجود است و علم است و قدرت و حيات است و او موجود و عالم و قادر و حىّ است. و اين بيان با فرمايش حضرت مولى العارفين اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمايد:

«وَكَمالُ الْإِخْلاصِ لَهُ نَفْيُ الصّفَاتِ عَنْهُ».[338]

«كمال اخلاص براى خدا، نفى صفات از او است».

منافات ندارد؛ زيرا مراد از نفى صفات در اين كلام معجز نظام، نفى صفاتى است كه به وجود زايد بر ذات موصوف به آنها متصف مى گردد، مثل عالم و قادر در مقام اطلاق بر انسان و اينكه صفات خداوند- سبحان- عين ذات او و ذات او صفات او و صفات او ذات او است، نه اينكه ذات شيئى باشد و صفت شى ء ديگر باشد، تا لازم شود تركيب و احتياج و امكان. «تَعالَى اللَّهُ عَنْ ذلِكَ كُلّهِ عُلُوّاً كَبِيراً».

نتيجه:

از آنچه گفته شد، اين نتيجه به دست مى آيد كه درخواست و مسألت معرفت

از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 382

خدا در اين دعاى شريف يا طلب ثبات و استقامت و بقاى معرفت و عدم زيغ و انحراف از حقّ است كه:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا»؛[339]

«پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت كردى، قلوب ما را به باطل منحرف نكن».

و طلب ثباتى است كه خدا در آيه:

«يُثَبّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِي الْآخِرَةِ»؛[340]

«خدا اهل ايمان را با عقيده ثابت در دنيا و آخرت پايدار مى دارد».

به مؤمنين وعده داده است، با مسألت معرفت كامل تر و درجات بالاتر است كه همواره بايد عارف سالك در مقام آن باشد و از اينكه روزى بر او بگذرد و در معرفت ترقى نكند و گرفتار حال خطرناك وقوف شود بپرهيزد و با درخواست عنايت خاص و تجلّيات 341] است كه در اثر شدت خلوص و كثرت توجّه و عبادت و دعا و توسل به ذوات مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت معصومين آن حضرت عليهم السلام حاصل مى شود.

چنان كه از حديث:

«مَنْ أَخْلَصَ للَّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ يَنابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ»؛[342]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 383

«هر كس چهل روز عملش را براى خدا خالص كند، خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى كند».

استفاده مى شود، اخلاص تا چهل روز موجب مى شود كه چشمه هاى حكمت از دل شخص مخلص بر زبانش جارى شود.

بديهى است حفظ اخلاص در ظرف چهل روز، به خصوص به اين نحو كه اعمال و رفتار انسان به دواعى الهى و ممدوح صادر شود، كار همه كس نبوده و بسيار دشوار است؛ ولى اگر كسى به آن

موفّق شود، حصول اين درجه براى او به هيچ وجه مورد استبعاد و استعجاب نخواهد بود.

و مخفى نماند كه معرفت اللَّه با معرفت پيغمبر و ائمه- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- و ثبات بر آن و افزايش و كمال آن ارتباط دارد. بديهى است كه معرفت پيغمبر بدون معرفت خدا حاصل نمى شود و شناخت او كه واسطه بين خدا و خلق است، بدون معرفت خدا امكان حصول ندارد. و از سوى ديگر، هرچه معرفت خدا افزايش يابد و شخص عارف در عظمت الهى مستغرق گردد، عظمت مقام نبوّت و سفارت از جانب مقام الوهيت و خلافت الهى را بيشتر درك مى كند و در برابر مقام خلافت «اللَّه» بيشتر احساس حقارت نموده، متواضعانه تر رفتار مى نمايد. لذا به طور قطع مى توان گفت: چنان كه ولى اللَّه اعظم على عليه السلام عظمت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را ادراك مى نمود و در برابر آن حضرت متواضع و تسليم و فرمانبر بود، احدى از صحابه ادراك نمى كرد.

آرى على عليه السلام در جنب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خود را فانى مى ديد و بى چون و چرا هر فرمانى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى داد، اجرا مى كرد؛ لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله برحسب روايتى فرمود: اگر آسمان و زمين در كفه اى از ترازو گذاشته شود و ايمان على در كفه ديگر، ايمان على رجحان خواهد داشت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 384

امّا ديگران بالخصوص آنهايى كه پيراهن خلافت را به غير حقّ دربر كردند، در قبول احكام الهى مثل حج تمتع خودسرى اظهار مى نمودند و با تصميمات و اقدامات رسول خدا

صلى الله عليه و آله كه همه به امر خدا انجام مى شد، در جريان صلح حُديبيه و موارد ديگر مخالفت مى كردند و خودرأيى نشان مى دادند و تا آنجا نفاق خود را بر ملا ساختند كه در مرض موت پيامبر خدا، وقتى آن حضرت خواست كتباً وصيت فرمايد، مانع شدند و بى شرمانه به رسول خدا صلى الله عليه و آله جسارت كرده و نسبت هذيان گويى به آن حضرت دادند.

به عكس هرچه در زندگى على عليه السلام بررسى مى نماييم و هرچه مطالعه مى كنيم، غير از تسليم كامل و فانى بودن در انوار نبوّت محمدى، چيزى نمى بينيم و زبان حال آن حضرت با رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود:

با وجودت ز من آواز نيايد كه منم

يكى از مظاهر برجسته اين احترام و تسليم و تواضع در كنار وجود رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه بسيارى از آن غفلت دارند اين است كه: با اينكه وجود على عليه السلام سرشار از معارف الهى و علوم حقيقى بود و پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله چشمه هاى علوم و معارف از او فوران يافت و در الهيات و عرفان و فقه و اخلاق و تعاليم سياسى و حكومتى، عالى ترين و كامل ترين مبادى و برنامه ها را بيان فرمود، علم تمام اصحاب در برابر علم او مثل قطره اى در مقابل دريا بود، از چنين شخصيتى كه نمونه برجسته كمال علمى و معرفت بشر بود و پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله، بياناتش در رشته هاى مختلف معارف و حكمت، الحق اعجاز بود، در عصر پيغمبر سخن و كلامى در اين رشته ها يا شنيده

نشده و يا كمتر شنيده مى شد. او سزاوار نمى ديد و شايد دور از ادب مى دانست كه با وجود پيغمبر اكرم كه مدينه علم است، علمى اظهار كند و نقد معارف بلند و غير متناهى خود را عرضه نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 385

در آن محيط كه زبان وحى؛ يعنى زبان رسول خدا باز است، همه بايد به گفتار او گوش فرا دهند، او از هر كس به معارف حقيقى داناتر و به مبادى غيب متصل تر است. آنجا كه او باشد، بايد او سخن بگويد و آنجا كه او سخن گويد، همه بايد گوش و خاموش باشند.

در حديث است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به على فرمود: «نشناخت خدا را مگر من و تو و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت تو را مگر خدا و من».

جمله دوم:

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ»

به طور كلى شك نيست كه معرفت نبوّت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامّه است؛ يعنى شناخت اينكه بر خدا لازم است (بر حسب قاعده لطف و به مقتضاى ربّانيت و رحمانيت و هادويت و فيّاضيت و براى اتمام حجّت بر بندگان، اينكه نقض غرض از آفرينش انسان پيش نيايد) پيغمبر بفرستد تا بندگان را در فكر و عمل راهنمايى كنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اينكه پس از پيغمبر نيز بايد شخصى كه معصوم باشد و افعال و اقوالش حجّت باشد، از جانب خدا و به وسيله پيغمبر منصوب و معين گردد، مقدّم مى باشد، چنان كه معرفت نبوّت و رسالت خاصّه نيز بر معرفت امامت خاصه مقدم است؛ يعنى شناخت

اينكه شخص شخيص صاحب خُلق عظيم حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله، پيغمبر و رسول خدا است، بر شناخت شخص امامان و اولياى امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان كه كسى معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه كه مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.

همچنين اگر معرفت به نبوّت خاصه و اينكه شخص حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 386

پيغمبر است، پيدا نكرده باشد، معرفت خلفا و اوصيا و اولياى امور بعد از آن حضرت، بى مفهوم و غير قابل تصور است.

با اين همه، در اين دعا، مقصود از نبى در جمله اوّل و رسول در اين جمله، شخص حضرت رسول اكرم محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله است، چنان كه مقصود از حجت نيز شخص حضرت خاتم الاوصيا، امام عصر- ارواحنا فداه- است.

و چنان كه در شرح جمله اوّل توضيح داده شد، دعا كننده به نبوّت رسالت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و ولايت حضرت حجة بن الحسن- عجل اللَّه تعالى فرجه- معرفت دارد، مقصودش از اين دعا و طلب معرفت يا مسألت ثبات و بقاى بر آن، يا كمال معرفت و نيل به درجات بالاتر است و يا اينكه از خدا مى خواهد كه خودش به مقتضاى «إِنَّ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ بَيْنَ اصْبَعَيْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحْمنِ يُصَرّفُها كَيْفَ يَشآءُ»[343] و «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشآءُ» نسبت به مقامات رسول اكرم صلى الله عليه و آله در قلب او معرفت القا فرمايد.

واضح است كه درجات معرفت به پيغمبر نيز متفاوت است، كمترين مراتب آن اين

است كه او را در ابلاغ تعاليم و تكاليف و اوامر و نواهى خدا بين خالق و خلق واسطه و سفير و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.

مراتب بعدى معرفت اين است كه: آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممكنات از ملائكه و انبيا و ديگران، و خُلق اعظم و اعظم خلق و صاحب مقام ولايت بر عالم امكان و اقرب و نزديك تر از هر مخلوقى خدا بداند به حدّى كه جبرئيل نيز در ليلة المعراج از ادامه صعود و همراهى با آن حضرت بازماند، كه گفت:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 387

«لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هذَا الْمَقامَ»؛[344]

«براى من گذشتن (و پيش رفتن) از اين مقام نيست».

و از آن حضرت روايت است كه فرمود:

«لِي مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ».

چون گذشت احمد ز سدره مرصدش و از مقام جبرئيل و از حدش

گفت: او را هين بيا اندر پى ام گفت رو رو كه حريف تو نى ام

باز گفتا: كز پى ام آى و مَايست گفت: رو زين پس مرا دستور نيست

گفت: بيرون زين حدّ اى خوش فرّ من گر زنم پرّى بسوزد پرّ من

احمد ار بگشايد آن پرّ جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل

فاق النبيّين في خلق و فى خلق و لم يدانوه في علم و لا كرم

و كلهم من رسول اللَّه ملتمس غرفاً من اليمّ او رشفاً من الديم

دع ما ادّعته النصارى في نبيّهم واحكم بما شئت مدحاً فيه واحتكم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 388

محمّد كازل تا ابد هر چه هست به آرايش نام او نقش بست

چراغى كه انوار بينش از او است فروغ همه آفرينش از او

است

و بنابراين عرفان و شناخت چنين پيغمبرى در شناخت و مقام حجت و جانشينان و خلفاى او كمال تأثير را خواهد داشت؛ زيرا جانشين و خليفه بايد منعكس كننده اوصاف و مقامات كسى كه از او خلافت مى نمايد، باشد و نمونه او و اعمال او و رفتار او استمرار بخش دعوت و حركت او باشد، و اگر پيغمبر را نشناسد يا در معرفت او قصور يا وقوف داشته باشد به همان مقدار حجت خدا و خليفه پيغمبر را نشناخته است.

لذا مطالعه تاريخ زندگى پيغمبر صلى الله عليه و آله و تأمّل و تفكّر در حالات و شؤون و مقامات و مواقف آن حضرت و تلاش براى دريافت رسالت آن حضرت كه اعظم و خاتم رسالات آسمانى و جامع جميع رهنمودها به سعادات دنيوى و اخروى و مادّى و معنوى است، براى افزايش و گسترش و استحكام معرفت آن حضرت و خلفاى او و بلكه براى تكميل و تقويت معرفت اللَّه لازم، و مطلبى است كه سالك الى اللَّه و طالب مقامات عرفانى نبايد از آن غافل بماند.

جمله سوم:

اشاره

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»

چنان كه قبلًا بيان شد،" حجّت" بر دليلى كه به وسيله آن، بر طرف مقابل احتجاج مى شود و سبب غلبه بر او مى گردد، اطلاق مى شود. چنان كه در تفسير آيه شريفه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 389

«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ».[345]

روايت شده است: روز قيامت بنده اى آورده مى شود و به او گفته مى شود: «هَلّا عَمِلْتَ»؛ «چرا عمل نكردى؟»

اگر بگويد نمى دانستم، به او گفته مى شود: «هَلّا تَعَلَّمْتَ»؛ «چرا نياموختى؟»

و اين حجّت بالغه است، و همچنين به همه مخلوقات از موجودات

نامرئى مثل جن و ملائكه و مخلوقاتى كه فقط با چشم هاى مسلح به وسايلى مثل ميكروسكوپ و تلسكوپ ديده مى شوند و موجودات كوچك و بزرگى كه با چشم ديده مى شوند، حجّت گفته مى شود؛ چون اوّلًا: به همه آنها و حركات و نظاماتى كه دارند، بر وجود خدا و وجود هدف در خلقت اين عالم استدلال مى شود.

فَفِي كُلّ شَيْ ءٍ لَهُ آيَةٌتَدُلُّ عَلى أَنَّهُ واحِدٌ

وَللَّهِ فِي كُلّ تَحْرِيكِهِ وَفِي كُلّ تَسْكِينِهِ شاهِدٌ

و ثانياً: خدا بر هر كدام از بندگانش كه بر حسب حكمت لازم باشد، به كل اين عالم و اجزاى آن احتجاج مى نمايد و به وسيله انسان هم بر خود انسان احتجاج مى فرمايد، چنان كه در حديث است:

«الصُّورَةُ الْانْسانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَجِ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ».[346]

با اين حال، اطلاق حجّت مثل امام، به طور مطلق بر ائمه معصومين عليهم السلام در احاديث و روايات و ادعيه و زيارات و كلمات علما و اشعار شعراى شيعه به حدّى شده است كه وقتى به طور مطلق حجّت و امام گفته مى شود، ائمه معصومين عليهم السلام از آن به ذهن متبادر مى گردد و گاه هم از آن اعم از امام و نبى اراده مى شود، چنان كه در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 390

احاديثى كه دلالت دارند بر اينكه زمين خالى از حجت نبوده و خالى از حجت نخواهد ماند، همين معنى مراد است.

مثل اين حديث كه ثقة الاسلام كلينى قدس سره به سند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است:

«قالَ: ما زالَتِ الْأَرْضُ إِلّا وَللَّهِ فِيها حُجَّةٌ يَعْرِفُ الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَيَدْعُوا النّاسَ إِلى سَبِيلِ اللَّهِ»؛[347]

«زمين هيچ گاه نخواهد ماند مگر آنكه در آن از براى خدا حجتى است كه حلال

و حرام را مى شناسد و مردم را به سوى راه خدا مى خواند».

و در حديث ديگر مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ أَجَلَّ وَأَعْظَمَ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمامٍ عادِلٍ»؛[348]

«به تحقيق كه خدا جليل تر و عظيم تر است از اينكه زمين را بدون امام عادل بگذارد».

و نيز در كافى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ لا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلى ما خَلْقِكَ»؛[349]

«خدايا به تحقيق كه تو خالى نمى گذارى زمينت را از حجتى از طرف تو بر خلقت».

و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است كه فرمود:

«إِنَّ الْأَرْضَ لا تَخْلُو إِلّا وَفِيها إِمامٌ كَيْما إِنْ زادَ الْمُؤْمِنُونَ شَيْئاً رَدَّهُمْ، وَإِنْ نَقَصُوا شَيْئاً أَتَمُّوا لَهُمْ»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 391

«به تحقيق كه زمين خالى نخواهد ماند مگر آنكه در آن امامى باشد كه اگر مؤمنين چيزى را در دين زياد نمايند ايشان را برگرداند و اگر چيزى را كم كنند، از براى ايشان تمام كند».

و اخبار معتبر در اين معنى بسيار است، حتى در اين احاديث است كه: اگر در روى زمين باقى نماند مگر دو نفر، يكى از آنها حجت و امام بر ديگرى خواهد بود.

از جمله نصوصى كه دلالت دارد بر اينكه زمين هيچ زمانى خالى از وجود حجت و امام نيست، اين فقره از دعاى 47 صحيفه سجاديه است:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي كُلّ أَوانٍ بِإِمامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَمَناراً فِي بِلادِكَ بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَجَعَلْتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلى رِضْوانِكَ، وَافْتَرَضْتَ طاعَتَهُ وَحَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَأَمَرْتَ بِامْتِثَالِ أَوامِرِهِ، وَالْانْتِهاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَأَلّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدّمٌ، وَلا يَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخّرٌ، فَهُوَ عِصْمَةُ اللّآئِذِينَ، وَكَهْفُ الْمُؤْمِنِينَ وَعُرْوَةُ الْمُتَمَسّكِينَ وَبَهآءُ الْعالَمِينَ»؛

«خدايا به تحقيق

كه تو دين خودت را در هر زمان به امامى تأييد كردى كه او را علامتى براى بندگانت برپا و نصب كردى (كه گمراه نگردند، و گمشدگان به آن راه يابند) و نشانى باشد در شهرهاى تو (تا مردم در هنگام اشتباه حقّ و باطل و كاوش از حقّ به او رجوع نمايند) بعد از آنكه ريسمان او را به ريسمان خودت متصل كردى (يعنى سبب وصول و رسيدن به خودت قرار دادى يا ولايت او را ولايت خودت قرار دادى) و او را وسيله اى به سوى رضوان و خوشنودى خودت قرار دادى. و طاعت او را واجب گردانيدى و از معصيت او تحذير كردى و به امتثال اوامر او و پذيرفتن نهى او فرمان دادى و اينكه هيچ متقدم و پيشروى بر او تقدم و پيشى نگيرد و هيچ متأخر و عقب مانده اى از او عقب نماند و متأخر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 392

نگردد. (يعنى براى احدى نيست كه از فرمان او تخلف كند و بر آنچه او امر مى كند و هدايت مى نمايد، چيزى بيفزايد يا از آن چيزى كم كند). پس او (يعنى امام) مستمسك پناهندگان (يعنى آنها را به سبب هدايت به سوى راه راست، از انحراف و افتادن در افراط و تفريط مانع مى شود) و پناهگاه مؤمنان است (يعنى مؤمنان در حوادث و هنگام بروز شبهه ها به او ملتجى مى شوند) و دستگيره متمسكين است (يعنى هر كس را كه به او تمسك بجويد و به او اقتدا بنمايد، نجات مى دهد) و بها و جمال جهانيان است (يعنى نظام عالم و جمال جهان و انتظام امور به وجود او قائم

است)».

اين فقره دعا كه دلالت بر عظمت شأن امام دارد، اگر مقصود از دين در كلمه" دينك" دعوتى باشد كه تمام انبيا به آن رسالت داشتند، دلالت بر اين دارد كه در هر عصر و زمانى، امامى كه يا شخص پيغمبر يا وصى و جانشين او است، از سوى خدا نصب شده است. و اگر مقصود اين است كه در هر عصر و زمان، دين اسلام به امامى كه خليفه پيغمبر و منصوب از سوى خدا است، مؤيد مى باشد.

و مخفى نماند از اين بيانات و ارشاداتى كه در احاديث و ادعيه است، نياز مردم به وجود امام و حجت در هر عصر و زمان معلوم مى شود؛ زيرا شرح و بيان نواحى مختلف دين، آن هم دينى مثل دين اسلام و تفسير مجمل و مفصل و محكم و متشابه و خاص و عام و ناسخ و منسوخ كتاب و سنّت و دقايق مسايل عقايد و احكام، امورى نيست كه بر غير بشر مؤيد عند اللَّه مكشوف باشد. پس بايد بين امّت در هر عصر، شخصى باشد كه مرجع در تمام امور باشد و قولش حجت و قاطع هرگونه اختلاف و امان از گمراهى و ضلال باشد.

چنان كه احاديث متواتر مثل حديث متواتر ثقلين نيز بر اين معنى دلالت دارد و حضرت زين العابدين عليه السلام بيانى طولانى دارند كه ابن حجر از آن حضرت نقل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 393

مى نمايد و در ضمن آن به اين نكته لطيف اشاره مى فرمايد كه: اگر اهل بيت عليهم السلام (كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم را به آنها ارجاع فرمود) نباشند و هدايت ها و ارشادات

آنها حجت نباشد، پس هدايت چه كس و چه مقامى در اختلافاتى كه بين امّت در مسائل اسلامى پيدا مى شود، حجت خواهد بود؟

به طور مثال، در تفسير قرآن سؤال مى كنيم كه در تفسير آيات، بين مفسرين اختلاف زيادى است حتى در مثل آيه:

«وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ»؛[350]

«پيروى كردند آنچه را كه شياطين مى گفتند».

در سوره بقره، برحسب شمارش بعضى احتمالاتى كه در تفسير آن داده مى شود، يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال است. آيا در تعيين آن احتمالى كه مصاب و مراد است، اگر قول آنان كه عملشان از علم خدا و رسول و معصوم از اشتباه هستند، حجت نباشد، كدام احتمال از يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال را مى توان ترجيح داد و چگونه بر ترجيحاتى كه پشتوانه تأييد شده از جانب خدا و پيغمبر نداشته باشد، مى توان اعتماد كرد.

و ناگفته نماند: يكى از امتيازات بزرگى كه مذهب شيعه دارد و برنامه هاى شرع را قابل قبول و خردپسند مى نمايد، همين است كه پس از پيغمبر افرادى هستند كه دين را براى مردم تعريف كنند و تعريفشان حجت باشد و الّا هر عاقلى مى داند كه بيان كليه مسائل دين و شرح و توضيح آنها به طور تفصيل در ظرف بيست و سه سال براى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن همه مزاحمات، موانع، درگيرى ها و اشتغال به غزوات و غيره فراهم نبوده، و اگرچه دين اكمال شده و همه چيز تبليغ شده است؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 394

امّا شرح و بيان آن بر عهده ائمه عليهم السلام گذارده شده است.

و چه بسا احكامى كه در تبليغ آنها به

اميرالمؤمنين عليه السلام اكتفا شده باشد تا آن حضرت و اوصياى بعد از آن بزرگوار به مردم برسانند و از اين جهت در جريان تاريخى غدير، آيه" اكمال دين" نازل گرديد، اين اكمال نه به آن جهت بود كه همه آنچه بايد به مردم ابلاغ گردد و تفصيلات و دقايق آنها ابلاغ شده باشد؛ بلكه به اين جهت كه شخصى كه به هرآنچه بر پيغمبر وحى شده عالم است، به مردم معرفى شود تا همه جا كلامش حجت باشد.

اشتباه نشود مقصود ما از اين بيان نيست كه دين ناقص بوده و به وسيله امامان عليهم السلام كامل گرديده است، حاشا و كلّا؛ بلكه مقصود اين است كه: تكميل ابلاغ دين كه بر پيغمبر نازل شد، به امر خدا از سوى پيغمبر به عهده امامان گذارده شد كه به مردم برسانند، چنان كه هر نسلى بايد آنچه را كه از دين مى داند، به نسل بعد منتقل سازد و ابلاغ نمايد، همان طور كه ابلاغ دين به تمام مردم عصرهاى آينده و تمام مردم عصر بعثت حضرت خاتم الانبيا ميسّر نبود، همين طور ابلاغ همه احكام و تفاصيل و مسايلى كه مربوط به اختلاف و استفاده از كتاب و سنّت به مرور زمان پيش مى آيد، در همان عصر بعثت ميسّر نبود، لذا برحسب حكمت بالغه الهى و قاعده لطف، بايد بعد از پيغمبر افرادى باشند كه ابلاغ دين و اتمام حجت را كامل كنند و مردم را از تحيّر و سرگردانى نجات بدهند.

و اگر اين نظام امامت نبود، دين ناقص و ناتمام بود، لذا با ابلاغ ولايت، دين كامل گرديد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در تبليغ رسالت كوتاهى

نفرمود و هرچه را از وحى خدا متحمل شد يا مستقيماً به امّت رسانيد- مثل اصول عقايد و معارف و احكام كلى و بسيارى از فروع دين- و يا به على عليه السلام ابلاغ كرد، تا او و امامان بعد از او در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 395

مناسبات مقتضى و هنگام مراجعه امّت و يا نياز آنها بيان كرده و شرح و تفسير نمايند و يكى از معانى اينكه آن بزرگواران خازن علم خدايند همين است، چنان كه يكى از معانى اينكه حجت خدايند نيز همين است كه اين بزرگواران مرجع و ملاذ و ملجأ و وسيله و راهنما و روشن كننده راه و علامت براى عباد و روشنى بخش ديار و بلادند.

عالم جليل صاحب رياض السالكين (شرح صحيفه) در شرح دعاى عرفه بياناتى دارد كه چون متضمن بيان معنى حجت است، اصل فقره اى را كه متضمن آن است با نقل شرح ايشان به طور اجمال و فشرده در اينجا منعكس مى نماييم.

اين فقره دعا نيز از فقرات دعاى عرفه است:

«رَبّ صَلّ عَلى أَطآئِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِأَمْرِكَ، وَجَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ وَحَفَظَةَ دِينِكَ، وَخُلَفآءَكَ فِي أَرْضِكَ، وَحُجَجَكَ عَلى عِبادِكَ، وَطَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرّجْسِ وَالدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرادَتِكَ، وَجَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلَيْكَ، وَالْمَسْلَكَ إِلى جَنَّتِكَ».

عالم ياد شده كه از مفاخر شيعه و كتاب شرح صحيفه اش يكى از بهترين كتاب هايى است كه علماى اسلام تأليف كرده اند و سزاوار است عموم مسلمانان به آن افتخار كنند، در شرح اين بند از دعاى عرفه، پس از اينكه فرموده است: مراد از" اطائب"، اهل بيت" اهل كسا و ساير ائمه معصومين" مى باشند و پس از بيان اين نكته ادبى كه اضافه" اطائب" به"

اهل بيت عليهم السلام" يا اضافه صفت به موصوف است يا بيان است مى فرمايد:

امام عليه السلام در اينجا براى اطائب اهل بيت، هفت صفت بيان فرموده است كه اين صفات جهات و علل استحقاق صلوات از خداى سبحان بر ايشان است. سپس اين هفت صفت را بر شمرده كه ما نيز به طور اقتباس از بيانات آن شخصيت بزرگ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 396

و اضافه چند نكته بر آن اين هفت صفت را بيان مى نماييم.

صفت اولى اين است كه: خداى تعالى ايشان را براى امر خود و دينش در عالم و هدايت خلق برگزيد و برگشتش به اين است كه رياست كامله عامّه را به ايشان افاضه فرموده است و به تعبير اين ناچيز، چون كلمه" امر" مطلق است، دلالت دارد بر اينكه آنها را براى هر كار خدايى و هر عملى كه مشيت اللَّه بر آن تعلق مى گيرد، برگزيده است؛ خواه امر دين باشد يا دنيا.

صفت دوم اين است كه: آنها را خازنان و حافظان علم خود قرار داده كه آن را از ضايع شدن و آلودگى به افكار باطل و انديشه هاى شيطانى و نادرست حفظ نمايند، و چنان كه هست و بايست به بندگان خدا تعليم نمايند.

صفت سوم اينكه: ايشان را حافظان و نگهبانان دين خود قرار داده است تا آن را از تبديل و تحريف مصون بدارند.

صفت چهارم اينكه: آنها را جانشينان و خلفاى خود در زمين قرار داده است كه به انفاذ و اجراى اوامر او در عالم و سياست مردم و جذب نفوس ناطقه به سوى او و تكميل ناقصان قيام نمايند.

صفت پنجم اين است كه: آنها را

حجّت هاى خود بر بندگانش قرار داده است كه اين معنا در اينجا مورد استناد و استفاده ما است.

در اينجا سيّد مى فرمايد: حجّت برحسب لغت غلبه است و به طور مجاز يا حقيقت عرفى استعمال آن در بُرهان شايع گرديده است و در احاديث و عرف متشرّعه، اطلاق آن بر كسى كه خدا او را براى دعوت خلق و دعوت انسان به سوى او و براى احتجاج به او منصوب فرموده است، شيوع دارد.

صفت ششم اين است كه: ايشان را از هر رجس و آلودگى پاك قرار داده است.

صفت هفتم اين است كه: آنها را وسيله اى به سوى خود مقرر كرده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 397

و صفت هشتم اين است كه: آنها راه به سوى بهشت مى باشند، پس هركس به راه آنها رفت، نجات مى يابد، چنان كه مثل احاديث سفينه و امان بر آن دلالت دارد.[351] از مجموع اين توضيحات معلوم شد كه بر ائمّه معصومين عليهم السلام به طور مطلق، در احاديث اطلاق حجّت اللَّه و امام شيوع دارد و هنگامى كه بدون قرينه گفته شوند، ائمه معصومين عليهم السلام به ذهن متبادر مى شود.

و همچنين معلوم شد كه مقام حجت اللهى و خليفة اللهى و ولايت و امامت، اعظم مقامات و درجات است كه بدون ايمان به آن، نجات ميسر نيست.

چنان كه در حديث است كه از مؤمن سؤال مى شود: آيا آزادى و برائت خودت را (از آتش) گرفته اى و در زندگى دنيا به عصمت كبرى متمسك شده اى؟ پاسخ مى دهد: بله.

آن كس كه مورد سؤال قرار گرفت، مى پرسد: آزادى و امان و عصمت كبرى چيست؟ جواب مى دهد: ولايت على بن ابى طالب عليه السلام.

پس به او مى گويد: راست گفتى. پس او را امان مى دهد و بشارت مى دهد به آنچه او را مسرور سازد.

و از كافر سؤال مى شود، همچنان كه از مؤمن سؤال شد و او جواب مى دهد: نه.

پس او را به خشم و عذاب و آتش خدا بشارت مى دهد.[352] و مؤيّد اين روايت، حديثى است كه شيعه و سنى از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده اند:

«لا يَجُوزُ أَحَدٌ الصّراطَ إِلّا مَنْ كَتَبَ لَهُ عَلَيَّ الْجَوازَ»؛[353]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 398

«احدى از صراط نمى گذرد مگر كسى كه على عليه السلام براى او جواز عبور نوشته باشد».

نتيجه:

آنچه تا اينجا بيان شد، شمّه اى از شؤون و مقامات حجّت هاى الهى؛ يعنى ائمه معصومين عليهم السلام به طور فشرده و اشاره مى باشد.

و امّا مراد از كلمه" حجّت" در اين دعا، شخص اقدس قطب زمان و ولىّ دوران، حضرت امام دوازدهم حجة بن الحسن العسكرى- ارواح العالمين له الفداء- مى باشد؛ زيرا دعا مربوط به زمان غيبت است و چنان كه مكرر تذكّر داده شد، دعا كننده، مؤمن و عارف به خدا و رسول خدا و حجّت هاى خدا مى باشد و در اين دعا يا مسألت معرفت كامل تر و مددهاى عرفانى و غيبى بيشتر مى نمايد و يا از خداوند متعال ثبات و بقاى بر ولايت حضرت مهدى عليه السلام را طلب مى كند؛ زيرا بيم تزلزل فكرى و خطر انحرافات عقيدتى در اين عصر بسيار است و بر حسب بعضى روايات، جز كسانى كه خدا دل آنها را به ايمان امتحان و آزمايش كرده باشد، بر عقيده به امامت آن حضرت ثابت نمى مانند.

و آخرين نكته اى كه در شرح دعاى شريف به عرض

مى رسد، ارتباط ضلالت از دين با نشناختن حجت و امام است- كه با مطالبى كه در ضمن شرح جمله هاى ديگر بيان شد، كاملًا معلوم مى شود- كه يكى از فوايد بزرگ نصب حجت و امام، منحرف نشدن مؤمنان از راه راست است كه با وجود چنين مرجعى الهى و علامت يقينى، هر كس او را مقتدا قرار دهد و از تخلف نكند و پيشى نگيرد و از ارشادات و هدايت هاى او تخطى ننمايد، از دينش گمراه نخواهد شد و اگر در ايمان به امامت و معرفت حجت لغزشى پيدا كند و ثابت نماند، از دين گمراه مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 399

اين خصيصه ايمن از ضلالت به وسيله تمسّك به امام عليه السلام، خصيصه اى است كه در حديث" ثقلين" و در احاديث ديگر بسيار به آن تصريح شده است و هريك از ائمه معصومين عليهم السلام در عصر خود، به آن بر ساير امّت امتياز دارند و گذشت زمان و زندگى و سيره امامان و علوم و معارفى كه از آنها صادر شده و اصحاب و علمايى كه در مكتب و مدرسه اهل بيت عليهم السلام تربيت شدند نيز ثابت نمود كه اين بزرگواران به علوم و فضايل اخلاقى و عملى كه دارند، داراى اين امتيازند و اهليت عنايات خاص و درجات متعالى را كه به آنها عطا شده است، دارند.

و از جمله صدها حديث و روايت كه در اين موضوع صراحت دارند، مى توانيد شمّه اى را در نهج البلاغه مطالعه فرماييد. مانند اينكه در خطبه دوم مى فرمايد:

«هُمْ أَساسُ الدّينِ وَعِمادُ الْيَقِينِ، إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغالِي وَبِهِمْ يُلْحَقُ التّالِي»؛

«اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله

كه اساس دين و ستون يقين هستند به سوى ايشان بازگردانده مى شود غالى (مفرط و از حدّ برون شده) و به ايشان ملحق و پيوست مى شود تالى».

و در خطبه ديگر مى فرمايد:

«إِنَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كَمَثَلِ نُجُومِ السَّمآءِ، إِذا خَوى نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ»؛[354]

«آگاه باشيد مثل آل محمّد صلى الله عليه و آله مثل ستارگان آسمان است كه هرگاه ستاره اى غروب نمايد، ستاره ديگرى طلوع مى كند».

و در خطبه ديگر مى فرمايد:

«نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَمَحَطُّ الرّسالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلآئِكَةِ وَمَعادِنُ الْعِلْمِ وَيَنابِيعُ الْحُكْمِ، ناصِرُنا وَمُحِبُّنا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ وَعَدُوُّنا وَمُبْغِضُنا يَنْتَظِرُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 400

السَّطْوَةَ»؛[355]

«ما درخت نبوّت و فرودگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدن هاى علم و چشمه هاى حكمتيم، يارى كننده و دوست ما منتظر رحمت و دشمن ما منتظر سخط است».

و در خطبه ديگر مى فرمايد: «به خدا سوگند به تحقيق، تبليغ رسالات و اتمام وعده ها و تمام كلمات را تعليم شدم و درهاى حكم و روشنى امر (يعنى اينها شؤونى است كه اهل بيت به آنها اختصاص دارند) نزد ما اهل بيت است».

اينها بعضى از شؤونى است كه به ائمه طاهرين عليهم السلام اختصاص دارد، ساير شؤون و مقامات و درجات آنها با بررسى كتاب هاى اهل سنّت و تأليفات علماى شيعه مانند: مناقب ابن شهرآشوب و كشف الغمه و بحارالانوار و مطالعه تواريخ زندگى آن بزرگواران و علوم و معارفى كه از ايشان در تفسير و الهيات و فقه و اخلاق صادر شده است، معلوم و شناخته مى شود. واللَّه ولىّ التوفيق.

بحث كلى پيرامون دعا:

«وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ»؛[356]

«و خداى شما فرمود كه مرا

بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم و آنان كه از دعا و عبادت من اعراض و سركشى كنند، به زودى با خوارى و ذلّت وارد دوزخ شوند».

يكى از بخش هاى مهم كه با عقيده و تربيت و اخلاق، كمال ارتباط را دارد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 401

دعا است.

" دعا" چنان كه بعضى از محققين فرموده اند، برحسب لغت به معناى" ندا" است و برحسب عرف و اصطلاح، توجّه به سوى خدا و طلب رحمت از او به طور فقر و مسكنت و خضوع است، و بر سپاس و ستايش و تسبيح و تنزيه بارى تعالى نيز اطلاق مى شود؛ زيرا سپاس و ستايش نيز نوعى درخواست و مسألت عطا و موهبت است، چنان كه روايت شده: از رسول خدا صلى الله عليه و آله در تفسير اين خبر سؤال شد، حضرت فرمود:

«خَيْرُ الدُّعآءِ دُعآئِي وَدُعآءُ الْأَنْبِياءِ مِنْ قَبْلِي، وَهُوَ: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى كُلّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»؛[357]

«بهترين دعا، دعاى من و دعاى پيامبران پيش از من است و آن دعاى لا اله الّا اللَّه تا آخر جمله هايى كه نقل شد مى باشد».

مقصود سؤال كننده اين بود كه در اين جمله، اگرچه تهليل و تسبيح و تمجيد و تقديس ذات مقدّس الوهيت است؛ امّا درخواست و مسألتى نيست و حاجتى در آن عرض نشده است پس چگونه رسول اكرم صلى الله عليه و آله برحسب اين حديث شريف، بر آن اطلاق دعا فرموده است؟

پاسخ اين است: امية بن صلت در مورد ابن جذعان مى گويد: «إِذا أَثْنى عَلَيْكَ الْمَرْءُ يَوْماً كَفاهُ مِنْ تَعَرُّضِهِ

الثَّنآءُ؛ وقتى مردى بر تو ثنا گفت، مدح و ثنايش، او را از بيان حاجت كفايت مى نمايد». آيا ابن جذعان مى داند ثناخوان و مدّاح از ثنا و مدح او چه مى خواهد و رب العالمين پروردگار جهانيان نمى داند كه از ثنا و مدح و حمد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 402

و سپاس و ستايش چه خواسته شده است؟! پس به طريق اولى، خدا به مقصود بنده اش از تهليل و تحميد و تسبيح و دعا آگاه است.

نياز به دعا و توجّه به عالم غيبت و قدرت لا يزال و غير مرئى و ماوراى اسباب و مسبّبات ظاهرى و مادّى و نيايش و ستايش و تقديس و تمجيد او و مسألت حاجات از او، يك نياز اصيل فطرى است كه در انسان وجود دارد و بايد اين نياز برآورده شود.

مسلّم است كه در استفاده از اين ميل فطرى، مثل ساير ميل هاى فطرى، چنان كه مى توان راه درست و صحيح را كه منتهى به كمال و سير صعودى و قوّت روح و نشاط و اعتماد به نفس گردد، انتخاب نمود، ممكن است در اثر جهل و اغوائات شيطانى، سقوط در دركات مهلكى را براى انسان پيش آورد، همان طور كه غريزه ميل به غذا اگر به طور صحيح اعمال نشود، در اثر سوء تغذيه، نه فقط فايده اين غريزه حاصل نمى شود؛ بلكه موجب زيان و ضرر و تلف جسم خواهد شد.

دعا روح را زنده و اميدوارى و نشاط به كار و عمل را تازه مى سازد و شخص را در برابر فشارها و سختى هاى روزگار نيرومند نموده و مانع از شكست او مى شود.

دعا با تسليم و رضا به قضاى پروردگار منافات

ندارد؛ بلكه عين تسليم به حكم او و منبعث و برگرفته از ايمان به قضا و قدر و وسايل و اسباب و مسبّبات ظاهرى و غير ظاهرى است كه او به حكمت خود مقرر فرموده و با كل اين امور، بندگان را به سوى صلاح و سداد سوق داده و آنها را بين خوف و رجا قرار داده است.

استعانت و كمك خواستن و دعا و توجّه به خدا در هنگام ورود مصايب و نزول بليّات، از انسان بيشتر ظاهر مى شود و با اشخاصى كه در حال آسايش و ناز و نعمت، خدا را به ياد آورند؛ بلكه از اقرار به او خوددارى مى نمايند؛ ولى وقتى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 403

مبتلا شدند و دستشان از همه جا كوتاه شد، رو به درگاه خدا مى آورند.

چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَإِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنسانِ أَعْرَضَ وَنَا بِجانِبِهِ وَإِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعآءٍ عَرِيضٍ»؛[358]

«ما هرگاه به انسان نعمتى عطا كرديم روى گردانيد و دورى جست و هرگاه شرّ و بلايى به او روى آورد، زبان به دعا گشود و اظهار عجز كرد».

دعا سلاح پيامبران است، آنان نيز هنگام سختى ها و روبرو شدن با جهالت ها و آزارهاى قوم دعا مى كردند و خدا را مى خواندند.

يكى از دعاهاى مشهور رسول خدا صلى الله عليه و آله، دعايى است كه اهل تاريخ و حديث در ضمن نقل خارج شدن آن حضرت از مكّه به طايف و برخورد با سفاهت و آزار اهل طائف روايت كرده اند.

اجمال حكايت به اين صورت است كه پس از رحلت حضرت ابوطالب، قريش بر رسول خدا صلى الله عليه و آله گستاخ 359] شدند و آن حضرت

را مورد اذيت هايى كه در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 404

حيات ابوطالب سابقه نداشت، قرار دادند؛ لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكّه به طائف رفت. در آنجا نيز از رسول خدا با اذيت و آزار و بدرفتارى استقبال نمودند. در اين موقع پيغمبر صلى الله عليه و آله خدا را به اين دعاى نويد بخش كه حاكى از روح سرشار و ايمان و اميد آن حضرت بود، خواند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 405

«اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِي وَقِلَّةَ حِيلَتِي وَهَوانِي عَلَى النّاسِ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَأَنْتَ رَبّي إِلى مَنْ تَكِلُنِي؟ إِلى بَعِيدٍ يَتَجَهَّمُنِي أَمْ إِلى عَدُوّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي، إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَيَّ غَضَبٌ فَلا أُبالِي، وَلكِنْ عافِيَتُكَ هِيَ أَوْسَعُ لِي. أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتِ، وَصَلَحَ عَلَيْها أَمْرَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ مِنْ أَنْ تَنْزِلَ بِي غَضَبَكَ أَوْ تَحِلَّ عَلَيَّ سَخَطَكَ. لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى وَلا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إِلّا بِكَ»؛[360]

«خدايا به سوى تو شكايت مى نمايم ضعف نيرويم و كمى چاره ام و آسان بودنم را بر مردم، اى رحم كننده ترين رحم كنندگان! تو پروردگار مستضعفانى و تو پروردگار منى! مرا به چه كسى وا مى گذارى؟ آيا به دورى كه با من به درشتى روبرو شود؟ يا به دشمنى كه او را مالك امر من گردانى؟ اگر به من خشم نداشته باشى. پس پاك ندارم؛ وليكن عافيت تو وسعت دارنده تر است از براى من. پناه مى برم به نور وجه تو كه تاريكى ها به نور آن روشنى يافت و امر دنيا و آخرت بر آن صالح گرديد از اينكه غضبت را بر من نازل كنى يا

خشمت را بر من وارد نمايى به سوى تو است عذرخواهى و توبه تا راضى شوى، و حول و قوه اى نيست مگر براى تو».

همچنين حضرت سيّدالشهدا امام حسين عليه السلام روز عاشورا را با كمال ثبات و استقامت؛ بلكه شور و شوق به شهادت، از بزرگ ترين مصايب جانكاه و شدايدى كه تهمتنان تاريخ را به تسليم و خضوع در برابر دشمن وادار سازد، استقبال كرد و دعا فرمود و بامداد آن روز، خدا را به اين دعا خواند:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلّ كَرْبٍ، وَأَنْتَ رَجآئِي فِي كُلّ شِدَّةٍ. كَمْ مِنْ هَمّ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 406

يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤادُ وَتَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ، وَيَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَيَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ. أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَشَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ، فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَكَشَفْتَهُ وَكَفَيْتَنِيهِ، فَأَنْتَ وَلِيُّ كُلّ نِعْمَةٍ وَصاحِبُ كُلّ حَسَنَةٍ وَمُنْتَهى كُلّ رَغْبَةٍ»؛[361]

«خدايا تو در هر اندوه مورد وثوق و اطمينان منى، و در هر شدت اميد منى، بسا همّ و اندوهى كه دل از آن ضعيف مى گردد و چاره در آن اندك مى شود و دوست در آن شخص را وا مى گذارد و دشمن در آن شماتت مى نمايد. عرض كردم آن را به تو و شكايت كردم آن را به سوى تو، براى رغبت من به سوى تو و صرف ميل و توجّه من از ماسواى تو، پس آن را از من برطرف كردى و كفايت نمودى. پس تو ولى هر نعمت و صاحب هر حسنه و نيكى و منتهاى هر رغبتى».

مزيت ديگر دعا اين است كه: عين شعور و التفات و توجّه به خداى يگانه و صفات جلال و جمال او و التفات دعا

كننده به فقر و هويت امكانى و ضعف و نقص ذاتى خود مى باشد. و اين خود يكى از شريف ترين حالات انسان است كه خداى خود را كه واجب الوجود و خالق و بى نياز و توانا و داناى مطلق است، بشناسد و هويت خودش را كه فقر و نياز و نداشتن و ناتوانى و احتياج است، نيز بشناسد و زبان حال و مقالش اين باشد:

«سَيّدِي! أَنَا الصَّغِيرُ الَّذِي رَبَّيْتَهُ، وَأَنَا الْجاهِلُ الَّذِي عَلَّمْتَهُ، وَأَنَا الضّآلُّ الَّذِي هَدَيْتَهُ، وَأَنَا الْجآئِعُ الَّذِي أَشْبَعْتَهُ، وَأَنَا الْعارِ الَّذِي كَسَوْتَهُ، وَأَنَا الْفَقِيرُ الَّذِي أَغْنَيْتَهُ»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 407

«آقاى من! من آن صغير و كوچكم كه تو او را پروردى. و من آن جاهلم كه تو او را تعليم دادى. و من آن گمشده ام كه تو او را هدايت و راهنمايى كردى. و من آن گرسنه ام كه تو او را سير گرداندى. و من آن برهنه ام كه تو او را پوشاندى. و من آن فقيرم كه تو او را بى نياز كردى».

اگر غير از اين دعاها كه در قسمت عقايد و اصول دين و اخلاقيات و تعليم و تربيت است، دست ما از منابع ديگر كوتاه بود همين دعاها براى هدايت انسانيت به سوى خدا و سعادت دنيا و آخرت كافى و كارساز بود.

دعاى كميل، دعاى صباح، دعاى ابوحمزه ثمالى، دعاهاى صحيفه سجاديه و صحيفه علويه و ساير ادعيه كه در كتاب هاى دعا، مثل مصباح المتهجد شيخ و مصباح كفعمى و كتاب هاى سيّد بن طاوس و كتاب دعا در كافى و بحار الانوار، هركدام نه فقط كتاب دعا است؛ بلكه كتاب علم و معرفت و اخلاق است.

نمى توان دقايق عرفانى و

نكات ارزنده و سازنده و حقايق بلند و تابناكى را كه در اين دعاها است، تشريح نمود. و نمى توان اوج پرواز روح را در هنگام خواندن اين دعاها و توجّه به مضمون آنها بيان نمود.

بسيارى از مردم گمان مى كنند دعا در همان خواستن حوايج شخصى دنيوى و مسألت آب و نان و پول و خانه و شفاى بيمار خلاصه مى شود، غافل از آنند كه حيوانات هم به زبان حال يا مقال- چنان كه در داستان استسقاى سليمان پيغمبر و دعاى مور و انصراف سليمان از استسقا و اكتفا به دعاى مور نقل شده است- اين خواست ها و مسألت ها را دارند و چه بسا كه خدا از بركت رفع نياز از آنها، بندگان معصيت كار را نيز مشمول بعضى الطاف خود فرمايد.

هرچه انسان بينديشد و هرچه تصور كند، لذتى و حالى لذيذتر از دعا نخواهد يافت و هيچ چيزى مانند دعا روح را تازه و زنده نگه نمى دارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 408

با دعا و بردن نام خدا، انسان وارد كارهاى پر مخاطره مى شود و خود را از ترس و بيم پاك مى سازد و از آن پيروز و موفّق بيرون مى آيد.

دعا بر صفحه نااميدى ها خط بطلان مى كشد و سستى ها و خستگى ها را زايل مى سازد.

در فضيلت دعا همين بس، كه در حديث است:

«الدُّعآءُ مُخُّ الْعِبادَةِ»؛[362]

«دعا مغز عبادت و پرستش خدا است».

يكى از معانى حديث اين است كه: عبادت شبيه به بدنى است كه مركب از اعضا و جوارح باشد و دعا به منزله مخ و مغز آن خواهد بود. بنابراين بنده در عين اينكه اسباب ظاهرى را فراهم مى نمايد و آنها را كنار نمى گذارد؛ بلكه آنها

را به دقت جمع آورى مى كند، همه چيز را از خدا مى خواهد و در حصول تمام مراتب و مطالب از خدا يارى مى طلبد.

ثروت اسلامى ما و بالخصوص ثروت شيعى، در دعا غنى و سرشار از معارف و اخلاق و موجبات رشد فكرى و ترقى و تعالى معنوى است. اگر عبادتى مثل نماز انجام شود و دعا در آن نباشد، مثل پيكر بى مغز و بى مخ مى باشد.

و احتمال دارد معنى اين باشد كه هر عبادتى بنماييد، مغز آن دعا و خواندن خدا و مسألت از او است و چون پيرامون دعا و شرايط استجابت و موانع آن و اوقات و حالات و فرصت هايى كه اميد و استجابت دعا در آن بيشتر است و اينكه به ثنا و حمد خدا شروع شود و در آغاز و پايان آن صلوات بر محمّد و ال محمّد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 409

- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- فرستاده شود و دعاهاى ماه ها و ايام و ليالى متبركه و ايام هفته و صبح و شام و براى قضاى حوايج خاص و برنامه هاى ديگر آن دستور العمل هاى آموزنده و معرفت بخش بسيار است و بايد تفصيل آن را در كتاب هاى حديث و دعا مطالعه نمود.

در اينجا اين بخش از سخن را با تقديم شكر به درگاه خداوند متعال به پايان مى رسانيم، فقط به مناسبت و اشاره اى كه در ابتداى اين بيان، به دعاى عالية المضامين شد كه شيخ اجل ابوعمرو عثمان بن سعيد، نايب اوّل حضرت صاحب الامر عليه السلام به ابوعلى محمّد بن همام املا فرمود و امر كرد آن را بخواند و سيد بن طاوس- عليه الرحمة- در" جمال الاسبوع" بعد

از ذكر دعاهاى وارده بعد از نماز عصر جمعه و صلوات كبيره، آن را ذكر كرده و فرموده است: اگر براى تو عذرى باشد از جميع آنچه ذكر كرديم، پس حذر كن از آنكه خواندن اين دعا را مهمل گذارى. پس به درستى كه ما شناختيم آن را از فضل خداوند- جلّ جلاله- كه ما را به آن مخصوص فرموده، پس اعتماد كن به آن، رساله را به اين دعا خاتمه مى دهيم، اميد آنكه مؤمنان و منتظران ظهور موفور السرور آن قطب زمان و ولى دوران بر آن مداومت نمايند و اين بنده گنهكار روسياه و والدينم را از دعا فراموش نفرمايند.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي. اللَّهُمَّ لا تُمِتْنِي مِيتَةً جاهِلِيَّةً، وَلا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي. اللَّهُمَّ فَكَما هَدَيْتَنِي

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 410

لِوِلايَةِ مَنْ فَرَضْتَ عَلَيَّ طاعَتَهُ مِنْ وِلايَةِ وُلاةِ أَمْرِكَ بَعْدَ رَسُولِكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، حَتّى والَيْتُ وُلاةَ أَمْرِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طالِبٍ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَعَلِيّاً وَمُحَمَّداً وَجَعْفَراً وَمُوسى وَعَلِيّاً وَمُحَمَّداً وَعَلِيّاً وَالْحَسَنَ وَالْحُجَّةَ الْقآئِمَ الْمَهْدِيَّ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ ...».

________________________________________

[1] ( 1). از دعاى افتتاح، مروى از حضرت مهدى عليه السلام.

[2] ( 2). سوره توبه، آيه 33.

[3] ( 3). سوره انبياء، آيه 105.

[4] ( 1). حديث نبوى، الجامع الصغير، ص 135، حرف الثاء.

[5] ( 1). اشعار از قصيده« پيام منتظر» از ديوان عالم فقيه، مرحوم آيت اللَّه آقاى آخوند ملا

محمّد جواد صافى قدس سره والد مؤلف كتاب است.

[6] ( 2). غمام: ابر تيره

[7] ( 1). اشعار از قصيده« پيام منتظر» از ديوان عالم فقيه، مرحوم آيت اللَّه آقاى آخوند ملا محمّد جواد صافى قدس سره والد مؤلف كتاب است.

[8] ( 1).« و نيست آن زمان، زمان قرار و پناهندگى».

[9] ( 2).« و نيست براى من پناهگاه».

[10] ( 3). استرحام: طلب رحمت و دلسوزى.

[11] ( 1). دعاى افتتاح، مروى از حضرت مهدى عليه السلام.

[12] ( 2). دعاى افتتاح، مروى از حضرت مهدى عليه السلام.

[13] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[14] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[15] ( 2). سوره حج، آيه 41.

[16] ( 1). سوره قصص، آيه 6.

[17] ( 1). سوره محمّد، آيه 7.

[18] ( 1). سوره عنكبوت، آيه 69.

[19] ( 2). سوره بقره، آيه 250.

[20] ( 1). سوره ص، آيه 87 و 88.

[21] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 1.

[22] ( 2). سوره انبياء، آيه 107.

[23] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 966.

[24] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 215، ص 714.

[25] ( 1). سوره توبه، آيه 105.

[26] ( 1). سوره اعراف، آيه 128.

[27] ( 2). سوره اعراف، آيه 137.

[28] ( 1). سوره اعراف، آيه 128.

[29] ( 2). سوره اعراف، آيه 137.

[30] ( 3). سوره انبياء، آيه 18.

[31] ( 4). سوره صف، آيه 8.

[32] ( 5). سوره انبياء، آيه 105.

[33] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[34] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار 200.

[35] ( 1). سوره رعد، آيه 43.

[36] ( 2). از عالى ترين بيانات راجع به اين سنّت و وعده الهى و فلسفه تاريخ، بيانات حضرت زينب عليها السلام است كه در

خطبه تاريخى و بى نظير كه در مجلس يزيد انشا فرمود.

در اين مجلس كه با برنامه و تشريفات بسيار جبارانه و مستكبرانه ترتيب يافته و وحشت و رعب آن، دل افراد عادى را مى لرزاند و توانايى سخن گفتن را از آنها مى گرفت، ابراز مخالفت و توبيخ و سرزنش و تحقير يزيد و اعلان رسمى محكوميّت و انقراض حكومت او كه خطر اعدام فورى داشت، از جانب يك بانوى اسير و داغ ديده و مصيبت ديده، از معجزات بود.

چنان كه آن بلاغت و از قرآن مجيد الهام گرفتن، سنجيده و به سامان گفتن، يزيد و چاپلوسان دربارى و مزدوران خودفروخته دستگاه را تحت تأثير قرار دادن، كرامت و حقّانيت اسلام و اهل بيت را اثبات نمودن، ستمگران و مستبدان را حقير و پست شمردن، آن پيشگويى ها و خبر از آينده دادن و متلاشى شدن نظام يزيدى گفتن كه هر جامعه شناس و روان شناس را مات و متحير مى سازد، از معجزات است.

اگر كسى در اين اعجاز ترديد دارد، به او پيشنهاد مى كنيم و از تمام بلغا و سخنوران ماهر مى خواهيم كه از اين خطبه تاريخى و سخنان عقيله قريش، خطبه اى كوبنده تر، قاطع تر، محكوم كننده تر و مناسب تر با آن مجلس و موقف انشا نمايند.

الحق اين خطبه از نشانه هاى درخشان جلالت، حقيقت، فضيلت و عظمت اهل بيت رسالت است، و از خدا مى خواهم كه شرحى بر اين خطبه بنگارم و به افتخار خدمتى به آن حضرت سرافراز گردم.

در اين خطبه، زينب عليها السلام قانون و سنّت و وعده تخلف ناپذير الهى( و به اصطلاح بعضى، فلسفه تاريخ) را مطرح ساخته و هنگامى كه به حسب ظاهر همه چيز تمام شده و بسيارى مأيوس و نااميد

و تسليم وضع حاكم مى شوند و يزيد بر اوضاع مسلط گرديده و در نهايت استبداد و استعباد سلطنت مى نمايد، او طرفداران حقّ و حزب حقّ و شيعيان اهل بيت را از يأس و نااميدى نجات مى دهد و اهل بيت و هدف ها و مقاصدشان را فاتح و پيروز، و بنى اميه و حزب استعبادگر را مغلوب و شكست خورده معرفى مى فرمايد و جنين اعلام مى كند كه: از كرامت اهل حقّ چيزى كم نشد و بر اهل باطل چيزى افزوده نگشت و هرچه يزيد كوشش و تلاش كند و اهل حقّ را بكشد و از ميان بردارد و بر كيد و كينه و ستمگرى انقلاب اسلام جلوگيرى نمايد و نور خدا را خاموش سازد، هيچ ثمره اى ندارد.

آرى، زينب عليها السلام به آينده درخشان اسلام و اهل بيت عليهم السلام و آثار نجات بخش انقلاب برادرش حسين عليه السلام صد در صد اطمينان داشت و مى دانست راهى را كه برادرش رفته است، راه خدا، راه حقّ و راه تاريخ است.

در كربلا روز يازدهم محرم، در آن هنگامى كه او را به اسارت عازم كوفه كرده بودندو بدن هاى پاك شهداى راه حقّ روى زمين افتاده بود، همين خبر را مى داد و آينده را مى ديد.

در مجلس يزيد نيز با همين منطق محكم، مجلس را قبضه كرد و يزيد را چنان كوبيد و در آن دادگاه تاريخ، چنان محكوم كرد كه يزيد نتوانست يك كلمه از خود دفاع نمايد، يا آنكه غيظ و خشم خود را با تصميم جنايت ديگر فرو بنشاند.

اينك قسمتى از خطبه را كه خطاب به يزيد است بخوانيد و در معنى انتظار تأمّل فرماييد:

« ثُمَّ كِدْ كَيْدَكَ وَاجْهَدْ

جُهْدَكَ! فَوَاللَّهِ الَّذِي شَرَّفَنا بِالْوَحْيِ وَالْكِتابِ وَالنُّبُوَّةِ وَالْانْتِخابِ، لا تُدْرَكُ أَمَدُنا وَلا تُبْلَغُ غايَتُنا وَلا تَمْحُو ذِكْرُنا وَلا يُرَخَّصْ عَنْكَ عارُنا»؛ پس تمام مكر و حيله ات را به كار گير و تمام كوششت را انجام ده! قسم به خدايى كه ما را به وحى و كتاب و نبوّت و انتخاب مشرّف نمود، هرگز نمى توانى عمق و نهايت ما را درك كنى و ذكر و ياد ما را محو نمايى، و آن عارى كه بر ما وارد نمودى، از تو زدوده نخواهد شد. احتجاج طبرسى، چاپ بيروت، ص 309.

و شخص امام عليه السلام نيز در ضمن جريان نهضت كربلا به اين قاعده الهى و قانون تاريخ، مكرر تصريح فرمود كه شرح و تفصيل آن از حدود اين مقاله مختصر خارج است.

[37] ( 1). سوره فاطر، آيه 43.

[38] ( 1). سوره آل عمران، آيه 149 و 150.

[39] ( 2). سوره محمّد، آيه 25.

[40] ( 1). منتخب الاثر، ف 1، ب 7، ح 2، 106 حديث ديگر به اين مضمون.

[41] ( 2). منتخب الاثر، ف 2، ب 1، ح 4.

[42] ( 1). سوره آل عمران، آيه 144.

[43] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[44] ( 1). سوره حجرات، آيه 13.

[45] ( 2). سوره نحل، آيه 36.

[46] ( 1). سوره اعراف، آيه 128.

[47] ( 1). سوره انعام، آيه 158.

[48] ( 2). سوره توبه، آيه 52.

[49] ( 3). سوره اعراف، آيه 71.

[50] ( 1). سوره نساء، آيه 46.

[51] ( 2). سوره مائده، آيه 41.

[52] ( 1). سوره طه، آيه 135.

[53] ( 2). سوره هود، آيه 121 و 122.

[54] ( 3). منتخب الاثر، ف 10، ب 2، ح 9.

[55] ( 1). منتخب الاثر، ف

2، ب 24، ح 1.

[56] ( 2). منتخب الاثر، ف 10، ب 2، ح 16.

[57] ( 1). سوره طه، آيه 135.

[58] ( 1). تحف العقول عن الرسول، ص 37.

[59] ( 1). سوره مائده، آيه 54.

[60] ( 1). سوره حجر، آيه 9.

[61] ( 1). برحسب اخبار مستفيض و بلكه متواتر حوض كه در معتبرترين جوامع حديث اهل سنّت، مثل صحيح بخارى و صحيح مسلم و موطّأ مالك و مسند احمد روايت شده است، رسول اعظم اسلام صلى الله عليه و آله خبر داد كه گروهى از اصحابش پس از وفات آن حضرت بى دين و مرتد گرديده، و بازگشت به عقب و قهقرا مى نمايند، و صدق خبر پيغمبر صلى الله عليه و آله ظاهر گشت.

هنوز جسد اطهر پيغمبر صلى الله عليه و آله دفن نشده بود كه مرتجعان وارد ميدان شده، و برنامه هايى را كه پيغمبر در امور ولايت و رهبرى امّت و لزوم تمسّك به كتاب و عترت اعلام فرموده بود كنار گذارده و سقيفه بنى ساعده، نخستين مظهر رسمى اين ارتجاع گرديد.

و اين همان ارتجاعى است كه زهراى مرضيه عليها السلام در آخر خطبه تاريخى در مسجد مدينه آن را محكوم فرمود و از جمله فرمود:« فَلَمَّا اخْتارَ اللَّهُ لِنَبِيّهِ دارَ أَوْلِيائِهِ وَمَأْوى أَصْفِيائِهِ، ظَهَرَتْ فِيكُمْ حَسْكَةُ النّفاقِ، وَسَمُلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَنَطَقَ كاظِمَ الْعاوِينَ، وَنَبَغَ خامِلَ الْأَقَلّينَ، وَهَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ، فَخَطَرَ فِي عَرَصاتِكُمْ، وَأَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ ...»؛« وقتى خدا جان پيامبر خود را قبض كرد، قومى به عقب برگشته و راه ارتجاع پيش گرفتند و راه هاى گوناگون، آنها را گمراه كرد و به بيگانه اعتماد كردند و با

غير رحم پيوند نمودند، و سبب و وسيله اى را كه مأمور به مودّت و دوستى آن بودند، ترك كردند و بنا را از اساسش كنده و در غير جايگاه خود بنا نمودند».

و در مكتوبى( نامه 32، صبحى صالح) كه به معاويه مرقوم فرموده است: پيروانش را كه پس از رهبران گذشته اين ارتداد، وارث آنان شد، نكوهش نموده و مى فرمايد:

« فَجازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَنَكَصُوا عَلى أَعْقابِهِمْ، وَتَوَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ، وَعَوَّلُوا عَلى أَحْسابِهِمْ»؛« كسانى كه گرفتار مكر و خدعه معاويه و اضلال او شدند، از راه خدا بركنار گرديده و به قهقرا برگشته و راه ارتداد و ارتجاع پيش گرفته و به حسب هاى پست و بى مايه و الغا شده، اعتماد كردند».

[62] ( 1). سوره توبه، آيه 32.

[63] ( 1). اقتباس از احاديث باب 21 كمال الدين، ص 201- 210، طبع مكتبة صدوق و كتاب هاى ديگر.

[64] ( 2). غيبت نعمانى، باب 8، حديث 10، ص 139، طبع مكتبة صدوق.

[65] ( 1). پيرامون علم انبيا و اوليا به مغيبات و چگونگى و واقعيت آن، كه امرى انكار ناپذير است، مراجعه شود به كتاب هايى كه يا در خصوص اين موضوع نوشته شده، يا به مناسبتى اين مباحث در آنها پى گيرى شده است از جمله تأليفات اين حقير مثل« نويد امن و امان» و« پرتوى از عظمت حسين عليه السلام» و« فروغ ولايت در دعاى ندبه».

[66] ( 1). شرح زندگى او در تاريخ بغداد و لسان الميزان مذكور است.

[67] ( 2). رازى در« الجرح و التعديل» شرح زندگى عبداللَّه بن اميه قرشى را نوشته است كه ظاهراً غير از عبداللَّه بن اميه مولى مجاشع است، و در جامع الرواة

شرح حال عبداللَّه بن اميه سكونى را نوشته است كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است.

[68] ( 3). شرح حال يزيد بن ابان رقاشى در تهذيب التهذيب ابن حجر مذكور است.

[69] ( 4). انس بن مالك از صحابه معروف است كه ماجراى زندگى و تاريخ حالات او در كتاب هاى تاريخ و تراجم مثل استيعاب و اصابه و اسد الغابة و غيره آمده است.

[70] ( 1). كشف الاستار، ص 99. در بعضى نسخه ها كلمه« ساخت» ماجت نوشته شده است و پوشيده نماند كه احاديث دال بر امامت ائمه اثنى عشر عليهم السلام از طرق اهل سنّت متواتر است و بيش از سى نفر از صحابه اين احاديث را روايت كرده اند و اين روايات بر صحّت مذاهب شيعه اهل بيت عليهم السلام كه معتقد به امامت ائمه اثنى عشر مى باشند، دلالت دارند و بر هيچ يك از مذاهب ساير فرق مسلمين قابل انطباق نيستند، خصوصاً كه در خود اين روايات، روايات مطلقه تفسير شده و در رواياتى مثل روايت حافظ معروف« ابوالفتح بن ابوالفوارس» در اربعين خود به اسامى ايشان نيز تصريح شده است.

[71] ( 2). لسان العرب و نهايه ابن اثير، قسمت" زرّ". مخفى نماند كه اين حديث در كتاب هاى معتبر شيعه نيز روايت شده، از جمله: در امالى شيخ مفيد مجلس 17، از سلمان اين گونه روايت شده است:« إِنَّهُ لَعالِمُ الْأَرْضِ وَزَرُّها، وَإِلَيْهِ تَسْكُنُ، وَلَوْ قَدْ فَقَدْتُمُوهُ لَفَقَدْتُمُ الْعِلْمَ وَأَنْكَرْتُمُ النّاسَ».

[72] ( 1). رجوع شود به كتاب ها و جوامع مثل كافى و وافى، بحار و درر البحار و غيره.

[73] ( 2). كشف الاستار، ص 78 و 79.

[74] ( 3). المسائل الخمسون، رساله اى است از

فخر رازى كه در ضمن مجموعه اى به نام« مجموعة الرسائل» در مصر در مطبعه علميه كردستان، در سال 1328 قمرى چاپ شده و اين حديث در صفحه 384 اين كتاب نقل شده است.

[75] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 150. عالم جليل ميرزا ابوالفضل تهرانى در كتاب شفاء الصدور شرح زيارت عاشورا، در موضوع معرفت امام كلامى دارد كه عيناً نقل مى شود:

معرفت امام عليه السلام مراتبى دارد:

مرتبه اوّل: احاطه به مقام ايشان است كما هو حقّه، و اين مرتبه در حيّز افهام ما نيست:

جمله ادراكات بر خرها لنگ او سوار باد پايان چون خدنگ و حديث شريف« من عرفنا فقد عرف اللَّه» مى تواند اشاره به اين معنى باشد و حديث معروف كه شيخ صدوق- عليه الرحمة- روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:« يا عَلِيُّ! ما عَرَفَ اللَّهَ إِلّا أَنَا وَأَنْتَ، وَلا عَرَفَنِي إِلَّا اللَّهُ وَأَنْتَ، وَلا عَرَفَكَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَا»، بنابر عموم ثبوت احكام اميرالمؤمنين براى ائمه عليهم السلام- چنانچه در اخبار وارد شده- شاهد صدق اين مدعى باشد.

مرتبه دوم: اطّلاع بر اسرار و سراير، و وقوف بر بواطن و ضماير ايشان است، به حدّى كه طاقت بشر اقتضا كند. اين هم مراتبى دارد و معقول به تشكيك است و اين درجه خصّيصين شيعه و صدّيقين و اوليا است. و از اخبار اهل بيت عليهم السلام معلوم مى شود كه سلمان فارسى و ابوحمزه ثمالى و يونس بن عبدالرحمن مولى آل يقطين و جماعتى ديگر، هريك به مرتبه اى از مراتب اين مقام رسيده اند. و مستفاد از مجموع اخبار آن است كه: در صحابه افضل از سلمان نيست و اين حكم جارى در اهل بيت

نيست؛ چون او به تنزيل از ايشان شده و ايشان به تحقيق از اين طايفه هستند.

مرتبه سوم: اطّلاع بر مراتب كمالات و مدارج مقامات عاليه ايشان است؛ چنانچه از اخبار اهل بيت و آثار شريفه ايشان ظاهر مى شود، از علم و حلم و تقوا و شجاعت و سماحت و احتياج جميع خلق در امور به ايشان و وساطت ايشان در صدور جميع فيوضات الهى و مواهب ربّانى و اينكه امامت بر جميع ما فى الوجود دارند و اين مقام علما و فقها و مؤمنين از حكما و عرفا است و هركس هرچه بيشتر از مشكات انوار مقدّس ايشان اقتباس كرده و زيادتر از بحر محيط فضايلشان اعتراف نموده، در اين مرحله ثابت قدم تر و صاحب منزلت تر است.

مرتبه چهارم: اعتراف به امامت ايشان و دارايى كمالات است اجمالًا، و اين حظ عوام است و جميع مراتب از تشكيك و اختلاف، به حسب اختلاف استعداد اصحاب آنها خالى نيست ...( شفاء الصدور، ص 213 و 214).

[76] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 8.

[77] ( 1). گمان مى كنى كه تو جسم كوچك هستى و حال آنكه عالمى بزرگ در وجود تو نهفته است.

[78] ( 1). سوره كهف، آيه 109.

[79] ( 1). سوره روم، آيه 7.

[80] ( 2). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 109.

[81] ( 1). مناسب اين توجيه است، اين اشعار از مرحوم حاج ميرزا حبيب خراسانى:

اى چرخ كهن به طلعت نواز روى تو مه گرفته پرتو

بندى ز كمند تو مجره نعلى ز سمند تو مه نو

از حزم تو شد زمين گرانبارو از عزم تو شد فلك سبك رو

حزمت به زمين كاين چنين باش عزمت به فلك كه آن چنان رو

اى چاكر

درگه تو قيصرو اى بنده درگه تو خسرو

جان بر لب و لب به جان رسيده و اين كارد به استخوان رسيده

شمشير تو در غلاف تا كى؟گيتى به تو در خلاف تا كى؟

اين ذلّت و انكسار تا چندو اين محنت و اعتساف تا كى؟

از دشمن و دوست طعنه تا چنداين فرقت و اختلاف تا كى؟

در دين نبى خلاف تا چنداز راه حقّ انحراف تا كى؟

از ديده مردم از چه دورى؟در مردم ديده عين نورى [82] ( 1). چه مناسب است اين دو شعر از كتاب« گنج دانش» مرحوم آيت اللَّه والد قدس سره:

ز قبر ايم برون چون روز محشرمرا بس چارده شخص مطهر

على چار و محمّد چار و زهراحسين و دو حسن موسى و جعفر و ديگرى از شعرا و مديحه سرايان اهل بيت عليهم السلام گفته است:

نگسلد رشته اميد گرانبارى جرم زمره اى را كه شما حبل متينيد همه

سيزده تن زشما چاشنى از يك تن يافت زان نمكدان حقيقت نمكينيد همه [83] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 28.

چه نيكو فرموده سيّد رضى در اشعارى كه بنى عباس را مخاطب قرار داده است:

ردّوا تراث محمّد ردّواليس القضيب لكم و لا البرد

هل اعرفت فيكم كفاطمةام هل لكم كمحمد جدّ

جلّ افتخارهم بانّهم عند الخصام مصاقع لدّ

ان الخلائف و الاولى فخروابهم علينا قبل او بعد

شرفوا بنا و لجدنّا خلقوافهم صنائعنا اذا عدّوا [84] ( 1). كمال الدين، ب 23، ح 4، ص 254، ج 1، ط دار الكتب الاسلامية.

[85] ( 2). خلاصة العبقات، ج 4، ص 59.

[86] ( 1). سوره بقره، آيه 29.

[87] ( 2). سوره الرحمن، آيه 10.

[88] ( 3). سوره بقره، آيه 22.

[89] ( 4). سوره ذاريات، آيه

56.

[90] ( 1). لازم به ذكر اينكه: اگر ما در ضمن سخنان خود، كلمه" امام" را محور سخن قرار داده ايم، گمان نشود شؤونى را كه در اين بحث براى" امام" اثبات مى كنيم،- العياذ باللَّه- براى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ثابت نمى دانيم؛ بلكه مطلب برعكس است.

اوّلًا: برحسب روايات متواتر نور- كه شيعه و سنى روايت كرده اند- پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام از نور واحد خلق شده اند.

ثانياً: برحسب روايات ديگر و براهين عقلى، هر كمالى كه ائمه عليهم السلام دارا مى باشند، مرتبه اكمل و اقوايش را پيغمبر صلى الله عليه و آله دارا است. و پيغمبر صلى الله عليه و آله از همه آنها افضل است و آنان نسبت به پيغمبر تابع و مطيع، و آن حضرت مطاع و متبوع است.

پس تمام شؤونى كه از آنها بحث مى كنيم، به طريق اولى براى شخص شخيص حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله ثابت است، اين مطلب در كمال صراحت و وضوح از خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف و مدح پيغمبر صلى الله عليه و آله و از مواضعى كه اميرالمؤمنين نسبت به آن حضرت در مثل ليلة المبيت و در شعب ابى طالب داشته، استفاده مى شود.

و خلاصه در بين تمام امّت، احدى را از على عليه السلام نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله مطيع تر و تسليم تر نخواهيم يافت و اين يكى از فضايل بزرگ على عليه السلام است كه احدى از صحابه در آن، با آن حضرت همطراز نمى باشد.

[91] ( 1). سوره بقره، آيه 30.

[92] ( 2). سوره بقره، آيه 30.

[93] ( 1). خلاصة العبقات، ج 4،

ص 174.

[94] ( 2). رجوع شود به« شواهد الحق في الاستغاثه بسيد الخلق» تأليف بنهانى، ص 137 و 156، طبع استانبول 1396.

[95] ( 1). خلاصة العبقات، ج 4، ص 174.

[96] ( 2). رجوع شود به« شواهد الحق في الاستغاثه بسيد الخلق» تأليف بنهانى، ص 137 و 156، طبع استانبول 1396.

[97] ( 1). ايشان( اهل بيت) مردمى هستند كه هر كس دوستى آنها را با صفا و اخلاص داشته باشد در آخرت به قوى ترين سبب نجات متمسك گرديده است.

[98] ( 1). ايشان( اهل بيت) مردمى هستند كه هر كس دوستى آنها را با صفا و اخلاص داشته باشد در آخرت به قوى ترين سبب نجات متمسك گرديده است.

[99] ( 2). سوگند به خدا! چون خلق را آفريد و آفرينش آن را محكم كرد شما( اهل بيت) را از كدورت ها صاف كرد و برگزيد. ضمناً در ملأ اعلى هستيد و نزد شما علم كتاب و آنچه به آن سوره هاى قرآن نازل شده مى باشد. تطهير شدگان پاكيزه گريبانى كه هر كجا و هرگاه ياد شوند صلوات بر آنها فرستاده مى شود. هركس در هنگامى كه او را نسبت مى دهى و نسبش را ياد مى كنى، علوى نباشد، او را از روزگار قديم افتخارى نيست.

[100] ( 1). سوره واقعه، آيه 63 و 64.

[101] ( 2). سوره واقعه، آيه 58 و 59.

[102] ( 1). اعيان الشيعه، ج 4، ق 2، ص 76؛ و الامام الصادق علم و عقيدة، ص 159. اين ابيات را از تفسير صافى يا يكى ديگر از كتاب هاى مرحوم فيض كه سال ها پيش ديده و حفظ كرده ام نوشتم، و چون در حال حاضر محل آن در نظرم نبود، اين دو

كتاب را به عنوان مصدر نوشتم كه كتاب اول سه بيت اوّل و كتاب دوم هر چهار بيت را نقل كرده و به جاى" لغائصها"،" لغائصكم" و به جاى" رضوان"،" ولدان" نقل كرده اند.

[103] ( 1). ج 11، ص 45.

[104] ( 2). مخفى نماند: در كتاب فرائد السمطين، بعضى از احاديث مبشّره به حضرت مهدى عليه السلام را روايت كرده است و در مقام مدح آن حضرت، در ديباچه كتاب مى گويد:« الحجّة القائم بالحقّ، العارف بحقائق ما صدر من الكاف و النون، المحيط علماً بدقائق ما جرى به القائم، ونفث به النون سبحانه من لطيف خبير زرع في أراضى الإيجاد والتكوين حبّة الولاية، فأخرج شطأها بعليّ المرتضى سيف اللَّه المنتضى وآزره بالأئمّة المعصومين من ذرّيته أهل الهداية والتقوى، فاستغلظ بميامن اجتهاد أولياء اللَّه الصالحين، ذوي المجاهدات والمكاشفات، المجدّين في قمع الهوى فاستوى على سوقه بالمهديّ الهادي المكين الأمين» و بالاخره اين عالم سنّى، يكى از علماى اهل سنّت است كه به امامت ائمه اثنى عشر عليهم السلام معتقد است.

[105] ( 1). الأنوار النعمانية، ج 1، ص 13؛ بحارالانوار، ج 15، ص 24.

[106] ( 2). خلاصة العبقات، ص 177 و 178.

[107] ( 1). خلاصة العبقات، ص 178 و 179.

[108] ( 1). در نهج البلاغه در ضمن خطبه دوم، در شأن اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد:« إليهم يفي ء الغالي وبهم يلحق التالي؛ غالى و پيش افتاده بايد به سوى آل محمّد عليهم السلام بازگردد و عقب مانده بايد به ايشان ملحق شود».

و در حكمت 109 مى فرمايد:« نحن النمرقة الوسطى، بها يلحق التالي وإليها يرجع الغالي؛ ماييم متكاى ميانه كه وامانده به آن ملحق مى گردد و تجاوز كننده به

آن رجوع مى نمايد».

[109] ( 1). پيرامون سند و متن احاديث ثقلين و امامان و سفينه و مفاد آنها در كتاب« امان الأمة من الضلال» تأليف نگارنده، توضيحات كامل داده شده است.

[110] ( 1). سوره آل عمران آيه 83.

[111] ( 1). سوره جمعه، آيه 1.

[112] ( 2). سوره اعراف، آيه 180.

[113] ( 3). كافى، كتاب التوحيد، باب النوادر، ح 4.

[114] ( 1). كافى، ج 1، ص 207.

[115] ( 2). سوره كهف، آيه 109.

[116] ( 3). نزد او است علمى از كتاب الهى. سوره نمل، آيه 40.

[117] ( 4). كسى ك نزد اوست علم كتاب الهى. سوره رعد، آيه 43. در تفسير اين آيه در تفسير صافى روايت شده است كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد، كسى كه نزد او علمى از كتاب( علم من الكتاب) است داناتر است يا آن كسى كه نزد او علم كتاب( علم الكتاب) است؟ حضرت فرمودند: نزد آن كسى كه علمى از كتاب است، در برابر كسى كه نزد او علم كتاب است نيست مگر به اندازه آبى كه بال مگس از دريا مى گيرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: علمى كه به آدم به زمين آورد و آنچه جميع پيامبران تا حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله به آن فضيلت داده شدند، در عترت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله است.

[118] ( 1). حديث معروف است و صدر آن به اين متن در تفسير صافى، در تفسير آيه 2 سوره بقره نقل شده است:« الصورة الانسانية هى اكبر حجة اللَّه على خلقه و هى الكتاب الّذي كتبه اللَّه بيده».

[119] ( 1). خصال صدوق( باب التسعه)، ص 488.

[120] ( 2). الكلم

الطيب.

[121] ( 1). سوره بقره، آيه 30. ترجمه اين آيه قبلًا گذشت.

[122] ( 1). سوره قصص، آيه 83.

[123] ( 2). سوره حج، آيه 41. حاكم حسكانى كه از علماى بزرگ اهل سنّت است، در كتاب شواهد التنزيل- كه اخيراً به همت يكى از علماى پرتلاش و مخلص، تحقيق و تعليق و چاپ شده است- در رابطه با فضايل اهل بيت عليهم السلام 210 آيه از آيات قرآن مجيد و 1163 حديث جمع آورى شده، در تفسير اين آيه سه حديث روايت كرده است، در يكى از اين سه حديث كه حديث 555 كتاب مى باشد، از« فرات» مفسر معروف مسنداً از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه ابى عبيده حذّاء پرسش كرد: چگونه صاحب الامر را بشناسيم؟ حضرت در پاسخ اين آيه شريفه را قرائت فرمود، و فرمود:« اذا رأيت هذا الرجل منّا فاتّبعه فإنّه هو صاحبه؛ وقتى مردى از ما را ديدى كه برنامه اى را كه اين آيه اعلام مى كند، اجرا مى نمايد، او را پيروى كن كه همان صاحب الامر است».

و در حديث 556 از همان فرات مسنداً از جانب زيد بن على بن الحسين عليهما السلام روايت كرده است كه گفت:« اذا قام القائم من آل محمّد يقول: يا أيّها الناس نحن الّذي وعدكم اللَّه في كتابه: الذين إن مكنّاهم في الأرض ... الاية؛ وقتى قائم آل محمّد عليهم السلام قيام مى نمايد مى فرمايد: اى مردم ماييم آنان كه خدا شما را در كتابش وعده داده است:« الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ»».

[124] ( 1). اكنون مصدر اين حديث شريف را در نظر ندارم و محتاج به مراجعه جديد است، لذا حديث ديگرى را كه در

منتخب الاثر، ص 308، از ارشاد شيخ مفيد نقل نموده ام و در كتاب غيبت شيخ طوسى( ص 282) و بحارالانوار علّامه مجلسى( ج 52، ص 282) نيز روايت شده است، نقل مى نماييم. متن حديث به روايت غيبت شيخ طوسى، از حضرت باقر عليه السلام اين است:« دولتنا آخر الدول ولم يبق أهل بيت لهم دولة إلّاملكوا قبلنا لئلّا يقولوا اذا رأوا سيرتنا، اذا ملّكنا سرنا مثل سيرة هؤلآء، و هو قول اللَّه عزّوجلّ:« وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ دولت ما آخرين دولت ها است و باقى نخواهد ماند خاندانى كه دولت براى آنها باشد مگر اينكه پيش از ما مالك مى گردند براى اينكه وقتى سير و روش ما را ديدند، نگويند: اگر ما مالك مى شديم مثل ايشان رفتار مى نموديم. و اين همان است كه خداوند فرموده:« وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ عاقبت از براى پرهيزكاران است».

[125] ( 1). برحسب تحقيق و مطالعاتى كه اين جانب راجع به عدل و قسط و جور و ظلم نموده ام، هر كجا عدل و قسط در كنار هم در برابر جور و ظلم آورده شود، مراد از قسط تجاوز نكردن به ملك و حق غير و نصيب و سهم به عدل است، در آنچه حقيقتاً يا حكماً قابل تقسيم و توزيع باشد. و مراد از عدل، اعمّ از آن يا خصوص عدل حاكم است، چنان كه مراد از جور، جور در حكم است و مراد از ظلم يا اعم از آن يا خصوص ترك عدالت در نصيب و سهم و تجاوز به حقوق و ملك ديگران و انواع خيانت ها است.

و در صورتى كه به تنهايى در كلامى آورده شوند، دلالت جور بر جور در حكم اظهر است از دلالت

آن بر مطلق بى عدالتى و ترك ميانه روى، و لذا اطلاق ظالم به خائن و متجاوز به نفس و مال و ناموس غير ابلغ و اغلب است از جائر، چنان كه اطلاق قسط در خصوص نصيب و سهم به عدل و اقامه حقوق اظهر از عدل است، هرچند به ملاحظه قرائن و مناسبات ظهور اين كلمات متفاوت مى شود كه بايد در مواردى كه به تنهايى مذكور مى شوند قرائن حاليه و مقاليه را در فهم مقصود گوينده در نظر گرفت.

[126] ( 1). اين احاديث را اهل سنّت مانند ابن مردويه و ابن سعد و بزاز و طبرانى و احمد و بخارى و حاكم و بيهقى و ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ديلمى و عبداللَّه بن احمد و ابن عبد البرّ و خطيب و ابن مغازلى و ابن عساكر و ابن حجر و رافعى و محبّ طبرى و جماعتى ديگر نيز روايت كرده اند. براى نمونه مراجعه شود به تفسير آيه 7 سوره احزاب:« وَإِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيّينَ مِيثاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُوحٍ ...».

در تفسير الدرّ المنثور سيوطى و روح المعانى آلوسى و نيز تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 151، ح 185 در شرح حال اميرالمؤمنين عليه السلام، و كفاية المطالب، ب 87، ص 315 و ميزان الاعتدال، ج 1، ص 235 و مناقب ابن مغازلى، ص 130 و فرائد السمطين، ج 1، ب 1، ص 36، ح 1، و ب 2، ح 5، ص 41، ح 6 و ص 42 و 42، ح 8، ص 44 و كتاب هاى ديگران مثل سيوطى و ابن ابى الحديد و صفورى. و اگر كسى بخواهد بر تواتر اخبارى كه دلالت بر

سبقت خلقت پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام برحسب كتاب هاى معتبر عامّه و خاصّه( شيعه و سنى) مطّلع شود، به كتاب" عبقات" و جلد 4 خلاصه آن كه مربوط به حديث نور است، مراجعه نمايد.

[127] ( 2). در كتب عامّه است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:« كنت مع الأنبياء سرّاً ومعي جهراً؛ تو در سرّ و پنهان با پيامبران گذشته بودى، و با من هستى در ظاهر و آشكار»، خلاصة العبقات، ج 4، ص 91.

[128] ( 3). سوره صافات، آيه 83.

[129] ( 1). حافظ ابونعيم در دلائل النبوة نقل كرده است كه عمر بن الخطاب گفت: خدمت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رسيدم و با من كتابى بود كه از بعضى از اهل كتاب گرفته بودم، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:« والّذي نفسى بيده لو انّ موسى كان حيّاً اليوم ما وسعه الّا ان يتّبعنى؛ سوگند به آنكه جانم به دست او است، اگر موسى امروز زنده بود، جز اينكه متابعت مرا نمايد وظيفه نداشت» و چه نيكو است اين شعر:

و انى و ان كنت ابن آدم صورةفلى فيه معنى شاهد بابوّتى [130] ( 2). بحارالانوار، ج 16، ص 402.

[131] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 24 و 25.

[132] ( 1). در قسمت اوّل( طريق شيعه در روايات بحث مهدويت) مراجعه شود به كتاب هايى چون: كمال الدين صدوق، غيبت نعمانى و غيبت شيخ طوسى- عليهم الرحمة- و در قسمت دوم( طريق اهل سنّت در بحث مهدويت) علاوه بر صدها مقاله و به ويژه كتاب هايى كه اهل سنّت در اين موضوع نگاشته اند،

در اينجا سخن سه نفر از برجسته ترين علماى آنها را مى آوريم كه چون هم عصر ما هستند، در خصوص اين موضوع- به ملاحظاتى- ارزش گفتارشان از علماى قديم، براى گروهى از نسل حاضر بيشتر است:

الف)" احمد شاكر" كه از علما و متخصصان فن حديث و رجال، در عصر ما شمرده مى شد، در كتاب" مقاليد الكنوز" صحّت احاديث راجع به حضرت مهدى عليه السلام را تصديق نموده و آن را عقيده اى اسلامى شمرده است كه هر مسلمان بايد بدان معتقد باشد.

ب)" شيخ منصورعلى ناصف" كه از علماى ازهر و مدرّس دانشگاه زينبى است، در كتاب" غاية المأمول" مى گويد: احاديث مهدى را جمعى از نيكان صحابه روايت كرده اند و بزرگان محدّثين آن را نقل نموده اند و علماى گذشته و حال بر اين عقيده اند.

وى پس از اينكه تصريح به تواتر احاديث مى كند، مى گويد: اين توضيح براى كسى كه اندكى انصاف در نزد او باشد؛ يعنى هركس ذره اى ايمان و اندكى انصاف داشته باشد، در صحّت اين احاديث و ظهور حضرت مهدى عليه السلام ترديد نمى كند.

ج)" ابوالاعلى مودودى" كه از مشهورترين علماى اهل سنّت است، در كتاب" البيانات" احاديث مهدى عليه السلام را بررسى كرده و مى گويد: اين احاديث يك حقيقت اساسى را كه قدر مشترك تمام احاديث اين موضوع است، متضمن مى باشند. و آن اين است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خبر داده: پيشوايى ظاهر مى گردد تا زمين را از عدل و داد آكنده سازد و ستم و بيدادگرى را محو و نابود نمايد و كلمه اسلام را بلند گرداند و رفاه را در خلق خدا عمومى و همگانى سازد.

[133] ( 1). سوره انبياء، آيه

105.

[134] ( 1). روزنامه رستاخيز، شماره 899، نقل از سالنامه سال 1978 انستيتوى بين المللى پژوهش كه مقرّ آن استكهلم است.

[135] ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره 14860، ص 2، 24 آبان 1354.

[136] ( 1). محمّد رسولًا نبياً، ص 142- 143، نقل به مضمون.

[137] ( 1). سوره انبياء، آيه 92.

[138] ( 2). سوره آل عمران، آيه 96.

[139] ( 3). سوره بقره، آيه 168.

[140] ( 4). سوره آل عمران، آيه 138 و 4.

[141] ( 1). سوره حديد، آيه 25.

[142] ( 2). سوره نساء، آيه 79.

[143] ( 3). سوره ناس، آيه 1- 3، در قرآن مجيد در 241 مورد، كلمه ناس آمده است خواننده عزيز، خود مى تواند آياتى را كه با وحدت جامعه و نظام واحد جهانى ارتباط دارد، از بين آنها استخراج نمايد.

[144] ( 4). سوره بقره، آيه 124.

[145] ( 5). سوره بقره، آيه 136.

[146] ( 1). گاهى مى گوييم:" وطن دوستى" و مقصود اين است كه هر كسى براى عمران آب و خاك و شهر و ديارى كه در آن بزرگ شده و پرورش يافته، كوشش كند، به ابناى وطن خود خدمت كند، براى پيشرفت عملى، صنعتى و ترقى اجتماعى آنها تلاش نمايد. اين نوع وطن دوستى بسيار پسنديده است.

انسان مديون اجتماعى است كه در آن پرورش يافته و اگر دين خود را به آن ادا نكند، خائن است. اين نوع وطن دوستى، معنايش كوشش براى برتر بودن شهر و زادگاه خود، بر شهر برادر ديگر و بى تفاوت بودن نسبت به آنها، يا استثمار آنها نيست.

گاهى مى گويند:« وطن پرستى» و غرضشان كوشش براى بيشتر بهره مند گردانيدن يك جامعه است، هرچند كه به بيچاره كردن و استثمار جامعه ديگرى منتهى شود. يا

غرضشان نگاه داشتن يك رژيم يا حكومت يك شخص يا غرض هاى كثيف ديگر است. اين گونه وطن پرستى است كه از مظاهر شرك بوده و ترويج و دفاع از آن پوچ و بيهوده مى باشد.

گاهى يك نفر سرباز، براى اينكه حمله گروهى متجاوز و غارتگر را از جامعه و وطنش دفع كند، فداكارى مى كند. اين كار، اگر وطن دوستى ناميده شود يا اسم ديگرى داشته باشد، افتخار است. گاهى هم يك نفر جنگ مى كند، سرسختى نشان مى دهد، براى اينكه تجاوز كند و قلمرو حكومت يك فرد يا يك رژيم فاسد را گسترش دهد، يا فلان حزب و فلان حاكم را بر مردم تحميل كند، اين كار اگر هم وطن دوستى ناميده شود، جنايت است.

چنان كه به عكس، گاهى شما كالاى يك منطقه را نمى خريد، براى اينكه مى بينيد در آنجا سرمايه دارى رشد يافته و آنها قصد استثمار دارند و مى خواهند شما را غارت كنند و هرچه بيشتر بدوشند و يا با نفوذ اقتصادى بر شما مسلط گردند، خود را قوى و شما را ضعيف سازند و برابرى انسانى را از بين ببرند. اينجا بايد مبارزه كرد، بايد كالا را نخريد و مبارزه منفى را ادامه داد، بايد خودتان دست به كار شويد از آب و نان خود هم اگر كم گذاريد، مؤسسات صنعتى بسازيد و خود را از آنان بى نياز نماييد.

[147] ( 1). ينابيع المودة، ص 421؛ منتخب الاثر، ف 2، ب 35- 3.

[148] ( 1). سوره حجرات، آيه 13.

[149] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه شماره 47.

[150] ( 1). كتاب حقوق الانسان، ص 27؛ شايد عمر مى خواست با اين پرسش، از اصحاب اختيار بگيرد و به اسم اجماع،

يك قدرت فوق العاده اى كه همه از او بيمناك شوند به دست آورد؛ امّا على عليه السلام در اين موقع حساس، مانع از ظهور اين بدعت شد و اعلام كرد حكام و امرا اين اختيار را ندارند، و عمر هم نتوانست چيزى بگويد.

[151] ( 1). سوره كهف، آيه 28.

[152] ( 1). تفسير مجمع البيان، ج 4، چاپ بيروت، ص 149.

[153] ( 1). سوره توبه، آيه 71.

[154] ( 2). نهج البلاغه، حكمت 374.

[155] ( 1). يكى از دستورات اسلام كه از آن مى توان دستورات مهم تر و كلّى تر در مورد مساوات را به دست آورد، اين است كه فروشنده بين مشتريان فرق نگذارد كه به يك نفر جنس را ارزان تر بفروشد و به ديگرى به قيمت متعارف بدهد، مگر آنكه خريدار، اهل تقوا باشد. در اين صورت هم مستحب است كه خريدار اين تبعيض را قبول نكند.

[156] ( 2). يكى از علايم ظهور، تضييع است كه در احاديث به واگذارى كارها به نااهلان تفسير شده است.

[157] ( 1). سوره مائده، آيه 8.

[158] ( 2). سوره انعام، آيه 152.

[159] ( 3). سوره نحل، آيه 90.

[160] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1021، نامه 53.

[161] ( 1). سوره كهف، آيه 110.

[162] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار 36.

[163] ( 3). به كتاب« الامام على صوت العدالة الانسانية» تأليف جرج جرداق، نويسنده مسيحى كه بين اين عهدنامه و مواد اعلاميه حقوق بشر مقايسه كرده، علاوه بر صراحت و دقت متن و ابتكار، امتيازات ديگر اين عهدنامه را يادآور شده است و به كتاب« رمضان در تاريخ» تأليف نگارنده رجوع شود.

[164] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، عهدنامه مالك اشتر.

[165]

( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 46.

[166] ( 1). منتخب الاثر، از همين نويسنده.

[167] ( 1). منتخب الاثر، بحث مربوط به امام زمان عليه السلام.

[168] ( 1). منتخب الاثر، ب 1، ف 2، ص 142، ح 5.

[169] ( 1). منتخب الاثر، ب 1، ف 2، ص 147، ح 14.

[170] ( 2). منتخب الاثر، ب 2، ف 1، ص 146، ح 13.

[171] ( 3). منتخب الاثر، ب 2، ف 2، ص 179، ح 3.

[172] ( 1). منتخب الاثر، ب 25، ف 2، ص 247، ح 1.

[173] ( 1). سوره حج، آيه 41.

[174] ( 1). كافى، ج 1، ص 85.

[175] ( 2). منتخب الاثر، ص 147.

[176] ( 3). نهج البلاغه، خطبه 37، در اين موضوع به نهج البلاغه مراجعه نماييد، تا نظام عمل و ضد استضعاف امامت را بشناسيد.

[177] ( 1). سفينة البحار، ج 2، ص 171.

[178] ( 1). رجوع شود به« الفروق اللغوية» ص 13- 16، الباب الاول في الابانة عن كون اختلاف العبارات، موجباً لاختلاف المعانى في كلّ لغة.

[179] ( 1). سفينة البحار، ج 2، ص 166.

[180] ( 1). سفينة البحار، ج 2، ص 166.

[181] ( 1). سوره حديد، آيه 25.

[182] ( 1). سوره اعراف، آيه 29.

[183] ( 2). سوره آل عمران، آيه 18.

[184] ( 1). اشعار از« گنجينه گهر» مرحوم مغفور آيت اللَّه آقاى آخوند ملا محمّد جواد صافى- رضوان اللَّه تعالى عليه- والد نگارنده است.

[185] ( 2). سوره نساء، آيه 3.

[186] ( 3). سوره الرحمن، آيه 9.

[187] ( 4). سوره مائده، آيه 8.

[188] ( 5). سوره بقره، آيه 282.

[189] ( 1). سوره مائده، آيه 42.

[190] ( 1). مخفى نماند: حديثى به اين لفظ«

ولدت في زمن الملك العادل» به پيغمبر صلى الله عليه و آله نسبت داده اند كه اعتبار آن ثابت نيست و محققان و اهل فن آن را از اخبار موضوعه( جعلى) شمرده اند و قرائن و شواهد هم ضعف آن را تأييد مى نمايد كه در اينجا مجال شرح و بيان آن نيست.

[191] ( 1). قانونى بودن حقّ مالكيت اختصاصى، منافى با مالكيت حكومت و جامعه به تفسيرهايى كه در فقه مذكور است، نيست، مانند موقوفات عامه و اراضى« مفتوح العنوه» آنچه را حكومت به احياء يا احداث يا وسايل شرعى ديگر تملك نمايد پس مقصود از اين عبارت انحصار نيست، بلكه غرض فقط قانونى بودن حقّ مالكيت اختصاصى است، مثل مالكيت ملّى و اشتراكى و در كنار هم.

[192] ( 1). سوره توبه، آيه 71.

[193] ( 1). سوره نساء، آيه 29.

[194] ( 1). يكى از بزرگ ترين مفاسد اين سرمايه دارى آزاد و مطلق، تسلط سرمايه داران بر امور سياسى و مقدرات اجتماعى است كه تمام حقوق و حيثيات افراد و اجتماعات و ملل و امم را تحت تأثير قرار داده و در مسير ازدياد سرمايه به كار مى برند و به هيچ چيز جز بالا بردن ارقام ثروت و استثمار و به مصرف رساندن كالاى خود نمى نگرند. اين سرمايه دارها- به تعبير آقاى حسن صدر در روزنامه اطلاعات- همه چيز حتى جنگ و صلح و انتخابات را در اختيار مى گيرند. از باب نمونه: خاندان" راكفلر" را در نظر بگيريد. اين خاندان را كمتر كسى است كه نشناسد، راكفلر از هيچ آغاز كرد و در تجارت و صنعت نفت چنان شهرتى به دست آورد، چنان ثروتى اندوخت كه در تمام ايالات متحده فقط چند ثروتمند

نامى نظير" هانرى فورد" و" هوارد هيوز" و" پل گتى" توانستند دم از همتايى او بزنند.

دو نواده راكفلر؛" ديويد" و" نلسن" هر يك مؤسسات عظيم اقتصادى و مالى در اختيار دارند. نلسن معاون" جرالد فورد"- رئيس سابق آمريكا- بود. ديويد برادر او، در حوزه امپراطورى اقتصادى خود از سال 1973 كميسيون سه جانبه اى را تأسيس كرد كه به نام كميسيون" ترى لاتران" ناميده مى شود. در اين كميسيون كه قريب يكصد نفر از كارشناسان نامى آمريكا و كانادا و يكصد نفر از متخصصين اقتصاد و سياست اروپاى غربى و ژاپن عضويت دارند، ماهى يك بار مسايل مهم سياسى و مالى دنيا مورد مطالعه و مباحثه قرار مى گيرد. كميسيون، هر بار افرادى را مأموريت مى دهد در فلان مسأله كه مبتلا به كشورهاى صنعتى است، گزارشى تهيه كنند كه راهنماى دولت هاى مربوطه قرار گيرد( سپس با ذكر مثال درگيرى شاخ آفريقا) مى گويد: براى اين قبيل مسائل پيچيده چند پهلو، كميسيون سه جانبه بايد راه حل پيدا كند.

نظير اين مشكل، هر هفته در دنياى سوم، خط مشى سياسى كشورهاى صنعتى را بر سر دو راهى قرار مى دهد( سپس مسأله حقوق بشر را مثال آورده و پس از آن مى گويد:) اين قبيل معمّاها كه راستى حل كردن آن، مغز افلاطون و سقراط مى خواهد، كار اين كميسيون سه جانبه است.

هارلد براون و شخص« كارتر» و« والتر ماندل»- معاون رئيس جمهور- و« وانس»- وزير خارجه- و بسيارى از وزرا و مردان سياسى درجه اوّل حكومت آمريكا، اعضاى اين كميسيون سه جانبه اند كه از 1973 در طرح و بحث و حلّ و فصل مسايل سياسى و اقتصادى درجه اوّل دنيا شركت داشته اند.( در

اين مقاله در معرفى براون گفته است:) كسى است كه در بمباران ويتنام شمالى و منابع حياتى اين ملّت، نقش مؤثرى داشته است.

از توصيه هاى چشمگير اين دانشمند فيزيك دان در جنگ ويتنام، اين مسأله است كه نبايد به هيچ صورت پايبند تقواى سياسى بود. شرط بردن جنگ اين است كه از اين ملاحظات اخلاقى چشم ببنديد، و حريف را تا مغز استخوان خرد كنيد( اطلاعات 15592، ص 6، مقاله آقاى حسن صدر).

از اين مثال مى توانيد مفهوم نظام سرمايه دارى- كه تمثل و تجسم آن قدرت حكومت ايالات متحده است- و تأثير سرمايه را در همه جهات اجتماع و سرنوشت بشر مطالعه نماييد و ببينيد اين سرمايه و سرمايه دار است كه همه چيز را معين كرده و حكومت ها را مى آورد و مى برد، اين گونه سرمايه دارى و سرمايه دار، نقطه ضد انبيا و رجال الهى و وحى و مكتب قرآن و اسلام و عدالت است و بايد دگرگون گردد كه هرچه بيشتر بماند و استثمارش زيادتر شود، مانند خوره به جان انسان و مفاهيم ارزنده انسانيت رحم نمى كند.

امّا دگرگون شدن اين نظام و جايگزينى نظامى كامل، بدون اعتقاد به عالم غيب و ارتباط آن دگرگونى با وحى و قدرت مطلقه حقّ متعال و نظام جهان هستى و بدون ايمان به ارزش هاى اخلاقى و هدف بودن كمالات حقيقى غير مادّى و خلاصه بدون برنامه هاى تعليماتى و انسان ساز اسلام، هرگز ميسّر نيست.

وقتى دگرگونى، متكى به موازين الهى و هماهنگ با تعهدات همه جانبه اسلامى نباشد، هر شكل ديگر، و بر اساس هر مكتب و انديشه اى كه به وجود آيد، فقط صورت معايب و مفاسد را عوض مى نمايد، و ريشه

معايب و مفاسد را از بين نمى برد. لذا انقلاب اقتصادى در هيچ جاى جهان، دردى از دردهاى بشر را درمان نكرده و علاوه بر آنكه با انسان، معامله ابزارى نموده و شرافت انسانى را لغو كرده و زندگى پوچ و بى معنايى را تحويل انسان داده است، اگر سرمايه داران بزرگ را از بين برده و حكومت و حزب حاكم را قائم مقام خود مختار و ارباب ضعفا و كارگران و كشاورزان قرار داده، بدترين نظام برده دارى و بلكه دامدارى را همچون حكومت هاى بلغارستان و مجارستان و آلمان شرقى ايجاد كرده است، كه حتى در آنها زندگى و معاش ظاهرى مردم عادى و افراد جامعه بهتر از افراد عادى و متوسط جوامعى كه در آنها اين گونه انقلابات اقتصادى رخ نداده است، نمى باشد.

[195] ( 1). يكى از نويسندگان غربى كه از نوشته اش معلوم است اهل تحقيق است، بر اساس يك سلسله كاوش ها و اطلاعات جامع نوشته است، هرچند در موارد زياد هم به واسطه نقص اطّلاع از اسلام و خصوص تشيّع، به طور كامل حقّ اسلام را ادا نكرده و جلوه واقعى اسلام در ناحيه هاى متعدد در نوشته هاى او در پرده مانده است. وى پيرامون مقايسه اسلام و امتيازات آن بر بعضى از مكتب ها، به خصوص مكتب ماركسيسم، توضيحاتى دارد كه به طور فشرده و تلخيص، قسمت هايى از گفتارش را به لفظ يا به مضمون- نظر به ارتباطى كه با بحث دارد- در اينجا مى آوريم و اگرچه اين رساله را طولانى مى سازد؛ امّا در جهت فايده اى كه دارد بى موجب نخواهد بود.

اين دانشمند كه" ويلفرد كنت ول اسميت" نام دارد، در كتاب" اسلام در جهان امروز" ترجمه

حسين على هروى( انتشارات دانشگاه تهران، شماره 1619) در ضمن فصل اوّل اين كتاب چنين مى گويد: سرانجام مى توان با طرح مقايسه اى ميان موقعيت اسلام با سه جهان بينى هندو، مسيحى و ماركسيسم، نماى درست و توضيحات مفيدترى درباره ارتباط ميان اسلام با تاريخ به دست آورد. مسلماً مسأله در هر كدام از اين موارد پيچيده و دقيق است و در اينجا فقط به توضيحى بسيار ساده و كلى اكتفا مى كنيم، بى آنكه وارد جزئيات شويم، مى توانيم مؤمنان به اين مذاهب را به ترتيب اهمّيتى كه به تاريخ مى دهند، طبقه بندى كنيم:

هندوها كه تاريخ و تطور آن در آخرين مرحله حساب ايشان اهمّيتى ندارد. مسيحيان كه تاريخ برايشان بى اهمّيت نيست؛ ولى قطعيت ندارد. مسلمانان كه تاريخ برايشان قطعى است؛ ولى آمال همه اشيا نيست و ماركسيست ها كه هيچ چيز ديگر جز تاريخ برايشان وجود ندارد.

پس از آنكه از آيين هندو و مسيحيت بحث كرده و ضعف آنها را نشان داده است، مى گويد: يقيناً اسلام هرگز حتى در تعبدى ترين شكل خود، به پرستش خود نپرداخته است. توجّه او به ارزش ظاهرى و زمينى محدود نبوده است؛ چون تكاليفى كه مسلمانان در تاريخ و اين جهان دارند، فقط يك روى سكه است. روى ديگر سكه كه از زر ناب ساخته شده، دنيايى ديگر با تلألؤ دل انگيز خود مى باشد. اسلام با خدا آغاز مى شود و اطمينان دارد كه به سوى او باز مى گردد.

گرچه كوشش او در نجات تاريخ كلّى است؛ ولى كوشش مشروط است؛ يعنى در حالى كه رستگارى ابدى را به عنوان هدف اصلى در نظر مى گيرد، مى خواهد عدالت دنيايى اين جهان را در راه وصول به اين رستگارى شرط

و شريك گرداند.

بعضى از معانى عميق اينها كه گفتيم، در مقايسه با اختلاف هايى كه در مثال چهارم نسبت به آن معانى وجود دارد، روشن مى گردد و آن مثال، ماركسيسم است.

اسلام و ماركسيسم- اين دو نيروى عظيم جهانى- در بعضى از جنبه هاى رهبرى تاريخى خود، براى به تحقق درآوردن يك ايده آل اجتماعى، داراى نقطه هاى مشترك بسيارى هستند. اختلاف نظر اسلام و ماركسيسم در مورد خاص تاريخ، روشنگر و آموزنده است. در واقع ما مى توانيم از اين تضاد نظر ميان آنها معلومات ذى قيمتى براى روشن كردن اين مسأله قاطع به دست آوريم كه ورود يك كشش غير تاريخى، در تاريخ چه تأثيرى دارد.

پس از آن كه از جنبش ماركسيسم و وسعت و تشكل و تصميم آن براى ساختن يك جامعه، خوب تعريف مى نمايد، در پاورقى هم توضيح مى دهد: كلمات" خوب" يا" بد" كاملًا به جا به كار نرفته است. مثل اينكه مى خواهد بگويد: خوب يا بد در صورتى است كه انسان به اخلاق معترف باشد؛ امّا كرملين بعداً انكار كرد كه هدف نهايى كمونيسم، داراى جنبه اخلاقى باشد. مع ذلك يك عامل نيرومند اخلاقى در انگيزه اصلى جنبش كمونيسم يافت مى شود.

اين عامل، هنوز براى طرفداران و جوانان حزب، نيروى خود را از دست نداده است. پس معلوم مى شود كمونيسم، اگرچه بعداً تاريخ را يك سيستم بسته شمرد كه به خودى خود كفايت مى كند و به ماوراء الطبيعه نياز ندارد، اصلش از اخلاق برخاسته و اگر اخلاق نبود، جنبش كمونيسم هم نبود.

جنبش ماركسيسم، با تمايل به برقرار كردن يك جامعه خوب( همان چيزى كه هدف اسلام است) آغاز شد و از اين جهت، هنوز هم دنياى

خارج، مخصوصاً آسيا نسبت به آن نظر مساعد دارد؛ يعنى براساس همان چيزى كه كمونيسم منكر آن است با او نظر مساعد دارد و حداقل قسمتى از ناتوانى آن براى نيل به اين هدف( برقرارى يك جامعه خوب) در داخل كشور، مربوط است به اشتباه جهان بينى آن در ماوراء طبيعت.

سپس مى گويد: اين جنبش( جنبش ماركسيستى) با انسان دوستى غربى تفاوت دارد. از جهت اينكه ماركسيسم، همه مسايل را در اين جاه طلبى منحصر و متمركز مى سازد و خود را وقف آن مى كند و با تمام فعاليت هايى كه آزادى خواهى دنيوى و انقلابات آمريكا و فرانسه نيز داشته اند، تفاوت دارد.

ماركسيسم همه تخم مرغ ها را در يك سبد مى گذارد؛ سبد تاريخ. هيچ چيز براى او جز نوع تاريخى كه مطمئن است آن را مى سازد و مصمّم است آن را برقرار كند، ارزش ندارد. از نظر او زندگى فردى انسان، نه معنا دارد و نه ارزش. و در آخرين مرحله نتيجه گيرى از محاسبه واقعيت فرد، انسان جز به عنوان يك عامل شركت كننده در پيشرفت يا توقف وقايع تاريخى فردا معنايى ندارد.

بنابراين انسان در ماركسيسم، جز يك وسيله براى رسيدن به هدف نيست. به هر حال در رابطه با اين هدف كه از جانب تاريخ، داده و معين شده است، شخصيت انسانى در ماركسيسم معناى نامعينى پيدا مى كند و اين تنها معنا براى شخص او و ديگران است.

آنچه در حوادث قابل ملاحظه تاريخى روى داده، نتيجه قطعى همين طرز فكر است كه مانع از كشتن، شكنجه كردن يا استثمار يك انسان شود. اگر تكامل تاريخ بتواند با تصفيه، شكنجه كردن يا بردگى اين شخص، گامى به جلو بردارد، براى

ماركسيسم دليلى وجود ندارد.

سپس بعد از اشاره به اينكه اين نتيجه منطقى هر طرز فكرى است كه احساس متعالى را از نظر افكنده باشد و مطالبى ديگر، مى گويد: هم اكنون گفتيم: تاريخ براى مسلمانان داراى اهمّيت است؛ امّا براى ماركسيسم، فقط تاريخ است كه اهمّيت دارد و اختلاف آنها در اين معنا بسيار است.

مسلمان نيز مانند ماركسيست و برخلاف هندو، آنچه را كه در اين جهان مى گذرد، با معناى دوام و استمرار مى نگرد و گريز از آن برايش ميسر نيست. او برقرار ساختن يك زندگى دلپذير را در روى زمين، يك فرمان عالى تلقى مى كند.

دستگاه اسلامى، يقيناً تا امروز، جدى ترين و پسنديده ترين كوشش را براى برقرار ساختن عدالت در جامعه به عمل آورده و اين كوشش از لحاظ وسعت عمل و بلندپروازى تا ظهور ماركسيسم، مقام اوّل را داشته است( بعد از آن نيز اگر بيگانگان مانع نشوند، مقام او را دارا خواهد بود) مع ذلك، اختلاف آن با كوشش ماركسيسم در اين معنا است كه از نظر اسلام، هر حادثه اين جهانى داراى دو جنبه است و در دو زمينه مفروض ثبت مى شود. هر جنبشى كه از جانب انسان به عمل آيد، داراى يك معناى ابدى و يك معناى آنى است.

حركت امور اين جهان به جلو، افسانه اى بزرگ و همگانى است كه گروه انجام مى دهد و در عين حال، اين حركت از يك دسته اعمال مشخص تركيب شده كه هر فرد به سهم خود، در روز محشر مسؤول آن عمل است؛ يعنى هر عملى كه انجام مى دهيم، در دنياى آينده به نوعى داراى عاقبت است. پس به عبارت ديگر: هر عمل بايد از يك سو

به تنهايى ارزيابى شود و از سوى ديگر: در رابطه اش با گسترش تاريخى، اين نوع قضاوت، هم مى تواند علماى ماوراء الطبيعه را راضى كند و هم با واقعيت- يعنى جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم- مناسب است و از طرف ديگر، با نوع موجوداتى كه انسانند و نوع زندگى كه تاريخ بر ما عرضه مى دارد مناسب است. در صورتى كه تحقق اين منظور، از يك هدف تنگ نظرانه كه وجود اخلاق برتر از تغييرات متوالى دنيا را انكار كند، ساخته نيست.

تاريخ معنا دارد، معناى نهايى؛ ولى اين معنا به خود او محدود نمى شود. به عبارت بهتر مى توان گفت: مقياس ها و نمونه هايى يافت مى شوند كه بالاتر از سير تكامل تاريخى جاى دارند و اين سير تكامل بر طبق آنها بايد قضاوت شود و عملًا نيز قضاوت شده است.

براى مورخى كه روش هاى استقرايى را به كار مى بندد، صرف نظر از هر نوع عقيده اى كه درباره ماوراء الطبيعه داشته باشد، اين امكان هست كه صحّت استدلال ما را درباره جنبه غير دينى و تاريخى دريابد. آنهايى كه از انكار متعالى آغاز مى كنند، سرانجام عملًا و نظراً به انكار همه ارزش ها كشيده مى شوند.

فلسفه ماركسيسم در جنبشى شريك شده كه در آن، نه تنها وسايل بر طبق هر ملاكى كه اتّخاذ شوند، بى اعتنا به اخلاق و حتى ضد اخلاقى هستند؛ بلكه در آن، هدف نيز از ميان رفته است." عدالت اجتماعى" كه ابتدا به مثابه هدفى مورد نظر ماركسيست ها بوده، در دست تشكيلات فعلى شوروى، يك عقيده تاريخى زايد و در خدمت عمليات قدرت آشوب گراى دنيايى و يك سلاح ايدئولوژيك گرديده است.

جنبش ماركسيسم با طرد هر نوع ملاك خارجى

براى قضاوت درباره خود، به سرعت مبدل به دستگاهى شده كه ديگر ملاكى براى قضاوت ندارد. تنها تكاپوى انسان براى رسيدن به عدالت- كه تماماً جنبه اين جهانى داشت- به سرعت تلخ كام شد.

هدف ما اين است كه چگونگى روش اسلام را نسبت به تاريخ نشان دهيم. روشى كه مى خواهد هر قدمى را كه در تاريخ برداشته مى شود، از زاويه نوعى تعالى بنگرد. اين قيد تعالى عاملى بوده است كه در جريان تاريخ، جنبش هاى اسلامى را از تندروى ها و عواقب ناگوار آن مصون داشته است. براى ارزيابى اين تعالى در اسلام، ميزان هايى در نظر گرفته شده كه از طريق اعتقاد به بهشت و دوزخ، اعتقاد به جهان ديگر( بعد از ختم تاريخ) متجلى مى شوند. و اين مستعار بديع و شگفت، به نحوى قابل انعطاف؛ ولى بدون غفلت از تكليف اصلى خود، مجموع گسترش تاريخى مسلمانان را هدايت كرده است.

مسلمانان مجتمعاً و منفرداً در وراى اين جهان بهشتى يافته و در داخل تاريخ نيز جامعه اى ديده اند كه به گمان آنها اين جامعه، هم براى آماده كردن شخص براى ورود به آن بهشت و هم براى زيستن در عرصه زمين مناسب است. پس يك نوع جامعه اى يافته اند كه براى زندگى در اين جهان و در جهان فردا شايسته است.

سخنان اين نويسنده پيرامون اسلام و توسعه و قدرت و تحرك و مايه عظيم و جاودانى آن طولانى است. خوانندگان عزيز، خود مى توانند آن كتاب را مطالعه كنند. در پايان اين فصل مى گويد: تصديق كرديم كه اسلام اصولًا يك دين است. بنابراين امرى است عميقاً شخصى و مآلًا از تمام قانون هاى ويژه و محدود جهان غير دينى بالاتر قرار مى گيرد.

مع هذا قبول كرديم كه نسبت به اين مسائل جهانى، توجّه مخصوص و آشكار داشته است.

اصولًا چنين معتقد بوده است كه فرمان خداوند را درباره طريقه زندگى كردن، هم در مقياس فردى و هم در مقياس گروهى دريافته است؛ بنابراين اعتماد زيادى به جامعه مذهبى خاص خود نشان داده است و اين ايمان تا جايى پيشرفته كه وسايل ساختن يك جامعه ايده آل را در نظر گرفته و به حساب آورده است.

يا اگر از زاويه ديگر بنگريم، مى بينيم براى برپا شدن جامعه ايده آل به جاى خواهش هاى انسان، دعوت خداوند را عنوان كرده است. با اغماض بيشتر مى توان گفت: مسلمان حقيقى در جامعه ايده آل زندگى مى كند و نسبت به زندگى اجتماعى اين جامعه، احساس يك ايمان جهانى دارد.

پس تاريخ اسلامى در جوهر خود، اجراى تمايلات تاريخى انسان در زير هدايت خدايى است. اگر بخواهيم به اصطلاح مسيحى سخن بگوييم، بايد بگوييم: اين قلمرو خدا در روى زمين است. و اگر بخواهيم اصطلاح يونانى را به كار بريم، بايد بگوييم: اين جامعه خوب و ايده آل است.

[196] ( 1). سوره قصص، آيه 83.

[197] ( 2). تفسير مجمع البيان، ص 269.

[198] ( 1). بحارالانوار، ج 69، ص 175.

[199] ( 1). اسد الغابه، ج 2، ص 331؛ سنن ترمذى، كتاب مناقب، ح 3797.

[200] ( 2). اسد الغابه، ج 2، ص 331؛ سنن ترمذى، كتاب مناقب، ح 3797.

[201] ( 1). نظم درر السمطين، ص 190.

[202] ( 2). نظم درر السمطين، ص 191.

[203] ( 1). در همين كشور خودمان، طبق نوشته كيهان شماره 10474 در ظرف نه ماه، سى و نه ميليون ارز از كشور، به وسيله پنجاه شركت خارج

شده تا ايرانى هاى خارجى پسند بتوانند روزانه صدهزار قوطى آب جو خارجى سر بكشند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

[204] ( 1). بلكه طبق بعضى آمارها در برابر گروه هاى كارگر آلمان شرقى كه از بدى اوضاع و فشارهايى كه بر آنها وارد مى شود و نداشتن آزادى، همواره به آلمان غربى مى گريزند، يك كارگر آلمان غربى به آلمان شرقى فرار نمى كند.

[205] ( 1). سوره زخرف، آيه 32.

[206] ( 1). منتخب الاثر و كتابى ديگر.

[207] ( 2). راجع به مفهوم قسط و عدل به كتاب عقيده نجات بخش و رساله مفهوم وابستگى جهان به وجود امام عليه السلام مراجعه شود.

[208] ( 1). سوره منافقون، آيه 8.

[209] ( 2). سوره آل عمران، آيه 139.

[210] ( 1). از اشعار تضمينيه غزل حافظ اثر طبع مرحوم آيت اللَّه والد( آقاى آخوند ملا محمّد جواد صافى قدس سره).

[211] ( 1). سوره نساء، آيه 76.

[212] ( 1). سوره احقاف، آيه 3.

[213] ( 2). سوره اسراء، آيه 81.

[214] ( 1). سوره حج، آيه 62.

[215] ( 1). اشعار از مرحوم آيت اللَّه والد قدس سره است.

[216] ( 1). به كتاب نجم الثاقب و ساير كتاب هايى كه القاب و نام هاى حضرت مهدى عليه السلام را بر شمرده اند مراجعه شود.

در نجم الثاقب بيش از يك صد و هشتاد اسم براى آن حضرت ذكر كرده است.

[217] ( 2). براى معرفى اين كتاب ها و بشارات آنها و كتاب هاى ديگر در اين موضوع، مراجعه شود به كتاب هاى« انيس الاعلام و بشارات عهدين» و« من ذا» و« لسان الصدق».

[218] ( 3). سوره انبياء، آيه 105.

[219] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[220] ( 2). سوره قصص، آيه 5.

[221] ( 1). انيس الاعلام، ج 7،

ص 383 و 384 و 385.

[222] ( 1). رجوع شود به ترجمه فارسى كتُب عهد عتيق دليم گلن، جلد 3، ص 85 و 86، طبع ادن برغ سال 1845 ميلادى مطابق 1261 هجرى.

[223] ( 1). رجال نجاشى، ص 9،( شرح حال ابان).

[224] ( 1). لذا بازگشت به حديث و جمع آورى احاديث بعد از يك فترت و فاصله طولانى در بين اهل سنّت شروع شد، چون ديدند اسلام منهاى اعتبار احاديث از هر جهت ناقص بوده و اسلام نيست، كه تفصيل آن را در نوشته هاى ديگر نوشته و توضيح داده ام.

[225] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192.

[226] ( 2). رجوع شود به كتاب« امن الامه» تأليف نگارنده و كتاب« ابوهريره» و كتاب« شيخ المضيره» و كتاب« اضواء على السنة المحمدية».

[227] ( 1). سوره شورى، آيه 13.

[228] ( 1). اشعار از مرحوم آيت اللَّه والد عليه الرحمة است.

[229] ( 1). سوره مائده، آيه 56.

[230] ( 2). سوره مجادله، آيه 22.

[231] ( 3). سوره صافات، آيه 173.

[232] ( 1). سوره صافات، آيه 171 و 172.

[233] ( 2). سوره مؤمن، آيه 51.

[234] ( 1). سوره انفال، آيه 7.

[235] ( 2). سوره قصص، آيه 5 و 6.

[236] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار، شماره 200 و صبحى صالح، كلمات قصار شماره 209.

[237] ( 2). سوره نور، آيه 55.

[238] ( 1). سوره توبه، آيه 32 و 33.

[239] ( 2). سوره فتح، آيه 28.

[240] ( 3). سوره صف، آيه 8 و 9.

[241] ( 1). اين كتاب اخيراً به همت و تحقيق و تعليق يكى از علماى اعلام در بيروت به طبع رسيد.

[242] ( 1). اشعار از مرحوم والد قدس

سره است.

[243] ( 1).« نويد امن و امان» قبلًا كتاب مستقلى بوده، امّا بعداً كه قرار شد كتاب هاى كوچك و جزوات راجع به اامام زمان در دو جلد تحت عنوان امامت و مهدويت جمع آورى شوند لذا كتاب مزبور نيز در همين كتاب آورده شده است.

[244] ( 1). تضمين غزل حافظ از مرحوم والد قدس سره.

[245] ( 1). به كتاب نويد امن و امان و منتخب الاثر تأليف نگارنده مراجعه شود.

[246] ( 1). سوره حديد، آيه 25.

[247] ( 1). اين جملات را خود مؤلف با اقتباس از زيارات مرقوم نموده است.

[248] ( 1). مكارى كسى را مى گويند كه اسب و استر و الاغ، براى مسافرت كرايه مى دهد.

[249] ( 1). تضمين غزل حافظ از مرحوم آيت اللَّه والد- اعلى اللَّه مقامه- است.

[250] ( 1). به دوران طاغوت و پيش از انقلاب اشاره دارد.

[251] ( 2). سوره بقره، آيه 257.

[252] ( 3). سوره بقره، آيه 257.

[253] ( 1). سوره كهف، آيه 110.

[254] ( 1). سوره مائده، آيه 49 و 50.

[255] ( 1). اشعار از نويسنده كتاب است.

[256] ( 1). سوره بقره، آيه 186.

[257] ( 2). كافى، ج 2، ص 468، طبع آخوندى.

[258] ( 1). التحصين في صفات العارفين مطبوع در حاشيه مكارم الاخلاق، ص 227.

[259] ( 2). نهج البلاغه، خطبه 229.

[260] ( 1). منتخب الاثر، ف 2، ب 20، ح 4، ص 227.

[261] ( 2). سوره بقره، آيه 2 و 3.

[262] ( 3). سوره مجادله، آيه 22.

[263] ( 1). منتخب الاثر، ف 2، ب 20، ح 4، ص 227.

[264] ( 1). منتخب الاثر، ف 10، ب 2، ح 13، ص 498.

[265] ( 2). كنزالعمال، ج 11، ص 147،

ح 30977.

[266] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 233.

[267] ( 2). و از جمله مؤيد صحّت حديثى كه متضمّن اين دعاست، اين است كه در كمال الدين و مصباح المتهجد شيخ صدوق، دعاى ديگرى كه طولانى است از جناب شيخ ابى عمرو عثمان بن سعيد عمروى نايب خاص حضرت صاحب الامر عليه السلام روايت نموده است، و دعاى مذكور به همين دعايى كه ما از آن گفتگو مى نماييم آغاز شده است، فقط به جاى" لم أعرف نبيّك"،" لم أعرف رسولك" فرموده است. اين دعا نيز دعاى شريفى است كه سيّد در" جمال الاسبوع" فرموده است، كه اگر از انجام آنچه ذكر كرديم، از تعقيب عصر جمعه عذر براى تو بود، پس بپرهيز از اينكه اين دعا را مهمل گذارى و خدا را به آن نخوانى كه ما اين دعا را شناختيم از فضل خدا- جل جلاله- كه ما را به آن مخصوص گردانيد، پس بر آن اعتماد كن.

[268] ( 1). سوره مريم، آيه 65.

[269] ( 1). سوره طه، آيه 110.

[270] ( 1). سوره نور، آيه 41.

[271] ( 2). سوره اسراء، آيه 44.

[272] ( 3). سوره بقره، آيه 156.

[273] ( 4). سوره آل عمران، آيه 83.

[274] ( 1). سوره يس، آيه 83.

[275] ( 2). سوره انعام، آيه 103.

[276] ( 1). سوره رعد، آيه 28.

[277] ( 1). وجوهى را كه در تفسير اين حديث فرموده اند، مى توانيد در كتاب« مصباح الفلاح» يا« نفايس العرفان» كه هر دو از تأليفات مرحوم آيت اللَّه پدر نگارنده اين رساله است مطالعه فرماييد.

[278] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 10.

[279] ( 2). سوره لقمان، آيه 25.

[280] ( 3). سوره روم، آيه 30.

[281] ( 1). سوره انعام، آيه 40

و 41.

[282] ( 1). سوره نحل، آيه 83.

[283] ( 1). سوره نازعات، آيه 40.

[284] ( 1). كافى و وسايل الشيعه، باب جهاد نفس.

[285] ( 1). نفس مانند كودك است كه اگر او را از شير بازگيرى، باز گرفته مى شود. چه بسا نيك جلوه مى كند براى آدم لذتى كه كشنده او است، از آن جهت كه نمى داند سمّ در چربى است. و مخالفت كن نفس و شيطان را و نافرمانى كن آنها را و اگر تو را خالصانه خيرخواهم نمايند، آنها را متهم بشمار.

[286] ( 2). كافى و وسايل، باب جهاد با نفس.

[287] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 42.

[288] ( 2). سوره يوسف، آيه 53.

[289] ( 1). كافى و وسايل، باب جهاد اكبر.

[290] ( 1). كافى و وسايل، باب توبه.

[291] ( 2). مكارم الاخلاق، چاپ قديم، ص 257، فصل 5، وصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله به اباذر.

[292] ( 3). سوره قيامت، آيه 2.

[293] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 193.

[294] ( 2). سوره فجر، آيه 27- 30.

[295] ( 1). ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شيخ صدوق( ثواب قراءة السور).

[296] ( 2). سوره فصلت، آيه 53.

[297] ( 3). سوره ذاريات، آيه 21.

[298] ( 1). سوره زمر، آيه 42.

[299] ( 2). سوره حجر، آيه 49.

[300] ( 1). سوره انعام، آيه 61.

[301] ( 1). سوره بقره، آيه 213.

[302] ( 1). سوره لقمان، آيه 27.

[303] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 174.

[304] ( 1). سوره نساء، آيه 136.

[305] ( 2). سوره انعام، آيه 125.

[306] ( 3). سوره نور، آيه 40.

[307] ( 1). ابن خالويه در كتاب" اعراب ثلثين"( سوره حمد، ص 28، ط مصر) در تفسير"

اهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقِيمَ" به سند خود از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه در" لِكُلّ قَوْمٍ هادٍ" فرمود:" أنا هو"؛ يعنى منم آنكه خدا در شأنش فرموده:" لكلّ قوم هاد"؛ يعنى براى هر قومى هدايت كننده اى هست. و اين تفسير با صدر آيه كه خطاب به پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:" إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ" كاملًا متناسب است و تفسيرى از اين استوارتر نيست. و مسلم است كه مقصود حضرت از اينكه فرمود: من اويم، انحصار به شخص خودشان نيست؛ بلكه مقصود اين است كه هادى قوم اين عصر منم و لذا هادى هر قوم و هر عصر، امام آن عصر است كه بايد به صفت هدايت و عصمت از ضلالت متّصف باشد. و در روايات متعدد در ذيل حديث دارد كه فرمود:« بِكَ يا عَلِيُّ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ؛ يا على! به وسيله تو هدايت شدگان هدايت مى يابند».

و مخفى نماند روايات در تفسير اين آيه به اميرالمؤمنين و ساير ائمه معصومين عليهم السلام از طرق عامّه متواتر است و تنها حاكم حسكانى در" شواهد التنزيل" 19 روايت نقل كرده است. و طبرى در" تفسير" و سيوطى در" الدرّ المنثور" و ابن مردويه و ابن عساكر و احمد بن حنبل و جمعى ديگر از علماى بزرگ اهل سنّت اين حديث را كه دلالت دارد بر اينكه منصب هدايت خلق و امامت امّت پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن حضرت اختصاص دارد، روايت كرده اند.

[308] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 27.

[309] ( 2). سوره مدثر، آيه 31.

[310] ( 3). سوره مؤمن، آيه 34.

[311] ( 4). سوره طه، آيه 85.

[312] ( 1). سوره يونس، آيه

108.

[313] ( 2). سوره احزاب، آيه 36.

[314] ( 3). سوره نحل، آيه 125.

[315] ( 4). سوره مائده، آيه 77.

[316] ( 1). سوره كهف، آيه 29.

[317] ( 2). سوره عنكبوت، آيه 69.

[318] ( 3). سوره بقره، آيه 6.

[319] ( 1). سوره روم، آيه 10.

[320] ( 1). سوره منافقون، آيه 6.

[321] ( 2). سوره مؤمن، آيه 74.

[322] ( 3). سوره ابراهيم، آيه 27.

[323] ( 1). سوره حمد، آيه 3.

[324] ( 2). سوره بينه، آيه 5.

[325] ( 1). سوره نساء، آيه 125.

[326] ( 2). سوره آل عمران، آيه 19.

[327] ( 3). سوره آل عمران، آيه 85.

[328] ( 4). سوره توبه، آيه 33؛ سوره صف، آيه 9.

[329] ( 1). سوره كافرون، آيه 6.

[330] ( 2). سوره شورى، آيه 13.

[331] ( 1). اصول كافى، كتاب الحجة باب الغيبة، حديث 5.

[332] ( 1). اربعين شيخ بهايى، ص 10، حديث دوم.

[333] ( 1). سوره انعام، آيه 75.

[334] ( 1). سوره فاتحة الكتاب، آيه 6.

[335] ( 1). سوره بقره، آيه 156.

[336] ( 2). مفاتيح الجنان، دعاى عرفه، ص 569، چاپ نشر محمّد.

[337] ( 1). از كتاب گنج دانش مرحوم والد قدس سره.

[338] ( 1). نهج البلاغه، خطبه يكم.

[339] ( 1). سوره آل عمران، آيه 8.

[340] ( 2). سوره ابراهيم، آيه 27.

[341] ( 3). راغب مى گويد: تجلّى گاه به ذات است، مثل« وَالنَّهارِ إِذا جَلّيها»( سوره شمس، آيه 3). و گاه به امر و فعل است، مثل« فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ»( سوره اعراف، آيه 143). بنابراين تجلّى به ذات نسبت به خدا به اين نحو كه ذات او منكشف و جلى شود، محال است؛ امّا به امر و فعل كه فعل و امر او جلى و

ظاهر شود، صحيح است.

[342] ( 4). سفينة البحار، ج 1، ص 408.

[343] ( 1). مصابيح الانوار شبر، ج 1، ص 424، حديث 77.

[344] ( 1). بحارالانوار، ج 18، ص 403، ح 106.

[345] ( 1). سوره انعام، آيه 149.

[346] ( 2). صورت انسان، بزرگ ترين حجت خدا بر خلقش مى باشد. تفسير صافى، قسمت تفسير سوره حمد.

[347] ( 1). كافى، ج 1، ص 178، ح. م.

[348] ( 2). كافى، ج 1، ص 178.

[349] ( 3). همان.

[350] ( 1). سوره بقره، آيه 102.

[351] ( 1). مخفى نماند اگرچه در ابتدا، اوصاف را هفت تا فرموده است؛ امّا در مقام شرح و تفصيل به هشت رسانيده است- قدس اللَّه سره-.

[352] ( 2). رياض السالكين، روضه 42.

[353] ( 3). رياض السالكين، روضه 42.

[354] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 100.

[355] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 109.

[356] ( 2). سوره مؤمن، آيه 60.

[357] ( 1). رياض السالكين( شرح الصحيفه)، ص 30،( الروضة الاولى).

[358] ( 1). سوره فصلت، آيه 51.

[359] ( 2). ابوطالب شيخ قريش و بسيار معظم و مورد احترام و تجليل بود، او يگانه حامى پيامبر بود، تا او زنده بود از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله حمايت مى كرد و مانع از تعرض و اذيت قريش به آن حضرت بود و برخلاف آنچه بعضى وانمود مى كنند كه اسلام، افرادى مثل ابوبكر و عمر موضع مسلمين را در برابر قريش تقويت بخشيد، كسى براى اين افراد حسابى باز نكرد و يگانه كسى كه وجودش سبب خوددارى قريش از ايذاى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، ابوطالب بود، و لذا بعد از وفات ابوطالب، با اينكه اين افراد در

شمار مسلمين محسوب مى شدند، وجودشان كمترين اثرى در وضع اذيت قريش ازآن حضرت نداشت و قريش در اذيت پيغمبر به جسارت هايى كه در حيات ابوطالب طمع نداشتند، دست يازيدند، حتى اينكه سفيهى از سُفهاى قريش خاك بر سر مبارك آن حضرت پاشيد.

ابن اسحاق مى گويد: وقتى اين سفيه خاك بر سر مقدّس رسول خدا صلى الله عليه و آله ريخت، پيغمبر به خانه برگشت، يكى از دختران آن حضرت برخاست و خاك از سر مقدّس او مى شست و مى گريست، پيغمبر به او مى فرمود: گريه مكن دخترم! خدا از پدرت حمايت مى كند، مى فرمود:« قريش به من چيزى را كه مكروه و ناخوشم باشد نرساند، تا زمانى كه ابوطالب درگذشت».( سيره ابن هشام، ج 2، ص 26)

آرى ابوطالب اولين حامى و پشتيبان پيغمبر بود كه حتى جان او را بر جان فرزند عزيزش على عليه السلام ترجيح مى داد و هنگامى كه مسلمين در شعب ابى طالب محصور بودند، شب ها خوابگاه پيغمبر را تغيير مى داد و فرزند دلبندش على را به جاى آن حضرت مى خوابانيد. اين ابوطالب است كه قصيده اى در مدح پيغمبر و اعلام حمايت و دفاع از او دارد كه مثل ابن كثير دمشقى در تاريخ خود( ج 3، ص 57) مى گويد: اين قصيده اى است بزرگ كه جدّاً رسا و بليغ است و غير از كسى كه به او نسبت داده شده( يعنى ابوطالب) كسى ديگر توانايى گفتن آن را ندارد. اين قصيده از" معلّقات سبع" قوى تر و در اداى معنى بليغ تر است.

اين حقير اضافه مى نمايم: پس از ابوطالب تا زمان ما نيز نظير اين قصيده گفته نشده. بر هركس كه مختصرى از تاريخ اسلام را بداند، هرچه

مخفى بماند، اين مخفى نخواهد ماند كه اسلام و تمام مسلمين تا روز قيامت مرهون خدمات و فداكارى هاى اين ابرمرد تاريخ و بزرگ شخصيت قريش و عرب و فرزند عزيزش بَطَل اسلام و عالم اسلام و نفس رسول و سيف اللَّه المسلول و خليفة اللَّه و ولىّ او على بن ابى طالب عليه السلام است؛ امّا منافقان و ارباب سياست و حزب بنى اميه و كسانى كه پس از پيغمبر بر جهان اسلام مستولى شدند و نويسندگان و گويندگان مزدور آنها، به جاى قدردانى از اين دو تجسم فداكارى و ايمان و آگاهى كه در اسلام از آنها سابقه دارتر نيست و عمليات و طاعاتشان بهتر و با ارج تر از طاعات و عبادات تمام امّت است، گفتند: ابوطالب اسلام نپذيرفته از دنيا رفت و فرزندش على را سال هاى سال برمنابرى كه با فداكارى هاى او برپا شده بود، سبّ و ناسزا گفتند و فضايلش را منكر شدند و تا توانستند رواياتى را كه در فضيلت آن حضرت است، تضعيف و تأويل نمودند و در مدح ديگران روايات جعل نمودند.

[360] ( 1). سيره ابن هشام، ج 2، ص 29.

[361] ( 1). نفس الهموم، ص 127.

[362] ( 1). سفينة البحار، ج 1، ص 446.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109